بعد چند دقیقه صدای پیر زنی و شنیدم:
-کیه؟
زبونم و گاز گرفتم...خب حاال چی بگم؟
بعد چند دقیقه صدای لخ لخ کشیدن دمپایی رو روی زمین شنیدممیشه باز کنید؟
و بعدش در حیاط باز شد.
خیره به زن مسن و مو حنایی روبه روم زل زدم.
-چی می خوای؟
حتی یه سیگارم بین انگشتاش بود!
-م..من باید باهاتون حرف بزنم...راجب آتیش!
ابروهاش باال پرید و عینک گردش و از روی چشماش برداشت.
چشمای ریزی داشت...
هیچ شباهتی با میالد نداشت.
-بیا
پشتش و کرد و به نظر بی حوصله و کمی اخمو می اومد.
پشت سرش با تردید وارد خونه شدم.
تو حیاط کوچیکش که پر از گلدونای کوچیک و بزرگ بودن به
سمت میز سفید رنگ رفت و صندلی و کشید بیرون و نشست.
با دست عالمت داد روبه روش بشینم.
با تردید روبه روش نشستم و به اطراف نگاهی انداختم.
-آتیش منو از کجا میشناسی؟
زبونم و تر کردم که ادامه داد:
-اولین کسی هستی که طی چندین سال گذشته سراغ اتیش و
گرفته.
ابروهام باال پرید و تی شرت گشاد و صورتی رنگی تنش بود و
دستی بین موهای کوتاه و فرفریش کشید و سیگار و برد سمت
لبای جمع شدش.
-من میخوام به آتیش کمک کنم...شنیدم مادرشید.گنول خانوم!
نیشخند زد.
-مادرش نیستم...اون این طور فکر میکنه!
خیره نگاهش کردم.
سیگار و تو جاسیگاری شیشه ای روی میز خاموش کرد و متفکرمیشه واضح تر توضیح بدید.
نگاهم کرد:
چرا باید بهت همه چیز و بگم دختر جون...شاید آتیش تو دردسر
1401/07/25 22:42