دلمم درد گرفته بودو این بدترین نشونه برام بود تیشرت گشاد لشم و برداشتم تا توش راحت باشم حوصله لباسای
تنگ و نداشتم و بعد شلوار دمپا گشادمم پوشیدم نصفه تیشرتم و داخل شلوارم فرو بردم.
بعد از پوشیدن لباس کاله حموم رو از سرم برداشتم و به سمت سشوار دیواری کنار میز ارایشم رفتم و بر داشتم و
روی موهام گرفتم تا خیسی زیادش رو بگیره بعد پنج دقیقه سشوار کشیدن وباالخره موهام کمی خشک شد و تنها
نَمی روش باقی موند.
باالخره به سمت گوشیم رفتم و از روی عسلی برش داشتم و ضربه ای به روی صفحه زدم تا روشن بشه با دیدن
ساعت چشم هام از حالت عادی گشاد تر شد ساعت 1 ظهر رو نشون میداد و من فک میکردم ساعت نه صبحه اما
چرا باید زنگ گوشیم این موقع فعال بشه واقعا چیزی ب ذهنم نمیرسید بی تفاوت شونه ای باال انداختم و تا خواستم
گوشی رو روی تخت پرت کنم یادم افتاد از یاسمن خبر ندارم.
سریع شمارش و گرفتم و روی تخت نشستم تا جواب بده هرچقدر که بی تفاوت باشم به یاسمین و رهام نمیتونستم
بی تفاوت باشم.
روی تخت نشستم و بعد از چندتا بوق صدای گرفته یاسی توی گوشی پیچید:
_ جانم نیاز ؟
شنیدن صداش باعث شد تا به خودم لعنت بفرستم چشم هام رو روی هم فشردم و بعد چند ثانیه گفتم
1401/06/23 23:55