The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان عاشقانه، طنز

527 عضو

سردردم در اثر سرما تشدید نشه به طرف کمدم رفتم همچنان توی بی خبری از زمان بودم اما فکر کنم
ساعت نه یا ده باشه سرم و داخل کمد فرو بردم و مجبور به پوشیدن شلوارو تیشرت بودم بخاطر حال خرابم کمرو

1401/06/23 23:54

دلمم درد گرفته بودو این بدترین نشونه برام بود تیشرت گشاد لشم و برداشتم تا توش راحت باشم حوصله لباسای
تنگ و نداشتم و بعد شلوار دمپا گشادمم پوشیدم نصفه تیشرتم و داخل شلوارم فرو بردم.
بعد از پوشیدن لباس کاله حموم رو از سرم برداشتم و به سمت سشوار دیواری کنار میز ارایشم رفتم و بر داشتم و
روی موهام گرفتم تا خیسی زیادش رو بگیره بعد پنج دقیقه سشوار کشیدن وباالخره موهام کمی خشک شد و تنها
نَمی روش باقی موند.
باالخره به سمت گوشیم رفتم و از روی عسلی برش داشتم و ضربه ای به روی صفحه زدم تا روشن بشه با دیدن
ساعت چشم هام از حالت عادی گشاد تر شد ساعت 1 ظهر رو نشون میداد و من فک میکردم ساعت نه صبحه اما
چرا باید زنگ گوشیم این موقع فعال بشه واقعا چیزی ب ذهنم نمیرسید بی تفاوت شونه ای باال انداختم و تا خواستم
گوشی رو روی تخت پرت کنم یادم افتاد از یاسمن خبر ندارم.
سریع شمارش و گرفتم و روی تخت نشستم تا جواب بده هرچقدر که بی تفاوت باشم به یاسمین و رهام نمیتونستم
بی تفاوت باشم.
روی تخت نشستم و بعد از چندتا بوق صدای گرفته یاسی توی گوشی پیچید:
_ جانم نیاز ؟
شنیدن صداش باعث شد تا به خودم لعنت بفرستم چشم هام رو روی هم فشردم و بعد چند ثانیه گفتم

1401/06/23 23:55

- حالت چطوره ؟ کی اومدی بیرون ؟
_خوبم صبح ساعت هشت رهام و مامانش اومدن دنبالم االنم خونه رهامم
نفسی از سر اسودگی کشیدم اما با به یاد اوردن داداشاش تند پرسیدم :
_ داداشات چی به اونا چی گفتی ؟
نفس عمیقی کشید و بعد یک دقیقه با صدایی پربغض گفت :
_ نیاز گفتن برگردی خونت حاللته هرچی گفتم خونه پرست و بودم گوش ندادن حتی با پرستو مامانش حرف زدن
اونام برا اینکه خبر داشتن گفتن اره

1401/06/23 23:55

اما گوششون ب این حرفا بدهکار نیست نیاز می ترسم برم خونه به اینجا که رسید صدای هق هقش توی گوشم
سمفونی پیدا کرد متنفر بودم وقتی یاسی گریه می کرد اون بخاطر منه که توی این وضعیته گندت بزنن نیاز ک
همیشه همه چی و خراب میکنی گند می زنی به همه چی، چیزی نداشتم که بهش بگم حرفی نبود واقعا تا بتونم
ارومش کنم برای همین سکوت کردم که یاسی فین فینی کردو گفت :
_ نیاز خودت و ناراحت نکن خواهرم.
مامان رهام گفته که باهام میاد، مامان پرستو هم هست نگران نباش عزیزم اصال من و بیخیال. تو حالت چطوره؟
چطوری فرار کردی؟
چقدر خوب بود چقدر داشتن دوستی مثل یاسی ارامش بخش بود
_ حالم بد شد رفتم ته زیر زمین جای استخر که فریادم اونجا بودو....
وبعد کل ماجرارو براش تعریف کردم
_ االن حالت چطوره حتما برو دکتر چیزیت نشده باشه میخوای من بیام؟

1401/06/23 23:56

بعد از شنیدن خداحافظ یاسی گوشی رو قطع کردم واقعا چرا من همیشه باعث ناراحتی اطرافیانم بودم باعث
ازارشون و باعث خیلی چیزهای دیگه و تنها این به ذهنم اومد چون من دختر بدیم.
یک دختر زخم خورده و شکسته ک تیکه هاش، اطرافیانش رو زخمی میکنه چه خواسته و چه ناخواسته سرم بین
دستهام قرار دادم و شقیقه هام رو ماساژ دادم.
من دختر بد قصه ام، دخترای بد آینده خوبی ندارن!
نفس عمیقی کشیدم و از جام بلند شدم تا برم چیزی بخورم معدم شروع به صدا کردن کرده بود و اعالم گشنگیم و
ضعف میکرد به سمت اشپزخونه رفتم و بین راه دمپایی هام و که کنار مبل بود پام کردم اینارو بعد گم شدن یا بهتره
بگم جا گذاشتن لنگه اون دمپایی های پشمالو خریدمشون وارد اشپزخونه شدم دلم و کمرم واقعا درد میکرد و کم
کم داشت حالت تهوع هامم شروع میشد شانس گندتر ازین نبود اخه االن اصال وقتش نبود کالفه فوتی میکنم و در
یخچال و باز میکنم بعد چند دقیقه به این نتیجه میرسم ک اصال حس درست کردن چیزی رو ندارم برا همی بی سیم
و برمیدارم شماره رستوران و میگیرم و یه پرس کوبیده و مخلفات برای خودم سفارش میدم انقدر گشنمه که االن
هرچیزی و جلوم بزارم میخورم روی. صندلی میشینم و به برنامه های امروزم فکر میکنم بعدازظهر کالس پیانو دارم
ازونورم باید برم رستوران اما با این پاهای کبود چطوری اخه سوار موتور بشم همینجوریش احساس میکنم با کلنگ
افتادن ب جون پام یا وزنه بهشون وصله سرم و روی میز میزارم و چشمام و می بندم تا ناهارو بیارن بعد گذشت
تقریبا نیم ساعت یا چهل دقیقه ایفون به صدا درمیاد از جام بلند میشم و دم راه از روی جا لباسی روپوش مشکی رو
برمیدارم و شال مشکی سه متری و روی سرم می ندازم به سمت در می رم .
پیک جلوی در با دیدنم لبخندی میزنه یخ نگاهش می کنم و می پرسم :
_چقدر شد؟
چهرش توی هم فرو می ره به خاطر اینکه جواب سالمش و نادیده گرفتم اخم میکنه و میگه

1401/06/23 23:57

_50 تومن
پول و به سمتش می گیرم و ممنونی خشک و خالی می گم و بعد گرفتن پالستیک حاویه غذاها درو می بندم صداش
و از پشت در می شنوم ک میگه:
_گند دماغ!
اره خب حقم داره چون هستم حرف اون مرد و بی خیال می شم و لباسام و سریع از تنم می کنم و پشت میز ناهار
خوری می شینم و محتویات پالستیک رو روی میز می چینم.
قاشق و چنگال رو از توی کنسول کنار یخچال که داخل فرو رفتگی بود برمی دارم و دوباره سر جام می شینم و
مشغول خوردن کبابم می شم بعد تموم شدن ناهارم بدون اینکه ظرفها و وسایل رو جمع کنم به سمت اتاق سازهام
میرم نیاز داشتم به ارامش.
به صدای سیم های گیتارم.
روی صندلی میشینم و بعد کوک کردنش توی بغلم تنظیمش میکنم عجیب هوس اهنگ گل یخ منصور و کرده بودم.
با اینکه اهنگه راحتی بود و چیز خاصی نداشت اما خیلی خوب بودو ارامش داشت چشم هام رو می بندم و انگشتم
شصتم و روی تمامی سیم ها از باال به پایین می کشم و بعد اکورد می مینور و میگیرم و شروع میکنم به خوندن و
ریتم زدن :
تو آخرین عابر ازین زمستونی
نام گل یخ رو تویی که میدونی

1401/06/23 23:57

بینش سریع اکورد هارو عوض میکنم و اخر هر ریتم نفس میدم
تویی که میتونی توفصل سرد من
طلوع کنی باعشق به مرز درد من
صدام رو پایین میارم و بعد یک ریتم زدن خالی پاساژ میزنم ک ریتم رو از4/4ساده به 4/4با آپاگادوتغیر میدم و
صدامو باال میبرم
گل یخم اما گریزون از سرما
بزار توی دستات اب بشم از گرماااا
ببر منو باخود به فصل آفتابی
آشتی بده من رو با عشق و بی تابی
تیکه اخر رو دوباره تکرار میکنم اخرش صدام و پایین میارم و بعد صدام واوج میدم و ادامه میدم ببر منو با خود ای بهترین آخر
موندن من مرگه ای اخرین یاور.
با تمام شدن آهنگ شصتمو دوباره از باال به پایین روی سیم ها کشیدم و بعد چشم هامو که اشک توی اونا حلقه زده
بود باز کردم
این آهنگ واقعا آرام بخش بود و حال و روز منو بیان میکرد
) من اون گل یخ بودم
اون گل یخی ک از سرما بدش میاد اما محکومه به زندگی توی یخ توی زمستون و تنها یه عابر میخواد
یه عابر که منو با تابستون با عطر گل ها اشنا کنه
کسی که بتونه با گرمای وجودش یخ درونمو آب کنه (
پوزخندی زدم
این چیزا فقط توی قصه هاست
مردی سوار بر اسب سفید که توی ذهن دخترای بی درده
دخترایی که چیزی از دور و ورشون و گرگ هایی که لباس ادمیزادی تنشون کردن خبر ندارن
اما من ازین دخترا نیستم
من دختریم که نخ به نخ سیگار اتیش میزنم

1401/06/23 23:58

کسی که تا بوق سگ تو خیابونا پرسه میزنه
کسی که دوست پسرای رنگارنگش ردیفن
من فرق دارم با همه!
پوفی میکنم و سرمو تکون دادم تا این فکرها از سرم بپره
به ساعت نگا میکنم که چهار عصر رو نشون میده
دو ساعت دیگه کالس داشتم
پس هنوز یک ساعت وقت بود
برای همین گیتارو روی پایه اش گذاشتم و سمت کامپیوترم که گوشه اتاق بود رفتم و روشنش کردم
پشت میز نشستم و تا روشن شدنش موهامو باال آوردم و پیچیدم تا توی صورتم نباشه
بعد از اینکه روشن شد به قسمت ایمیل هام رفتم
ایمیل خاصی نداشتم
خواستم بیام بیرون که چشمم به ایمیل سلیمانی خورد
این چرا بیخیال نمیشه
پیامش و باز کردم و با خوندن هر جملش بیشتر آتیشی شدم
مرتیکه عوضی
من اونو میکشم
با چهره ای درهَم کامپیوترو خاموش کردم و از پشت میز بلند شدم و به سمت اتاق خوابم رفتم
جلوی کمد ایستادم تا ببینم چی بپوشم
برای اینکه اونجا برم باید بهترین چیزارو بپوشم

1401/06/23 23:59

باالخره تصمیم گرفتم سرهمی پیرهنیم رو که دامن شلواری بود و جنس پارچش خنک بود و سفید رنگ با گل های
ریزو درشت قرمز و رنگ های دیگه که روش مانتویی تقریبا یک وجب باالی زانو به رنگ گل های قرمزش با یک
روسری بزرگ سفید و طرح گل هایی که هم رنگ سرهمی بود پوشیدم و موهامو که لَخت کرده بودم دورم ریختم
گِره ی بازی به روسری زدم
رژ قرمز رنگمو روی لب هام کشیدم و بعد از اون با ریمیلی به همراه خط چشم، چشم هامو طراحی کردم و بعد کیف
حصیریمو با صندل هام از کِشو برداشتم و از اتاق بیرون رفتم و گوشیمم از روی کانتر برداشتم
خب با این تیپ که نمیتونم سوار موتور بشم
منم که چقدر گیجم!
موتورم تو کوچه زیر زمین موند
برای همین به آژانس زنگ زدم و منتظر شدم تا بیاد
نیم ساعت دیگه وقت داشتم
به ساعتم نگاه انداختم که همون موقع زنگ ایفون به صدا در اومد
به سمت در رفتم و بعد قفل کردنِ در سوار پراید نقره ای رنگ شدم و ادرس رو گفتم و بماند که تا رسیدن به
آموزشگاه راننده قورتم داد
اگه یکم دیگه راه طول میکشید واقعا خفش میکردم
جلوی در آموزشگاه نگاهی به خودم توی گوشی انداختم و بعد کسب رضایت کامل از خودم وارد شدم که کلی نگاه
رو روی خودم حس کردم و مثل همیشه با سری باال و اخمی ریز راهمو رفتم تا رسیدم به در کالس
وارد که شدم صدای ریزی رو در مورد خودم شنیدم اما اهمیتی ندادم و پشت پیانوم قرار گرفتم
پنج دقیقه تا اومدن سارین )همون استاد عزیزمون( وقت بود
داشتم با خودم فکر میکردم که یهو صدایی پر انرژی اسممو به زبون اوورد:

1401/06/23 23:59

nini.plus/romantanz2

1401/06/25 22:27

پاسخ به

nini.plus/romantanz2

گروه تبادل نظر رمان

1401/06/25 22:27

❄#قسمت_چهارم#رمان#دختر_بد_پسر_بدتر❄

1401/06/25 22:29

صدای خنده های مستانه پسرا بهم نزدیک شد ، پس سریع در سمت راست و باز کردم و خودمو پرت کردم تو اتاق و
نفس راحتی کشیدم.
برقا خاموش بود و منم سریع مانتو و شالم و در اوردم و دستی به موهام کشیدم و کمی حالتشون دادم و لباسام و به
دست گرفتم و تو تاریکی کورمال کورمال دستم و رو دیوار کشیدم و کمد و پیدا کردم و تو همون حالت با حرص در
کمد و باز کردم و لباسا رو انداختم تو کمد و در و بستم.
همون لحظه دستم خورد به کلید برق.
با خوش حالی گفتم:
_خوبه حد اقل برق دارن!
کلید برق و زدم و برگشتم که با دیدن چیزی که جلوم بود با همه توانم جیغ زدم!
..
اون قدر مبهوت بودم و ترسیده بودم که تنها دنباله لباسم و چنگ زدم و دوییدم سمت در اتاق که با یه قدم بلند
جلوم ایستاد و من که با سرعت داشتم می رفتم خوردم به سینه ی برهنه اش
نقاب سیاهش و چشمای براقش و هیکل گنده اش باعث شده بود از ترس نتونم نفس بکشم.
_ب..بکش کنار، می خوام برم.
در سکوت سرش و کج کرد و نگاه براقش و بهم دوخت و نیشخندی زد و یه قدم اومد سمتم.
دستام و. و سینش گذاشتم و به عقب رفتم و خدا رو شکر دست کشای قرمزم باعث می شد دستام بدنش و لمس
نکنه!
این پسر چه قدر گنده است!
تند تند نفس می کشیدم و لبام می لرزید.

1401/06/25 22:30

اون قدر عقب رفتم و اون قدر اومد جلو که چسبیدم به کمد.
_چ..چی کار می کنی گ..گوریل!
دستاش و دو طرف بدنم رو کمد گذاشت و من خیلی در مقابلش کوچولو بودم و به خاطر خم شدنمم کوچولو تر دیده
می شدم!
صدای اشنا و خش دارش و کنار گوشم شنیدم:
_ده ثانیه فرصت داری توضیح بدی، تو اتاق من چه غلطی می کنی؟
با بهت به نگاه رنگیش زل زدم و من و عجیب یاد دیو تو فیلم دیو و دلبر می نداخت!
همون قدر گنده و همون قدر عجیب!
به خودم اومدم و با حرص گفتم:
_اتاقت و که نخوردم، فکر کردم اینجا واسه تعویض لباسه!
بعدشم به اندام تیکه تیکه و برنزه اش زل زدم و ادامه دادم:
_اون بیرون مهمونیه ،من از کجا بدونم یه گوریل بی لباس با نقاب تو تاریکی این اتاق قایم شده؛!
چشماش و گرد کرد و با نیشخند گفت:
_اومم،قانع نشدم!
یهو بازوم و گرفت و من و پرت کرد رو تخت و با بهت جیغ زدم:
_چی کار می کنی؟
پشتش و کرد و رفت سمت ویسکی روی میز ومن پیرهن سفید روی تخت و دیدم که روش صورتی شده بود د و پس
برای همین لباسش و در اورده بود، پیرهنش کثیف شده.
_نقابت و بردار ببینمت!

1401/06/25 22:31

از بی حواسیش استفاده کردم و جیغ زم:
_گوریل!
دوییدم سمت در و در و باز کردم و از اتاق زدم بیرون.
تند تند با قدمای سریع از راه رو خارج شدم و خودم و رسوندم به سالن و نفس راحتی کشیدم و با حرص گفتم:
_عوضی!
نگاهم و تو سالن چرخوندم و با دیدن پرهام که با یک دختر مو شرابی سفید می رقصید، نیشخند زدم.
وفا داری پسرا به ما ثابت شدس!
_نیاز!
با بهت برگشتم و به پسر قد بلند و بور جلوم خیره شدم. نقاب مشکی سفید و بزرگش نمی زاشت تشخیصش زدم
ولی صداش و خوب تشخیص دادم.
_استاد!
سارین لبخندی زد و حالت صورتش و نمی تونستم ببینم با هیجان گفت:
_من اون شب برای همین مهمونی دعوتت کردم، خبر نداشتم این جا می بینمت، واقعا خوش حال شدم!
کم مونده بود بگم، خوش حال شدی!
خب به درک!
ولی خب آبرو داری کردم و لبخند لوس و دخترانه ای زدم و گفتم:
_منم خوش حال شدم از دیدنتون!
از ذوقش انگار رو هوا بود!

1401/06/25 22:34

نیشش اون قدر شل شد ک همه دندونای ردیف و سفیدش و می تونستم ببینم!
یه موسیقی کالسیک و شیک پخش شد وسارین با احترام کمی خم شد و دستش و گرفت سمتم و گفت:
_افتخار می دید بانو؟
یکم فکر کردم، از بی کاری که بهتر بود، اومده بودم این جا خوش بگذرونم، ن این که مگس بپرونم!
خودم و خجالت زده نشون دادم و دستم و با تردید تو دستش گذاشتم و در حالی که با هم از پله ها باال می رفتیم تا
بربم وسط پیست گفتم:
_من و چه طور شناختید!
وسط پیست که ایستادیم فاصله مون و کم کرد و رو به روم ایستاد و دستامون به هم گره خورد و دست چپش دور
کمرم حلقه شد و رسمی و شیک شروع کردیم به حرکت.
دو تا جلو، یکی عقب ، یه نیم دایره.
فرمول رقصش همین بود و اونم بلد بود.
به چشمام با شیفتگی زل زد و در حالی که چشماش برق می زد گفت:
_یه پری کوچولوی مو طالیی ریزه پیزه و ظریف کهتوجه همه رو جلب کرده بود و من حدس زدم این پری باید تو
باشی!
خب هر *** جای من بود غرق ذوق و هیجان می شد، ولی خب من اون لحظه تنها تو دلم گفتم:
_خفه شو بابا!
جوابشو ندادم و همین طوری می رقصیدیم که صدای بوقی وسط اهنگ شنیدیم و من سرم و چرخوندم که دیدم همه
دو تا دوتا رو بهروی هم ایستادن!
وای نه قراره زوج ها جا به جا بشن!

1401/06/25 22:34

ما ام ایستادم و با شروعدوباره اهنگ دوباره حرکت کردیم و تو حال خودم بودم که یهو تو یه چرخش سارین ولم
کرد و رفتم تو بغل یکی دیگه.
در حالی که با رقص سریع با ریتم اهنگ تکون می خوردیم سرم و بلند کردم و به چشمای میشی رنگ پسر روبهروم
که مقاب خاکستری داشت زل زدم.
هنوز خوب رنگ چشماش و تشخیص نداده بودم که یه چرخ خوردم و رفتم تو آغوش یکی دیگه!
چشمام و با حرص بستم،یه مرد سکم گنده و کچل با نقاب قهوه ای!
به زور باهاش همراهی کردم و صداش و شنیدم:
_جون!
پاهاش و با پاشنه کفشم محکم لگد کردم که موقع چرخش تعادلم به هم خورد و جوری کشیده شدم تو بغل فرد
سوم که کامال تو بغلش حل شدم.
رسما تو بغلش بودم!
طرف اون قدر بزرگ و قد بلند بود که تو اون حالت هیچی جز تی شرت یقه شل سفیدش نمی دیدم!
زیر لب د. حالی که باهاش حرکت می کردم غریدم؛
_گوریل!

1401/06/25 22:35

چشمام یهو گرد شد، سرم وبا سرعت بلند کردم و همون اول با دیدن نقاب عجیب پسر رو به روم شناختمش.
همون چشمای براق و عجیب .
همون فک تراشیده و هیکل چهار شونه.
با بهت خواستم ازش فاصله بگیرم و دستم و از تو مشتش بیرون بکشم که دستاش و مثل طناب دورم پی چوند و
جوری من و چسبوند ب خودش که نفسم یه لحظه قطع شد و نالیدم:
_آی!
بوی عطر عجیب و خنکش و اون همه نزدیکی باعث شده بود برای اولین بار از نزدیکی با یه پسر تپش قلب بگیرم.
_ولم کن!
سرش و خم کرد تو صورتم و صدای ارومش باعث شد لرز کنم:
_تونستی ،برو!
با حرص دندونام و رو هم سابیدم و موقع چرخش رسید و پسر قد بلند و بور دختره همراهش و ول کرد و منتظر
ایستاد تا گوریل ولم کنه و با اون همراه شم.
ولی گوریل ولم نکرد و خودش من و چرخوند و از اون زوج رد شدیم.
با حرص در حالی که سعی می کردم کسی نفهمه گفتم:
_ولم کم، روانی.

1401/06/25 22:38

نیشخندی زد و به لوستر های باالی سرمون زل زد و با لحن تمسخر آمیزی گفت:
_چون تو گفتی باشه!
با حرص نگاهش کردم که یهو ایستاد و دست از رقص کشید و منم مجبور شدم وایسم.
همین طوری نگاهش می کردم که برگشت و به دی جی نگاه کرد.
دی جی که یک پسر با کاله کپ و ماسک اژدها بود سرش و تکون داد.
برقا خاموش شد و من مبهوت به کت تک و سیاه پسر گوریل ضکل چنگ زدم و یهو نور افتاد رو من و اون.
با چشمای گرد شده گفتم:
_داری چی کار می کنی!
اهنگ مورد عالقم از نیکل پخش شد و دستاش دور کمرم حلقه شد و دست من و که به کتش چنگ زده بودم و تو
دست دیگش گرفت و من با چشمای گرد تنها نگاهش می کردم!
خیلی حرفه ای و نرم شروع کرد به رقصیدن و منم با اون هیلی مسخره و رباتیک تکون می خوردم!
سرش و خم کرد کنار گوشم و گفت:
_االن همه می گن، دختره رقص بلد نیست مثل احمقا تکون می خوره؛
با حرص دندونام و رو هم سابیدم و نگاهش کردم.
نیشخند دیگه ای زد و گفت:
_احمق!
از حرص داغ شدم و با حرص گفتم:
_اهنگ با من حرف می زنه!
چشمای براقش و بهم دوخت و گنگ نگاهم کرد که نیشخند شرارت باری زدم و گفتم:

1401/06/25 22:39

_نمی دونستی،دختر بدیم!؟
همین طوری نگاهم می کرد که یهو تو اغشوشش به عقب خم شدم.
اون قدر خم شدم که گردنمم مماس با زمین شد و دستام و رها کردم و اون کمرم و گرفته بود. همه تشویق کردن.
بلند شدم و دستم و رو چونش گذاشتم و به چشمای بی حالتش زل زدم و هولش دادم و چرخیدم و چرخیدم.
مثل باله.
یهو دستم و بین چرخش گرفت که چرخ خوردم و از پهلو رفتم تو بغلش و تو همون حالت خم شدم.
رسما بی نقص ترین رقصم بود!
چون پارنترم حرفه ای و جذاب بود!
و فضا ام آماده!
تو چشماش زل زدم و یکم پریدم که زود فهمید ودست انداخت دپر کمرم و از زمین بلندم کرد و من و چرخوند و من
دستام و ازاد کردم و خم شدم.
همه با جیغ و هورا تشویق می کردن
اخرای اهنگ بود و من و زمین گذاشت و با هم .هم قدم تانگو رقصیدیم.
بوی عطرش عجیب برام خاص و منحصر به فرد بود.
و چشماش عجیب آشنا و غیر قابل نفوذ بود.
روبه روی هم مفس نفس زنون ایستادیم و همه اطراف تاریک بود و فقط نور روی من و اون بود.
لبخند محوی زدم و نفس عمیقی کشیدم که یهو چنگ زد به کمرم و..

1401/06/25 22:39

تو یه حرکت یهویی نقابم و برداشت.
کههمه دوباره توشویق کردن و دست زدن.
با حیرت نگاهش می کردم!
پسره ی روانی.
تندتند نفس می کشیدیم و اونم خیره و بی حالت زل زده بود بهم.
مثل گرگ!
تند تند پلک زدم و دستام و رو سینش گذاشتم و به عقب هولش دادم و سریع ازش فاصله گرفتم و با سرعت از
پیست پایین رفتم و از بین دختر و پسرایی که خیره نگاهم می کردن گذشتم.
نفسم باال نمیومد.
دنباله پیرهنم و گرفته بودم و تنها می خواستم از اون محیط دور شم.
تا حاال همچین حسی نداشتم.
با هیچ کسم همچین رقصی رو تجربه نکرده بودم.
باورم نمی شد قلبم این قدر تند بزنه برای اون گوریل!
داشتم به سمت بار می رفتم تا یکم از اون فضا دور شم که یهو یکی بازوم و گرفت و من و کشون کشون برد سمت
بیرون از سالن،همون جایی که استخر داشت.
اما این بار بیرون خلوت بود و تنها دو تا زوج بودن که نشسته بودن لب استخر.
با بهت در حالی که سعی می کردم دستم و از تو دستش بیرون بکشم با صدای خفه و جیغی شکلی گفتم:
_ولم کن، تو کی ای!
فقط مطمعن بودم نه سارینه، نه گوریله، نه پرهام!

1401/06/25 22:40

نکته این جاست که این کیه!
به نزدیک استخر که رسیدیم یهو همون طور که دستم و گرفته بود برگشت سمتم، با دیدنش رسما چشمام افتاد جلو
پام!
_کله رنگی!
با حرص دست برد و نقابش و در آورد و داد باالی سرش و نگاه آبی اش رو بهم دوخت و گفت:
_من نمی تونم یه روز تورو نبینم، نمیشه نه!
با حرص دندونام ورو هم سابیدم و گفتم:
_مطمعن باش اگر خبر داشتم این جایی عمرا میومدم!
بعدشم با حرص هولش دادم و گفتم:
_اون قدر اشغالی که من و اون موقع شب با اون وضعیت ولم کردی، می دونی کم مونده بود چه بالیی سرم بیارن!
نگاه خونسردش و بهم دوخت و دستاش و روی یقهی کت تک زرشکی رنگش کشید و دست ازادش وتو جیب شلوار
جین تنگ مشکیش کرد و گفت:
_باور کن برام مهم نیست!
از حرص کم مونده بود بترکم،چرا از من خوشش نمیومد،
یاد یه جمله ای افتادم،دخترا اگر نود و نه تا پسر بی افتن دنبالشون براشون بی اهمیته.
ولی عاشق همون اخرین پسری می شن که بهشون محل نمی ده!
دخترا واقعا عجیبن!
و من اون لحظه، درست ساعت دوازده شب،کنار استخر وسط باغ
دلم لرزید،برای فریادی که دوستم نداشت.

1401/06/25 22:41

و من هر کاری می کنم که دوستم داشته باشه، همون قدری که اون دختره بهار و دوست داره، باید منم دوست
داشته باشه!
فریاد نیشخندی زد و با ابرو های باال رفته گفت:
_جالبه که هر بار تو بغل یکی می بینمت، ولی بزار این بار توجیهت کنم!
بهم نزدیک شد و قلبم فرو ریخت و دستام مشت شد و تند تند پلک زدم.
صدای ارومش و کنار گوشم شنیدم:
_اگر دو نفر تو این دنیا باشن که نتونی موخشون و بزنی و عاشق خودت کنیشون، یکیشون منم!
چشمام و ریز کردم و با پوزخند گفتم؛
_اون یکی کیه؟
فریاد ازم فاصله گرفت و با نیشخند چشمکی زد و گفت:
_یه بچه زرنگ که چند دقیقه پیش داشتی باهاش می رقصیدی!
ابروهام باال پرید و اون با همون پوزخند رو اعصابش ازم دور شد و برگشت تو سالن.
لپم و باد کردم و با چشمای ریز شده گفتم:
_به اون گوریل بچه زرنگ کاری ندارم،ولی تو عاشق من می شی،قول میدم!
تو همون حالت ایستاده بودم که با دیدن صحنه رو به. روم چشمام گرد شد.
خدایا این پسرا چرا این قدر عوضین!
البته نه همه!

1401/06/25 22:42

ولی پرهامم جزو عوضی ها بود،با من الس می زد و به من ابراز عالقه می کرد و به من می گفت دوست دارم و به من
می گفت عاشقتم!
بعد گوشه ی باغ دختره مو شرابی رو می بوسید!
همین طوری مشغول بودن!
ابروهام باال پریده بود و با تعجب گفتم:
_ازت خسته شدم پرهام،بهتره از شرت خالصشم!
نیشخندی زدم و دستکشم و کمی پایین کشیدم و به ساعت دور موچم خیره شدم.
هووم من که از مهمونیم لذت بردم!
وقت رفتنه!
نیشخندی زدم و کمی به المپ های رنگی دور تا دور استخر خیره شدم و کم کم چونم و لرزوندم و چشمام خیس
شد!
نگاهم و معصوم و شکست خورده کردم و اروم اروم رفتم سمتشون.
پرهام دستش و از رو چونه دخترک موشرابی برداشت و لبخندی زد و چیزی گفت.
دختر نگاهش از پرهام رو من خیره موند و با اخم خیره نگاهم کرد.
پرهامم برگشت و دنباله رد نگاه دختر و گرفت وبه من که رسید یهو رنگش پرید و هول شده از دختره فاصله گرفت
و دو قدم به سمتم برداشت و با بهت گفت:
_نیاز!
تو دلم به ترس و وحشت و پشیمونیش خندیدم. اما در ظاهر قطره اشکی از چشمام فرو ریخت و با چونه لرزون و
صدایی که سعی می کردم بغض ، دار باشه گفتم:
_بهم گفتی،دوستم داری،گفتی منتظر می مونی تا باهات باشم و انتخابت کنم!

1401/06/25 22:43

پرهام هول شده چنگی به موهاش زد و گفت:
_ن..نیاز.
دختر موشرابی نیشخندی زد و پاهای گوشتی و سفیدش و که با اون دکلته بادمجونی عجیب تو چشم بود و تکون
داد و بی حوصله گفت:
_پرهام،ردش کن بره،به کارمون برسیم!
اخ حال می داد برگردم به شخصیت خودم و کله ی قرمزش و بگیرم و بکوبم تو دیوار و با رنگو لعاب صورتش
عکسش و رو دیوار بسازم!
ولی خب ارزش نقشه ام بیشتر بود،تصور پرهام و التماساش و پشبمونیش لذت بخش ار بود!
کی گفته من دختر بدیم!
من خیلی فراتر ازیه دختر بدم!
پرهام برگشت سمت دختره و داد زد:
_دهنت و ببند ،گمشو!
دختر با چشمای گرد شده با بهت گفت:
_چی می..گی؟
پرهام بازوش و گرفت و با حرص هولش داد و داد زد:
_گمشو،برو!
بدم میومد از همچین پسرایی!
حالش و کرد و استفادش و از دختره کرد و حاال که لقمه بهتری جلوش بود،از ترس از دست دادن لقمه اش،به دختری
که تا دقایق پیش عاشقانه می بوسیدش می گه، گمشو!
جلوی پوزخندم و می گیرم.

1401/06/25 22:44