دستی به پشت گردنش کشید و گیج به سرتا پاش زل زدم
کال حتی مدل راه رفتنشم فرق کرده بود.
قبلش کامال راست قامت و خونسرد...
ولی االن شونه های خمیده و رفتار عجیبی ک منحصر ب قشر
پایین و پسرای طبقه پایین جامعه محسوب میشد!
اروم اروم ازش فاصله گرفتم تا اصال شک نکنه
یه کوچه که دیوارای ریخته و نم زده نارنجی رنگ داشت رو رفت
داخل و حواسم بود پام که به اشغاال و قوطی های نوشابه ای که
روی زمین افتاده بودن برخورد نکنم.
بعد چند ثانیه منم اروم و با احتیاط وارد کوچه شدم.
ولی بنبست بود و خبری ام از میالد نبود
یه خونه کوچیک انتهای کوچه قرار داشت
رفته اونجا؟
سر گردون چرخیدم که با دیدن میالد که رو سطل اشغال بزرگ و در
بسته نشسته و رو صورتم خم شده جیغی زدم و دو قدم بلند به
عقب برداشتم که پام رو یه قوطی خالی کنسرو رفت و به خاطر عدم
تعادل افتادم زمین
با درد دستم رو به کمرم گرفتم و میالد خونسرد
رو سطل اشغال نشسته و دست راستش رو باال برد و به سیبش
گازی زد و گفت:
با درد و اخمای در هم نگاهش کردمخب؟
واقعا شوکه شده بودم از کجا فهمید اخه!
به سختی بلند شدم و شلوارم رو که کمی خاکی شده بود زو تکوندم
و مثل خودش به ترکی گفتم:
- چی!؟
هم زمان که از رو سطل اشغال میپرید پایین درشو باز کرد و باقی
مونده سیب بی نوا رو پرت کرد توش و درش رو محکم رها کرد ک
با صدای بدی بسته شد
چند بار پلک زدم که به سمتم اومد و خشک شده نگاهش کردم
-تعقیبم میکردی
خودم رو به اون راه زدم و متعجب گفتم:
من؟
ادام رو دراورد و چشماش رو تو حدقه چرخوند- بله تو !
1401/07/22 17:33