می گفتم...
هردو سرشون رو باال آوردن و خیره نگاهم کردنمنم دارم میرم
-دارم میرم فرانسه تا دکترام رو تموم کنم،حالمم بهتره دیگه مثل قبل
نیستم خیلی خوبم.
نیاز سکوت کرد و عارف گفت:
-اما هنوز...
بین حرفش پریدم:
-من خیلی خوبم عارف...به کمک شما عالیم
نیاز دستمال خونی رو تو جعبه پرت کرد و کالفه گفت:
-و قصه ما به سر رسید...
و هم زمان بلند شد و به سمت اتاق خواب رفت...
1401/07/20 16:25