The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان عاشقانه، طنز

527 عضو

صدای بغض کرده ی سهیلا روی اعصاب نداشته اش خط کشید:
- مسابقه موتور سواری داش...
فریاد گوشی رو بی توجه به سهیلا از گوشش فاصله داد و پرت کرد رو صندلی کنارش پاش و رو پدال گاز فشرد و
دنده رو عوض کرد.
با سرعت به سمت پیست راند.
ماشین رو پارک کرده و نکرده با سرعت به سمت ایستگاه رفت.
دست راستش رو روی نرده گذاشت و پرید اون سمت.
نگهبان از پشت اتاقک بیرون آمد و سوت زد و فریاد بی توجه به او به سمت راه پله ها دویید و با پاش به لاستیک
های چیده شده روی هم لگد زد و دویید و از نرده های بالا آویزون شد و به پایین نگاه کرد.
موتور فرهاد رو تشخیص داد.
کلاهش رو از سرش برداشت و نگاه آبیش رو به اطراف دوخت و به سرش حرکتی داد و موهاش رو از حالت خشک
شده خارج کرد.
لباس مخصوص تنش بود و خسته به نظر میومد با ژست مخصوصش کلاه کاسکتش رو زیر بغل زد و به سمت دختر ها
رفت.
فریاد چشم هاش رو با حرص بست و گفت:
- خودشیفته!
از نرده ها پرید پایین و کنار فرهاد فرود آمد و دختر ها با صدا با دیدن فریاد گفتن:
- اووووه.
نگاه دخترا روی فریاد بود و فرهاد برگشت و نگاهش رو به فریاد دوخت و با خنده به فارسی گفت:

1401/06/31 14:10

چشمکی زد و با لحن ترسناکی گفت:
- یعنی قبال پیداش کردیم و وارد عمل شدیم؛شرمنده...ولی این بار رو نمی تونی فراریش بدی خودش با پای خودش
اومده تو دهن شیر!
فریاد با غیض به فرهاد نگاه کرد و گفت:
- این بازی رو شروع نشده تموم می کنم.اگه من فریادم؛که نمی زارم تو و اون قول احمقت نیاز و بازیچه کنید.
)شروع نیم فصل آخر(
***
موهای لختم رو دوباره و سه باره و چهار باره شونه کردم .
موهام رو رنگ کرده بودم
کمی تیره تر از قبل شده بود
هرچند پشیمون شده بودم برای همین اخالقم رنگ دائمی نزده بودم و تا چند وقت دیگه مثل قبل می شد!
این روز ها حوصله هیچ چیز و هیچ *** رو نداشتم.
خسته از کندن موهام شونه رو روی میز پرت کردم و به چشمای وحشیم تو آینه زل زدم و لبم رو گاز گرفتم.
صدای ضبط و بلند تر کردم.

1401/06/31 14:12

- با تو حاضرم حتی...تو دریا غرق بشم
-مال خود منی مال منی حق من...
به ریشه موهام از کنار شقیقه چنگ
می زنم.
دلم فریاد و می خواد فریاد و ...فریاد
نفسم باال نمیومد.
می رفتم...میومدم،کار می کردم،می رقصیدم!مست می کردم آزادانه موتور سواری می کردم از مامان و اون مردک و
هرچی که تو ایران بود دور شده بودم.
اما خوش حال نبودم!
دلم فریاد و می خواست این عشق چیه؟
این عشق کوفتی چیه؟
آهنگ رو اعصابم خط می کشید.
سیگارم رو از کنار عسلی برداشتم و با فندکم روشنش کردم و اولین کام هم زمان شد با صدای فریاد:
￾تو دختر..دختر بده منی تو دختر..دختر گنگ منی
اون که نمی دونست من این اهنگ رو به منظور نوشته بودم ! اما اون *** بود
احمق...احمق

1401/06/31 14:16

چرا دیر فهمیدی دوست دارم؟
موزیک ویدیو کامل پخش شده بود
تو گوگل سایت ها همه جا... همه جا پر بود از اسم فریاد آتشزاد و چشمای آبیش
و موهایی که خیلی وقت بود رنگ خوش رنگ طبیعیش و داشت.
هم زمان با صدای اهنگ دست بردم و با ریموت درحالی که سیگار دوم رو، رو لبم می زاشتم تلویزیون رو روشن
کردم.
تو فایالی فلش رفتم و رو موزیک ویدیو پلی کردم.
من بودم و کویر ، فریاد
من بودم بین آتیش ها و فریادی که نگاهم می کرد من بودم و دستامون
اون بود و نگاه آبیش
سیگار بعدی رو هم آتیش زدم.
صدای تلویزیون و ضبط رو قلبم چنگ میکشید
-ترسناکیم ما این کرکودیل
_پس نخند نیا...
میون آهنگ جیغ زدم:
-فریاد کجایی؟دقیقا کجایی! کجایی تو بی من ..
بلند به آهنگی که می خوندم خندیدم و سیگار رو انداختم رو میز و به آینه زل زدم.

1401/06/31 14:17

با بغض و چونه لرزون به تصویر ترحم آمیزم زل زدم و گفتم:
-گریه نکن!
اما انگار کسی که تو آینه بود نمی خواست بفهمه!
با غیض جیغ زدم:
-گریه نکن...
هم زمان مشتم رو باال بردم و با شدت رو آینه کوبیدم.
اون قدر محکم که آینه با صدای وحشت ناکی خورد شد شد و من هق زدم و چند لحظه بعد کف اتاق افتادم و صدای
فریاد همچنان تو سرم بود.
وقتی میزنی دست به من￾می تپه تند قلبم
با تو حاضرم حتی...
تو دریا غرق بشم!
آب بینیم و باال کشیدم و با حرص با دست سالمم زیپ سیو شرتم و باال کشیدم و در حالی که دستمال آغشته به
خون و تو دستشور
می انداختم به سوییچ موتور چنگ زدم و از خونه خارج شدم.
خانوم آلِن که داشت با سگش جونیور تو محوطه روبه رو بازی می کرد با دیدن وضعیت داغون و دستای خونیم .با
چشمای گرد شده به سمتم اومد و وحشت زده گفت:
-اوه.نیاز چی به سرت اومده؟
به انگلیسی گفت.می دونست که هنوز تو فهمیدن زبونشون مشکل دارم.

1401/06/31 14:18

مثل خودش به انگلیسی .کالفه و با صدای خروسی گفتم؛
-دستم و اتفاقی بریدم باید برم بیمارستانی درمانگاهی چیزی...پانسمانش کنم فکر نکنم بخیه بخواد.
بدون توجه به نگاه گرد و قهوه ایش چشم از فر فری های شرابیش گرفتم و به سمت موتورم رفتم که فوری بازوم و
گرفت و خیره به دستای دوباره خون زده ام گفت؛
-باید بیشتر مراقب باشی.با این وضعیتت رانندگی با موتور خطرناکه من می رسونمت یک درمانگاه کوچیک همین
نزدیکی هاست.
خارجیا تعارف نمی زدن! منم که تو همون ایرانم اهل تعارف نبودم!
بی حوصله آب دماغم و دوباره باال کشیدم و دستای خونیم و الی دستمال توی دستم چپوندم و به سمت ماشین آلن
رفتم.
اونم جونیور و برداشت و پشت سرم اومد.سرم درد می کرد و حالم خوب نبود.جالب این جاست همسایه های این جا
فضول نیستن! حتی کنجکاو نشد که چه طور دستم و بریدم!
البته منم قرار نبود بگم به خاطر عشق یک طرفه به کله رنگی چشم آبیم دیوونه شدم و قصد حون خودم و کردم!
بالخره اومد و جونیور و رو صندلی عقب گذاشت و گذاشتش تو صندلی مخصوصش.انگار بچه است!
تو کشور من که یاد گرفتن به این موجودات پاک. و از هر انسانی انسان تر بگن نجس!
اما من همیشه دوسشون داشتم.
راه افتاد و منم چشم بستم و سعی کردم قوی باشم! و قوی بودن این روز ها چه قدر سخته!
توی راه جز حرفای معمولی راجب زخم دست و راه و مسیرش حرفی نزدیم.
وقتی نگه داشت برگشتم سمتش و چشم از بیمارستان و آرم آبیش گرفتم و برگشت سمتم گفت:
.بریم

1401/06/31 14:19

- نه ممنونم آلن.من فقط یک بار سگت و برات نگه داشتم و ممنونم که با اوردنم به درمونگاه جبرانش کردی.از این جا
به بعدش با خودم.
کمی نگران نگاهم کرد و در آخر لبخندی زد و گفت:
-باشه اگر کمکی از دستم براومد بهم بگو.شمارم و که داری.این پیله رو از دور خودت باز کن دختر ایرونی.
خندیدم و مثل خودش به انگلیسی اما تلخ گفتم:
-دختر فراری صدام کنی.راحت ترم!
از ماشین پیاده شدم و برام بوق زد و ماشین عحیب غریب و کوچیک فیلی رنگش که از جلوی چشمام محو شد به
سمت بیمارستان رفتم.درمانگاه شلوغ بود.
با بیمارستان راحت تر بودم!
از پله ها باال رفتم و سرم کمی گیج می رفت و حتم داشتم رنگم پریده.
کم مونده بود بیافتم که پرستاری که داشت از کنارم می گذشت فوری بازوم و گرفت و تند به زبون خودشون چیزی
گفت که نفهمیدم.
گیج نگاهش کردم و به انگلیسی گفتم:
-چی؟
در حالی که من و از راه روی نسبتا شلوغی آروم آروم می برد سمت اتاقی به انگلیسی گفت:
-مواد مصرف کردی؟
گیج و تلو تلو خوران به شونش چنگ زدم که متوجه خونی بودن دستم شد.
تازه فهمید چمه! من و رو تختی نشوند و فوری دراز کشیدم و چشم بستم و صداش و شنیدم:
-خون ریزی کردی.فشارت ...
دیگه نشنیدم و بیهوش شدم.

1401/06/31 14:20

چشم که باز کردم روی تخت بودم و دستم باند پیچی شده بود.عصبی نفسی کشیدم و سرم و کند زدم و کفشام و
پوشیدم.تشنه ام بود و حالم نسبتا بهتر بود و خبری از سرگیجه نبود.اما حالت تهوع داشتم.
موهام پریشون دورم ریخته و بی رنگ شده بودم.
از اتاق خارج شدم و پرستار وضعیتم و چک کرد و هزینه درمان و پرداخت کردم و به سمت پله های خروجی رفتم
که یه فرد که به خاطر قد بلندش و نزدیکی یهوییش فقط گردن و چونش معلوم بود با شدت از کنارم رد شد و چنان
تنه ای بهم زد که جیغی کشیدم و پرت شدم رو زمین.
اون قدر دردم گرفته و اون قدر برخورد دستم با زمین و سوزشش حرصیم کرده بود که بی توجه به دردم عصبی مثل
ماده ببر وحشی از جام پریدم و برگستم و یقه فردی که بهم تنه زده بود و گرفتم و جیغ زدم:
-جلوت و نگاه کن عوض..ی
زبونم گرفت و الل شدم!
هنگ کردم و یه لحظه موقعیت و از دست دادم.
اون؟ این جا؟ زمین که می گن گرده اینه؟
لکنت زبون گرفته بودم و نمی تونستم چیزی بگم.
من حتی اسمشم نمی دونستم! چی بهش می گفتم؟ یکم به قد و هیکلش نگاه کردم و با به یاد آوری لقبش مبهوت و
آروم گفتم:
-گوریل!
با چشمای ریز شده نگاهم کرد و ابروهای پهنش و چشمای سگ دارش عجیب پاچه می گرفت!
آب دهنم و قورت دادم و نگاه خیره و پر تمسخرش به یقه مچاله شده ی پیرهنش توی دستام کشیده شد.
دستم و جدا کردم و ازش فاصله گرفتم و حتی دردمم فراموش کرده بودم.کمی خیره نگاهم کرد و به فارسی گفت:

1401/06/31 14:20

گوریل!
نگاهش فرق داشت.تمسخر و پوزخند خاصی داشت یه چیزی تومایه های فریاد وقتی مسخره ام می کرد! اما نگاهش
اون خباصت و شیطنت تو مهمونی بالماسکه ایران و یا اون شب تو اون کوچه رو نداشت.
من من کنان گفتم:
-شبیه گوریلی.چه با کت شلوار و ماسک تو مهمونی بالماسکه چه االن با این تیپ در هر صورت مثل یک گوریل
گنده و زشتی!
ابروهاش باال پرید و خیره و مرموز نگاهم کرد.
ابروی چپش و باال انداخت و به موهاش دست کشید موهاش بسته بود از پشت.قبال مثل تارزان با موهای باز دو بار
دیده بودمش.
کمی بهم زل زد و در اخر نیشخند صدا داری زد و سرش و خم کرد تو صورتم و گفت:
-من تو رو نمیشناسم خانوم کوچولو.
چشمام گرد شد.نمیشناخت!
کممونده بود به زور اون شب سوار ماشینش کنتم و حاال نمیشناختم؟ تو بالماسکه رقصیده بودیم و عطرش و دزدیده
بودم و حاال من و نمیشناخت؟
کمی فکر کردم.شاید حق با اونه! چرا باید یادش باشه!
اخمی کرد و عقب عقب رفتم و گفتم:
-مهم نیست.فقط.مثل آدم راه برو!
ابروهاش باال پرید و دستای بزرگش و توجیب شلوار جین سورمه ایش فرو کرد و زنی در حالی که کارتی و به نگهبان
نشون می داد به گوریل نگاهی انداخت و گفت:
حالتون چه طوره دکتر؟

1401/06/31 14:22

با کمی مکس حرفش و فهمیدم.گوریل دکتر بود؟
برای زن سری تکون داد و نگاهش و به من دوخت و چشماش و ریز کرد و با ابروهای باال رفته چرخید و نگاهم رو برق
کفشای مشکیش خیره موند.
پشتم و کردم و از بیمارستان خارج شدم.پسره احمق!
کاش نمی گفتم میشناسمش! خیط شدم.
تا خود خونه دکتر گوریل و فحش می دادم وسه تا مسکن خوردم و به بچه ها زنگ زدم و خبر دادم که نمی رم چند
روز باشگاه.
*
به پرستار نگاه کردم و چشمای درشت و سبز و مژه های کم پشت و بور.نگاهم و از کک و مک های زیر پوستی گونه
هاش گرفتم و با اخم و بد خلقی گفتم:
-تموم نشد؟
دستم و تمیز کرد و به رد بخیه ها نگاه کرد و گفت:
تموم
خوب نمی تونست انگلیسی حرف بزنه و منم کم کم داشتم زبونشون و یاد می گرفتم.
از رو تخت بلند شدم و تاب کاربنی مو تو شلوار جین مشکیم فرو کردم و با چکمه هام به زمین کمی ضربه زدم و
کارش که تموم شد .دستم و نگاه کردم.بخیه رو باز کرده بود و ردش خیلی دیده نمی شد و دقت می طلبید!
از اتاق خارج شدم .بعد از انجام کارا از بیمارستان خارج شدم و موتور بنزین نداشت و منم با تاکسی اومده بودم.از
این جا باید می رفتم باشگاه چند روزی بود که برای دستام مرخصی گرفته بودم.
برای تاکسی دست تکون دادم که صدای بوق ماشینی و از کنارم شنیدم و برگشتم و به ماشین بزرگ و سفید روبه
روم خیره شدم و شیشه های دودیش پایین اومدن و سرم و برای دیدن طرف خم کردم و با دیدنش با چشمای ریز
شده و متعجب ابروهام و بالا انداختم.

1401/06/31 14:23

صداش و شنیدم:
-بشین.
با پوزخند و تمسخر گفتم:
-دیگه چی دکتر جوون؟
ابرو هاش و باال انداخت و عینکش و جابه جا کرد و با چشمای گرد شده گفت؛
-می گم بیا بشین.اونروز بد جور بهت تنه زدم فکر کن به عنوان عذر خواهی می خوام مریض بیمارستان داداشم و
برسونم خونش!
به پرستیژ و تیپش می خورد مایه دار باشه و خب خدایی جذابم بود.نمی گم خوشگل! چون خوشگل نبود فقط یه
چهره جذب کننده داشت.
لبم و جوییدم و کمی فکر کردم.بعد فریاد قصد نداشتم پسری رو سر کیسه کنم یا دوست شم.
اما شرایطم جوری بود که یکی از اشتباهات زندگیم و به خاطر تنبلی و تاریکی هوا انجام دادم!
سوار ماشینش شدم.
در و باز کردم و بی حوصله نشستم اگر نیاز صابق بودم از تور کردن یه جیگر پولدار دکتر خرکیف بودم اما الان؟
چشم آبی باهام چی کار کردی؟
عینک دودیش و دوباره به چشم زد و در حالی که راه می افتاد با صدای نرم و جذابی ک داشت گفت:
-خب خانوم کوچولو کجا بریم؟
نگاهش کردم.از اون کیس هایی نبود که بشه افکارش و خوند.یه مودلی بود انگار حساب شده کار می کرد.زرنگ و
مرموز!
باید برم کلاس.همین راه و مستقیم برو.

1401/06/31 14:25

چشماش و ریز کرد و در حالی که سرعتش و زیاد تر می کرد گفت:
-اسمت چیه؟
خونسرد و بی حوصله در حالی که با گوشه موهای لختم بازی می کردم گفتم:
-نیاز.
گوشه پلکش پرید و نفساش یکی در میون شد.نیشخندی زد و بدون نگاه کردنم آروم و کشیده گفت:
-نیاز!
بدون توجه به حرکات عجیبش به بیرون زل زدم که گفت:
-تو من و قبال دیدی؟ ایرانی ای؟ چند وقته این جایی؟
چه قدر سوال می پرسید! دستش روی فرمون بود.دلم ژست فریاد و موقع پشت فرمون نشستن می خواست.آرنج
چپش روی قسمت پایین پنجره و دستاش زیر چونش و اون دستش رو فرمون.من ژست فریاد و می خواستم.
-نگفتی؟
به خودم اومدم و گیج و کالفه گفتم:
-چهار راه اول سمت چپ.
نیشخند زد و نیشخند زدم.فهمید تا دلم نخواد بهش چیزی از خودمنمی گم!
در تعجب بودم چه طور من و یادش نمیاد؟
زیر لب برای از بین بردن کنجکاویم گفتم:
-تو رو تو تهران دیدم.مهمونی بالماسکه.تو اتاق و بعدش رقصیدیم یه شبم مثل دیوونه ها برای یک عطر می
خواستی به زور سوار ماشینت بکنیم!
چشماش ریز شد و دندوناش و رو هم سابید و گردنش و کج کرد و لپش و باد کرد.حس کردم عصبیه.

1401/06/31 14:26

اون من نبودم.داداش دو قلوم فرهاد بوده.من فرهانم.
چشمام گرد شد و با بهت نگاهش کردم.خدای من! مگه امکان داشت؟ درست مثل سیبی که از وسط دو نیم کرده
باشن!
همون قدر گنده! همون قدر با جذبه! و حتی مرموز تر و عجیب تر.شاید تنها فرقشون موهای بستش بود.
زیر لب تکرار کردم:
-عجب!
جلوی باشگاه نگه داشت و برگشت سمتم و چشمک جذابی زد و گفت:
-در هر صورت خوش حالم از آشناییت خانوم کوچولو.
نیشخند زدم و به چشماش زل زدم.نگاهش رو موهام خیره موند.
میدونستم این رنگ مو بهم نمیاد.تقریبا خرمایی رنگ بود و به پوست سفید و چشمای روشنمنمیومد.بیشتر بلوند به
صورتم میومد باید هرچه سریع تر دوباره رنگشون می کردم.
-منم خوش حال شدم دکتر جون.
از ماشین پیاده شدم و خم شدم سمت شیشه و گفتم:
-به گوریلم سالم برسون!
نیشخند مرموزی زد و گفت:
-اونم بهت سالم می رسونه!
ابروهام باال پرید و ازش دور شدم و به سمت باشگاه رفتم که صدای در ماشینش و قدماش و شنیدم برگشتم که
دیدم روبه روم و سکندری خوردم و بینیم به سینش خورد.
کمی عقب رفت و از باال بهمنگاه کرد و اخم کردم.
خندید و یهو وسط خنده جدی شد و نیشخند عجیبی زد و یه کارت گرفت سمتم و گفت:

1401/06/31 14:27

آخر هفته یه مهمونی خیلی خوب دعوتم مربوط به پزشکاست و منم پارنتر ندارم خوش حال میشم همراهیم
کنی.اگر اوکی بودی بهم زنگ بزن.
ابروهام باال پرید و کارت و ازش گرفتم و عقب عقب رفت و گفت:
-خدافظ خانوم کوچولو.
در سکوت رفتنش و نگاه کردم و وقتی ماشینش تو پیچ کوچه گم شد با تاخیر لب زدم:
با خسته نباشید همیشگی الکس به دیوار تکیه دادم￾همه چیز عجیبه!
بدنم از حجم تحرک زیاد عرق کرده بود و باعث سوزش دستم می شد
هرچی بچه ها گفتن کار نکن توجهی نکردم
من برای کار کردن و جون کندن اینجام نه استراحت
درحال ور رفتن با دستم بودم که جوزف نزدیکم اومد و بدون هچ رودروایسی دستم و گرفت و نگاه کرد و لب زد:
_ خود کشی کردی؟
و بدون هیچ نگاه خاصی به چشمام نگاه کرد
پوزخندی زدم و درحالی که دستم و از دستش بیرون می کشیدم گفتم:
_ اوه جوزف بیخیال این فقط یه اتفاق بود
و به سمت رختکن دخترا رفتم و مشغول تعویض لباس شدم
بعد از عوض کردن لباسام بدون اینکه دوش بگیرم عطر رو، روی خودم خالی کردم و از رختکن بیرون اومدم

1401/06/31 14:28

بچه ها هنوز روی زمین دراز کشیده بودن و برخی در حال حرکت زدن های اضافه جلوی اینه سراسری باشگاه بودن
دستم و الی موهام کشیدم و به باال هدایتشون کردم الکساندرا با دیدنم گفت:
_ نیاز چقد زود میری، بمون بعدش میریم دور میزنیم
از خوشی اینا در عجب بودم
همیشه درحال دور زدن و این ور اون ور و مست کردن و مهمونی
بعضی وقتا تاسف میخوردم به حال خودم و همسنای خودم که چطور باید از لذت خیلی چیزا بی بهره بمونن لبخندی
زدم
_ نه باید برم
و جلو رفتم و بعد دست دادن به طرف در بزرگ باشگاه پیش رفتم
سرتاسر باشگاه آینه کاری بود و جاهایی که آینه نبود دیوارکوب هایی از دختر ها و پسر ها در حال رقص بودن و در
قسمت باالی در دخترا و پسرایی بود که دستاشون رو به باال و در حال چرخش بودن
باالی دستاشون مسیح به صلیب کشیده بود که واقعا نمای قشنگی رو ایجاد کرده بود
هر لحظه مقایسم با ایران بیشتر میشد و تاسفمم عمیق تر
----------
بعد ازجواب به سوال خانوم الن مبنی بر وضعیتم وارد خونه شدم و خودم رو روی کاناپه اِل مانند وسط خونه پرت
کردم
در گیر یه عطر درگیر یه صدا و یه چهره شایدم دو چهره
دو چهره جدا اما مشابه

1401/06/31 14:28

اما بین این ها دوتا تیله ابی بود که خودنمایی می کرد انگار قرار نبود دست از سرم بردارن
هیچی نمی تونست همپای سوزش قلبم باشه
گوشی رو برداشتم و قسمت عکسای کلیپ رفتم
اون نگاه خیره لبخند خاص دیدن این کلیپ بهم روح می داد!
تو اینستاگرام رفتم و رفتم تو پیج فریاد.
همزمان قلبم شروع کرد به تند زدن پست جدیدش و لمس کردم و همزمان همراه شد با فرو ریختنم.
چشام خیره لب هاش که به لبخند باز بود و دستش که حصار بازوهای دختر کنارش بود شد
اون چشای تیله ابی میخندید؟
من این جا دق می کردم و اون تو اینستا گرامش عکس بغل کردن دوست دختر جدیدش و می زاشت؟
نه اون بدون من نمی خنده
چشم ابی بدون من شاد نیست
زمزمه های ارومم به فریاد تبدیل شد
_ نه نمیخنده نمیخندهه!!
اشکام روی گونه هام روون شد
از جام بلند شدم و به طرف بار کنار خونه که بعد چند روز از اومدنم انزو زحمتش رو کشید رفتم و جامی رو برداشتم
و شیشه و ودکا مرغوب قدیمی الکس رو برداشتم توی جام سرازیرش کردم و یه نفس سر کشیدم گلوم از حجم
تلخیش سوخت
جعبه سیگارم رو برداشتم و همراه اینکه جام رو دوباره پر میکردم سیگارو روشن کردم و جام رو یه نفس دوباره سر
کشیدم تلخیش به اون عکس نمی رسید می رسید
دستام شروع کرد به لرزیدن

1401/06/31 14:29

فس عمیقی کشیدم چشام میلرزید و دستام از اون بدتر اما قلبم ؟حتی دیگه لرزشم نداشت!!
لبخند بی جونی زدم از کار افتاده بود
گوشیم رو برداشتم سیگارو توی جاسیگار گذاشتم و کارت مشکی سفید و کوچیک رو کانتر و برداشتم و انگشتم رو
روی شماره ایی غریبه روی صفحه گوشیم به حرکت در اومد و بعد چند دقیقه صدایی اشنا توی گوشم پیچید
_ بله؟
به خنده های اطرافش توجه نکردم و بی روح لب زدم
_ به اونمهمونی آخر هفته کوفتیت میام.
آدرس بده
****
گوشی رو قطع کردم و روی کاناپه انداختمش سرم درد گرفته بود و بدنم داغ شده بود ودکایی که خورده بودم زیادی
اصل بود و خیلی زود ادم رو میگرفت درحالی که کمی تلو تلو می خوردم و حالتام شل و وارفته بود با کمک دیوار
خودم رو به اشپزخونه رسوندم در یخچال و باز کردم و مسکنی برداشتم سرم درد میکرد مسکن رو بدون اب پایین
فرستادم و از اشپزخونه بیرون اومدم و اروم به اتاقم راه افتادم و چندبار هم سکندری خوردم اما تعادلم رو حفظ
کردم به تختم ک رسیدم خودم و روش پرت کردم و دراز کشیدم یه سقف زل زده بودم عکس فریاد از جلو چشمام
کنار نمی رفت عصبی نبودم لرزش دستام قطع شده بود دیگه حتی حسی نداشتم اون چشم های خندون و لبخند به
پهنای صورت متفاوت از همیشه اون دختری که دستای فریاد اهاتش کرده بود و زیبایی که نمی شد نادیده گرفته
بشه چشم رو روی هم گذاشتم و سعی کردم فکر نکنم به این زندگی نکبتی که از زمان مرگ بابا داشتم کم کم
مسکنی که خوردم اثر کرد و باعث شد پلکام سنگین بشه و وارد دنیای تاریک رویاها بشم

1401/06/31 14:30

با درد بدنم و نور تابیده شده توی اتاق از خواب بیدار شدم با گیجی دستی یه موهام کشیدم و چرخی زدم و به
ساعت نگاه کردم که عقربه ها ده و نیم رو نشون میدادن خمیازه ای کشیدم بدنم کوفته بود و درد میکرد به سختی
از جام بلند شدم و به طرف حمام رفتم زیر دوش ایستادم برخورد قطرات اب گرم روی پوست سرد بدنم رو اروم
میکرد بعد یه دوش حسابی که نزدیک یک ساعت و خورده ای طول کشید از حموم بیرون اومدم و ربدوشامبر کوتاه
گلبهیم رو تنم کردم موهام و توی کاله حمومم فرو بردم و از پله ها پایین اومدم صدای غر غر شکمم خبر از ضعف
بیش از حدم می داد
وارد اشپزخونه شدم و تصمیم گرفتم روزم رو بهتر از قبل شروع کنم وسایل پنکیک رو بیرون اوردم مشغول درست
کردن شدم بعد یه رب در حالی ک پشت صندلی نشسته بودم و صبحونه میخوردم با یه حساب سر انگشتی
فهمیدمآخر هفته ای که فرهان گفته بود امشبه!
این پسر خله؟ به لباسی ک میخوام بپوشم فکر کردم نمیدونستم جشن چجوره و برای همین انتخاب لباس برام
مشکل بود از جام بلند شدم و تمیز کردن میزو به تایم دیگه ای واگذار کردم.
وارد اتاقم شدم بدون وسواس تاپ و شرتکی و بیرون کشیدم و تنم کردم جلوی اینه نشستم و شروع به سشوار
کشیدن کردم و بعد از اون دسته دسته کردمشون و دور بابلیس های درشت پیچیدم و گذاشتم تا دم اخر بازشون
کنم و بعد به طرف کمدم رفتم و همون اول که در کمدو باز کردم لباس سفید و زیبایی که هدیه پرهام بود باعث شد
چشمام برق بزنه آستین حلقه ای بود و جلوش کوتاه تر از پشتش بود و پشتش کمی روی زمین کشیده می شد و
پارچش حالت تور مانند داشت همراهش کفش های پاشنه ده سانتی جلو بازم رو که نقره ای رنگ بود برداشتم بعد
اون پایین رفتم و سعی کردم خودم رو تا ساعت شیش سرگرم کنم
من که سعی نمی کردم فریاد رو نادیده بگیرم؟ سعی می کردم!
در حال نگاه کردن فیلم بودم که صدای زنگ بلند شد از جام بلند شدم با باز کردن در با چهره الن مواجه شدم به
کک های صورتش نگاه کردم و موهای فرفری و شرابیش من و یاد بازیگر های فیلم های وایکینیگی می انداخت

1401/06/31 14:31

سرم و بلند کردم که خشکم زد!
یعنی چی؟ موهاش رو باز گذاشته بود و یه تی شرت جذب مشکی با شلوار جین سفید پوشیده بود و پشتش یه
موتور مسابقه بزرگ بود!
گیج و مبهوت گفتم:
-این طوری می خوای بری جشن کاری؟
نگاه خیره و براقش و به سرتاپام دوخت و لبخند شیطون و عجیبی زد و گفت:
-اومم...برنامه عوض شد اون جشن کنسل شد برای این که بد قولی نکنم اومدم بریم یه مهمونی دیگه.
بهمنزدیک شد و بوی غریبه و آشنا عطرش گیجم کرد.سرش رو خم کرد تو صورتم که اخم کردم و یه قدم عقب رفتم
چشماش آبی بود ولی فریاد نبود!
از حرکتم ابروهاش باال پرید و نیشخندی زد و حس کردم بوم کرد!
-خوشگل شدی ولی برو لباست و عوض کن این مناسب این مهمونی ای که االن می ریمنیست.
اخم کرده گفتم:
-من رو مسخره کردی؟ لباسم رو عوض کنم؟
به نشونه آره سر تکون داد! با حرص گفتم:
-اصال نمیام تو ام برو.
پشتم و کردم که یهو بازوم رو کشید که به سینش برخورد کردم و جیغ خفه ای کشیدم.
-میای!
چشماش!عجیب ترین طرحی داشت که تا به حال دیده بودم وحشی خاصی داشت.خوشگل نبود اما وحشی بود!
از اون جایی که کامال ماستم و کیسه کرده بودم و حوصله خونه موندن نداشتم با حرص دستم رو خالص کردم و رفتم
تو خونه و دوییدم طبقه بالا.

1401/06/31 14:33

کفشام رو فوری دراوردم و با سرعت در کمد و باز کردم خدا لعنتت کنه حاال چی بپوشم!
بالخره تونستم یه کت پیدا کنم البته کتی که تا رونممیومد و مشکی و حالت پالتویی داشت چیز خیلی شیکی بود
پوشیدم و با حرص به موهام نگاه کردم.این مودل مو بهش نمیخورد! با سرعت اتو مو رو در اوردم و تا روشنش کردم
دنبال بوت های چرم مشکیم گشتم.
خدارو شکر موهای تازه رنگ صابق شدم. خوشگلم کرده بود.کفشارو پوشیدم و با سرعت موهام رو لخت کردم.چون
خود موهامجنس لخت داشت سریع لخت شد دوباره عطر زدم و از پله ها پایین رفتم.
دیدمش که رو مبل نشسته بود و به صفحه تلویزیوننگاه می کرد.
لعنتی یادم رفته بود از کلیپ آهنگ فریاد رو استپی که رو چهره اش زده بودم بیام بیرون.
پوزخندی زد و بلند شد و نگاهش رو از تلویزیونگرفت و بهم زل زد.
بدون هیچ حرفی با صدای خش دار و غریبه ای گفت:
-بریم.
سر تکون دادم و وقتی پشت موتورش نشستم رسما فاتحه موهام رو خوندم!
آخه موتور؟ دکتر رو موتور؟
-حتما باید با موتور میومدی؟
در حالی که راه می افتاد داد زد:
-آره.
مجبور شدم از کمرش بگیرم و عضالت سفت شکمش باعث شده بود دندونام و رو هم بسابم همش.
چه ایرادی داشت؟ فریاد که تو اینستاش پست با دخترای رنگی رنگی می زاشت من چرا نباید خوش می گذروندم؟
کل مسیر رو یخ زدم و مدام حواسم به کوتاهی لباسم بود وقتی جلوی یکی از کلوپ های معروف نگه داشت با
ابروهای بالا رفته گفتم.

1401/06/31 14:34

دکتر جون،این جا جای شما نیستا!
اومدم پایین و اونم موتور و پارک کرد و بهم زل زد و به موهای آشفته اش دستی کشید و گفت:
-من دکتر نیستم دزد کوچولو!
مبهوت و خشک شده نگاهش کردم که کمی بهم نزدیک شد و با ولع بهم زل زد و نگاهش و به جز جز صورتم دوخت
و گفت:
-فرهان زو پیچوندم و خودم اومدم دنبالت نمی خواستم این موقعیت و از دست بدم!
گیج یه قدم عقب رفتم که موچم و گرفت و آروم و مرموز گفت:
-نترس من و فرهان فرق چندانی نداریم اون خطرناک تر از منه.کاریت ندارم فقط تو کلوپ خوش میگذرونیم.
پس جناب گوریل خوان این بود؟ اره خب موهاش زو باز مثل تارزان باز گذاشته بود.
با اخم نگاهش کردم.نمی خواستم بفهمه ترسیدم یا استرس دارم هولش دادم و درحال ورود به کلوپ گفتم:
-یه عطر کوچیک بود چرا باید ازت بترسم.تو از من بترس بابت اون شب که مثل روانی ها میخواستی بدزدیم!
خندید و پشت سرم وارد کلوپ شد.
با ورودمون صدای هیاهو و موسیقی بلند و میکسی که دی جی با آهنگ می کرد باعث شد آدرنالین وارد جریان
خونم بشه و ناخدا گاه لبخند بزنم.
من دختر بدم من به این جاها تعلق دارم.
اون قدر جمعیت زیاد بود و همه باال و پایین می پریدن که ناخداگاه خندیدم و گوریلم دستم و گرفت و کشید سمت
بار.
بلند داد زدم:
-اسمت چیه اقای گوریل؟
بلند خندید.کمی ترسناک می خندید!

1401/06/31 14:36

داد زد:
-فرهاد.
خندیدم.واقعا شبیه فرهان بود!
دو قلو های عجیب و خاص!
دو پیک خوردیم و در اخر من خندون رو کشید سمت جمعیت در حال باال و پایین پریدن و در حالی که خودش و
تکون می داد داد زد:
خندیدم و شروع کردم به رقصیدن￾برقص.
****
بیشتر از این که برقصه نگام می کرد و منم بعد چندین ماه بلند بلند می خندیدم و می رقصیدم.
بی خیال فریاد به درک که ولم کرد به درک که دوسم نداره به درک که با دخترای دیگه است.
من باید خوش حال باشم.البته که فقط همین امشب بعدش میتونم یک عمر هر روز بمیرم!
نفس نفس زنون رفتم کنار میز بار و بارمن بهم لبخندی زد و گفت:
-چیزی نمی خوای؟
و از پشت میز بار به شامپاین و وودکا اشاره کرد.
با خنده به زبون خودشونگفتم:
اوه!نه ممنون.

1401/06/31 14:37

موهای لختم رو از صورتم کنار زدم و نور رو صورتم افتاده بود نگاهم رو به فرهاد دوختم که داشت با یک دختر مو
فرفری ریزه میزه می رقصید.
گرما و رقص باعث شده بود احساس خفه گی کنم دستم و روی گردنم کشیدم و موهام رو از کنار شقیقه اروم رو به
باال کشیدم تا کمی از گردنم فاصله بگیره و نفس بکشم.
نگاه چند تا پسر و رو خودم حس می کردم ناخواسته با ناز این کارا رو کرده بودم یه جورایی دیگه به این رفتارا
عادت کرده بودم
فرهاد اومد سمتم و لبخند زدم و کنارم به میز تکیه داد و نفس نفس زنون یهو به نقطه ای خیره شد و دستم و گرفت.
ناخونای بلندم رو، رو انگشتاش کشیدم تا دستم رو ول کنه اما این کارو نکرد و هم چنان به نقطه ای خیره بود.
برگشتم و نگاهش رو دنبال کردم نفسم رفت.همه چیز از حرکت ایستاد انگار همه روهوا مونده بودن و دی جی همین
طوری دستش رو مینروفونش مونده بود انگار آهنگ رو دور کند رفته بود.
نگاه آبیش رو از این فاصله اممی شد دید موهاش که کوتاه تر شده بود تی شرت تیره و نگا خیره اش چشم آبیم این
جا بود؟ تو فاصله ده متریم البه الی جمعیت ایستاده بود و نگاهم می کرد؟
نگاهم لرزید و نفسم...من نفس نمی کشیدم.
می کشیدم؟
یه لحظه پلک زدم و وقتی چشم باز کردم نبود.
وحشت زده سرم رو چرخوندم و دنبالش تو جمعیت چشم گردوندم و حواسم نبود هنوز دست تو دست فرهادم
فرهاد جلوم ایستاد و با اخم گفت:
-من باید برم.
گیج نگاهش کردم و بدون توجه به حرفش به دنبال فریاد به پشت سرش نگاه میکردم

1401/06/31 14:38

وقتی به خودم اومدم که خبری از فرهاد نبود
تو یه لحظه فریاد رو دیدم و دوباره نفسم گرفت داشت شیشه مشروب و سر می کشید!
چند بار پلک زدم و به کیف دستیم چنگ زدم و با سرعت به سمت پله ها راه افتادم که یهو کیفم با شدت کشیده
شد و از دستم افتاد و چونم اسیر دستای داغی شد که دلم براش پر پر می زد.
فکش می لرزید و از بینی نفس می کشید و سینش تند تند باال و پایین می شد.
-و..ولم کن.
کف دستش و کوبید به دیوار! درست کنار سرم و زبونش رو، رو لباش کشید و به سقف خیره شد انگار سعی داشت
خودش رو کنترل کنه.
کمی سرش و کج و راست کرد انگار نتونست خودش رو کنترل کنه یکم بهم زل زد و یهو نگاهش عوض
شد.سرد...سرد.
زل زده به چشمام آروم و ترسناک از البه الی دندوناش غرید:
-خودت باهام میای یا خشونت رو دوست داری؟
به نگاه تارم زل زد و دستش و اروم رو گونم کشید و خشن و ترسناک گفت:
-البته من خشونت و ترجیه می دم عزیزم.
تنها چیزی که تو ذهنم باال و پایین میشد این بود.خدایا غلط کردم!
****
لرزون و وحشت زده گفتم:
-ف..فریاد
با حرص و تمسخر ادام رو در اورد و گفت:

1401/06/31 14:39

- ف..فریاد رو زهر مار راه بیافت تا اون روم رو نشونت ندادم.
با چشمای از حدقه در اومده نگاهش کردم که موچ دستم رو گرفت و محکم من رو کشید سمت خودش و با اون
دستش بازوم رو گرفت و من رو دنبال خودش از پله ها با سرعت کشوند پایین.
چند بار سکندری خوردم و کم مونده بود با اون بوت های ده سانتی با خاک یکسان شم اما تونستم خودم رو کنترل
کنم.
از کلوپکه خارج شدیم فریاد با حرص غرید:
-حاال میاریش کلوپ ها؟ بی چاره ات می کنم.
نمی فهمیدم منظورش با کیه فقط می دونستممخاطبش من نیستم!
در ماشین مدل باال و مشکی رنگی رو باز کرد و بازوم رو رها کرد و با دستش به کمرم ضربه ای زد و هولم داد تو
ماشین و غرید:
-بشین.
تا حاال این طوری ندیده بودمش حس می کردم یه جوریه متفاوت تر و عجیب تر از قبل!
خدایا االن ذوق مرگ باشم از دیدنش یا از ترس زهره ترک شم؟
در ماشین رو محکم بست که تو جام پریدم.
اومد دور زد و اومد خودشم نشست و چند تا نفس عمیق کشید و سرش رو روی فرمون گذاشت انگار می خواست
خودش و کنترل کنه که یهو نزنه بکشتم!
بعد چند لحظه سرش و بلند کرد و از قبلم ترسناک تر شده بود!
راه افتاد و مطمئنم اگر دختر بی جنبه و کم دست و پایی بودم و هرکسی اگر اون لحظه جای من بود می زد زیر گریه
چون سرعتش اون قدر زیاد بود که بین نم نم بارون تنها چراغای قرمز وسفید می دیدم و مطمئنم بودم بدون این که
چیزی ببینه داره مثل جت می رونه نفسم گرفته بود و توانایی حتی ناله یا داد و بی دادم نداشتم.

1401/06/31 14:40