رمان عاشقانه، طنز

525 عضو

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/22 23:30

عینک دودیم رو از روی چشمام برداشتم و از اسانسور خارج شدم
نگاهی به اطراف انداختم و وارد راه روی بزرگ و تمام خاکستری
رنگی شدم که دیواراش پر از عکس میکروفن و آالت موسیقی بود
دختری که جلوم بود قدمای بلند تری برمیداشت و روبه روی در
مشکی رنگ ایستاد:
-دارن آهنگ ضبط می کنن از پشت شیشه حواسشونو پرت نکنید
با لبخند نگاهش کردم:
-مگه خوانندن؟
ابروهاش باال پرید:
آهانی گفتم و گیج پشت سر دخترک قد بلند راه افتادم و وارد￾نه معموال هم صدایی دارن...و موزیک رو شخصا چک می کنن
اتاقک بزرگ و مشکی رنگ شدم.
فضای اتاق کامال مشکی بود و جلوم یه مستطیل بزرگ و شیشه ای
قرار داشت که اون سمتش میالد یا همون شخصیتش بوراک
ایستاده و سرش تو گوشیش بود
این سمت پر از دستگاه و دکمه و چیزای عجیبی بود که تابه حال
ندیده بودم...
دوتا پسر پشت سیستم نسسته و هدفون رو گوششون بود
و یه پسر قد بلند کنارم ایستاده و دست به سینه به اون سمت
شیشه زل زده بود
میالد دستی به پیراهن چهار خونه اش کشید
دکمه هاش باز بودن و استیناش رو تا ارنج تا زده بود و نگاهم رو از
تی شرت سفید رنگ زیر پیراهنش گرفتم.
هدفون رو روی گوشاش گذاشت و سرش رو یه لحظه خیلی کم باال
اورد و نگاهش رو به این سمت دوخت و خیره بهم درحالی که
لبخند دندون نمایی
می زد با دستش برگه هارو برداشت با بهت چرخیدم که دیدم پسر
قد بلند کنارم داره براش دست تکون میده
پس به من لبخند نزده!
آره دیگه چه احمقم! اون که فقط یه بار چند لحظه بیشتر تو
مهمونی منو تو پشت باغ ندید!
این شخصیتش حتی نمیدونه اسمم چیه!
هم زمان با اهنگی ک انگار گوش میداد لباش تکون میخورد و انگار
میخوند
بعد چند دقیقه پسر کنارم هدفون رو از گوشش برداشت و میالدم

1401/07/22 23:31

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/22 23:32

بوراکن مطیع اونن...
به خاطر پول و شهرتش...
چی می تونست من رو درمقابلش خاص تر کنه؟
تا فضا رو برای نزدیکی بیشتر فراهم کنه؟
صد در صد، جنگ!

1401/07/22 23:33

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/22 23:34

بوراکن مطیع اونن...
به خاطر پول و شهرتش...
چی می تونست من رو درمقابلش خاص تر کنه؟
تا فضا رو برای نزدیکی بیشتر فراهم کنه؟
صد در صد، جنگ!

1401/07/22 23:33

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/22 23:34

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/22 23:35

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/22 23:36

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/22 23:35

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/22 23:36

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/22 23:38

پشتم قرار داد که فقط قسمت لباس زیرم بوق زد
نفس لرزونی کشیدم...انگار حتی نفس کشیدنمم سخت شده بود
سریع تاب رو پایین کشیدم و صدای قدمای کسی رو شنیدم و بعد
صدای پینار:
نذاشته که بخواد ضبط کنه￾بوراک برسی کردم اصال این دختر وقتی وارد اتاق شده هدفون
و چک کردم موقعی که شعرو میگفتی و موزیک پخش میشده
بلندگوها خاموش بودن و هیچی تو اتاق پخش نشده...پس چیزی
نشنیده که بخواد بدزده رفتارش طبیعی بوده...کاری نکرده بزار بره
نیشخندی زدم و هنوزم پشتم بهشون بود.
با قدمای لرزون برگشتم و با نگاه خیره افرادی که دم در ایستاده
بودن خیره شدم نگاه بوراکم چرخید و با دیدنشون ابروهاش در هم
گره خورد
های اخرش رو داد زد و همه با وحشت با سرعت پراکنده شدن و￾کی به شما گفت وایسین اینجا؟ها؟
پینار با ناراحتی کتم رو سمتم گرفت که کت رو با سرعت از دستش
چنگ زدم و تو کیفم فقط رژ لب و ادکلن و عینک دودیم رو گذاشته
بودم...مدارک و گوشیم تو ماشین بود
پس نیازی به این کیف اشو الش و وسایلی که االن کوچک ترین
ارزشی برای حال خرابم نداشتن نبود
به سرعت در حالی که کتم رو سریع میپوشیدم از اتاق خارج شدم و
صدای بوراک رو شنیدم:
-وایسا

1401/07/22 23:39

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/22 23:38

پشتم قرار داد که فقط قسمت لباس زیرم بوق زد
نفس لرزونی کشیدم...انگار حتی نفس کشیدنمم سخت شده بود
سریع تاب رو پایین کشیدم و صدای قدمای کسی رو شنیدم و بعد
صدای پینار:
نذاشته که بخواد ضبط کنه￾بوراک برسی کردم اصال این دختر وقتی وارد اتاق شده هدفون
و چک کردم موقعی که شعرو میگفتی و موزیک پخش میشده
بلندگوها خاموش بودن و هیچی تو اتاق پخش نشده...پس چیزی
نشنیده که بخواد بدزده رفتارش طبیعی بوده...کاری نکرده بزار بره
نیشخندی زدم و هنوزم پشتم بهشون بود.
با قدمای لرزون برگشتم و با نگاه خیره افرادی که دم در ایستاده
بودن خیره شدم نگاه بوراکم چرخید و با دیدنشون ابروهاش در هم
گره خورد
های اخرش رو داد زد و همه با وحشت با سرعت پراکنده شدن و￾کی به شما گفت وایسین اینجا؟ها؟
پینار با ناراحتی کتم رو سمتم گرفت که کت رو با سرعت از دستش
چنگ زدم و تو کیفم فقط رژ لب و ادکلن و عینک دودیم رو گذاشته
بودم...مدارک و گوشیم تو ماشین بود
پس نیازی به این کیف اشو الش و وسایلی که االن کوچک ترین
ارزشی برای حال خرابم نداشتن نبود
به سرعت در حالی که کتم رو سریع میپوشیدم از اتاق خارج شدم و
صدای بوراک رو شنیدم:
-وایسا

1401/07/22 23:39

برخالف چیزی که گفت به قدمام سرعت دادم و وقتی با چرخش
سرم دیدم اونم تقریبا داره دنبالم میدوه
با وحشت شروع کردم به دوییدن
عمرا، نمیذاشتم گریه کردنم رو ببینه!
با سرعت به سمت پله ها رفتم ولی با دیدن درای اسانسور که از
هم باز میشد و دختری که ازش خارج میشد با سرعت چرخیدم و
خودم رو تقریبا پرت کردم تو اسانسور و سریع هم کف رو زدم و
بوراک)میالد( خودش رو بهم رسوند و خواست بیاد داخل که درای
اسانسور لحظه آخر بسته شد
زانوهام خم شد و با دستای لرزونم از میله ها گرفتم تا پخش زمین
نشم
من قوی نیستم...
من نمیتونم تحمل کنم
دستم رو روی دهنم گرفتم این همه خورد شدن رو یه جا نمیشد
تحمل کرد
پوزخند رو صورت میالد...وقتی که اون مرد به سمتم میومد تا
بازرسیم کنه.
نگاهای اون افرادی که کنار در ایستاده و نگام می کردن
احساس می کردم باهام مثل دزدا رفتار شده.
بغضم رو چند بار قورت دادم اما انگار هی زاد و ولد می کرد...چون
مدام یه بغض بزرگ تر جایگذین قبلی میشد
آسانسور ایستاد و درا باز شدن و قبل این که خارج بشم سرم رو
بلند کردم و با دیدن چشمای آبیش وحشت زده دستم رو روی یه
دکمه از طبقات گذاشتم تا درا بسته بشن ولی دستش رو الی
درگذاشت و با خشونت در رو از هم جدا کرد و با شونه خودش رو
تو اسانسور انداخت و با سرعت قبل این که نگام کنه قطره اشکی
که رو گونم راه گرفته بود و پاک کردم و خواستم از کنارش رد بشم
که دستش رو جلوم گرفت و چون طبقه هفت رو زده بودم درا بسته
شد و اسانسور باال رفت
با حرص بدون نگاه کردنش خیره به دستای بزرگش که جلوم رو
گرفته بود غریدم:
اهمیت نداد و حتی جوابم نداد￾برو کنار
مجبور شدم نگاهش کنم
با چشمای سرد و خیره اش بهم زل زده بود و با حرص به دستش

1401/07/22 23:39

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/22 23:40

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/22 23:40

یه ویژگی تو همه شخصیتایی که تا حاال از میالد دیده بودم یکسان
بود
از قدرت و باال تر بودن خوششون میومد
یه جورایی دوست داشتن اذیتت کنن
پشت چراغ قرمز سرم رو گذاشتم روی فرمون.
چه قدر همه چیز در هم گره خورده بود
با یه تصمیم آنی بعد سبز شدن چراغ دور برگردون رو چرخیدم و به
سمت محله آتیش رفتم
باید بیشتر راجب زندگیش میفهمیدم
فکر می کرد کیه؟
فکر می کرد چه خانواده ای داره؟
هرچند االن اونجا نیست و االن با شخصیت خودخواه و مغرورش
تو استادیوشه
ولی میتونستم از همسایه هاش یه چیزایی بفهمم
مسافت طوالنی ای رو تا از نقطه باال شهر تا پایین شهر طی کردم و
کمی یاد اوری مسیر سخت شده بود و دقیق یادم نبود اون روز از
کدوم کوچه آتیش رو تعقیب کردم.
در نتیجه بعد کلی گمراهی ماشین رو بیرون کوچه پارک کردم و
پیاده شدم.
شب بود و یکم محیط ترسناکی بود برای منی که نه تیپم مناسب
این محله بود نه ماشینم.
با سری پایین موهایه جلوم رو پشت گوش زدم و
اروم راه افتادم.
کوچه یکم سر پایینی داشت و نگاهم به سنگ فرشا و آشغاالی روی
زمین بود.
به قوطی نوشابه لگدی زدم و چند تا پسر بچه تو کوچه بازی می
کردن.
به سمت بزرگ ترینشون که قدش تا شکمم میرسید رفتم:
-ببخشید!
پسر بچه برگشت و موهاش تا روی چشماش رو گرفته بود.
بچه های دیگه ام دورمون جمع شده بودن و با کنجکاوی نگاهم￾اینجا کسی به اسم آتیش میشناسید؟
می کردن
کوچیک ترینشون که یه دختر با دمپایی ال انگشتی و موهای
شلخته و عروسک سیاه و کچلی بود که دستش و گرفته بود دست
دیگشت رو دور زانوم گره زد:

1401/07/22 23:40

برخالف چیزی که گفت به قدمام سرعت دادم و وقتی با چرخش
سرم دیدم اونم تقریبا داره دنبالم میدوه
با وحشت شروع کردم به دوییدن
عمرا، نمیذاشتم گریه کردنم رو ببینه!
با سرعت به سمت پله ها رفتم ولی با دیدن درای اسانسور که از
هم باز میشد و دختری که ازش خارج میشد با سرعت چرخیدم و
خودم رو تقریبا پرت کردم تو اسانسور و سریع هم کف رو زدم و
بوراک)میالد( خودش رو بهم رسوند و خواست بیاد داخل که درای
اسانسور لحظه آخر بسته شد
زانوهام خم شد و با دستای لرزونم از میله ها گرفتم تا پخش زمین
نشم
من قوی نیستم...
من نمیتونم تحمل کنم
دستم رو روی دهنم گرفتم این همه خورد شدن رو یه جا نمیشد
تحمل کرد
پوزخند رو صورت میالد...وقتی که اون مرد به سمتم میومد تا
بازرسیم کنه.
نگاهای اون افرادی که کنار در ایستاده و نگام می کردن
احساس می کردم باهام مثل دزدا رفتار شده.
بغضم رو چند بار قورت دادم اما انگار هی زاد و ولد می کرد...چون
مدام یه بغض بزرگ تر جایگذین قبلی میشد
آسانسور ایستاد و درا باز شدن و قبل این که خارج بشم سرم رو
بلند کردم و با دیدن چشمای آبیش وحشت زده دستم رو روی یه
دکمه از طبقات گذاشتم تا درا بسته بشن ولی دستش رو الی
درگذاشت و با خشونت در رو از هم جدا کرد و با شونه خودش رو
تو اسانسور انداخت و با سرعت قبل این که نگام کنه قطره اشکی
که رو گونم راه گرفته بود و پاک کردم و خواستم از کنارش رد بشم
که دستش رو جلوم گرفت و چون طبقه هفت رو زده بودم درا بسته
شد و اسانسور باال رفت
با حرص بدون نگاه کردنش خیره به دستای بزرگش که جلوم رو
گرفته بود غریدم:
اهمیت نداد و حتی جوابم نداد￾برو کنار
مجبور شدم نگاهش کنم
با چشمای سرد و خیره اش بهم زل زده بود و با حرص به دستش

1401/07/22 23:39

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/22 23:40

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/22 23:40

یه ویژگی تو همه شخصیتایی که تا حاال از میالد دیده بودم یکسان
بود
از قدرت و باال تر بودن خوششون میومد
یه جورایی دوست داشتن اذیتت کنن
پشت چراغ قرمز سرم رو گذاشتم روی فرمون.
چه قدر همه چیز در هم گره خورده بود
با یه تصمیم آنی بعد سبز شدن چراغ دور برگردون رو چرخیدم و به
سمت محله آتیش رفتم
باید بیشتر راجب زندگیش میفهمیدم
فکر می کرد کیه؟
فکر می کرد چه خانواده ای داره؟
هرچند االن اونجا نیست و االن با شخصیت خودخواه و مغرورش
تو استادیوشه
ولی میتونستم از همسایه هاش یه چیزایی بفهمم
مسافت طوالنی ای رو تا از نقطه باال شهر تا پایین شهر طی کردم و
کمی یاد اوری مسیر سخت شده بود و دقیق یادم نبود اون روز از
کدوم کوچه آتیش رو تعقیب کردم.
در نتیجه بعد کلی گمراهی ماشین رو بیرون کوچه پارک کردم و
پیاده شدم.
شب بود و یکم محیط ترسناکی بود برای منی که نه تیپم مناسب
این محله بود نه ماشینم.
با سری پایین موهایه جلوم رو پشت گوش زدم و
اروم راه افتادم.
کوچه یکم سر پایینی داشت و نگاهم به سنگ فرشا و آشغاالی روی
زمین بود.
به قوطی نوشابه لگدی زدم و چند تا پسر بچه تو کوچه بازی می
کردن.
به سمت بزرگ ترینشون که قدش تا شکمم میرسید رفتم:
-ببخشید!
پسر بچه برگشت و موهاش تا روی چشماش رو گرفته بود.
بچه های دیگه ام دورمون جمع شده بودن و با کنجکاوی نگاهم￾اینجا کسی به اسم آتیش میشناسید؟
می کردن
کوچیک ترینشون که یه دختر با دمپایی ال انگشتی و موهای
شلخته و عروسک سیاه و کچلی بود که دستش و گرفته بود دست
دیگشت رو دور زانوم گره زد:

1401/07/22 23:40

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/22 23:42

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/22 23:42