دست آزادم و بردم باال و ماسک اکسیژن و برداشتم.
-د..ک..
حرفم کامل نشد.در بزرگ اتاق باز شد و از پشت پرده های عجیب جلوم دختر ریزه نقشی با لباسای مخصوص به
سمتم اومد و با دیدنم ابروی چپش و باال انداخت و گفت:
-بهوش اومدی!
خیلی دوست داشتم حال خوبی داشتم و بهش می گفتم.
نه االن مرده ام روح مرده ام رو تخت داره نگاهت می کنه!
به سمتم اومد و به دستگاه کنارم زل زد و با سرعت از اتاق خارج شد.
چشم بستم.آروم آروم خوابمگرفت و میون درد قفسه سینه ام و فشاری که روش حس می کردم.بین خس خسایی
که اصال شبیه نفس کشیدن عادی نبود بیهوش شدم.
وقتی دوباره چشم باز کردم.تو یک اتاق دیگه بودم.اتاق قبلی احتماال قسمت مراقبت های ویژه یا چیزی مثل این
بود.وارد بخش شده بودم.
دست راستم و کامل گچ گرفته بودن.
پیشونیمم بخیه خورده بود.
صورتمم که نگم بهتره!
حالم خوب نبود این مهم بود؟ معلومه که نبود!
وقت مالقات که شد در اتاق باز شد و نگاه خشکیده ام و به افرادی که یکی یکی وارد اتاق می شدن دوختم.
محمد مهدی! هستی،روهام،یاسمن،مهران!
همه بودن بینشون مامانم دیدم.
1401/06/31 13:21