The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان عاشقانه، طنز

527 عضو

?#قسمت_دهم#رمان#دختر_بد_پسر_بدتر?

1401/07/01 23:22

بارونم شدت گرفته بود.
لرزون تنها به دست گیره کنارم چنگ زده بودم و خشک شده به جلوم نگاه می کردم.
وقتی یهو ترمز گرفت به خودم اومدم و متوجه درد شدید دست و کتفم شدم اون قدر خودم رو منقبض کرده بودم
که عضالتم گرفته بود.
در ماشین و باز کرد و پیاده شد و تو تاریکی و حرکت تند شیشه پاک کن و قژ قژش وحشت زده به فریادی زل زدم
که زیر بارون ایستاده بود و به اسمون نگاه می کرد.
پیاده شدم و بارون شالق وار به سر و بدنم ضربه می زد برگشت سمتم، چشماش و تو تاریکی خوب نمی دیدم اطرافم
خوب نمی دیدم.
صدای نعرش باعث شد جیغ خفیفی بکشم:
-می دونی باهام چی کار کردی؟
بغض زده به بدنه ماشین چسبیدم که اونم جلوم ایستاد و با پشت دست موهای خیسش رو کنار زد و داد زد:
-می دونی شب تا صبح نخوابیدن یعنی چی؟
دختر موطالیی دیدن یعنی چی؟ می دونی چند بار تو خیابون دست دخترا رو گرفتم و داد زدم نیاز و فهمیدم فقط
موهاشون رنگ توعه!
بغض زده دستم رو روی گوشمگذاشتم که مشتش رو به کاپوت کوبید و داد زد:
-می دونی دنبال کسی که خودش ولت کرده گشتن چه حسی داره؟
سینش تند تند باال و پایین می شد یهو چونم رو با خشونت گرفت و با حرص گفت:
-خوب گوش بده تو عروسک منی!نه برای بازی کردن ، می خوام بزارمت تو ویترین زندگیم و نمی زارم هیچ احدی
دستش به یه تار موت برسه.

1401/07/01 23:31

تند تند پلک زدم و از کل بدنم و موهام آب می چکید اونم همین طور.
سرش و بهم نزدیک کرد و آرومگفت:
-تو عروسک منی.فقط من!
مبهوت و خشک شده نگاهش کردم.
سرش رو پایین انداخت و حس کردمکمی آرومشده.
مچ دستم رو گرفت و من رو اروم کشوند سمت در بزرگ خونه ای مثل خونه باغ بود. هوا اون قدر تاریک بود که
چیزی دیده نمی شد.
وارد خونه شدیم و لرزیده از سرما نالیدم:
-این جا ک...کجاست؟
بدون جواب دادن مسیر پر درخت و گل و گیاهی رو طی کردیم و کل کفشام گلی شده بود بدی این کشور همین بود.
بیشتر مواقع تاریک و دلگیر و بارونی.
در خونه ای رو باز کرد و بدون دراوردن بوت های گلیش وارد شد.
اون یه تی شرت تنش بود و منم با اون لباس مشکی و کوتاه یقینا داشتم ویبره می رفتم.
موهامم مثل گربه چسبیده بود به پیشونی و گردنم.
برقا اتوماتیک روشن شدن و یه خونه بزرگ بود که اول از همه پیانو بزرگ مشکی رنگش توجهم و جلب کرد.
پنجره های بزرگ و پذیرایی جالبش نمای خونه رو دلباز کرده بود شیک و کالسیک.
خودم رو بغل کردم و فریاد رفت و تا سیستم گرمایشی رو روشن کنه.

1401/07/01 23:31

از موهام آب می چکید و دندونام کم کم شروع کردن به برخورد و تیک تیک کردن چونم اون قدر سریع می لرزید
که خندم گرفته بود
برگشت سمتم و کمی خیره نگاهم کرد و چند ثانیه مکث کرد و همچنان نگاهم می کرد.
آرومگفت:
-لباست رو عوض کن.
گیج نگاهش کردم و نگاهم و به لباسام دوختنم.
منکه چیزی زیرش نپوشیده بودم!
لبم و گاز گرفتم لرزونگفتم:
-ل...لباس ندارم.
نگاهم کرد و سرش رو زیر انداخت گردنش و کج کرد و کالفه به موهاش چنگ زد و گفت:
-دنبالم بیا.
پشتش رو کرد و رفت سمت اتاق.
نامطمئن پشت سرش راه افتادم و از پله ها ی گوشه سالن پایین رفتیم و در اتاقی رو باز کرد و منم با فاصله پشتش
وارد شدم.
کفشامون به کف سالن رسما گند زد!
به اتاق مشکی لیمویی تیره جلوم زل زدم.
بیشتر دخترونه دیده می شد تا پسونه!
حسادت بهم غلبه کرد و با حرص لبم رو به دندون کشیدم.
حرصی بهش نگاه کردم که در کمد رو باز کرد و یه پیرهن پسرونه سفید انداخت رو تخت و یه شلوار جینم انداخت و
برگشت سمتم و گفت:

1401/07/01 23:33

به پیراهن نگاه کردم .پسرونه بود،ولی شلوار یه جوری بود برای یک پسر احتمالا خیلی تنگ و کوتاه بود پس یعنی￾بپوش،نو هستن
شلوارش دخترونس!
این اتاق کوفتی مال کیه؟
با حرص گفتم:
-مال کین؟
با ابروهای باال رفته نگاهم کرد و از اون نیشخندای قدیمی و روی اعصابش زد و گفت:
-فضولی؟
دندون قرچه ای کردم و دوباره از سرما لرزیدم که عصبی گفت:
-زود بپوش سرما نخوری.
نگرانم بود؟ خدایا می شه نگرانم باشه؟
عصبی رفتم و لباسا رو از روی تخت چنگ زدم و داد زدم:
-برو بیرون تا عوض کنم.
به حالت تعجب بهمنگاه کرد و گفت:
-خب جلوم عوض کن.
و نیشخند شیطنت آمیزی زد.
با حرص نگاهش کردم من روی این و کم نکنم نیاز نیستم.
دستم رو بردم سمت دکمه های لباسم و با حرص گفتم:
!باشه

1401/07/01 23:35

پلکش پرید و فکش قفل شد و نگاه خیره اش رو به گردنم دوخت و عصبی به عسلی کنارش لگد زد و از اتاق رفت
بیرون.
نفس راحتی کشیدم و خدارو شکر که رفت وگرنه عمرا دکمه دوم و باز می کردم.
پیراهن و بو کردم یه عطر سرد نمی فهمیدم دخترونست یا پسرونه.
عصبی به پیراهن سفید مشت زدم و لباسم رو در اوردم و پوشیدمش تا رونممی رسید.دکمه هاش رو بستم.
شلوار جین رو پوشیدم کمی گشاد بود اما با کمربند پیراهنم روبه راهش کردم.
موهام رو با پنس کوچیکم باالی سرم جمع کردم و از اتاق خارج شدم که محکم به سینه فریاد خوردم و جیغ خفیفی
کشیدم و خواستم برم عقب که دستاش دور کمرم حلقه شد.
موهاش نم داشت و ریخته بود روی صورتش و تی شرتش تنش نبود!
گرمای بدنش برعکس چشای سردش خیلی زیاد بود و حتی از روی پیراهن تنمم می تونستم حسش کنم. نفس
عمیقی کشیدم که بوی شامپوی بدنش توی بینیم پیچید
ناخوداگاه دستام دور کمر سفت و عضالنیش پیچید اما دستای اون کمی شل شد ولی تکونی نخورد
انگار هیچکدوممون قصد نداشتیم کنار بریم
چشماش خمار شده بود و خیره نگاهم می کرد.
باالخره کمی به خودم اومدم و کنار کشیدم
نفسام تند شده بود
فریادم مثل من
سرم و پایین انداختم و از کنارش رد شدم
خونه گرم شده بود و این بخاطر سیستم گرمایشی بود اما یه شومینه بزرگم کنار پزیرایی بود.

1401/07/01 23:37

به دور تا دور خونه نگاه کردم
بر خالف ظاهر بیرونش خیلی شیک و به روز بود
دیزاینی که بکار گرفته شده بود عالی بود
اروم با قدم های آهسته به سمت پیانو رفتم و پشتش نشستم
ناخوداگاه دستام روی کلید های صفحه نشست و روون شد
ملودی اهنگ دختر بد توی انگشتام ناخواسته جاری می شد
دست خودم نبود
چشم هام رو کمی بستم و تندتر انگشتام رو تکون دادم که با حس اینکه کسی کنارم نشسته چشم هام و باز کردم
صدای ضربان قلبم انقدر تند بود که حتی بنظر بین صدای بلند کلید های پیانو پیدا بود.
دستم و روی کلید اخر گذاشتم و اهنگ تموم شد!
همراه با اون دست فریاد بود که روی دستم نشست هیچکدوممون حرف نمیزدیم
بخاطر نفس های عمیقم قفسه سینم باال پایین می رفت و استرس زیادم و نشون میداد
این نزدیکی برام طبیعی نبود
دستش بین پنجه های دستم قفل شد و گوشیش رو روی پیانو گذاشت و صدای آهنگ باعث شد لبخند بزنم.
از جاش اروم بلند شد
منم انگار که مسخ شده بودم بلند شدم
پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند
یه لحظه دوتامون خندیدیم و پشتم قرار گرفت و دستاش دور کمرم پیچید و موزون با اهنگ تکون خوردیم.
خدایا این ما بودیم؟

1401/07/01 23:38

دختر بد داستان داشت خوش بخت می شد!
سرش توی موهام فرو برد با هر نفس که می کشید تنم مور مور می شد.
تمام تنم لرز گرفته بود.
هرم نفساش با ضربان قلبم یکی شده بود و حتی بخاطر رقص تندتر از همیشه نفس عمیق دیگه ای کشید و زیر لب
زمزمه کرد:
_ کالفم میکنی عصبیم میکنی اذیتم میکنی اما نباشی...
و یهو ازم فاصله گرفت و دستی بین موهاش کشید
با تعجب نگاش میکردم
خدایا این فریاد بود؟
همون چشم ابی سرد و مغرور!
ناخوداگاه به سمتم برگشت
قرنیه چشاش تمام اجزای صورتم رو برسی کرد و بعد اروم تر از قبل گفت:
_ هیچ وقت موهات رو رنگ نکن هیچ وقت!
مبهوت نگاش میکردم
یه کسی تو سرم داد می زد: پس حتما رنگ می کنم!
چند قدم نزدیکم اومد و من همچنان سرجام میخکوب بودم
این لحظه ها مگه همش تو خوابام نبود؟
یعنی الانم خوابه؟پ!
یعنی باید بعدش بیدارشم و ساعت ها بخاطر فکر کنم و حسرت بخورم؟

1401/07/01 23:39

درحال کلنجار رفتن با خودم بودم که یهو اخم کرد و ازم فاصله گرفت و گفت:
_ میرم یه چیزی درست کنم بخوریم بشین کنار شومینه موهات خیسه سرما میخوری.
و بعد درحالی که از کنارم رد میشد از روی مبل شنلی برداشت و دو طرفم انداخت و بعد راه اشپزخونه رو پیش
گرفت
اروم به طرف شومینه روی کوسن های رنگی رنگی روی زمین نشستم.
گرمای اتیش و صدای ترکیده هیزم ها حس خوبی و به وجودم تزریق میکرد
اینا مال قصه ها بود اما االن واقعی شده
میشه یه امشب برای من خوب باشه
یه امشب خوش باشم
فردا همه چی مثل قبل بشه اما االن خوب باشه
تو همین فکر ها بودم ک صدای فریاد اومد
ظرف بزرگی توی دستش بود
مگه چقد گذشته بود این همه مدت توی فکر بودم؟
تکونی توی جام خوردم و شنل رو بیشتر به خودم فشردم
فریاد ظرف رو کناری گذاشت و بعد میز کنار شومینه رو وسط کشید
هیچ صدایی غیر صدای بهم خوردن قاشق و چنگال و نفس هامون نمیومد.
سیب زمینی و همبرگر و سبزی و...یه غذای من در اوردی که فریاد درست کرده بود!

1401/07/01 23:40

اهسته از جام بلند شدم و پشت میز کوچیک عسلی نشستم و به همبرگر ها که همراه سیب زمینی و قارچ توی
بشقاب چیده شده بود نگاه کردم
معدم خیلی وقت بود که اعتراض میکرد اما توجه نمیکردم
دستم رو جلو بردم و نون باگت رو برداشتم و شروع کردم به خوردن.
طی غذا خوردنمون نه اون حرفی زد و نه من.
فریاد زودتر از من غذاش رو تموم کرد و عقب کشید و به پشتی صندلیش تکیه داد و با آبی های نافذش بهم خیره
شد
زیر نگاه های خیره اش دست از غذا کشیدم و ممنونی زیر لب گفتم و اونم سری تکون داد.
مغرور جوی!
من رو بگو ازش تشکر می کنم.
از جام بلند شدم و شنل رو گوشه ای انداختم
_ من میرم بخوابم شب بخیر
و بعد خواستم به سمت اتاقی که اول لباس هام و عوض کردم برم که صدای فریاد مانعم شد
_ روی یکی از کاناپه ها بخواب، سیستم های گرمایشی اتاق ها فعال نیست
و بعد نگاهی بهم انداخت و ادامه داد:
_ با اون موهای خیست و سرو وضعت تا صبح قندیل میبندی.
بدون حرفی عقب گرد کردم و به سمت کاناپه وسط پذیرایی رفتم و روش نشستم
فریاد هم در همین بین به طرف اتاقی رفت و بعد چند ثانیه به همراه بالشت و پتو هایی بیرون اومد و بهم داد و بعد
خودش به سمت کاناپه دیگه که رو به روی من بود رفت و با ریموت همه برق هارو غیر از آباژور هارو خاموش کرد.
توی تاریکی به چهره مصمم و جدیش زل زدم

1401/07/01 23:41

تازگیا همراه این چهره جدی مظلومیتی هم بود
یه نوع حس خاص توی این چهره ی جدید بود و درکش برای من مبهم بود
درحال فکر کردن بودم که ناخواسته گفتم:
_ میشه برام یک آهنگ بخونی؟
از حرف خودم کمی متعجب شدم
انگار یادم رفته بود مو رنگی من هنجرش و الکی برای هر کسی هدر نمیداد
خواستم بیخیال بشم که صدای نرمش توی فضای پذیرایی پیچید.
به چشمای براقش زل زدم و با نیشخند دراز کشیده آهنگ می خوند.
_ وقتی که سرد بودم/ خیلی تو لک بودَهم/ دوستام تو زرد بودن /هی بودن حسودم هه
/یهو تو طلوع کردی تو شب من
نور امید ، شدی و کنار زدی ابرا رو از جِلو خورشید
زوم منم روت آره قفلتم بِیبی بگو یادت
میاد هنو اونشب و که، باهم روی تخت و بازوم زیر سر تو بود یعنی زیر پنجره بودیم و نگاه به آسمون دادی ستارت
رو نشون گفتی *
به پهلو راستم چرخیدم و اونم به سمت من چرخیده بود
توی نور آباژور ها چشای آبیش برق میزد
این آهنگ , آهنگ مورد عالقم بود و چقد بنظرم با صدای اون قشنگ تر میشد

1401/07/01 23:41

شم هام رو بستم و اون تیکه دیگه آهنگ رو که خواننده دختر بود رو شروع به خوندن کردم:
_ دختر بدیم ولی با تو من رویایی ام
از همه برام بهتری میدونی روانیتم
با خنده بامزه ای ادامه داد:
_ پسر بدیم ولی با تو من رویایی ام از همه برام بهتری میدونی روانیتم.
بعد از اون با صدای آروم تری ادامه دادم:
_میمونی برای من / میمونم برای تو / میمونیم برای هم / مالمه لبای تو
دوباره نیشخند زد و با چشم بسته خوند:
_ میمونی برای من / میمونم برای تو / میمونیم برای هم / مالمه لبای تو
چشم هام و روی هم گذاشتم و لب زدم

1401/07/01 23:41

بی تو یه لحظه نه
+ نمیشه سرده مثل مخدری ترک تو سخته ...
برگشتم و نگاهش کردم و یه لحظه اهنگی که می خوند و نشنیدم
فقط اون بود و چشمای بسته و نیشخند خاصش که آهنگ و می خوند.
دوباره صداش نه تو گوشم بلکه رو قلبم ضرب گرفت:
_ چرا لباسای من به تو بیشتر میاد؟
چرا بهت فکر میکنم بوی عطرت میاد ها؟
با کی جز تو کنم من اون شمعارو فوت
لبامونم بشه میشه سریع حلوای بوس
خودت تَش میدونی من یه تار موت رو
نمیدم به کسی که بخواد بگیره جات رو
یکی میمونه با تو اخه هوامی تو یه بوسه زخمیم مثل دریامی تووو
با تموم شدن اهنگ چشم هام و باز کردم که با نگاه خیره چشم های فریاد روبه رو شدم
هردومون فقط بهم نگاه میکردیم
اخر این فریاد بود که مثل همیشه اول کنار رفت و تنهام گذاشت و چشم هاش و بست
همچنان بهش نگا میکردم
یاد گرمای بدنش و نفس های عمیقش افتادم

1401/07/01 23:42

چه قدر زود تموم شد
ای کاش بازم میخوند
انقدر میخوند که تا اخر عمرم ک قرار بود نبینمش جبران بشه.
یه لحظه مکث کردم تا اخر عمرم؟
ینی قرار بود دیگه از این شب به بعد نبینمش؟
یعنی اینا ممکن بود بشه آخرین خاطراتم باهاش؟
یعنی قراره با این خاطرات و زندگی کنم و بگذرونم؟
نفس های منظم فریاد نشون از به خواب رفتنش بود
از جام بلند شدم و کنارش رفتم روی زمین نشستم و با سری که کمی مایل بود بهش زل زدم .
موهاش که کمی روی پیشونیش ریخته بود و شلوغ و شلخته وار به این طرف و اون طرف کشیده شده بودن باعث
شد لبخند تلخی بزنم.
شبیه پسر بچه های تخص بود.من این پسر و دوست داشتم بیشتر از جونم.بیشتر از هرچیزی که دارم دوسش
داشتم.اما اونمن و دوست نداره.
اگرم این جاست احتماال اتفاقی بوده ومن و تو مهمونی دیده .کم دلم و نشکونده بود.کم اذیتم نکرده بود.اوایل که با
بهار عذابم داد و بعدشم که چند بار پسم زد.
دستای لرزونم و بردم سمت صورتش.هوا داشت کم کم روشن می شد.نزدیک پنج صبح بود.
مژه های فر دارش و با سر انگشتام لمس کردم و دوباره لبخند زدم.
با صدای بلند زنگ در و ضرباتی که با سرعت به در می خورد از جا پریدم و هول شده افتادم زمین و فریادم هم زمان
بلند شد و موچ دو تا دستام و محکم گرفت.

1401/07/01 23:43

صورتامون کم تر از دو بند انگشت فاصله داشت و نوک بینیش به بینیم خورد و هر دو به خودمون اومدیم و فریاد
چشمای خمارش و با پشت دست مثل بچه ها مالوند و منم وحشت زده و با استرس ازش فاصله گرفتم.قلبمتند می
زد و صدای ضربات در هم روی اعصابم خط می کشید خدارو شکر فریاد اون قدر گیج و خواب زده بود که متوجه این
نبود که مثل جغد باالی سرش بودم!
از جاش بلند شد و چنگی به موهاش زد و به میز جلوش لگدی زد و گفت:
-کیه.جفتک می پرونه این موقع!
رفت سمت راه رو و من گیج رو مبل نشستم و کالفه به موهای جلوی چشمم چنگ زدم و به پشت گوشم
فرستادمشون.
در خونه یهو باز شد و یه پسر الغر اندام وسفید با موهایی که رو به باال نیمه فر و حالت داده شده بود با سیو شرت
بزرگ و خاکستری و شلوار جین تنگ سفیدی که تنش بود تو ورودی پیداش شد.
هول شده از جا پریدم .پسره بودن نگاه کردن بهم بلند داد زد:
-بدو.
فریاد پشت سرش دویید داخل و رفت سمت اتاق خواب.
حیرت زده گفتم:
-چه خبره!
پسره برگشت سمتم و لبخند با مزه ای زد و دستش و باال برد و تا شکم خم شد و گفت:
-سالم لیدی!
با تعجب نگاهش کردم که خندید و خندش یه جوری بود.تومایه های دخترا!
به لباسام نگاه کرد و گفت:

1401/07/01 23:44

- لباسام بهت میاد!
چشمکی زد و با لبخند نگاهم کرد و یهو صورتش پوکر و جدی شد و با چشمای گرد شده داد زد:
-فریاد!
صدای نعره ترسناک فریاد و از اتاق شنیدم:
-زهر مار.
با چشمای از حدقه در اومده پسره رو نگاه می کردم.پس این لباسا مال این پسر بود!؟
خیلی بیبی فیس بود و چشماش تا حدودی شبیه فریاد بود با این تفاوت که چشماش تیره بود
فریاد با دو وارد سالن شد و داد زد:
-مهیار بدو ماشین و روشن کن.به یک دردی بخور
پسری که انگار اسمش مهیار بود نیشخند بامزه ای زد و گفت:
-اگه من نبودم که دو قلو های افسانه ای االن با جالداشون مو طالیی رو تیکه تیکه کرده بودن.
فریاد یهو کوله پشتی سیاهی که دستش بود و پرت کرد سمت مهیار و داد زد:
-دِ گمشو برو دیگه!
مهیار خندید و با کوله پشتی از خونه زد بیرون.
با بهت گفتم:
-چه خبره فریاد!
روبه روم ایستاد و دستاش و قاب صورتم کرد و نفس نفس زنون و عصبی گفت:
-ماجراش طوالنیه و باید برات توضیح بدم اما الان وقت ندریم باید بریم باشه؟
یکم به چشماش زل زدم و با لبخند محوی گفتم:

1401/07/01 23:45

- معلومه که...
یهو جیغ زدم:
-باهات نمیام.فریاد همین االن من و بر میگردونی خونم وگرنه...من می دونم و تو
یکم نگاهم کرد و به حالت فکر کردن گفت:
-اخه من چرا از تو اصال نظر می پرسم؟
این و گفت و هم زمان دست انداخت دور کمرم و من حیرون از زمین کند زد و انداخت رو شونش.
جیغ زدم:
-فریاد! و..ولم کن روانی.
با دستش به رونم ضربه ای زد و در حالی که با سرعت از خونه خارج می شد گفت:
-هیس.
نفسم گرفته بود و حالت تهو و سرگیجه گرفته بودم.
خدایا این جا چه خبره؟!
من رو به زور به سمت در حیاط برد و تمام زورم رو ریخته بودم تو مشت هام و به جون شونه هاش افتاده بودم.
-ولم کن فریاد،با تو ام
در حیاط رو باز کرد و تا در باز شد ماشین سیاه فریاد با سرعت جلومون پیچید و ترمز کرد و فریاد با سرعت در عقب
رو باز کرد و به راحتی از زیر زانو و دور کمرم گرفت و پرتم کرد رو صندلی های عقب.
تا خواستم بپرم بیرون در رو بست و مهیارم که پشت فرمون بود در رو قفل کرد.
فریاد با سرعت رو صندلی کنار راننده نشست و برگشت سمت مهیار و گفت:

1401/07/01 23:45

تو مگه گواهی نامه داری؟
مهیار بدون نگاه کردن به فریاد فرمون رو چرخوند و درحالی که دور می زد گفت:
-ممنون واقعن داداش من نوزده سالمه! رانندگی رو هم از دوازده سالگی یاد گرفتم جهت اطالعت.
فریاد کمی خیره مهیار رو نگاه کرد و من عصبی و نفس نفس زنون بین دو صندلی خم شدم و به نیم رخ دوتاشون زل
زدم و جیغ زدم:
-دارید من رو کجا می برید؟
فریاد عصبی موچ دستم رو گرفت و براق شده نگاهم گرد و با صدای خفه اما حرصی ای گفت: نیاز یه بار دیگه دمگوشم جیغ بزنی قسم می خورم با یه روش رمانتیک خفت کنم.
با بهت نگاهش می کردم و اوننگاه خیرش و به لبام دوخت و من خشک زده عقب نشینی کردم و مهیار پقی زد زیر خنده و گفت:
-داداش فریاد چه رمانتیک شدی!
فریاد نیشخندی زد و به حالت ژست همیشگیش آرنجش رو تکیه گاه سرش کرد.
سعی کردم حالا که به حرفام گوش نمی دن به حرفاشونگوش بدم ببینم جریان چیه!
فریاد آروم و سرد رو به مهیار گفت:
-مامان می دونه؟
مهیار دور برگردون و دور زد و گفت:
-آره،از خداشم هست.
فریاد کلافه به موهاش چنگ زد و می دونستم انگار عصبیه.
آروم و از لابه لای دندوناش غرید:

1401/07/01 23:48

اون دیگه چرا از خداشه؟ براش که بد نشد؟ بعد شوهرش دو تا لقمه چرب و نرم دیگه تور کرد!
مهیار دستش رو جلوی دهنش گرفت و در حالی که سعی می کرد خندش رو کنترل کنهگفت:
-بزنم به تخته تواناییشم باالس از هر کدوم یک کدوممون رو پس انداخته!
فریاد نیشخند زد و من گیج اخم کردم.
راجب مامانشون این جوری حرف می زدن؟ مگه چی کار کرده بود؟
مهیار آرومگفت:
-نیاز رو ببریم خونه مجردی من کسی آدرسش رو نداره .دو قلو ها در به در دنبالشن دیگه از تو ام نمی ترسن چون
آب از سرشون گذشته.
با بهت نگاهشون می کردم جریان چیه؟ چرا دارن من و قایم می کنن؟ کی دنبال منه!
فریاد عصبی چند بار با کف دست به پاهاش زد و نفس عمیقی کشید و گفت:
-خونه مجردی تو نه برو خونه میالد خودش تیمارستان بستریه باز خونه تو امنیت نداره که یهو دیدی دوست پسرای
مزخرفت پیداشون شد.
باز چشمام گرد شد و مهیار خندید و مسیر رو عوض کرد و شوک زده به مهیار زل زدم.
مهیار ترنسه؟ مثل مهران!
بعد چند دقیقه پچ پچ هاشون تموم شد و کل مسیر در سکوت گذشت.

1401/07/01 23:48

به مهیار نمی خورد ترنس باشه!
چون ترنسا ظاهرشون و شبیه جنس مخالفشون می کنن.اما مهیار ظاهرش پسرونه بود فقط از این مودل سوسولی
جوونپسندا بود
حتی مهرانم ترنس نبود.اما خب من چون عادت کرده بودم می گفتم ترنس.
نمی دونم چه قدر گذشته بود که ماشین و جلوی در بزرگی نگه داشت.
دور تا دورمون باغ بود و هوا باز بارونی بود.
لبم و جوییدم و فریاد پیاده شد و رفت سمت در و پاش و به سنگ های تزیینی کنار در بند کرد و از دیوار باال پرید.
دزدم از آب در اومد!
نگاه خیرم و به مهیار دوختم و گفتم:
-تو گِی هستی؟
برگشت نگاهم کرد و با لبخند شل و وارفته ای گفت:
-نمی دونم واال.هم دخترا رو دوست دارم هم پسرا رو.
اون قدر لحنش بامزه بود که ناخداگاه بلند خندیدم.
ابروهاش و باال انداخت و گفت:
-جون تو راست می گم.این ور دلممی گه دخترای برنزه و خوشگل طالیی.این ور دلممی گه پسرای شیش تیکه چشم
رنگی!
کمی خیره نگاهش کردم و باز نتونستم خودم و کنترل کنم و بلند خندیدم.پس مثل مهران بود.
هنوز تکلیفش و مشخص نکرده بود!

1401/07/01 23:50

من و یاد مهرانمی انداخت و دلم براش تنگ شده بود.
فریاد در حیاط و باز کرد و با اخم و چشم غره ای به نیش باز من عالمت داد راه بیافتیم.
مهیار خندید و راه افتاد.
وارد حیاط بزرگ و پر دار و درخت و گل شدیم و مهیار که ماشین و نگه داشت فوری پیاده شدم و برگشتم که رخ به
رخ فریاد شدم و حتی کمی برخورد فیزیکی داشتیم.
با اخم نگاهم کرد و منم اخم کردم و پشت چشمی نازک کردم و پشتم و بهش کردم و به مهیار نگاه کردم.
نفسای حرصی و داغش و پشت گردنم حس می کردم
نیشخندی زدم و مهیار رفت سمت خونه و خم شد و گلدون بزرگ و سورمه ای رنگ کنار در و برداشت و کلیدی رو
از زیرش بیرون کشید و در حالی که در بزرگ ورودی رو باز می کرد گفت:
-بیچاره میالد.باز بستری شده.
منم پشت سر مهیار وارد خونه شدم و صدای فریاد و پشتم شنیدم:
-تقصیر خودشه.دو روز نمی تونه اون تو بمونه.با پول میاد بیرون یه گند جدید می زنه.از همه ی ما بی مخ تر میالده.
با خودم فکر کردم نکنه فریاد بازم داداش داره؟
میالدم داداششه؟
به فضای خونه نگاه کردم.اوپس!
شیشه های اینه که همه با رنگ سیاه پوشیده شده بود و خیلی از شیشه های اینه وار دور تا دور خونه شکسته
بودن.
کلی شیشه مشروب رو کانتر چوبی بود و بسته های سیگار مارک و چند تا فندک!

1401/07/01 23:51

با بهت چشم چرخوندم.دیوار سمت چپ پر بود از نقاشی.تا حاال این همه نقاشی ندیده بودم.به معنای واقعی کلمه
زیبا بودن.نقاشی های خاص و سیاه و سفید که معلومبود کار همین میالد بی مخه! چون قلمو و مداداش روی میزش
ریخته بودن.
به سمت میز رفتم یه نقاشی نیمه تموم رو میز بود.
عکس یه پسر.با چشمای خیلی خوشگل و مظلوم و لبخند محوی که خیلی نازش کرده بود.
اما نیمه دیگه عکس چهره همون پسر اما به شکل متفاوتی کشیده شده بود.چشمای ترسناک و لبخندش به حالت
پوزخند بود.ترسناک!
-به نقاشیش دست نزن.بیاد ببینه چیزی تو خونه جاش تغیر کرده از پسر عمویی که من میشناسم بعید نیست تا
کهکشان راه شیری نیاد دنبالت برای کشتنت!
برگشتم و با بهت به نیش باز مهیار زل زدم.
فریاد بهمنگاه کرد و گفت:
-راست می گه.بشین سر جات.
اخم کرده بهش نگاه کردم و با پام به چهار پایه چوبی جلوم لگد زدم و انداختمش و داد زدم:
-به من دستور نده به چه حقی من
و آوردی این جا؟
نگاهم کرد و عصبی به موهاش چنگ زد و گفت:
-مهیار ببین من چی می کشم.
با حرص گفتم:
- چی می کشی؟
مهیار خندید و گفت:

1401/07/01 23:52

- نقاشی.
فریاد کنترل و از روی میز برداشت و پرت کرد سمت مهیار و مهیار هول زده رو هوا گرفتش و با لحن ترسیده و با
مزه ای گفت:
-بابا به اموال این خونه آسیب نزنید.میالد که آدمنیست میاد جر...
-مهیار.
با صدای داد فریاد مهیار ساکت شد و من نیشخندی از خنده زدم و با اخم چشم از فریاد گرفتم و خودم و روی کاناپه
سورمه ای و نرم کنار شومینه رها کردم.!
فریاد بلند شد و رفت تو آشپزخونه و در یخچال و باز کرد و بعد از چند لحظه بست و کالفه در کابینت هارو باز کرد.
انگار چیزی پیدا نکرد که کالفه برگشت سمت مهیار و گفت:
- ساعت هنوز هفتم نشده گرسنمه میالد انگار جاروبرقیه هیچی نزاشته تو خونه. برو برای صبحانه و ناهار یه چیزی
بگیر
مهیار که تازه پاش و رو پاش انداخته بود با چهره پوکری به فریاد نگاه کرد و گفت:
- چرا خودت نمی ری؟
فریاد که داشت سرش و بر می گردوند دوباره سرش و چرخوند سمت مهیار و نگاه سرد و ترسناکشو به مهیار دوخت
و گفت:
- تو چیزی گفتی؟
مهیار با چشمای گرد به فریاد نگاه کرد و گفت:
- گفتم برای ناهار کالباس بگیرم یا همبر؟
نتونستم خودم و کنترل کنم و زدم زیر خنده.

1401/07/01 23:53

فریادم نیشخندی زد و رو به مهیار اخم کرده گفت:
- همبر بگیر.فقط سریع.
مهیار بلند شد و در حالی که با حرص به سوییچ چنگ می زد یه لحظه برگشت سمتم و پنهونی از فریاد با ادا و رفتار
های مسخره و دهن کجی گفت:
- فقط سریع.
خندیدم و مهیار از خونه خارج شد و فریاد با اخم نگاهم کرد و گفت:
- خوش خنده شدی!
جدی شدم و با اخم گفتم:
- اثرات دوری از توعه.کال زندگیم شاد شده.
فریاد تو یه حرکت سریع و دو قدم بلند خودش و بهم رسوند و دست چپش و رو دسته کاناپه گذاشت و تو صورتم
خم شد و با دست دیگش با خشونت چونم و گرفت و به چشمام عصبی زل زد و غرید:
- گرون شده.
گیج و با قلبی که تند تند می زد با استرس گفتم:
- چ..چی؟
نگاهش و به لبام دوخت و گفت:
- دندون پزشکی.
گیج چند بار پلک زدم و گفتم:
- چی؟
سرش و خم کرد رو صورتم و گفت:

1401/07/01 23:53

- دندونات و اگر بشکونم خیلی خرج می مونه رو دستت تا درستشون کنی.
رسما هنگ کردم
الل شده به چشمای طوفانیش نگاه کردم.
چونم و با حرص ول کرد و جلوم رو میز نشست و گفت:
- دیگه نباید دور و بر فرهان و فرهاد باشی.
با حیرت از شوک حرف قبلیش خارج شدم و نالیدم:
- ت..تو اونا رو از کجا میشناسی؟
با نیشخند گفت:
- قرار نیست همه چیز و بهت توضیح بدم!
با حرص از جام بلند شدم و داد زدم:
- مجبوری.من و پس زدی.بعد اومدی دست منو از مهمونی گرفتی به زور بردیم خونت.بعدشم با داداش عجیب
غریبت آوردیم خونه پسر عموی خُلت.تو مجبوری برام توضیح بدی
از جاش بلند شد و داد زد:
- هر جا من باشم توام همون جایی، پس صدات و برای من باال نبر.
با دندونای کلید شده نگاهش کردم و غریدم:
- بهار حق داشت ولت کنه.
پلک چپش پرید و چند بار عمیق نفس کشید و به موهاش چنگ زد و دستاش و روی سرش به هم قالب کرد و یکم
راه رفت و بعد چند لحظه یهو نعره زد و هم زمان به کاناپه لگد زد:
- دهنت و ببند نیاز. اسم اون و نیار. الان دیگه دو...

1401/07/01 23:54