The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان عاشقانه، طنز

527 عضو

دختر با حرص آشغالی زیر لب به پرهام می گه و با سرعت می ره و ازمون دور می شه!
پرهام بر می گرده سمتم ومیاد جلومو بازوم و می گیره وبه نگاه مظلوم و اشکیم زل می زنه و با حالت پشیمونی می
گه:
_نیاز عزیزم،اشتباه کردم،من فقط تورو..
با حرص هولش دادم و با گریه گفتم:
_دیگه اسمم نیار،فهمیدی،همه چیز تموم شد!
با کف دست کوبیدم به سینش و بدون توجه بهنگاه ملتمس و پشیمونش پشتم و کردم و نیشم شل شد و سریع به
سمت سالن رفتم.
پرهام هر چی صدام زد اهمیتی ندادم.
خودشم می دونست نمی تونه جلوم و بگیره
پرهام دنبالم میومد و منم سریع به سمت راه رو رام و کج کردم و چون نقاب نداشتم،جلب توجه می کردم.
پرهام بین شلوغی گمم کرد و منم با سرعت راه رو رو گذشتم و صدای اهنگمیکس شدهی خارجی رو اعصابم خش
می انداخت.
در اتاق و باز کردم و وارد شدم م در و پشت سرم بستم و اتاق عایق بود که صداها قطع شد.
نفس راحتی کشیدمودوییدم سمت کمد و مانتو و شالمو برداشتم.
مانتو رو تنم کردمو شالم روسرم انداختم.
خدارو شکر خبری از گوریل نبود!
خواستم از اتاق برم بیرون که چشمم رو جسم براق و طالیی رنگی خیره موند.
به سمت میزرفتم.

1401/06/25 22:44

جلوی آینه روی میز یه شیشه ادکلن به رنگ طالیی بود که به طرز عجیبی برق می زد!
با ابرو های باال رفته در ادکلن و باز کردم و ادکلن و به بینیم نزدیک کردم و بوش کردم.
بوی گوریل و می داد!
خنده ام گرفته بود،بوش عالی بود وبه طرز عجیبی برام خاص بود!
لبم و گاز گرفتم!
اون نقاب من و دزدید!
منم ادکلن اون و می دزدم!
ادکلن و فوری برداشتم و انداختم تو کیف دستیم.
پشتم و کردم برم که ..
چشمام و ریز کردم و لبخند شیطونی زدمو دست کردم و عطر گرون قیمت و خوش بوم و که همه عاشقش بودن و از
تو کیفم در اوردم و گذاشتمرو میز.
دست بردم دوباره تو کیفمو رژ لب قرمزم و برداشتم و روی اینه قدیش بزرگ نوشتم.
_نقابم و دزدیدی،منم ادکلنت و دزدیدم،ولی چون دختر خوبیم،عطر من برای تو!
دختر بد.
کنار دختر بد یه شکلک لبخند کشیدم و رژلب داغون و همون جا انداختمو برق و خاموش کردم و فوری از اتاق
خارج شدم.
تو سالن چشم گردوندم و دنبال سارین می گشتم
ای بابا کجاست!
با حرص خواستم از سالن خارج شم که کنار میز بار دیدمش که پیک دستش بود.

1401/06/25 22:45

با چشمای ریز شده نگاهش کردم و مسیرم و عوض کردم.
جوری که برای خروج از سالن از جلوش رد بشم.
نگاهم و دوباره ناراحت و گریون کر دم و با سرعت از کنارش گذشتم!
پووف،چرا من و ندید،حاال چه جوری برگردم خونه!
_نیاز!
خدارو شکر.
ایستادم وبهم رسید و با دیدن چشمای خیس و ناراحتم با بهت گفت:
_چی شده؟ کجا می ری؟
با بغض و مظلوم گفتم:
_استاد می شه برام ماشین بگیرید؟
برگردم خونه!
خواست چیزی بگه که صدایی رو شنیدم:
_مسیر خونت و می دونم، می رسونمت!
با بهت برگشتمو به نقابش زل زدم و بعد به آبی های خونسردش!
سارین با اخم گفت:
_نیازی نیست فریاد،خودم میام!
فریاد یهو موچ دستم و گرفت و به چشمام زل زد و گفت:
_با من میای،مگه نه؟
بعد کمی سمتم خم شد و اروم گفت:

1401/06/25 22:46

_اگر می خوای ببرتت آدرس خونه و جایی که می رقصی و بهش بدم!
رسما داشت تحدیدم می کرد.
ولی خب،حتی تحدیداشم برام عجیب جذاب شده بود!
به نگاه اخم الود سارین زل زدم و اروم گفتم:
_مرسی به شما زحمتنمیدم!
سارین اخم کرد و فریاد بدون خدافظی موچ دستم و گرفت و کشون کشون من و برد سمت بیرون از سالن!
این پسر دیوونس!
به ماشینش که رسیدیم چشمامو با حرص بستم
چرا انقدر پولداره؟
نشستم تو ماشینو در ماشین رو محکم به هم کوبیدم اما فریاد با آرامش همیشگی که تو رفتارش بود، البته فاکتور از
اون روز توی استدیو، سوار ماشین شد و درو آروم بست و بعد از روشن کردن ماشین بدون حرف خیلی با آرامش راه
افتاد
منم همچنان با اخم به بیرون نگاه میکردم
نمیدونم چقدر گذشته بود
نیم ساعت یا چهل دقیقه که کم کم وارد شهر شدیم
به آدمایی ک تک و توک توی خیابون این وقت شب پرسه میزدن خیره شدم
این پرسه زدنارو، این بی دغدغه بودنارو دوس داشتم
اما این چیزا از زندگی من خیلی دور بود

1401/06/25 22:47

خیلی!
_ تو واقعا چطور دختری هستی؟
با شنیدن صداش سرمو به سمتش چرخوندم و نیم نگاهی بهش انداختم اما بدون اینکه جوابی بدم دوباره به بیرون
نگاه کردم
انگار قرار نبود امشب مثل دفعه های پیش از حنجره اش کار نکشه چون بازم صدای خش دارش توی فضای ساکت
ماشین پیچید
حدس میزدم چرا تصمیم گرفته منو برسونه
یک: منو از دوستش دور کنه
دو: با حرفاش اذیتم کنه
_ با همه خوب الس میزنی، تو بغلشون اینور اونور میری به ما ک میرسه دکمه ی هاریت فعال میشه
با شنیدن حرفش تند به سمتش برگشتم
جوری که صدای مهره های گردنمو شنیدم
اول خواستم با نهایت خشم جوابشو بدم اما پشیمون شدم و تنها گفتم:
_ تو هیچی نمیدونی
آرنجشو با ژست خاصی رو لبه پنجره گذاشت و پوزخندی صدا دار زد و گفت:
_ چرا اتفاقا خیلی چیزا میدونم، تو یه دختر رقصنده ای، یه دختر که با هر پسری الس میزنه و خودشو حراج میکنه،
دختری که حتی بعضی وقتا نمیدونم دختره یا نه!
با شنیدن حرف اخری که از دهنش بیرون اومد با دهنی باز نگاهش کردم
اون چی میگفت؟؟؟
اون منو با یه دختر خیابونی یکی کرد

1401/06/25 22:48

عصبی و با صدایی لرزون گفتم:
_ دهنتو ببند، تو چی میدونی ها؟ اره من یه قدیسه نیستم، یه فرشته پاک نیستم، یه الهه نیستم اما حق نداری به
من لقب خیابونی بدی فهمیدی؟ تو هیچی از من و زندگیم نمیدونی پس بهتره ساکت باشی و از حنجره کوفتیت کار
نکشی!
برگشت سمتم و با نیشخند نگاهم کرد و با تمسخر گفت:
_ آره تو یه قدیسه نیستی
بعد با صدای آروم تری گفت:
_ هیچکسی مثل بهار من نیست
با شنیدن حرفش مثل خودش پوزخندی زدم و گفتم:
_ همون کسی که ولت کرده و آدم حسابت نمیکنه؟ همون که دنبالش له له میزنی؟ همون که عاشق یه نفر دیگه ...
حرفم کامل نشده بود که احساس کردم سرم میلیمتری با شیشه فاصله داره
اونقدر که تند میرفت!
عصبی به سمتش برگشتم و گفتم:
_ چته وحشی آروم مگ...
اما با دیدن چهرش که سرخ شده بود دهنمو بستم
فریاد درحالیکه انگشت هاشو بین فرمون قفل کرده بود و با فکی منقبض شده از بین دندون های قفل شدش غرید:
_ یکبار فقط یکبار دیگه اسم بهار زندگی منو با اون دهن کثیفت بیاری میکشمت، به جون بهارم که میکشمت، بهار
من پاکه میفهمی؟
با فریادی که زد بدنم لرز خفیفی گرفت
توده ای توی گلوم باال پایین رفت و چشم هام پر شد

1401/06/25 22:48

نفس عمیقی کشیدم
با حرفی که زد توی دلم عهد کردم این پسرو به زمین بزنم
من این پسرو داغون تر از اینی که االن هست میکنم
له تر از اینی ک بهار کرده
من بهش ثابت میکنم هیچکس مریم مقدس نیس هیچکس اون قدیسه قصه ها و رمان ها نیست
هیچکس!
ماشینو نگه داشت
با یکبار ادرس گفتن درست اومد دم خونه!
با خشم چنگی به کیف دستیم زدم و از ماشین بدون حرف پیاده شدم اما موقعی که درو بستم همزمان شد با به صدا
دراومدن پیام گوشیمو صدای فریاد که میگفت:
_ اگه یکبار دیگه طرف سارین ببینمت لهت میکنم!
نیشخند زدم
کجاشو دیدی! از ماشین دور شدم.به اطرافم نگاه کردم.یه کوچه تا خونه مونده بود.پا تند کردم تا زودتر برسم
توی این منطقه با این لباس این ساعت اگه میگرفتنم بدبخت بودم
در همین حین گوشیمو از توی کیفم در اوردم و به پیامی که برام سند شده بود نگاه انداختم
_ تا بیست دقیقه دیگه دم خونتم کافشنم و اماده کن.
با خوندن کلمه اخر خون توی رگ هام یخ بست و اسمی توی سرم اکو شد )محمد(
و بعد اون حرفی که اون شب بهم زد با بهت سرجام وایستادم و بعد از چند ثانیه با تمام توان شروع به دوییدن کردم
نفس نفس زنون جلوی در خونه ایستادم و با دستایی لرزون درو باز کردم و خودم رو داخل خونه پرت کردم

1401/06/25 22:50

ده دقیقه دیگه
سریع به سمت اتاق رفتم و لباس هامو با هل دراوردم و توی کمد پرت کردم و بعد چنگی به لباسای روی تختم زدم
کفشامو زیر تخت چپوندم و بعد با سرعت جلوی اینه ایستادم و شیرپاکن رو روی صورتم کشیدم
به ساعت دیواری نگاه کردم
پنج دقیقه
وای خدا
به چهره ام توی اینه نگاه کردم
محمد منو اینجوری ببینه فاتحم خوندس
خدایا!
شیرپاک کن رو روی میز پرت کردم و به سمت توالت دوییدم و بدون توجه به اینکه مایع دستشوییه روی دستم
ریختم و بعد به صورتم زدم
توی این زمان هیچی جز اینکه این ارایش لعنتی پاک بشه برام اهمیت نداشت
حتی اینکه من هیچوقت مایع رو به صورتم نمیزنم
بعد از دو دقیقه سابیدن صورتم و اطمینان از پاک شدنش صورتمو خشک کردم و از توالت بیرون اومدم و چند بار
توی صورتم زدم تا از رنگ پریدگی در بیاد
بعد لبخندی مضحک چاشنی صورتم کردم که همون موقع صدای زنگ آیفون بلند شد
نیم نگاهی به ساعت کردم
مثل همیشه آن تایم و سروقت

1401/06/25 23:06

این بشر هیچوقت دیر نمیکرد
هیچوقت
قبل از اینکه درو باز کنم دستی توی موهام کشیدم و کمی پریشونشون کردم و بعد از دوتا نفس عمیق که منجر به
بلند شدن دوباره زنگ شد درو باز کردم و بعد هم درِ ورودی رو باز کردم و جلو در ایستادم و به قامت مردونه و
چارشونه محمد که توی چارچوب در بود خیره شدم
_ سالم
با صدای سالمم سرشو تکونی داد و بدون حرف از کنارم رد شد و وارد خونه شد
با دهنی کج به رفتار مزخرف همیشگیش چشم دوختم و منم طبعا بی حرف درو بستم و به سمت پذیرایی رفتم
محمد با همون صالبت گذشته و اخمی که همیشه چاشنی صورتش بود روی مبل نشسته بود و پا روی پا انداخته و
طبق تیکی که اکثر مردم به خصوص مردا دارن پای راستشو اروم تکون میداد
جلو رفتم و روی مبل رو به رو نشستم و دستامو توی هم قالب کردم
_ چطوری؟
_ خوبم حاال یه لیوان شربت برام بیار
شکلکی دراوردم و به سمت اشپزخونه رفتم
اگه هرکی جای محمد بود میزو میکوبیدم تو صورتش که کل دکوراسیون چهره مردانش بیاد پایین
اما متاسفانه محمد با همه پسرا فرق داشت
اون حتی با روهامم متفاوت بود
اون پسر دنیای یک دختر کوچولو با موهای خرگوشی و صورتی شکالتی با شلوار جین و تاپ دو بنده بود
لبخندی از به یاداوری اونروزا روی صورتم نقش بست که با حرف محمد محو شد
_ اگه خندیدنت تموم شد شربتو بیار

1401/06/25 23:07

هفففففففف بلندی گفتم و در یخچالو باز کردم
پاکتو از یخچال بیرون اوردم و توی دو تا لیوان ریختم و بعد از گذاشتنش توی سینی برای محمد بردم
_ بگیر بخور نَمیری
با چهره ای خنثی گفت:
_ چیزی که به دست تو درست بشه مطمئن باش یه ایرادی داره
و بعد دستشو با حالت خاصی پایین اورد و لیوان شربت رو برداشت و قلپی ازش سر کشید و بعد از گرفتن نفس
کوتاهی همش رو خورد
با چهره ای حق به جانب بهش نگاه کردم و گفتم:
_ اره خیلی ایراد داشته که همه رو جوری خوردی که انگار قراره از دستت بقاپن
_ نیاز چقد حرف میز....
حرفش رو نصفه ول کرد که باعث شد بهش نگاه کنم
اخمش بیشتر شده بود و نگاهش خیره به یک نقطه بود
با ترس نگاهشو دنبال کردم و رسیدم به جعبه چوبینه سیگارم و فندک کنارش و اون لحظه توی دلم اشهدی برای
خودم خوندم
محمد بعد از مکث نسبتا طوالنی با دستایی مشت شده فریادی زد که باعش شد چشم هامو روی هم فشار بدم
_ این چیه نیاز؟ ها؟
همچنان چشم هامو بسته بودم و چیزی نمیگفتم که بار دیگه صداش توی گوشام پیچید
_ با توام نیاز، این چیه؟ میگم این چیه؟ به من نگا کن
اما من مصمم چشم هامو فشار میدادم و چیزی نمیگفتم

1401/06/25 23:08

چشماتو باز کن
با چشم هایی اشکی بهش نگاه کردم و بعد به جسم مورد عالقم که توی دستاش زندانی شده بود
_ چرا جوابمو نمیدی؟ این چیه؟ سیگار؟!؟ نیاز این سیگاره!؟ اونم برگ؟! تو با این نیم وجب قدت سیگار برگ
میکشی؟ ها؟
با صدایی که از ته چاه در میومد گفتم:
_ محمد بزار توضیح بدم
با صدایی لرزون که باعث تعجبم شد و نگاهمو به خودش جلب کرد گفت:
_ این چیه نیازم؟ ها؟ این چیه فسقلی؟
و بعد روی دوتا پاش نشست و جعبه رو سمتی پرت کرد که صدای تولید شده اش سوتی توی گوش هام پدید اورد
دستشو توی سرش زد که دلم براش ضعف رفت
_ نیاز خاک تو سر من، خاک تو سر من که تو سیگار میکشی، خاک تو سر من که من انقدر از تو بی خبرم
و با هر جملش به سرش میزد
نفسی کشیدم و شروع کردم به حرف زدن:
_ محمد تو هیچی نمیدونی، نمیخواستم بگم محمد من اون نیاز قدیم نیستم، اینو خودت باید فهمیده باشی من فرق
کردم، من اون دختر کوچولو که وقتی گریه میکرد بغلش میکردی و با شکالت و لواشک آرومش میکردی نیستم، من
اون دختر خرگوشی که کسی بخاطر وجود باباش از گل نازکتر بهش نمیگفت نیستم، من اون دختریم ک اونشب با
اون وضع توی خیابون دیدیش، من اون دخترم، اون دختر فرق داره، اون بده، خیلی بده انقدر که هیچی براش مهم
نیست، هیچی
دادی زدم و ادامه دادم:

1401/06/25 23:09

- تو نیستی محمد، لعنتی تو نیستی توی زندگیم، آره دورادور حواست بهم هست، من نیاز مغرور میگم داداش
نوکرتم هستم تو ادمیی که من از چشمام بیشتر بهش اطمینان دارم اما...
_ چرا به من نگفتی؟ چرا؟ مشکل داشتی برای من توضیح ندادی؟ مگه من مُردم؟ ها؟
پوزخندی زدم و قطره اشک سِمِجی که روی گونم سر میخورد رو پس زدم
_ محمد تو هم زندگی داری، تو هستی رو 7داری، من نمیتونم بیام بِینتون، نمیتونم، من نمیخوام هستی از اینکه با
منی ناراحت بشه، نمیخوام، زندگیه تو برای من مهمه و حاضرم زندگیم به گند کشیده بشه اما زندگی تو گل و بلبل
باشه من اینو میخوام
_ نیاز یه چیزی میگم و بس، گور بابای همه ،عشقمه ک هست اما تو مثل خواهر منی، یادت نره االن حرفی ندارم،
نمیخوام تو عصبانیت باهات حرف بزنم
و بعد بدون هیچ حرفی کاپشنش رو از روی چوب لباسیه دَمِ راهرو برداشت و از خونه بیرون رفت
روی دو زانو نشستم و محمد برام این همه سال برادری خرج کرده بود.بعد هم کاری مون.بعد این که فهمیدم دوست
روهامه.محمد برادر بود و من چی بودم؟
با پشت دست صورتمو پاک کردم
هنوزم مثل اون موقع ها بود
همیشه اخم داشت و مهم تر از اون همیشه ناجیم بود اما من االن ناجیمو از دست دادم
با به یاد اوردنش قطره اشکی دوباره روی گونم روون شد
صدای پاشنه های کفشمو دوست داشتم
بوت های سفید و پاشنه بلندم بدجور سر و صدا راه انداخته بود

1401/06/25 23:10

طول حیاط رو طی کردم و از کنار حوض بزرگ و سفید رنگ گذشتم و به نمای سفید و مَرمَری شکل ساختمون زل
زدم
اینم مشخص شد بچه پولداره!
از پله های سنگی باال رفتم و تره ی لخت طالیی موهامو پشت گوش دادم و با انگشتم آویز های انگوری شکل
گوشوارم رو لمس کردم و خواستم در بزنم که در باز شد
با دیدن قامت سارین جلوی در لبخند مسخره ای زدم و گفتم:
_ سالم
لبخند پهنی زد و با چلچراغ چشماش نگاهم کرد و یه لحظه نگاهش خیره ی سرخی لبام شد و من تو دلم پوزخند
زدم
_ سالم، خوش اومدی، بیا تو
سری براش تکون دادم و کنار ایستاد و من وارد شدم
بدون نگاه کردن به فضای شیک و مدرن خونه که داد میزد مجردیه به سمت گوشه سالن رفتم و با تعارف سارین
نشستم رو مبل زرشکی رنگ
به سمت آشپزخونه بی کانتر و کوچیک پذیراییش رفت و پشتش به من بود داد زد:
_چی میخوری؟
به تیشرت لیمویی و شلوار جین سفیدش خیره شدم و موهای خیسش نشون میداد تازه از حموم اومده
بلند گفتم:
_ آب، فقط!
بعد از پنج دقیقه با سینی اومد سمتم
رومیزِ جلومون سینی رو گذاشت و تعارف کرد تا آب پرتغال بخورم

1401/06/25 23:11

همین طوری خیره نگاهم میکرد و من با شلوار دامنیه مشکی رنگم بازی میکردم و گاهی ته مانتوی قرمزم رو تو
چنگ میگرفتم
بزار اینطوری فکر کنه استرس دارم و معذبم
هـــِـــه !
بدون خوردن آب پرتغال رو بهش گفتم:
_میتونیم تمرین رو شروع کنیم؟
به خودش اومد و گیج نگاهم کرد و گفت:
_ آره آره
به سمت پیانوی گوشه سالن رفتیم
چهار تا پله رو باال رفتم و طبق گفتش پشت پیانو نشستم
دستمو روی کالویه ها کشیدم و لبخند محوی زدم
سارین کنارم نشست و شروع کرد به زدن قطعه های بلند و کوتاه
برام اروم توضیح میداد و منم گوش میدادم
بعد از یه ساعت بلند شد و رو به روم ایستاد و گفت:
_برام یکی از اهنگایی که ساختی رو بزن، به عنوان استراحت!
لبخند شرارت باری زدم و شروع کردم
نرم و اروم
با احساس

1401/06/25 23:13

هر انگشتم که رو هر کالویه میرقصید یک صدا خلق میکرد و روح میداد و به گفته ی بابا انگار من خالق یک
موسیقی و صدا بودم
بهشون روح و زندگی میدادم
چشمامو بسته بودم و شالم از سرم افتاده بود و بی توجه تنها غرق موسیقی ای بودم که خودم خلقش کرده بودم که
یهو...!
صدای دست زدن شنیدم
با بهت برگشتم
با دیدن فریاد که به در ورودی تکیه داده بود و بهم خیره نگاه میکرد دستام رو کالویه ها خشک شد!
سارین با ابروهای باال رفته گفت:
_ فریاد !
فریاد دستاشو تو جیب شلوار جین خاکستریش گذاشت و اروم به سمتمون اومد و گفت:
_ گوشیمو جا گذاشته بودم !
راهشو کج کرد و خم شد و از روی میز ایفون بزرگ و سورمه ای رنگی رو برداشت و گذاشت تو جیبش
به سمتمون اومد و به سارین نگاه کرد و با خونسردی گفت:
_ فکر نمیکردم این همه تو آهنگ سازی پیشرفت کرده باشی !
نیشخند زدم
خبر نداشت که من اهنگو ساختم!
سارین با افتخار و لبخند بهم نگاه کرد و گفت:

1401/06/25 23:14

نیاز خودش از من و تو حرفه ای تره
ابروهای فریاد باال پرید و با چشمای ریز شده به من اشاره زد و گفت:
_ تو ساختی؟ آهنگ سازی؟
با خونسردی و غرور نیشخندی زدم و گفتم:
_ موزیسین و اهنگ ساز!
نیشخند مسخره ای زد و به سر تا پام نگاه کرد و گفت:
_ همه استعدادا خالصه شده در نیاز !
حرفش کامال بوی طعنه و تمسخر داشت
اشاره کاملشم به رقاصیم بود
با حرص نگاهش کردم که چشمکی زد و سوت زنان در حالیکه پشتشو میکرد و به سمت در میرفت گفت:
_ خوش بگذره !
تند تند پلک میزدم تا از انفجارم جلوگیری کنم
تا رفت و درو بست از جا بلند شدم و با حرص گفتم:
_ من دیگه برم
سارین با تعجب گفت:
_ کجا؟ هنوز قطعه اخر مونده
شال مشکی رنگمو سریع روی سرم انداختم و با قدمای سریع رفتم سمت سالن و کوله کوچولو و مشکی رنگمو چنگ
زدم و دوتایی انداختم و برگشتم سمت سارین
با بهت و گیج شده نگاهم میکرد

1401/06/25 23:15

لبخند زورکی ای زدم و گفتم:
_ یادم اومد یه جایی باید برم، ممنون استاد، روز خوش
بدون این که بهش فرصت بدم درو باز کردم و با سرعت از خونه خارج شدم
مسیر حیاط رو دوییدم و در خروجی رو باز کردم
و تو کوچه رو سریع نگاه کردم
اووف
رفته بود
من اگر جوابشو نمیدادم میترکیدم!
با صدای بوق ماشینی یه متر پریدم!
عصبی برگشتم راننده رو فحش کش کنم که با دیدن ماشین لوکس فریاد و خودش تو ماشین چشمام گرد شد
دندونامو رو هم سابیدم از حرص
اشاره زد که بیا بشین!
ولی من با حرص همون طوری ایستادم
چشماشو تو حدقه با کالفگی چرخوند و از ماشین پیاده شد و اومد سمتم
با حرص داد زدم:
_ بار اخرت باشه به من تیکه بندازی فهمیدی؟
چشماشو گرد کرد و گفت:
_ وای مامانم اینا، ترسیدم
با حرص نگاهش کردم که یهو گفت:

1401/06/25 23:16

_برای من کار میکنی؟
با بهت نگاهمو از تی شرت سفید و پیرهنی که روش پوشیده بود گرفتم و گفتم:
_ چه کاری؟
نگاهشو بهم دوخت و گفت:
_اهنگ ساز من میشی!
با گیجی گفتم:
_ تو خواننده ای!؟
بدون جواب عاقل اندر سفیه نگاهم کرد
بهش پشت کردم و گفتم:
_ نمیخوام، عمرا برات کار کنم
صداشو شنیدم:
_ باشه
چشمام گرد شد
چرا اصرار نکرد؟
برگشتم سمتش که انگشتشو برد کنار پیشونیش و گفت:
_ مخ نداری که !
نشست تو ماشین و در مقابل نگاه مبهوتم ماشینو روشن کرد و گاز داد و رفت!
درو محکم بستم که از صدای بلندش بدنم لرزید

1401/06/25 23:17

کفری بودم عجیب از دست این پسره کله رنگی
اون کی باشه که اینطوری با من رفتار میکنه
نفسمو حرصی به بیرون فوت کردم و راهمو به سمت اتاقم طی کردم
واقعا این خونه رو اعصابم بود
همش تکراری
دلم تنوع میخواست
دوست داشتم ازینجا برم
وسایلمو روی زمین پرت کردم و خسته روی تخت ولو شدم که ناخودآگاه فکرم پیش پیشنهاد فریاد سُر خورد
اگه آهنگسازش بشم واقعا عالی میشه
اصال اینا به کنار
اون خواننده بود اما چرا راجبش کسی چیزی نگفته بود؟!
حتی من عکسشم تاحاال ندیدم
شونه ای باال انداختم
مهم نیست
مهم اینه چیکار کنم که بازم بهم پیشنهاد بده
باید بیشتر جلو چشمش باشم و کارامو به رخش بکشم و هیچ پل ارتباطی بهتر از سارین برام نمیمونه
چهره ی ناراحت کننده مسخره ای گرفتم و بلند با خودم گفتم:
_ طفلی سارین خوش قلبم قربانی نقشه های من میشه
و بعو لبخندی زدم و ادامه دادم:

1401/06/25 23:18

حقشونه، همه پسرا هرچی سرشون میاد حقشونه
فشاری به خودم اوردم و از سرجام بلند شدم و شروع به تعویض لباسهام کردم
بدنم گرفته بود پس تصمیم گرفتم یکم ورزش کنم
توی ذهنم به رقص فکر کردم اما نه هنوز زود بود باید میزاشتم پام بهتر بشه
با این فکر تاپ و نیم تنه با مارک puma رو از کمد بیرون کشیدم و بعد از پوشیدن کفش های مخصوصم به سمت
زیر زمین رفتم و بعد نرمش های اولیه شروع به طناب زدن کردم
با ریتم اهنگ تمام عضالت بدنم و تک تک سلول هام خواستار رقص بودن اما مغزم جلوشون رو میگرفت و فرمان به
ورزشِ تنها کرد
بعد از پنج دقیقه طناب زدن روی دوچرخه نشستم و بعد تک تک تمام دستگاهارو رفتم و بعد از نیم ساعت زیر وزنه
دراز کشیدم و کمی وزنه زدم
زیاد کارای بدن سازی نمیکردم چون بدنم عضله ای میشد و از بازو دراوردن برای دختر اصال خوشم نمیومد اما بعضی
اوقات الزم بود تا بدنم روی فرم بمونه
حدودا یک ساعت ورزش کردم
روی زمین دراز کشیدم و تند تند نفس کشیدم
خیلی وقت بود ورزش نکرده بودم و این باعث شده بود خسته بشم
از سرجام بلند شدم تا یک دوش بگیرم چون اگه یکم دیگه دراز میکشیدم تمام بدنم میبست
باال رفتم و بعد از خوردن یک لیوان آب وارد حموم شدم و دوشی نسبتا طوالنی گرفتم که خستگیم کامال در رفت
ربدوشامبر گُلبِهیم رو تنم کردم که بدون پوشیدن لباس وارد اشپزخونه شدم و با پام در یخچالو باز کردم
به محتویاتس زل زدم
تقریبا هیچی نداشتم

1401/06/25 23:18

واقعا باید میرفتم خرید اما صدای شکمم اعالم میکرد االن وقتش نیست و باید هرچه سریع تر پر بشه
با نا امیدی درو بستم و سراغ دفترچه تلفن رفتم و بعد از سفارش یک پیتزا با مخلفاتش به طرف اتاق رفتم تا اماده
بشم
به محض وارد شدنم صدای پیام گوشیم بلند شد اما بی توجه بهش لباسامو پوشیدم و کاله حماممو بین موهام
پیچیدم و بعد از زدن مام و نرم کننده به سراغ گوشیم رفتم و اس ام اس رو باز کردم
روهام بود که گفته بود در اولین فرصت بهش زنگ بزنم
کنجکاو شدم اما حوصله حرف زدن با کسیو نداشتم برای همین تماسو به وقت دیگه ای موکول کردم و گوشی رو بعد
از خاموش کردنش گوشه ای انداختم و رفتم تا کمی سریال نگاه کنم که صدای زنگ ایفون اومد
بدون جواب دادن شنل سیاه رنگمو روی دوشم انداختم و کالهش رو روی سرم کشیدم و به سمت در حیاط رفتم
با باز کردن در حیاط چهره پسر جوونی جلوی صورتم ظاهر شد که پالستیکی رو دستش گرفته بود و به دورو برش
نگاه میکرد
با صدای تیک در به طرفم چرخید و سالمی کرد منم تنها سری تکون دادم و گفتم :
_ چقد میشه؟
56 _
دستمو داخل جیب شنل فرو بردم و شیش تا دهی بیرون آوردم و به طرفش گرفتم و تشکر کوتاهی کردم و درو
بستم
چهره متعجبشو از همین جا هم میتونم تشخیص بدم
بی توجه وارد خونه شدم و لباسامو در آوردم و روی مبل ولو شدم و محتویات پالستیک رو روی میز خالی کردم و
بعد از گذاشتن سریالم شروع به خوردن پیتزای لذیذم کردم
خمیازه ای کشیدم
واقعا خوابم میومد

1401/06/25 23:20

بعد از خوردن غذا کمی سنگین شدم که باعث خوابالود شدنم شد و دیدن فیلم هم این خوابو تشدید میکرد
تی وی رو خاموش کردم و همونجا دراز کشیدم و چشم هامو بستم و توی بی خبری فرو رفتم
با جیغ از خواب میپرم
قفسه سینم از ترس تند تند باال پایین میرفت و دونه های عرق روی پیشونیم حس میشد
چشم های ملتهبم رو روی هم فشار دادم و با بدنی لرزوم از جام بلند شدم
بازم کابوس
بازم اون مرد
بازم ...
بازم ترس
جلوی سینک وایستادم و روی صورتم آب پاشیدم
بعد از چند بار تکرار باالخره حالت طبیعی پیدا کردم
بیرون رفتم و به ساعت نگاه کردم
شیش عصر رو نشون میداد
حوصله خونه رو نداشتم برای همین رفتم تا لباس بپوشم و برم فروشگاه کمی خرید کنم
بعد از پوشیدم سرهمی لی به همراه مانتو کوتاه لی و شال مشکی رنگ و کفش هایی مشکی و ساعت مشکی از خونه
بیرون زدم و پیاده به سمت خیابون اصلی حرکت کردم تا ماشین بگیرم
بعد از دَه دقیقه به خیابون اصلی رسیدم و دستمو تکون دادم و باالخره بعد از رد کردن تعداد زیادی مزاحم تاکسی
زرد رنگی جلوی پام ترمز زد

1401/06/25 23:22

منم بعد از دادن ادرس هندزفریمو توی گوشام گذاشتم و سرمو به پشتی تکیه دادم
حدود 20 دقیقه راه بود تا اونجا
پس با خیال راحت چشم هامو بستم
...
با ایست ماشین چشم هامو باز کردم و بعد از دادن هزینه تاکسی پیاده شدم و وارد فروشگاه شدم و بعد از برداشتن
چرخ دستی بین قرفه ها راه افتادم
واقعا کار لذت بخشی بود
با نهایت لذت به مواد خوراکی خیره شدم و از هرچیز یکی توی چرخ دستی انداختم
از جون ادمیزاد تا شیر مرغ
حدودا یه ربع توی فروشگاه معطل بودم و پنج دقیقه توی صف باالخره نوبتم رسید و بعد از حساب با پنج تا
پالستیک سنگین از فروشگاه بیرون اومدم و تاکسی دربستی گرفتم
*
خنده مستانه ای کرد و خودشو بیشتر تو آغوش وحیدش فرو برد
آرامش این آغوش رو به تموم دنیا نمیداد
با خودش فکر کرد که چطوری میتونه این پسر رو بیخیال شه
این پسر دنیای قلب کوچیکش بود
اون باعث وزش نسیم بهاریِ بهار بود

1401/06/25 23:23

وحید طبق عادت بینی بهار رو بین انگشتاش گرفت و فشرد و با لحن همیشگی گفت:
_ به چی زل زدی فسقل؟
عاشق این فسقل گفتن هاش بود
عاشق این لحن و نگاه
لبخند دندون نمایی زد و چیزی نگفت و چشم هاشو بست اما با چهره ای تیره و تار رو به رو شد
چشم هایی آبی رنگ
پرخروش تند
چشم هاشو باز کرد و از جا پرید که باعث شد صدای نگران وحید در گوش هاش طنین انداز بشه
_ چیشده بهارم؟
به نگاه مالیم وحید خیره شد و گفت:
_ هیچی عزیزم، چیزی نیست
و بعد از جاش بلند شد و ادامه حرفشو درحالیکه به سمت اشپزخانه میرفت گفت:
_ میرم یکم نوشیدنی بیارم تا بخوریم
وارد اشپزخونه شد و جام هارو از بار کوچیک بیرون آورد و بطری سبز رنگ رو برداشت و محتویات قرمز رنگ رو
داخل جام ها خالی کرد
نفس های نامنظمش اعصابش رو بهم ریخته بودند
باید هرچه زودتر قال این قضیه رو میکند
جام هارو تو دستش گرفت و با چهره ای متفاوت و خندان به سمت وحیدش به راه افتاد.باید از شر فریاد خالص می
شد و هر چه سریع تر نامزدی اش با وحید رو علنی می کرد.

1401/06/25 23:24

وسایلو به کمک راننده داخل خونه اوردم و بعد از تشکر به اشپزخونه رفتم و لوازم رو سرجاشون چیدم و بعد تصمیم
به تعویض لباس گرفتم. و از االن نگران اخر ماه و پول نداشته ی اجاره خونه بودم
***
به چشماش خیره شدم و در حالیکه کیفمو روی شونم می انداختم گفتم:
_ مرسی استاد کالس خوبی بود
با نگاه دلخوری بهم خیره شد و دستشو به قاب در تکیه زد و گفت:
_ چند بار بگم منو سارین صدا بزن؟
لبام رو هم فشردم و اروم گفتم:
_ باشه سعی میکنم
تو دلم به این همه سادگیش پوزخند زدم و اروم گفتم:
_ اُس... سارین میشه شماره ی فریاد رو بدی؟
از در فاصله گرفت و منم کامل وارد حیاط شدم و دستمو دور دسته ی کیف کوله ای شکلم حلقه کردم و منتظر
نگاهش کردم
اخماش رفت تو هم و با لحن حساسی گفت:
_ چرا شمارش رو میخوای؟

1401/06/25 23:25