سری تکون دادم
دوست داشتم از خوشحالی جیغ بکشم و باال پایین بپرم اما نمیتونستم و واقعا نمیدونستم چرا
کام عمیق دیگه ای به سیگارم زدم
اینبار همه لحظه هارو مثل فیلم توی دود پک سنگینم دیدم
_ اگه تو نبودی ممکن بود من نتونم بیمارمو نجات بدم
با صدای شخصی که لحظه ای پیش نقشه قتلش پیش چشمم بود سیگارو روی زمین انداختم و زیر پام له کردم
نمیدونم چرا با شنیدن صداش اشک توی چشام جمع شد
نگاهش کردم
سنش نسبتا زیاد بود
با دیدن چهره ام نزدیک اومد و دستشو روی شونم گذاشت و گفت:
_ گریه کن، نزار بمونه تو دلت، خوشحالیتو با گریَت نشون بده کسی نمیبینه
به محض گفتن این حرفش انگار که سد بزرگی پیش اشکام برداشته شد و توی بغلش رفتم و شروع کردم به گریه
کردن
- نیاز؟
با شنیدن صدای داد فردی از دکتر فاصله گرفتم و تو تاریکی به صالح زل زدم
بغضمو فرو خوردم و صالح با بغض گفت:
- چ...چی شده؟
ساره و بقیه ی بچه ها با فاصله از صالح با سرعت داشتن میومدن سمتمون
1401/06/29 23:25