.سارا با خنده گفت: هروقت بزرگ شدی
چه خبره اونجا؟ –
.با صدای نیما بهش نگاه کردیم
.همونطور که کتشو روی شونش انداخته بود به سمتمون میومد
.سارا بلند شد
.سالم –
.فقط سر تکون داد و بهم نگاه کرد
چرا اینجور افتادی رو بچه؟ –
.رادمان با خنده گفت: جون! خوبه که
.هممون با چشمهای گرد شده نگاهش کردیم
!اینو از کجا یاد گرفتی؟ –
.وقتی بابایی داشت به تو میگفت –
.با حرص به نیما نگاه کردم که خندون دستی به لبش کشید و سر پا نشست
.نگاهم به نگاه حسرت باره سارا خورد
.کاش نیما عاشق تو میشد
.نیما لپهای رادمانو گرفت و کشید
.تو جون منی المصب –
.با اخم به دستش زدم
1401/09/11 16:26