رمان عاشقانه، طنز

525 عضو

دستی به پشت گردنش کشید و گیج به سرتا پاش زل زدم
کال حتی مدل راه رفتنشم فرق کرده بود.
قبلش کامال راست قامت و خونسرد...
ولی االن شونه های خمیده و رفتار عجیبی ک منحصر ب قشر
پایین و پسرای طبقه پایین جامعه محسوب میشد!
اروم اروم ازش فاصله گرفتم تا اصال شک نکنه
یه کوچه که دیوارای ریخته و نم زده نارنجی رنگ داشت رو رفت
داخل و حواسم بود پام که به اشغاال و قوطی های نوشابه ای که
روی زمین افتاده بودن برخورد نکنم.
بعد چند ثانیه منم اروم و با احتیاط وارد کوچه شدم.
ولی بنبست بود و خبری ام از میالد نبود
یه خونه کوچیک انتهای کوچه قرار داشت
رفته اونجا؟
سر گردون چرخیدم که با دیدن میالد که رو سطل اشغال بزرگ و در
بسته نشسته و رو صورتم خم شده جیغی زدم و دو قدم بلند به
عقب برداشتم که پام رو یه قوطی خالی کنسرو رفت و به خاطر عدم
تعادل افتادم زمین
با درد دستم رو به کمرم گرفتم و میالد خونسرد
رو سطل اشغال نشسته و دست راستش رو باال برد و به سیبش
گازی زد و گفت:
با درد و اخمای در هم نگاهش کردم￾خب؟
واقعا شوکه شده بودم از کجا فهمید اخه!
به سختی بلند شدم و شلوارم رو که کمی خاکی شده بود زو تکوندم
و مثل خودش به ترکی گفتم:
- چی!؟
هم زمان که از رو سطل اشغال میپرید پایین درشو باز کرد و باقی
مونده سیب بی نوا رو پرت کرد توش و درش رو محکم رها کرد ک
با صدای بدی بسته شد
چند بار پلک زدم که به سمتم اومد و خشک شده نگاهش کردم
-تعقیبم میکردی
خودم رو به اون راه زدم و متعجب گفتم:
من؟
ادام رو دراورد و چشماش رو تو حدقه چرخوند- بله تو !

1401/07/22 17:33

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/22 17:33

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/22 17:34

متعجب نگاهش کردم
گردنبند کامران رو که از تو کیفم افتاده بود رو برداشت و انداخت
گردنش و لبخند دندون نمایی زد
با دهن باز نگاهش کردم و عصبی غریدم:
-بزار سر جاش
لبخندی زد و گفت:
-نچ
با بهت جیغ زدم:
وسیله های کیفم رو پرت کرد از روی سطل دوباره تو کیفم و ادکلن￾نمیتونی برش داری اون خیلی برام مهمه
کوچیکم رو برداشت و بوش کرد و چند بار زد به خودش و گفت:
-خوش سلیقه ای...
با بهت عصبی جیغ زدم:
-همه چیزم رو بردار ولی گردنبندم رو بزار سر جاش
با التماس نگاهش کردم و گفتم:
-خواهش می کنم
همین طور خیره و مظلومانه نگاهش می کردم.
در حالی که ادامس میجوید کمی خیره نگاهم کرد و با تردید به
گردنبند زل زد و بعد به من
-نچ
بعد حرفش از کنارم رد شد که بره که داد زدم:
کم مونده بود میالد صداش کنم که یادم اومد اون نمیدونه چند￾کجا! من رو بازم کن...م...
شخصیتیه و اسمش میالده...
با وحشت از ترس رفتنش به سمت عقب یهو خودم رو کشیدم که
سطل اشغال حرکت کرد و تعادلم رو از دست دادم و سطلم با من
کج شد و جیغی زدم و کل اشغاال ریختن روم و سطلم چپه شد روم.

1401/07/22 17:34

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/22 17:35

انتهای کوچه با سرعت پاش رو به دیوار زد و پرید و دستش رو به
لبه پشت بوم گرفت و پرید باال
با بهت از پایین نگاهش کردم
ابروهاش رو چند بار به تمسخر باال انداخت که با حرص به اطراف
زل زدم و داد زدم:
-فکر کردی نمیتونم بیام؟
با خنده گفت:
درسته یکم ترسو ام...ولی دلیل نمیشه کم بیارم یا گردنبند کامران￾بچه باال شهری یه وقت خش برنداری!
رو از دست بدم...
همون گردنبند مثلثی که اول اسمش روشه...
گردنبندی که تنها چیزی بود ک از اون با خودم نگه داشته بودم.
به ماشین پارک شده و مدل پایین سفید رنگ نگاهی انداختم و با
حرص گفتم:
دستم رو ، رو صندوق ماشین گذاشتم و زانوم رو روش قرار دادم و￾االن بهت نشون میدم کی خش بر میداره
خودم رو کشیدم باال و صاف ایستادم و رفتم رو سقف و از باال
نگاهم میکرد و خنده خاصی تو چشماش لونه کرده و بیشتر اعصابم
رو تحریک میکرد.
پام رو به لبه دیوار گرفتم و قلبم تند میزد
من نهایت هیجان زندگیم ثبت نام تو کالس رقص بود...
تو عمرم از این کارا نکرده بودم!
که به لطف میالد هر کار نکرده ای رو داشتم انجام میدادم.
دستم رو از لبه پشت بوم گرفتم و اویزونش شدم
نفس نفس زنون نگاهش کردم که باخنده گفت:
-باربی میوفتی دست و پات میشکنه ها!
با حرص غریدم:
هم زمان دو تا پام رو سریع به دیوار چسبوندم و خودم رو کمی باال￾به توچه
کشیدم
نفس نفس زنون و با ترس کمی به خودم فشار اوردم که تا شکمم
روی بوم قرار گرفت
نفس راحتی کشیدم و پای راستم رو بلند کردم و گذاشتم لبه بوم و
خودم رو پرت کردم کف بوم و دراز کشیده نفس راحتی کشیدم.
به خودم که اومدم نیم خیز شدم که دو قدم بلند به عقب برداشت
و گفت:

1401/07/22 17:36

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/22 17:36

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/22 17:37

متعجب نگاهش کردم
گردنبند کامران رو که از تو کیفم افتاده بود رو برداشت و انداخت
گردنش و لبخند دندون نمایی زد
با دهن باز نگاهش کردم و عصبی غریدم:
-بزار سر جاش
لبخندی زد و گفت:
-نچ
با بهت جیغ زدم:
وسیله های کیفم رو پرت کرد از روی سطل دوباره تو کیفم و ادکلن￾نمیتونی برش داری اون خیلی برام مهمه
کوچیکم رو برداشت و بوش کرد و چند بار زد به خودش و گفت:
-خوش سلیقه ای...
با بهت عصبی جیغ زدم:
-همه چیزم رو بردار ولی گردنبندم رو بزار سر جاش
با التماس نگاهش کردم و گفتم:
-خواهش می کنم
همین طور خیره و مظلومانه نگاهش می کردم.
در حالی که ادامس میجوید کمی خیره نگاهم کرد و با تردید به
گردنبند زل زد و بعد به من
-نچ
بعد حرفش از کنارم رد شد که بره که داد زدم:
کم مونده بود میالد صداش کنم که یادم اومد اون نمیدونه چند￾کجا! من رو بازم کن...م...
شخصیتیه و اسمش میالده...
با وحشت از ترس رفتنش به سمت عقب یهو خودم رو کشیدم که
سطل اشغال حرکت کرد و تعادلم رو از دست دادم و سطلم با من
کج شد و جیغی زدم و کل اشغاال ریختن روم و سطلم چپه شد روم.

1401/07/22 17:34

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/22 17:35

انتهای کوچه با سرعت پاش رو به دیوار زد و پرید و دستش رو به
لبه پشت بوم گرفت و پرید باال
با بهت از پایین نگاهش کردم
ابروهاش رو چند بار به تمسخر باال انداخت که با حرص به اطراف
زل زدم و داد زدم:
-فکر کردی نمیتونم بیام؟
با خنده گفت:
درسته یکم ترسو ام...ولی دلیل نمیشه کم بیارم یا گردنبند کامران￾بچه باال شهری یه وقت خش برنداری!
رو از دست بدم...
همون گردنبند مثلثی که اول اسمش روشه...
گردنبندی که تنها چیزی بود ک از اون با خودم نگه داشته بودم.
به ماشین پارک شده و مدل پایین سفید رنگ نگاهی انداختم و با
حرص گفتم:
دستم رو ، رو صندوق ماشین گذاشتم و زانوم رو روش قرار دادم و￾االن بهت نشون میدم کی خش بر میداره
خودم رو کشیدم باال و صاف ایستادم و رفتم رو سقف و از باال
نگاهم میکرد و خنده خاصی تو چشماش لونه کرده و بیشتر اعصابم
رو تحریک میکرد.
پام رو به لبه دیوار گرفتم و قلبم تند میزد
من نهایت هیجان زندگیم ثبت نام تو کالس رقص بود...
تو عمرم از این کارا نکرده بودم!
که به لطف میالد هر کار نکرده ای رو داشتم انجام میدادم.
دستم رو از لبه پشت بوم گرفتم و اویزونش شدم
نفس نفس زنون نگاهش کردم که باخنده گفت:
-باربی میوفتی دست و پات میشکنه ها!
با حرص غریدم:
هم زمان دو تا پام رو سریع به دیوار چسبوندم و خودم رو کمی باال￾به توچه
کشیدم
نفس نفس زنون و با ترس کمی به خودم فشار اوردم که تا شکمم
روی بوم قرار گرفت
نفس راحتی کشیدم و پای راستم رو بلند کردم و گذاشتم لبه بوم و
خودم رو پرت کردم کف بوم و دراز کشیده نفس راحتی کشیدم.
به خودم که اومدم نیم خیز شدم که دو قدم بلند به عقب برداشت
و گفت:

1401/07/22 17:36

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/22 17:36

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/22 17:37

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/22 23:09

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/22 23:09

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/22 23:10

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/22 23:10

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/22 23:11

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/22 23:11

با هیجان نگاهش کردم که بدون برگشتن سرعتش رو زیاد کرد و تو
پیچ کوچه گم شد و جای اونو یه زن با بچه ای که به بغل داشت پر
کرد و به سمتم اومدن و از کنارم رد شدن
دستی به گردنم کشیدم و زن که از کنارم رد شد بینیش رو چین داد￾عالی شد!
و به سر و وضعم با اخم نگاه کرد و اروم گفت:
به جای ناراحت شدن با یاد اوری اتفاقاتی که افتاد و صحنه چپ￾یه حموم نمیرن مردم
شدن سطل اشغال روم بلند زدم زیر خنده
زنه احتماال فکر کرد دیوونم.
و من یاد گرفتم که حرف مردم مهم نیست...
و گاهی اتفاقات ناخوشایند بامزه ان...
به جای حرص خوردن میشه ازشون لذت برد!
با همون لبخند راه اومده رو برگشتم و کمی دورم پیچ و تاب خوردم
کوچه ها رو نمیشناختم.
تا بالخره تونستم ماشین رو پیدا کنم.
سوار شدم و فوری شیشه رو دادم پایین تا از بوی خودم خفه نشم
به سمت خونه راه افتادم و فوری به دوش نیاز داشتم
در رو که پشت سرم بستم فوری سوئیچ زو انداختم رو کانتر و به
سمت اتاقم رفتم و کولم رو انداختم کنار در حموم تا بعد بشورم
گردنبند میالد یا همون کامران رو از جیبم دراوردم و رو کنسول
گذاشتمش
لبخند غمگینی زدم و رو به گردنبند گفتم:
-َپِست گرفتم
لباسام رو دراوردم و همه رو انداختم تو سبد و به سمت اشپزخونه
رفتم و خم شدم و لباسا رو ریختم تو ماشین لباس شویی رو
روشنش کردم.
برگشتم اتاق و وارد حموم شدم و فوری زیر دوش ایستادم و قطرات
اب کوفتگی و خستگی امروز و همراه بوی بدی که حسش میکردم
از تنم شست و برد.
یک ساعت بعد با تی شرت و شلوار ست خاکستری صورتیم در
حالی که موهام رو خرگوشی و شل بسته بودم پشت گاز ایستاده و
برای خودم سمبوسه درست می کردم
با مامان تلفنی حرف زده و گفته بود شاید برای صحبت با دکتر تازه
ای تو المان برای جراحی سارینا به المان برن
و من و فکرم رو درگیر کرده بود

1401/07/22 23:13

این که سارینای کوچولوی من از پس جراحی بر میاد؟ دردش میاد؟
میتونه شانسی داشته باشه؟
اگه عمل فایده ای نداشته باشه و فقط نا امید ترش کنه چی؟
پشت میز نشستم و گازی به سمبوسم زدم و به لیوان نوشابم زل
زدم و یاد میالد افتادم
لبخندی رو لبام شکل گرفت
با یه لیوان نوشابه چه ماجرایی پیش اومد!
بعد غذا کمی تو نت چرخیدم و مطالبی راجب بیماری میالد خوندم
و چند تا کتاب پی دی اف دانلود کردم و ریختم تو لب تاپم
لباسارو از ماشین دراوردم و رو
رختکن توی تراس اویزونشون کردم.
اتفاقات امروز رو همه رو تایپ کردم و تویه فایل به اسم آتیش1سیو
کردم
اولین روزم با اتیش!
نگاهی به فایالی قبلی انداختم
تمام اتفاقات خاصی ک تو دیدار با میالد برام پیش اومده رو
فهمیده بودم و تو پوشه های مختلفی به اسم میالد سیو کرده بودم
دستی به پشت گردنم کشیدم و عینک مطالعه رو از روی چشمم
برداشتم و لب تاپ رو بستم.
روی تخت دراز کشیدم و برقارو خاموش کردم و چشمام رو بستم.
دستی پشت گردنم کشیدم به عقربه های ساعت زل زدم
نه صبح بود...نفس عمیقی کشیدم و غلطی زدم و خودم رو البه
الی پتوم پیچوندم و با لذت دوباره چشمام رو بستم تا بخوابم که با
صدای زنگ گوشیم اخمام در هم فرو رفت
چشم بسته دستم رو بردم اون سمت تخت و البه الی کوسنا
پیداش کردم.
با همون چشمای بسته ایکون رو کشیدم و گوشی رو به گوشم
چسبوندم کمی طلب کار گفتم:
با شنیدن صدای نیاز اخمام بیشتر در هم فرو رفت￾الو؟
-مثل خرس خوابیدی نه؟
دستی به چشمام کشیدم:
-برو پی کارت نیاز خوابم میاد
خواستم قطع کنم که جیغ زد:
-میخوای مثل بشکه بشی؟ مثل گاو غذا میخوری بعدشم
میخوابی...پاشو ببینم!

1401/07/22 23:14

با هیجان نگاهش کردم که بدون برگشتن سرعتش رو زیاد کرد و تو
پیچ کوچه گم شد و جای اونو یه زن با بچه ای که به بغل داشت پر
کرد و به سمتم اومدن و از کنارم رد شدن
دستی به گردنم کشیدم و زن که از کنارم رد شد بینیش رو چین داد￾عالی شد!
و به سر و وضعم با اخم نگاه کرد و اروم گفت:
به جای ناراحت شدن با یاد اوری اتفاقاتی که افتاد و صحنه چپ￾یه حموم نمیرن مردم
شدن سطل اشغال روم بلند زدم زیر خنده
زنه احتماال فکر کرد دیوونم.
و من یاد گرفتم که حرف مردم مهم نیست...
و گاهی اتفاقات ناخوشایند بامزه ان...
به جای حرص خوردن میشه ازشون لذت برد!
با همون لبخند راه اومده رو برگشتم و کمی دورم پیچ و تاب خوردم
کوچه ها رو نمیشناختم.
تا بالخره تونستم ماشین رو پیدا کنم.
سوار شدم و فوری شیشه رو دادم پایین تا از بوی خودم خفه نشم
به سمت خونه راه افتادم و فوری به دوش نیاز داشتم
در رو که پشت سرم بستم فوری سوئیچ زو انداختم رو کانتر و به
سمت اتاقم رفتم و کولم رو انداختم کنار در حموم تا بعد بشورم
گردنبند میالد یا همون کامران رو از جیبم دراوردم و رو کنسول
گذاشتمش
لبخند غمگینی زدم و رو به گردنبند گفتم:
-َپِست گرفتم
لباسام رو دراوردم و همه رو انداختم تو سبد و به سمت اشپزخونه
رفتم و خم شدم و لباسا رو ریختم تو ماشین لباس شویی رو
روشنش کردم.
برگشتم اتاق و وارد حموم شدم و فوری زیر دوش ایستادم و قطرات
اب کوفتگی و خستگی امروز و همراه بوی بدی که حسش میکردم
از تنم شست و برد.
یک ساعت بعد با تی شرت و شلوار ست خاکستری صورتیم در
حالی که موهام رو خرگوشی و شل بسته بودم پشت گاز ایستاده و
برای خودم سمبوسه درست می کردم
با مامان تلفنی حرف زده و گفته بود شاید برای صحبت با دکتر تازه
ای تو المان برای جراحی سارینا به المان برن
و من و فکرم رو درگیر کرده بود

1401/07/22 23:13

این که سارینای کوچولوی من از پس جراحی بر میاد؟ دردش میاد؟
میتونه شانسی داشته باشه؟
اگه عمل فایده ای نداشته باشه و فقط نا امید ترش کنه چی؟
پشت میز نشستم و گازی به سمبوسم زدم و به لیوان نوشابم زل
زدم و یاد میالد افتادم
لبخندی رو لبام شکل گرفت
با یه لیوان نوشابه چه ماجرایی پیش اومد!
بعد غذا کمی تو نت چرخیدم و مطالبی راجب بیماری میالد خوندم
و چند تا کتاب پی دی اف دانلود کردم و ریختم تو لب تاپم
لباسارو از ماشین دراوردم و رو
رختکن توی تراس اویزونشون کردم.
اتفاقات امروز رو همه رو تایپ کردم و تویه فایل به اسم آتیش1سیو
کردم
اولین روزم با اتیش!
نگاهی به فایالی قبلی انداختم
تمام اتفاقات خاصی ک تو دیدار با میالد برام پیش اومده رو
فهمیده بودم و تو پوشه های مختلفی به اسم میالد سیو کرده بودم
دستی به پشت گردنم کشیدم و عینک مطالعه رو از روی چشمم
برداشتم و لب تاپ رو بستم.
روی تخت دراز کشیدم و برقارو خاموش کردم و چشمام رو بستم.
دستی پشت گردنم کشیدم به عقربه های ساعت زل زدم
نه صبح بود...نفس عمیقی کشیدم و غلطی زدم و خودم رو البه
الی پتوم پیچوندم و با لذت دوباره چشمام رو بستم تا بخوابم که با
صدای زنگ گوشیم اخمام در هم فرو رفت
چشم بسته دستم رو بردم اون سمت تخت و البه الی کوسنا
پیداش کردم.
با همون چشمای بسته ایکون رو کشیدم و گوشی رو به گوشم
چسبوندم کمی طلب کار گفتم:
با شنیدن صدای نیاز اخمام بیشتر در هم فرو رفت￾الو؟
-مثل خرس خوابیدی نه؟
دستی به چشمام کشیدم:
-برو پی کارت نیاز خوابم میاد
خواستم قطع کنم که جیغ زد:
-میخوای مثل بشکه بشی؟ مثل گاو غذا میخوری بعدشم
میخوابی...پاشو ببینم!

1401/07/22 23:14

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/22 23:15

بساط صبحانه رو اماده کردم و کمی نوتال به تستم زدم و با لذت
صبحانم رو خوردم.
هوس نوشابه کردم ولی میترسیدم اخر قند بگیرم یا دندونام رو از
دست بدم
پس بیخیالش شدم و از تو کمد ست ورزشی ای که نیاز گفته بود
بپوشم رو برداشتم.
یه شرتک مشکی و نیم تنه زرشکی
خواستم موهام رو ببندم که هرچی دنبال کشم گشتم پیداش نکردم
بیخیال کمی بالم لب به لبام زدم و گوشیم رو برداشتم و از خودم
جلوی اینه عکسی گرفتم و واسه نیاز فرستادم.
ضبط رو روشن کردم و فلشم رو بهش وصل کردم
اهنگ زومبا که پخش شد و جلوی
تی وی ایستادم و شروع کردم به رقص و تمرین

1401/07/22 23:15