رمان عاشقانه، طنز

525 عضو

یه لبخند وحشت ناک از بین خونای گوشه لبش رو صورتش نمایان
شد و خیلی آروم باصدایی که انگار صدای میالد نبود گفت:
پسر با بهت چاقو رو به سمت شکم میالد برد که قبل این که حتی￾تو یه حیوون و از خواب بیدار کردی!
دستش نزدیک بشه میالد یهو مچ دستش و گرفت و بلند شد و
دست پسر و چرخوند و پرتش کرد سمت دوستاش که هر سه
افتادن زمین.
خم شد و چاقو رو از روی زمین برداشت
با بهت نالیدم:
-میالد نه...میالد
اسمش و با همه توانم داد زدم اما نمیشنید.
به سمتشون رفت و پسر خونی رو از زمین بلند کرد و با یه دست
پرتش کرد سمت کاپوت ماشین و سر پسر و محکم کوبوند به
کاموت که جیغ زدم و وقتی سر پسره رو بلند می کرد...با دیدن
بینی خورد شده پسر حالت تهوع گرفته و جیغ زدم و تو خودم جمع
شدم.
دوباره سرش و کوبید به کاپوت ماشین و دوباره و دوباره...
اون قدر که حس کردم صورتش کامال له شده
چشمام از حد معمولیش اون درشت تر شده و اشک تو کاسه
چشمم جمع شده بود که حس می کردم االن کور میشم.
پسری که چاق تر بود دادی زد و چاقو رو از روی زمین برداشت و به
سمت میالد دویید اما قبل این که بهش برسه میالد گردنش و رو
هوا با فاصله از خودش گرفت و برای احرین بار سر پسر و کوبید به
کاپوت و ولش کرد که پسر بیهوش یا شایدم مرده سر خورد و از رو
کاپوت افتاد زمین.
دستم و رو دهنمگرفتم و با وحشت به هیولای روبه روم زل زدم...

1401/07/25 23:03

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/25 23:04

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/25 23:03

یه لبخند وحشت ناک از بین خونای گوشه لبش رو صورتش نمایان
شد و خیلی آروم باصدایی که انگار صدای میالد نبود گفت:
پسر با بهت چاقو رو به سمت شکم میالد برد که قبل این که حتی￾تو یه حیوون و از خواب بیدار کردی!
دستش نزدیک بشه میالد یهو مچ دستش و گرفت و بلند شد و
دست پسر و چرخوند و پرتش کرد سمت دوستاش که هر سه
افتادن زمین.
خم شد و چاقو رو از روی زمین برداشت
با بهت نالیدم:
-میالد نه...میالد
اسمش و با همه توانم داد زدم اما نمیشنید.
به سمتشون رفت و پسر خونی رو از زمین بلند کرد و با یه دست
پرتش کرد سمت کاپوت ماشین و سر پسر و محکم کوبوند به
کاموت که جیغ زدم و وقتی سر پسره رو بلند می کرد...با دیدن
بینی خورد شده پسر حالت تهوع گرفته و جیغ زدم و تو خودم جمع
شدم.
دوباره سرش و کوبید به کاپوت ماشین و دوباره و دوباره...
اون قدر که حس کردم صورتش کامال له شده
چشمام از حد معمولیش اون درشت تر شده و اشک تو کاسه
چشمم جمع شده بود که حس می کردم االن کور میشم.
پسری که چاق تر بود دادی زد و چاقو رو از روی زمین برداشت و به
سمت میالد دویید اما قبل این که بهش برسه میالد گردنش و رو
هوا با فاصله از خودش گرفت و برای احرین بار سر پسر و کوبید به
کاپوت و ولش کرد که پسر بیهوش یا شایدم مرده سر خورد و از رو
کاپوت افتاد زمین.
دستم و رو دهنمگرفتم و با وحشت به هیولای روبه روم زل زدم...

1401/07/25 23:03

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/25 23:04

بعد چند دقیقه بهشون رسیدم...ته کوچه بمبست بود و با دیدن￾نرو...
صحنه روبه روم جیغی زدم و با گریه با زانو خوردم زمین.
روی شکم پسر نشسته بود و مشتش و محکم رو صورت و سینه
پسر فرود میاورد اون قدر سریع و محکم که حس میکردم کل
صورت پسر له شده و دنده هاش شکسته.
ترسیده با گریه یه قدم عقب رفتم
تازه حرفای میالد و به یاد میاوردم.
)فکر کردی همه شخصیتایی که باهاشون طرفی ادم حسابی یا بچه
های خوبین؟
همه شخصیتام مهربون نیستن!
اذیت میشی...دردت میاد! (
با بهت ، وحشت زده خودم و عقب کشیدم
دستام میلرزید و یخ زده و با حیرت نگاهش کردم
این یه شخصیت دیگه میالد بود!
یه قاتل؟ یه حیوون...یه وحشی!
هر وقت عصبی میشد تبدیل به این میشد؟
دستای لرزونم و رو دهنم گذاشتم تا صدام در نیاد با وحشت نیم
خیز شدم که سرش چرخید سمت منو از روی پسر بلند شد و اروم
به سمتم اومد
وحشت زده با گریه نالیدم:
با گریه از دیوار گرفتم و بلند شدم و به سمتم اومد و با هقهقه چند￾ن...نه
قدم عقب رفتم و بی تعادل از دیوار گرفته بودم تا نیفتم.
-ن..نیا.
همچنان میومد سمتم.
یا گریه و ترس دستم و جلوم گرفتم تا از خودم محافظت کنم که
تعادلم و از دست دادم و قبل سقوط دستش دور بازوم حبقه شد و
با وحشت جیغ خفه ای کشیدم و نفس نفس زنون با گریه گفتم:
-ن...نه.
خیره نگاهم می کرد و مات به چهرم نگاه می کرد.
چند بار پلک زد و یهو عدسی چشمش تغیر کرد و یک قدم عقب
رفت که سرخوردم روی زمین و با وحشت خودم و بغل کردم.
چند قدم عقب رفت و با بهت به اطراف زل زد.
دوباره خودش شده بود!

1401/07/25 23:06

- دنیز!
مات به پسری که رو زمین خونالود بیهوش بود زل زده بود.
بهش نگاه کردم و خودم و چسبوندم به دیوار.
نگاهش پشیمون نبود...بی حس بود
خالی و بیشتر کالفه.
گوشیش از تو جیبش دراورد.
بعد چند دقیقه صداش و شنیدم:
-به آدمات بگو بیان محله آتیش...اینجا رو تمیز کنن اثری نمونه اینا
ام اگه زندن ببرنشون بیمارستان.
تماس و قطع کرد و خیره بهم زل زد.
-نترس.
چونم لرزید و با گریه نالیدم:
به سمتم اومد که فوری بلند شدم و نگاهش لرزید و فکش منقبض￾نیا جلو...ن...نیا.
شد.
-کاریت ندارم...بفهم.
با گریه عقب عقب رفتم و چشمام تار میدید.
-نیا...
با هقهق نالیدم:
-کشتیشون...زدیشون...
با حیرت داد زدم:
-منم میزنی...نیا.
یک قدم به سمتم برداشت و اروم و با صدای خش داری گفت:
سرم گیج رفت و خم شدم و سرفه کردم که هم زمان خون باال اوردم￾اون من نبودم..مجبور بودم...گوش کن دنیز.
و دستش پیچید دور کمرم که جیغ زدم و به سینش کوبیدم:
-ولم کن.
محکم گرفته بودم تقال کردم و جیغ زدم:
-ولم کن...چرا تو کوچه هیچ کی نیست...ولم کن.
-هست...جرعت نمیکنن بیان بیرون...قانونه.
با گریه به بازوش کوبیدم که کمی زخم شده بود.
تا شاید ولم کنه اما نکرد.
-ازت میترسم بهم دست نزن.
با گریه تقال می کردم اما ولم نمی کرد.
نفس نفس زنون با سرگیجه ای که بیخیالم نمیشد به یقه اش
چنگ زدم و زانوهام تا خورد که دستش محکم تر دورم حلقه شد و

1401/07/25 23:06

بعد چند دقیقه بهشون رسیدم...ته کوچه بمبست بود و با دیدن￾نرو...
صحنه روبه روم جیغی زدم و با گریه با زانو خوردم زمین.
روی شکم پسر نشسته بود و مشتش و محکم رو صورت و سینه
پسر فرود میاورد اون قدر سریع و محکم که حس میکردم کل
صورت پسر له شده و دنده هاش شکسته.
ترسیده با گریه یه قدم عقب رفتم
تازه حرفای میالد و به یاد میاوردم.
)فکر کردی همه شخصیتایی که باهاشون طرفی ادم حسابی یا بچه
های خوبین؟
همه شخصیتام مهربون نیستن!
اذیت میشی...دردت میاد! (
با بهت ، وحشت زده خودم و عقب کشیدم
دستام میلرزید و یخ زده و با حیرت نگاهش کردم
این یه شخصیت دیگه میالد بود!
یه قاتل؟ یه حیوون...یه وحشی!
هر وقت عصبی میشد تبدیل به این میشد؟
دستای لرزونم و رو دهنم گذاشتم تا صدام در نیاد با وحشت نیم
خیز شدم که سرش چرخید سمت منو از روی پسر بلند شد و اروم
به سمتم اومد
وحشت زده با گریه نالیدم:
با گریه از دیوار گرفتم و بلند شدم و به سمتم اومد و با هقهقه چند￾ن...نه
قدم عقب رفتم و بی تعادل از دیوار گرفته بودم تا نیفتم.
-ن..نیا.
همچنان میومد سمتم.
یا گریه و ترس دستم و جلوم گرفتم تا از خودم محافظت کنم که
تعادلم و از دست دادم و قبل سقوط دستش دور بازوم حبقه شد و
با وحشت جیغ خفه ای کشیدم و نفس نفس زنون با گریه گفتم:
-ن...نه.
خیره نگاهم می کرد و مات به چهرم نگاه می کرد.
چند بار پلک زد و یهو عدسی چشمش تغیر کرد و یک قدم عقب
رفت که سرخوردم روی زمین و با وحشت خودم و بغل کردم.
چند قدم عقب رفت و با بهت به اطراف زل زد.
دوباره خودش شده بود!

1401/07/25 23:06

- دنیز!
مات به پسری که رو زمین خونالود بیهوش بود زل زده بود.
بهش نگاه کردم و خودم و چسبوندم به دیوار.
نگاهش پشیمون نبود...بی حس بود
خالی و بیشتر کالفه.
گوشیش از تو جیبش دراورد.
بعد چند دقیقه صداش و شنیدم:
-به آدمات بگو بیان محله آتیش...اینجا رو تمیز کنن اثری نمونه اینا
ام اگه زندن ببرنشون بیمارستان.
تماس و قطع کرد و خیره بهم زل زد.
-نترس.
چونم لرزید و با گریه نالیدم:
به سمتم اومد که فوری بلند شدم و نگاهش لرزید و فکش منقبض￾نیا جلو...ن...نیا.
شد.
-کاریت ندارم...بفهم.
با گریه عقب عقب رفتم و چشمام تار میدید.
-نیا...
با هقهق نالیدم:
-کشتیشون...زدیشون...
با حیرت داد زدم:
-منم میزنی...نیا.
یک قدم به سمتم برداشت و اروم و با صدای خش داری گفت:
سرم گیج رفت و خم شدم و سرفه کردم که هم زمان خون باال اوردم￾اون من نبودم..مجبور بودم...گوش کن دنیز.
و دستش پیچید دور کمرم که جیغ زدم و به سینش کوبیدم:
-ولم کن.
محکم گرفته بودم تقال کردم و جیغ زدم:
-ولم کن...چرا تو کوچه هیچ کی نیست...ولم کن.
-هست...جرعت نمیکنن بیان بیرون...قانونه.
با گریه به بازوش کوبیدم که کمی زخم شده بود.
تا شاید ولم کنه اما نکرد.
-ازت میترسم بهم دست نزن.
با گریه تقال می کردم اما ولم نمی کرد.
نفس نفس زنون با سرگیجه ای که بیخیالم نمیشد به یقه اش
چنگ زدم و زانوهام تا خورد که دستش محکم تر دورم حلقه شد و

1401/07/25 23:06

اون دستش و زیر زانوهام گذاشت و بلندم کرد.
بی حال و سست نالیدم:
ولم کن ..
بی توجه بهم من و به سمت انتهای کوچه میبرد و چشمام کم کم تار شد و کاملا دیدم و از دست دادم و تو بی خبری فرو رفتم.

1401/07/25 23:09

اون دستش و زیر زانوهام گذاشت و بلندم کرد.
بی حال و سست نالیدم:
ولم کن ..
بی توجه بهم من و به سمت انتهای کوچه میبرد و چشمام کم کم تار شد و کاملا دیدم و از دست دادم و تو بی خبری فرو رفتم.

1401/07/25 23:09

لیوان چایی رو جلوم گذاشت و دوباره رفت و به میز تکیه زد و
دکمه ضبط و خاموش کرد.
-نظر خودت چیه؟
از یه جا نشستن خسته شدم و بلند شدم و به سمت پنجره رفتم.
روبه روی پنجره ایستادم و پرده رو کمی کنار زدم.
-اون موقع؟ یا االن؟
صداش و شنیدم:
نفس عمیقی کشیدم و به پیرزنی که روی نیم کت روبه روی￾هردو.
ساختمون نشسته بود زل زدم.
-اون موقع...یعنی وقتی تو بیمارستان به هوش اومدم...تمام
تصورم خراب شده بود.
ترسیده بودم. متعجب و داغون بودم هم جسمی هم روحی.
میالد یهو اون روی وحشت ناکش و بهم نشون داده بود.
نه درکش می کردم نه میخواستم حتی برای یه بار دیگه ببینمش.
برگشتم و نگاهش کردم که دستی به گوشش کشید و گفت:
-خب االن چه نظری داری؟
به سمتش کامال چرخیدم و دست به سینه به لبه پنجره تکیه زدم:
-زیاد طول نکشید که نظرم عوض شه.
ولی یکم بعد درکش کردم...
تقصیر اون نبود که این طوری بود.
درست مثل اون پسرا که تقصیر اونا نبود که زندگیشون باعث شده
بود تبدیل به ادمای خطرناک و دزدی بشن که به دختر بی دفاعم
رحم ندارن...هرچند که اون پسرا میتونستن از بین هزار تا راه غلط
راه درست و پیدا کنن
ولی میالد حتی قدرت انتخابم نداشت...
اگر بستریش میکردن وشخصیتاش میفهمیدن زندگیشون دروغیه
اون وقت از بین میرفتن
و یه شخصیت بد تر جاشونو پر میکرد.
و این اوضاع و بد تر می کرد.
خم شد و لیوان چایی خودش و من و از روی میز برداشت و به
سمتم اومد و لیوانم و از دستش گرفتم و سرانگشتام که داغی
دیواره لیوان و حس کرد لبخند رو لبام جای گرفت.
-خب ادامش و بگو...بعد از این که بی هوش شدی چی شد؟
و هم زمان چرخید و به سمت میزش رفت و دکمه ضبط و فشرد.

1401/07/25 23:13

لیوان چایی رو جلوم گذاشت و دوباره رفت و به میز تکیه زد و
دکمه ضبط و خاموش کرد.
-نظر خودت چیه؟
از یه جا نشستن خسته شدم و بلند شدم و به سمت پنجره رفتم.
روبه روی پنجره ایستادم و پرده رو کمی کنار زدم.
-اون موقع؟ یا االن؟
صداش و شنیدم:
نفس عمیقی کشیدم و به پیرزنی که روی نیم کت روبه روی￾هردو.
ساختمون نشسته بود زل زدم.
-اون موقع...یعنی وقتی تو بیمارستان به هوش اومدم...تمام
تصورم خراب شده بود.
ترسیده بودم. متعجب و داغون بودم هم جسمی هم روحی.
میالد یهو اون روی وحشت ناکش و بهم نشون داده بود.
نه درکش می کردم نه میخواستم حتی برای یه بار دیگه ببینمش.
برگشتم و نگاهش کردم که دستی به گوشش کشید و گفت:
-خب االن چه نظری داری؟
به سمتش کامال چرخیدم و دست به سینه به لبه پنجره تکیه زدم:
-زیاد طول نکشید که نظرم عوض شه.
ولی یکم بعد درکش کردم...
تقصیر اون نبود که این طوری بود.
درست مثل اون پسرا که تقصیر اونا نبود که زندگیشون باعث شده
بود تبدیل به ادمای خطرناک و دزدی بشن که به دختر بی دفاعم
رحم ندارن...هرچند که اون پسرا میتونستن از بین هزار تا راه غلط
راه درست و پیدا کنن
ولی میالد حتی قدرت انتخابم نداشت...
اگر بستریش میکردن وشخصیتاش میفهمیدن زندگیشون دروغیه
اون وقت از بین میرفتن
و یه شخصیت بد تر جاشونو پر میکرد.
و این اوضاع و بد تر می کرد.
خم شد و لیوان چایی خودش و من و از روی میز برداشت و به
سمتم اومد و لیوانم و از دستش گرفتم و سرانگشتام که داغی
دیواره لیوان و حس کرد لبخند رو لبام جای گرفت.
-خب ادامش و بگو...بعد از این که بی هوش شدی چی شد؟
و هم زمان چرخید و به سمت میزش رفت و دکمه ضبط و فشرد.

1401/07/25 23:13

گوشه تخت کز کرده و به سرم دستم زل زده بودم
با نگاهی که خشک شده رو نقطه ای از کبودی دستم ثابت مونده
بود به این فکر می کردم
که چه اتفاقی افتاده؟
من تو بیمارستان خصوصی و میالدی که دو روزه خبری ازش
نیست.
نه جرعت داشتم حرفی بزنم نه سوالی بپرسم.
هنوزم کمر و شکمم کمی درد می کردن.
و وضعیت لب و گونم افتضاح بود.
پرستار وارد اتاق شد و به سمتم اومد و سرم و اروم از دستم کشید.
-حالت خوبه دیگه درد نداری؟
لبای خشک و ترک ترک شدم و با زبونم تر کردم.
-نه بهترم.
سر تکون داد:
-شانس اوردی خون ریزی داخلی نداشتی و به کلیه ها و دندت
اسیب نرسیده.
سر تکون دادم... و به چشمای میشی رنگ دختر هم سن و سال
خودم زل زدم.
شانس اوردم؟ یا وجود یه میالد وحشی شده که هرجور شده سعی
داشت ازم محافظت کنه باعث شد سالم بمونم؟
نفس عمیقی کشیدم که گیج گفت:
بگیره.نزاشتیم دیروز بیاد حالت خوب نبود االن دیگه میتونی￾داشت یادم میرفت...یکم دیگه یه مامور میاد ازت بازجویی
باهاش حرف بزنی.
با استرس نگاهش کردم و سر تکون دادم که رفت از اتاق بیرون و
بالفاصله در اتاق بعد چند ضربه به در باز شد و مرد قد بلند و جا
افتاده ای درحالی که عینکش و از رو چشماش برمیداشت به سمتم
اومد و یونی فرم پلیس تنش بود.
-سالم.بال دور باشه باید اظهاراتتون و مبنی بر شب حادثه رو
بشنویم خانوم.
با نگرانی نگاهش کردم
باید چی کار میکردم؟ اسمی از میالد میاوردم؟
اگر خودشون خبر داشته باشن و من با نگفتن اسمش شریک جرم
بشم چی؟
- دوتا از بیمارا یا همون افرادی که بهتون حمله کرده بودن چند

1401/07/25 23:18

دقیقه پیش که اتاقشون بودم
گفتن داشتن از شما دزدی می کردن و بعدشم یه فرد ناشناس که
ماسک داشته و چهرش نامعلوم بوده بهشون حمله کرده درسته؟
ابروهام باال پرید.
میالد که ماسک نداشت! دو حالت داشت.
یا از ترسشون هیچی نگفتن یا خریده شدن!
سرفه ای کردم:
-ب..بله...من چهرش و ندیدم به عالوه حالمم خوب نبود افتاده
بودم زمین.
مرد دستی به ته ریش جو گندمیش کشید.
-میشه ماجرا رو از اول تعریف کنید که اون شب تو اون محله چی
کار می کردید؟
فکر این جاش و کرده بودم...میگفتم عکاسی دوست داشتم و
میخواستم از محله های پایین شهر و فقرش عکس بگیرم که
حواسم نبوده و هوا تاریک شده...
-بله فقط میشه اول بگید وضعیت کسایی که بهم حمله کردن چه
طوره؟
ه برگه های توی دستش زل زد و گفت:
شکسته و همچنین جراحی فک و بینی و درپیش داره و چند تا از￾سه نفر بودن که یکیشون صورتش خیلی اسیب دیده...بینیش
دندوناشم خورد شده و یه چشمش آسیب دیده که اونم باید
جراحی شه.
صحنه اون شب جلوی چشمام نقش بست وقتی میالد تند تند سر
اون پسر و میکوبید رو کاپوت ماشین!
از دست داده که البته امرور خبر رسید کسی قراره کلیه اهدا کنه که￾دومی ام که یکی از کلیه هاش و براساس دو تا از ضربه های چاقو
اونم جراحی میشه و فعال این مورد وضعیتش وخیم تر از بقیست.
سومی ام آسیب چندانی نسبت بقیشون ندیده و بیشتر خون ریزی
داخلی داشته و یه دستش شکسته.
کمی خیره به چهره ترسیدم زل زد:
-شما مطمئنید کسی که این بالهارو این طور بی رحمانه سر این
مجرما اورده رو نمیشناسید؟
مشخصه خصومت شخصی داشته. که به قصد کشت زدشون.
نفس لرزونم و از سینم خارح کردم.
- احتمالا این افراد دشمن کم ندارن...شاید کسی و زدن یا اسیب
رسوندن و دزدی کردن...

1401/07/25 23:19

اونم تالفی کرده.وگرنه من چنین کسی و نمیشناسم.
***
زیپ چمدونم و باز کردم و چمدون و انداختم روی تخت.
کلی تماس از دست رفته داشتم که قصد نداشتم فعال جواب کسی
رو بدم.
درست از چند ساعت پیش که از بیمارستان مرخص شدم تا االن
حتی یه لحظه ام نتونستم یه جا بشینم مدام با این حالم تو خونه
راه میرم و فکر میکنم.
و در اخر تصمیم گرفتم برگردم...نمیتونستم یه لحظه ام دیگه اینجا
بمونم و با جونم ریسک کنم!
دستم و به پهلوم گرفتم.
گوشیم و از روی پا تختی برداشتم.
سرم و میون دستام گرفتم.
ماشین و باید میبردم ک شیشه اش و عوض کنن...باید تحویلش
میدادم بعد کارای خرید بلیت و انجام میدادم.
نفس عمقی کشیدم.به سمت حموم رفتم
آب داغ زخما و کبودیام و میسوزوند.
اما اهمیتی نداشت دستام و به کاشی های روی دیوار تکیه زدم.
چشمام و بستم و بغضم شکست.
بیچاره میالد...
بیچاره من.
کاش کامران زنده بود.این طوری هیچ وقت درگیر میالد نمیشدم.
کاش هم اسم نبودن.
اگر کامران اسمش و عوض نمیکرد و نمیزاشت میالد.اگر
نمیمرد...من این قدر تهت تاثیر این میالد و زندگیش قرار
نمیگرفتم.
خدایا باید چیکار کنم.
زانوهام شل شد و دستم و رو پهلوم گذاشتمو سرخوردم رو زمین.
چسب زخم و پانسمان دستام خیس شده بود
و خراشام بیشتر سوزش گرفته بودن.
با هقهقه سرم و به دیوار تکیه زدم.
-چرا زندگیم این طوریه.
دستام و جلوی چشمام گرفتم و شونه هام لرزید.
اون قدر زخمام ب سوزش افتاده بود که مجبور شدم برخالف میلم
بلند شم و اب و قطع کنم
از حموم خارج شدم و حوله رو روم انداختم.

1401/07/25 23:20

حاال سوزش بیشترم شده بود.
با گریه بینیم و باال کشیدم و آروم جلوی آینه در حالی که احساس
سرما میکردم و کمی میلرزیدم دستم و بااال بردم و سریع و با سدت
چسب زخم و از کنار شقیقه ام کندم.
دستم و به سمت بانداژ دستام بردم و به ترتیب بازشون کردم.
خراشای بزرگی رو کف دستام ایجاد شده بود
و خیسی باعث سوزششون شده بود.
بانداژا رو انداختم دور.
با دستای لرزون بدون توجه یه شلوار جین و بولیز برداشتم.
نگاهم خیره پاهای کبود و سر زانوهای زخمم موند.
با شلوار جین اذیت میشدم.
با اعصابی داغون کل کشو رو خالی کردم و از بین لباسام یه شلوار
سنبادی لی که دور موچش تنگ و باقیش گشاد بود و کشیدم
بیرون و یه باال نافی سفیدم تنم کردم و با سرعت به سمت تخت
رفتم و بانداژارو دراودم.
دستام خیلی میسوخت و دوتا از خراشای عمیق کف دستم دهن باز
کرده بودن و کمکم نیش خون و میتونستم ببینم.
با گریه سعی کردم دستام و با بانداژ ببندم ولی نمیشد

1401/07/25 23:20

گوشه تخت کز کرده و به سرم دستم زل زده بودم
با نگاهی که خشک شده رو نقطه ای از کبودی دستم ثابت مونده
بود به این فکر می کردم
که چه اتفاقی افتاده؟
من تو بیمارستان خصوصی و میالدی که دو روزه خبری ازش
نیست.
نه جرعت داشتم حرفی بزنم نه سوالی بپرسم.
هنوزم کمر و شکمم کمی درد می کردن.
و وضعیت لب و گونم افتضاح بود.
پرستار وارد اتاق شد و به سمتم اومد و سرم و اروم از دستم کشید.
-حالت خوبه دیگه درد نداری؟
لبای خشک و ترک ترک شدم و با زبونم تر کردم.
-نه بهترم.
سر تکون داد:
-شانس اوردی خون ریزی داخلی نداشتی و به کلیه ها و دندت
اسیب نرسیده.
سر تکون دادم... و به چشمای میشی رنگ دختر هم سن و سال
خودم زل زدم.
شانس اوردم؟ یا وجود یه میالد وحشی شده که هرجور شده سعی
داشت ازم محافظت کنه باعث شد سالم بمونم؟
نفس عمیقی کشیدم که گیج گفت:
بگیره.نزاشتیم دیروز بیاد حالت خوب نبود االن دیگه میتونی￾داشت یادم میرفت...یکم دیگه یه مامور میاد ازت بازجویی
باهاش حرف بزنی.
با استرس نگاهش کردم و سر تکون دادم که رفت از اتاق بیرون و
بالفاصله در اتاق بعد چند ضربه به در باز شد و مرد قد بلند و جا
افتاده ای درحالی که عینکش و از رو چشماش برمیداشت به سمتم
اومد و یونی فرم پلیس تنش بود.
-سالم.بال دور باشه باید اظهاراتتون و مبنی بر شب حادثه رو
بشنویم خانوم.
با نگرانی نگاهش کردم
باید چی کار میکردم؟ اسمی از میالد میاوردم؟
اگر خودشون خبر داشته باشن و من با نگفتن اسمش شریک جرم
بشم چی؟
- دوتا از بیمارا یا همون افرادی که بهتون حمله کرده بودن چند

1401/07/25 23:18

دقیقه پیش که اتاقشون بودم
گفتن داشتن از شما دزدی می کردن و بعدشم یه فرد ناشناس که
ماسک داشته و چهرش نامعلوم بوده بهشون حمله کرده درسته؟
ابروهام باال پرید.
میالد که ماسک نداشت! دو حالت داشت.
یا از ترسشون هیچی نگفتن یا خریده شدن!
سرفه ای کردم:
-ب..بله...من چهرش و ندیدم به عالوه حالمم خوب نبود افتاده
بودم زمین.
مرد دستی به ته ریش جو گندمیش کشید.
-میشه ماجرا رو از اول تعریف کنید که اون شب تو اون محله چی
کار می کردید؟
فکر این جاش و کرده بودم...میگفتم عکاسی دوست داشتم و
میخواستم از محله های پایین شهر و فقرش عکس بگیرم که
حواسم نبوده و هوا تاریک شده...
-بله فقط میشه اول بگید وضعیت کسایی که بهم حمله کردن چه
طوره؟
ه برگه های توی دستش زل زد و گفت:
شکسته و همچنین جراحی فک و بینی و درپیش داره و چند تا از￾سه نفر بودن که یکیشون صورتش خیلی اسیب دیده...بینیش
دندوناشم خورد شده و یه چشمش آسیب دیده که اونم باید
جراحی شه.
صحنه اون شب جلوی چشمام نقش بست وقتی میالد تند تند سر
اون پسر و میکوبید رو کاپوت ماشین!
از دست داده که البته امرور خبر رسید کسی قراره کلیه اهدا کنه که￾دومی ام که یکی از کلیه هاش و براساس دو تا از ضربه های چاقو
اونم جراحی میشه و فعال این مورد وضعیتش وخیم تر از بقیست.
سومی ام آسیب چندانی نسبت بقیشون ندیده و بیشتر خون ریزی
داخلی داشته و یه دستش شکسته.
کمی خیره به چهره ترسیدم زل زد:
-شما مطمئنید کسی که این بالهارو این طور بی رحمانه سر این
مجرما اورده رو نمیشناسید؟
مشخصه خصومت شخصی داشته. که به قصد کشت زدشون.
نفس لرزونم و از سینم خارح کردم.
- احتمالا این افراد دشمن کم ندارن...شاید کسی و زدن یا اسیب
رسوندن و دزدی کردن...

1401/07/25 23:19

اونم تالفی کرده.وگرنه من چنین کسی و نمیشناسم.
***
زیپ چمدونم و باز کردم و چمدون و انداختم روی تخت.
کلی تماس از دست رفته داشتم که قصد نداشتم فعال جواب کسی
رو بدم.
درست از چند ساعت پیش که از بیمارستان مرخص شدم تا االن
حتی یه لحظه ام نتونستم یه جا بشینم مدام با این حالم تو خونه
راه میرم و فکر میکنم.
و در اخر تصمیم گرفتم برگردم...نمیتونستم یه لحظه ام دیگه اینجا
بمونم و با جونم ریسک کنم!
دستم و به پهلوم گرفتم.
گوشیم و از روی پا تختی برداشتم.
سرم و میون دستام گرفتم.
ماشین و باید میبردم ک شیشه اش و عوض کنن...باید تحویلش
میدادم بعد کارای خرید بلیت و انجام میدادم.
نفس عمقی کشیدم.به سمت حموم رفتم
آب داغ زخما و کبودیام و میسوزوند.
اما اهمیتی نداشت دستام و به کاشی های روی دیوار تکیه زدم.
چشمام و بستم و بغضم شکست.
بیچاره میالد...
بیچاره من.
کاش کامران زنده بود.این طوری هیچ وقت درگیر میالد نمیشدم.
کاش هم اسم نبودن.
اگر کامران اسمش و عوض نمیکرد و نمیزاشت میالد.اگر
نمیمرد...من این قدر تهت تاثیر این میالد و زندگیش قرار
نمیگرفتم.
خدایا باید چیکار کنم.
زانوهام شل شد و دستم و رو پهلوم گذاشتمو سرخوردم رو زمین.
چسب زخم و پانسمان دستام خیس شده بود
و خراشام بیشتر سوزش گرفته بودن.
با هقهقه سرم و به دیوار تکیه زدم.
-چرا زندگیم این طوریه.
دستام و جلوی چشمام گرفتم و شونه هام لرزید.
اون قدر زخمام ب سوزش افتاده بود که مجبور شدم برخالف میلم
بلند شم و اب و قطع کنم
از حموم خارج شدم و حوله رو روم انداختم.

1401/07/25 23:20

حاال سوزش بیشترم شده بود.
با گریه بینیم و باال کشیدم و آروم جلوی آینه در حالی که احساس
سرما میکردم و کمی میلرزیدم دستم و بااال بردم و سریع و با سدت
چسب زخم و از کنار شقیقه ام کندم.
دستم و به سمت بانداژ دستام بردم و به ترتیب بازشون کردم.
خراشای بزرگی رو کف دستام ایجاد شده بود
و خیسی باعث سوزششون شده بود.
بانداژا رو انداختم دور.
با دستای لرزون بدون توجه یه شلوار جین و بولیز برداشتم.
نگاهم خیره پاهای کبود و سر زانوهای زخمم موند.
با شلوار جین اذیت میشدم.
با اعصابی داغون کل کشو رو خالی کردم و از بین لباسام یه شلوار
سنبادی لی که دور موچش تنگ و باقیش گشاد بود و کشیدم
بیرون و یه باال نافی سفیدم تنم کردم و با سرعت به سمت تخت
رفتم و بانداژارو دراودم.
دستام خیلی میسوخت و دوتا از خراشای عمیق کف دستم دهن باز
کرده بودن و کمکم نیش خون و میتونستم ببینم.
با گریه سعی کردم دستام و با بانداژ ببندم ولی نمیشد

1401/07/25 23:20

کالفه از تنهایی و دردم زدم زیر گریه و با پشت دست موهام و از
جلوی چشمم کنار زدم.
بیخیال شدم و بلند شدم و به کیفم چنگ زدم و سوییچ ماشین و
برداشتم.
باید اول میرفتم یه جایی دستام و پانسمان میکردم بعدم برای
تعمیر و تحویل ماشین و خرید بلیت میرفتم.
در خونه رو باز کردم که با دیدن میالد ت یه قدمیم نفسم درست
وسط گلوم قفل شد و حتی یه صدای نا مفهومم از ته گلوم خارج
شد.
دستام لرزید دستگیره در و رها کردم.
چشماش برق میزد موهاش کمی نامرتب بود
برق چشماش دیگه از تمسخر و شیطنت نبود
برِق ناراحتی و کالفگی بود.
چونش مدام تکون مبخورد...میخواست چیزی بگه اما نمیگفت.
ترسیده یک قدم عقب رفتم.خواستم درو ببندم که پاشو الی در
گذاشت.
وحشت زده دوتا دستام و کوبیدم به در و فشارش دادم ولی با یه
فشار کوچیک شونه
درو هول داد.پرت شدم رو زمین و با درد به کمر و زیر دلم چنگ
زدم.
فوری به سمتم اومد و بازوم و گرفت و غرید:
هم زمان دست انداخت دور کمِر منی که از ترس تو خودم مچاله￾خوبی؟ چرا ازم فرار میکنی؟
شده بودم.
بلندم کرد و منو روی کاناپه گذاشت.
برگشت در و ببنده که با دیدن لکه ی خون دستام روی در ایستاد و
برگشت و به دستام زل زد.
زخم دستام باز شده بودن و کف دستم خونی شده بود.
عصبی در و محکم بست و گفت:
-بانداژات کجاست؟
عصبی با بغض جیغ زدم:
-چرا اینجایی...اگه یهو تبدیل به اون بشی چی؟
در سکوت نگاهم کرد و انگشت اشارش و باال برد:
-بهت اخطار دادم!
با بغض و صدای خش دار نالیدم:

1401/07/25 23:21

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/25 23:22

چند قدم عقب رفت و به دیوار تکیه زد.
با بغض دستی به موهام کشیدم و لخته ای ازش و پشت گوش￾چمدونتو دیدم تو اتاقت.
زدم.
حس کردم صداش خش داره و گرفتست.
-میدونم ازم متنفری...همه ازم متنفرن...
هیچ کی نمیتونه منو دوست داشته باشه.
قلبم لرزید.سرم و بلند کردم و به چشماش زل زدم.
به گوشه ای از پزیرایی زل زده بود و تو چشماش میشد نیش اشک
و دید.
-میدونی شب تا صبح درس خوندن و بعد سر امتحان تغیر
شخصیت دادن یعنی چی؟
یادم نیست اون شخصیتم اسمش چی بود.
اون فکر میکرد دکتره!
تو کالس داد میزد من کجام! من االن باید پیش زنم
باشم...واقعیت و که فهمید از بین رفت.
بچه های مدرسه فکر میکردن دیوونم.
تو مدرسه تنها بودم...تو دبیرستان تنها بودم.
و تصمیم گرفتم بیخیال درس بشم.
تو سال ده بار مدرسه عوض میکردم تهشم هیچی بود!
خندید و دستی به فکش کشید:
-هربار که بستریم میکردن و به شخصیتام همه چیز و
میگفتن.اونارو از بین میبردن.
ولی به جای اونا یه شخصیت جدید شکل میگرفت...که بد تر از
قبلی میتونست باشه
پس بیخیالم شدن و تصمیم گرفتن فقط حفظ آبرو کنن.
و من تنها تر شدم.
یه پاش و دراز کرد و گفت:
ولی به خاطر دوتا از شخصیتای بدم نروژ بستری شدم و خونم و به￾خیلی وقته اینجا زندگی میکنم تابابام بتونه گند کاریام و جمع کنه.
مهیار سپردم.
اون شخصیتا که نابود شدن به جاش این جدیده به وجود اومد...
همونی که اون شب دیدی...اسم نداره...زندگی نداره...اون منم! مِن
اعصبانی! مِن روانی شده
تو نروژ یکی و زدم...دنده هاش آسیب دید و کل دندوناش جز 6 تا
خورد شد و جراحی فکم داشت. چون بابام نبود از داداش بزرگه

1401/07/25 23:22

کالفه از تنهایی و دردم زدم زیر گریه و با پشت دست موهام و از
جلوی چشمم کنار زدم.
بیخیال شدم و بلند شدم و به کیفم چنگ زدم و سوییچ ماشین و
برداشتم.
باید اول میرفتم یه جایی دستام و پانسمان میکردم بعدم برای
تعمیر و تحویل ماشین و خرید بلیت میرفتم.
در خونه رو باز کردم که با دیدن میالد ت یه قدمیم نفسم درست
وسط گلوم قفل شد و حتی یه صدای نا مفهومم از ته گلوم خارج
شد.
دستام لرزید دستگیره در و رها کردم.
چشماش برق میزد موهاش کمی نامرتب بود
برق چشماش دیگه از تمسخر و شیطنت نبود
برِق ناراحتی و کالفگی بود.
چونش مدام تکون مبخورد...میخواست چیزی بگه اما نمیگفت.
ترسیده یک قدم عقب رفتم.خواستم درو ببندم که پاشو الی در
گذاشت.
وحشت زده دوتا دستام و کوبیدم به در و فشارش دادم ولی با یه
فشار کوچیک شونه
درو هول داد.پرت شدم رو زمین و با درد به کمر و زیر دلم چنگ
زدم.
فوری به سمتم اومد و بازوم و گرفت و غرید:
هم زمان دست انداخت دور کمِر منی که از ترس تو خودم مچاله￾خوبی؟ چرا ازم فرار میکنی؟
شده بودم.
بلندم کرد و منو روی کاناپه گذاشت.
برگشت در و ببنده که با دیدن لکه ی خون دستام روی در ایستاد و
برگشت و به دستام زل زد.
زخم دستام باز شده بودن و کف دستم خونی شده بود.
عصبی در و محکم بست و گفت:
-بانداژات کجاست؟
عصبی با بغض جیغ زدم:
-چرا اینجایی...اگه یهو تبدیل به اون بشی چی؟
در سکوت نگاهم کرد و انگشت اشارش و باال برد:
-بهت اخطار دادم!
با بغض و صدای خش دار نالیدم:

1401/07/25 23:21