دسترسی نداشته ازت تشکر کنه...فور میکرده برام توضیح داد و
برگشتم...تا این ک خبر طالقمون رو تو اینستا خونده و فوری
خودش رو رسونده اینجا تا گندی که به قول خودش ناخواسته
مسببش بوده رو درست کنه...لحظه اخر شمارم رو پیدا کرد و زنگ
زد و گفت صبر کنم مهمه...
منم برای این که تف کنم توصورتش گفتم کجام
ولی وقتی همه چیز رو گفت...
با حرص غرید:
-نرفتم...ولی فکر نکنی بخشیدمت...همین که روش خم شده بودی
و هی گفتی نگات کنه هم...
فریاد نذاشت نیاز حرف بزنه و سرش رو گرفت و کوبوند به سینش
و رو به ما با نیشخند گفت:
-بعضی اوقات خیلی حرف میزنه
خندیدم و عارف دسته چمدون نیاز رو گرفت و گفت:
فریاد سر تکون داد و نیاز دست از تقال برداشت و بالخره اروم گرفتفک کنم باید برش گردونم تو ماشین
با عالمت فرهان ازشون دور شدیم تا تنها باشن
دوباره رفت و امد ها شروع شده و تو اون شلوغی جز چند نفری که
داشتن فیلم میگرفتن از نیاز و فریاد کسی به اونا حواسش نبود
از فرودگاه خارج شدیم و با لبخند گفتم:
عارف برگشت و به لبای پاره و کبودی زیر چشمش اشاره کرد واینم از این...با خوبی و خوشی تموم شد.
گفت:
-مطمئنی؟
خندیدم و گفتم:
-نه زیاد
همه چیز خیلی سریع تر از حد معمول گذشت.
اخرم نفهمیدم میالد چیش گیره فریاد بود که به فریاد برای پیدا
کردن نیاز کمک کرد...
نیاز و فریاد دوباره هم رو بخشیده و برگشته بودن به همچون قبال
عروسی گرفته بودن با یه عقد کوچیک و یه لباس کوتاه و دامن
پفی سفید تو تن نیاز و گلی که کنار موهاش زده بود و فریادی که با
یه کت لی و شلوار جین و تی شرت سفید حکم داماد رو داشت تو
محضر حاضر شدن
یه عقد و تمام...
خبری از میالد نبود...خبری از پلنگ صورتی نبود
1401/07/20 16:46