.کم آوردن نفس باعث شد که عقب بکشم و دست بردارم
.چشم بسته با لذت لبشو توی دهنش کشید و مکید
.همیشه میخوام اینطوری طعم لبتو بچشم، بیشتر مزهش رو لبم میمونه –
.نفس زنان به قفسهی سینهش زدم
!دیگه اینجور تشنهم نکن –
.خندید و چشمهاشو باز کرد
.یه جور خاص و قشنگی نگاهم کرد
پس تو چرا منو تشنهی خودت میکنی؟ هوم؟ –
.خیره به چشمهاش سکوت کردم
.یادمه روزی که میخواستم با حرف بهش بگم که دوسش دارم فراموشی گرفتم
مهرداد؟ –
.جونم –
.مکث کردم و درآخر قدیمیترین حرف قلبمو به زبون آوردم: خیلی دوست دارم
.لبخندش جمع شد و با بهت بهم نگاه کرد
.میدونم که میدونست دوسش دارم و تنها تعجبش بخاطر اینه که به زبون آوردم
.با همون حالت زمزمه کرد: یه بار دیگه بگو
.لبخندی زدم و گفتم: خیلی دوست دارم مهردادم
با بهت خندید و تو بغلش کشیدم که دستهامو دور کمرش حلقه کردم و با لبخند
1401/09/10 16:30