چشممی بندم و دستای یخ یاسمن رو بازوم می پیچه بلند می شم اخرین نگاه و تو آینه به خودم می ندازم و لباسم
رو روی تنمصاف می کنم و به سمت در اتاق قدم بر می دارم که بازوم کشیده می شه و تو آغوش یاسمن فشرده می
شم.
ازش فاصله می گیرم و بی حرف از اتاق خارج می شم.
جمعیت زیادی چسبیده به هم دور استیج جمع شده بودن و باال و پایین می پریدن با ریتم آهنگ.
هوا از شدت تجمع جمعیت و باال و پایین پریدنا و انرژی گرم تر به نظر میومد و عجیب دما باال بود.
سیاوش از استیج پایین اومد و عرق کرده و با موهای خیس با اَساتید دست داد و اومد سمتم و دی جی اعالم کرد
نوبت رقصنده اخره.
رو به روم ایستاد و خشک شده به صورتم و قسمتی از گردنم زل زد و گفت:
-شکایتت بر علیه بابام واقعیه ، نه؟
بی روح و سرد به چشمای ملتمس و پر عذابش زل زدم.
به چشماش زل زدم هر دو داشتیم به اون روزی فکر می کردیم که بهم گفت نمی تونیم با هم باشیم چون مامانم
هرزه است همون روز که به چشمام زل زد و گفت بچه ام و آمادگی رابطه ندارم.
و حاال فهمیده بود باباش هرزگی کرده و من بچه گی نکردم.
با گرفتگی و چشمایی که حس می کردم اگر مردونگیش نبود صد در صد می بارید گفت:
-نیاز من متاسفم مامانتم درخواست طالق داده بیمارستان بستری بود در به در دنبالته
نیشخند می زنم و نیشخندم تبدیل به قهقه مستانه می شه و بی توجه به نگاه گردش از کنارش رد می شم و از پله
ها باال می رم و لبخند به لب وسط استیج می ایستم و همه دور نرده ها جمع می شن و روبه روم یه میز بلنده که
پشتش سه نفر از داورا نشستن.
1401/06/30 23:18