نزاشتم ادامه بده و با حرص جیغ زدم:
- خودت دهنت و ببند.فکر کردی ازت می ترسم؟
با حرص گفت:
- نمی ترسی؟
جیغ زدم:
- نه...نمی ترسم.
تو یه حرکت خیز گرفت سمتم و زمان ایستاد و قلبم انگار یخ زد و نفسم رفت.
من و بوسید و زمان ایستاد.منوو بوسید و قلبم بی قرار شد.
دستم رو سینش مشت شد و باالخره فهمید داره تهدیدش تو ماشین و علنی می کنه و رمانتیک می کشتم که ولم
کرد.
سینش تند باال و پایین می شد و من مبهوت به گردنش نگاه می کردم.
- خدایی دلتون اومد بفرستینم دنبال نخود سیاه؟
با بهت و وحشت برگشتم سمت در و مهیار و دیدم که با نیش باز به در تکیه زده بود و با ابرو های باال رفته نگاهمون
می کرد.
وای!
با بهت و استرس به مهیار نگاه می کردم و منتظر بودم فریاد یه عکس العملی نشون بده و من و ازین موقعیت نجات
بده هم خجالت می کشیدم هم فکر اینکه مهیار راجبم چه برداشتی پیدا میکنه داشت دیوونه ام می کرد که فریاد با
حرفش من و از قبل بیشتر توی خود فرو برد
_ آره بنظرم نظرتو عوض کن و سیا رو بزار کنار پسر اونقدر خوب نیست.
1401/07/01 23:55