صدای بغض کرده ی سهیلا روی اعصاب نداشته اش خط کشید:
- مسابقه موتور سواری داش...
فریاد گوشی رو بی توجه به سهیلا از گوشش فاصله داد و پرت کرد رو صندلی کنارش پاش و رو پدال گاز فشرد و
دنده رو عوض کرد.
با سرعت به سمت پیست راند.
ماشین رو پارک کرده و نکرده با سرعت به سمت ایستگاه رفت.
دست راستش رو روی نرده گذاشت و پرید اون سمت.
نگهبان از پشت اتاقک بیرون آمد و سوت زد و فریاد بی توجه به او به سمت راه پله ها دویید و با پاش به لاستیک
های چیده شده روی هم لگد زد و دویید و از نرده های بالا آویزون شد و به پایین نگاه کرد.
موتور فرهاد رو تشخیص داد.
کلاهش رو از سرش برداشت و نگاه آبیش رو به اطراف دوخت و به سرش حرکتی داد و موهاش رو از حالت خشک
شده خارج کرد.
لباس مخصوص تنش بود و خسته به نظر میومد با ژست مخصوصش کلاه کاسکتش رو زیر بغل زد و به سمت دختر ها
رفت.
فریاد چشم هاش رو با حرص بست و گفت:
- خودشیفته!
از نرده ها پرید پایین و کنار فرهاد فرود آمد و دختر ها با صدا با دیدن فریاد گفتن:
- اووووه.
نگاه دخترا روی فریاد بود و فرهاد برگشت و نگاهش رو به فریاد دوخت و با خنده به فارسی گفت:
1401/06/31 14:10