525 عضو
آیاز جدی...بوراک افسرده و مریض.
هیوالخشمگین.
و من...
مستقیم نگاهش کردم.
جملش و تموم نکرد.
-و...ت..تو؟
فکش کمی منقبض شد...سرش و چرخوند و نگاهم کرد:
-سرد!
با بغض سر تکون دادم:
-بازم خوبه!
دوباره ب روبه روش زل زد:
-جدیدا دیر تر تبدیل ب شخصیتام میشم.
و زود تر محو میشن.
دکترا میگن نشونه خوبیه...این یعنی دارم کنترلشون میکنم...البته
اگ خودم و اون ادما کنترل نکنن.
-اونا دیگه کنترلت نکردن؟
سر تکون داد:
-گمم کردن...نمیتونن با نشونه هاشون یا ارتباطاتشون ذهنم و مثل
قبل قوی کنترل کنن.
سر تکون دادم.
-م...میخوای چکار کنی؟
برگشت و نگاهم کرد:
-با تو؟
با ترس نگاهش کردم.
-باید گندی ک زدی و پاک کنی...
با بهت نگاهش کردم ک کمی سمتم خم شد.
به صندلی میخ کوب شدم.
-یا قلبی ک انداختیش رو زمین و برمیداری...
یا میزاریش سر جاش و گورت و گم میکنی!
با بغض و ناراحتی خیره ب نگاه آبیش گفتم:
-من قلبت و ننداخت...
انگشتش و رو لبام گذاشت:
-هیس! میدونم...ولی با دروغت گند زدی به همه چی...
نگاهش خیره لبام شد:
-باید چاله رو پر کنی...باید این کینه رو از بین ببری تا بتونم خوب
شم.
قلبم تو دهنم میزد.
اروم دستم و روی قلبش گذاشتم.
َرکاش خوب میشه؟
-قلبت و ناز کنم َت
نیشخند زد:
-بزار قلبت و بشکونم...رو قلب خودت امتحانش کنیم!
چونم لرزید.
چونم و محکم باشصتش گرفت:
-هیس گریه نکن! با گریه ترکا خوب نمیشن!
چونم و باال کشید و لباش و مماس لبام قرار داد:
-باید ببوسیشون...
کمی منتظر نگاهم کرد...
نیشخند زد.
چونم و رها کرد و برگشت سرجاش و سرش و چرخوند ک سریع
سمتش خم شدم و یقش و گرفتم و چرخوندمش سمت خودم.
تا برگشت لبام و روی لباش گذاشتم.
یقیش و تو مشتم فشار میدادم.
فوری با استرس ازش جدا شدم و ترسیده با قلبی ک تو دهنم میزد
نگاهش کردم.
نیمچه لبخندی زد:
دستش و هم زمان با حرفش باال اورد و گردنم و گرفت و سرم وشروع خوبی بود.
نزدیک کرد و لباش و سریع رو لبام گذاشت.
این بار نرم نه...با خشونت بوسید.
دستام رو سینش مشت شد.
قلبم بی قرار میزد.
هم زمان ک من و میبوسید با دستش یکی از دکمه های ماشین و
زد ک سقف اروم بسته شد.
روم خیمه زد و همون طور ک میبوسیدم گفت:
-تو فقط دکی میالدی...
هم زمان لباسش و با یه حرکت در اورد.
چونم و رها کرد و برگشت سرجاش و سرش و چرخوند ک سریع
سمتش خم شدم و یقش و گرفتم و چرخوندمش سمت خودم.
تا برگشت لبام و روی لباش گذاشتم.
یقیش و تو مشتم فشار میدادم.
فوری با استرس ازش جدا شدم و ترسیده با قلبی ک تو دهنم میزد
نگاهش کردم.
نیمچه لبخندی زد:
دستش و هم زمان با حرفش باال اورد و گردنم و گرفت و سرم وشروع خوبی بود.
نزدیک کرد و لباش و سریع رو لبام گذاشت.
این بار نرم نه...با خشونت بوسید.
دستام رو سینش مشت شد.
قلبم بی قرار میزد.
هم زمان ک من و میبوسید با دستش یکی از دکمه های ماشین و
زد ک سقف اروم بسته شد.
روم خیمه زد و همون طور ک میبوسیدم گفت:
-تو فقط دکی میالدی...
هم زمان لباسش و با یه حرکت در اورد.
قلبم تو دهنم میزد.
همه چیز سریع اتفاق افتاد.
من میخواستمش
اونم منو میخواست.
اون اومده بود...منم منتظرش بودم.
تابم و در اورد.
خشکم زده بود...ففط نگاهش میکردم.
نفس نفس میزدم.
دستش کل تنم و لمس میکرد و من درگیر و دار این بودم ک بفهمم
واقعیه؟
به معنای واقعی کلمه وا دادم.
دیگه نمیتونستم جلوش و بگیرم.
و نمیخواستم.
دستش ک سمت دکمه شلوارم رفت شکمم و منقبض کردم.
گردنم و و لمس کرد..
همون طور ک تو اون فضای تنگ روم قرار گرفته بود لباسم و
دراورد.
با چشمای بارونیم نگاهش کردم.
چشمام و بستم....
****
-خب؟
حس میکردم گرمم شده بلند شدم و دستی به گردنم کشیدم.
-تو ماشین رابطه داشتیم...برای اولین بار...
ابروش باال پرید:
توماشین!
لبخند شیطنت آمیزی زد:
-عجب...بار اولت بود؟
سر تکون دادم:
-آره.
اونم بلند شد و این بار روی میز نشست:
-خب؟
نیشخند زدم:
-میتونی بری!
متعجب نگاهم کرد:
-چی؟
با پوزخند گفتم:
-حرفی بود ک بهم زد.
با بهت نگاهم کرد:
-بعد رابطع!
سر تکون دادم:
-صندلی عقب تو بغلش بودم که...
***
-میتونی دیگه بری.
متوجه نشدم چی میگه.
زیر دلم کمی تیر میکشید.
حس میکردم یه ماشین از روم رد شده.
از کنارم بلند شد.
کنارم روی صندلی نشست و درحالی ک بولیزش و تنش میکرد
گفت:
-دیگه کاریت ندارم.
با بهت نگاهش میکردم.
دست لرزونم و جلوم گرفتم و با بهت درحالی ک ب سختی تابم و از
کف ماشین برمیداشتم گفتم:
-چ...چی!
روش و ازم گرفت موهاش ب هم ریخته بود.
بند کتونیاش و میبست.
تابم و فوری پوشیدم.
خم شدم و فوری لباسم و تنم کردم و شلوارم و پام کردم.
خیلی درد داشتم.حتی حالت تهوعم داشتم.
سرش و سمتم چرخوند.
با گریه هقهقه میکردم
کمر و دلم تیر میکشید.
-منم خواستم مطمئن شم یه چیزی ازت و دارم...
نفس نفس زنون غرید:
-االن قلب عاشقت نه..قلب شکستت مال منه...جسمت مال منه...
با چشمای اشکی داد زدم:
-من دوست داشتم.
یهو گردن بندام و با شدت به سمت خودش کشید:
-منم داشتم گولت و میخوردم.
ولی گردنبندش و گردنت دیدم...گردنبنِد عشقتو.
با گریه نالیدم:
-گردنبند تو ام گردنمه...نمیبینی؟ چرا نمیفهمی کامران گذشته
منه...ولی االن عاشق تو ام..تویی ک باور نمیکنی!
با گریه جیغ زدم:
خودم و بکشم؟ تورو بکشم؟ همه آدمای دنیا رو بکشم؟ چیکار کنممیگم دوست دارم چرا باور نمیکنی؟ چیکار کنم؟
ها؟
سیبک گلوش باال پایین شد.
با گریه به سینش کوبیدم:
-فکر کردی انتقام گرفتی؟
به خودم اشارع کردم:
توسری خور یا سنتی ایم که االن بسوزم ک با تو
ِر
-مگه من دخت
تجربه اش کردم و بعد ولم کردی؟
از آبرو بترسم؟ هه!
با گریه به سینش کوبیدم:
-احمق من از این میسوزم ک باورم نکردی...ک این قدر شکستی ک
با تیکه هات قلب منم بریدی...
با سرعت در ماشین و باز کردم و با وجود دل درد و ضعفم از
ماشین با سرعت پیاده
ماشین و انگار پشِت ساختمون پارک کرده بود تو پارکینگ برای
همین خلوت بود.
دستم و روی دلم گذاشتم.
با وجود درد و بی حالی و ضعفی ک با هرقدم بیشتر میشد با
سرعت ب سمت خروجی پارکینگ رفتم.
ک صدای قدماش و از پشتم شنیدم شروع کردم ب دوییدن ک
بازوم و گرفت و با شدت برمگردوند.
عصبی نگاهش کردم.
اون عصبی تر بود.
-اوال...این کار و برای انتقام یا بردن آبرو نکردم...
ن تو دختر 15 ساله خونه مامان باباتی ن من پسر عقده ای جو گیر!
یک قدم نزدیک شد.
-میخواستم ببینم چه طوریه...
با حرص غریدم:
-چی چه طوریه؟
خیره نگاهم میکرد:
-داشتنت...
به لبام زل زد:
-همه چیت...میخواستم به این ارزوم برسم قبِل...
ساکت شد.
خیره نگاهش کردم.
-قبل چی؟
جوابی نداد...کالفه ادامه داد:
کلی شخصیت با مامان دیوونه و بابای سیاسیم؟ مِن تهت کنترل وباور ندارم دوسم داشته باشی...اخه کی میتونه منو تحمل کنه؟ منو
رفتار سادیسمیم...؟
با بغض نالیدم:
-باور اینا ساده تر از اینه باور کنی دوست دارم نه؟
سرد نگاهم کرد:
-اره...
نیشخند زدم.
-پس باور کن.
انگشت سبابم و سمتش گرفتم:
-دیگه نبینمت!
دستش و با ضرب رها کردم.
با سرعت چرخیدم و از پارکینگ خارج شدم.
نمیفهمیدم ب کجا میرم.
یا کجا هستم.
در امتداد خیابون راه میرفتم.
اسکیتام تو ماشینش مونده بود.بدون کفش بودم...
مردم با تعجب نگاهم میکردن.
هوا کمی سرد بود.
بازوهام و بغل گرفته بودم.
نگاهم تار بود.
زیر دلم تیر میکشید.
دستم و به سمت خیابون دراز کردم.
ماشینا باسرعت رد میشدن.
نگاه سنگین خیلیارو رو خودم حس میکردم.
اما مثل یه جنازه متحرک بودم.
تاکسی زرد رنگ مقابلم نگه داشت.
فوری در و باز کردم و نشستم.
آدرس خونه رو دادم.
راننده نگاهش و ازم گرفت و شیشه رو پایین داد و راه افتاد.
نفس عمیقی کشیدم.
شیشه سمت خودم و پایین کشیدم.
سرم و کامل از ماشین خارج کردم.
موهام رو هوا میرقصید.
صدای اهنگی ک از ضبط پخش میشد من و تو دنیای خودم غرق
کرد.
این اهنگ و زیادی دوست داشتم.
Смотри же мне в глаза, обо всём я тебе расскажу
Smotri zhe mne v glaza, obo vsyom ya tebe /
/rasskazhu
به چشام نگاه کن ، همه چی رو برات تعریف میکنم
И колыбельную тебе спою, смотри же мне в глаза
/I kolybelʹnuyu tebe spoyu, smotri zhe mne v glaza /
و قراره برات الالیی بخونم ، به چشام نگاه کن
И где в них доброта ?
/ I gde v nikh dobrota /
مهربونی تو چشات کجا رفته ؟
با بغض اشکام و پاک کردم...خواننده میخوند و من زیر لب زمزمه
میکردم.
С тобою навсегда, прошу тебя, помни меня
/S toboyu navsegda, proshu tebya, pomni menya /
میخوام تا آخر عمرم کنارت باشم ، خواهش میکنم منو به یاد بیار!
***
حوله پیچ از حموم خارج شدم.
مستقیم ب سمت اشپزخونه رفتم.
در یخچال و باز کردم مسکن و پیدا کردم.
دو تا باز کردم شیشه آب و سر کشیدم و قرصا رو به همراه آب
قورت دادم.
نگاهم به آینه راهرو افتاد.
مثل عروس مردگان شده بودم
لبام سفید و زیرچشمام گود رفته.بی رنگ و رو مثل گچ سفید.
دستی به موهای خیسم کشیدم.
به سمت تختم رفتم و با حوله خیسم روی تخت دراز کشیدم.
حالم خوب نبود..
نگاهم ب عقربه ها بود.
گوشی و وسایلم و تو باتیناژ جا گذاشته بودم.
نمیدونستم چه خبره.یا چه قدر گذشته.
مثل یه جنازه ک روحی نداره دراز کشیده ب عقربه ها زل زده بودم
پلکام سنگین شد دستم و روی شکمم گذاشتم.
به پهلو جنین وارانه تو خودم جمع شدم
پلکام سنگین شد...
بین خواب و بیداری غرق شده بودم ک صدای زنگ و ضربات پی در
پی ک ب در میخورد باعث شد پلکای سنگینم و ب سختی باز کنم.
سرم درد میکرد.
بدنم گرفته بود ب حوله نم دارم زل زدم رو تختیمم خیس شده
بود.
ب سختی بلند شدم.
گیج بودم.ضربه ها شدت میگرفتن انگار یکی مشتش و روی رنگ
در گذاشته و اون یکی مشتش و میکوبید ب در.
گیج مقابل در ایستادم..تا در و باز کردم جسمی به داخل شلیک
شد.
با بهت زمزمه کردم:
-تو!
نیاز عصبی غرید:
جملش با برگردوندن سرش و دیدن من نیمه تموم موند..با حیرتمرگ کدوم گو....
زمزمه کرد:
-وات د فاک این چه وضعیه!
مات نگاهش میکردم.
فوری در و بست.گوشیش زنگ میخورد.
گوشیش و همون طور ک مات ب من نگاه میکرد جواب داد و
گذاشت کنار گوشش:
اره عارف پیششم...نه حالش خوبه الزم نیست بیای...حله فعال.
تماس و قطع کرد.با سرعت بازوم و گرفت:
-شت!
من و ب سمت اتاقم کشوند.
-بیا یه چیزی بپوش مریض میشی.
پوزخند زدم.
وارد اتاقم شدیم.
فوری در کمدم و باز کرد.
بی نتیجه از پیدا کردن لباس راحتی خم شد و کشو هارو بیرون
کشید.
یه شرتک لی و تاب مشکی بیرون کشید.
بی حوصله حوله رو باز کردم نیاز عصبی در کمد و باز کرده و غربگیر بپوش.
میزد:
-سشوارت کو؟، میدونی چ قدر نگرانت شدیم؟
لباس هارو پوشیدم.
سشوار و پیدا کرد من و روی صندلی نشوند.
سشوار و ب برق زد موهام و با دست شونه میزد و سشوار
میکشید.
من مات ب اینه زل زده بودم
موهام و ک سشوار کشید مقابلم نشست:
-میالد کاری کرده؟ دنیز حرف بزن!
عصبی بود.
چونم لرزید.
نگران چونم و گرفت و مات ب گردنم زل زد:
-گردنت چرا این قدر کبوده!
با بهت موهای خیسم و کنار زد و بلند شد یقه تابم و پایین کشید.
بلند زدم زیر گریه...دستم و جلوی صورتم گرفتمهمه جات کبوده!
نیاز با وحشت نالید:
-ب..بهت دست درازی کرده؟ آره؟
با گریه سر تکون دادم.
دستام و از جلوی صورتم کنار زد:
-آره؟
با گریه نالیدم؛
-ن...نه...خودم خواستم!
نفس عمیقی کشید مضطرب نگاهم کرد:
-بابای میالد ب فریاد گفته جون میالد در خطره...
ن از نظر کنترل ذهنی...از طرف خود شخصیتاش...
تصور کن بفهمی زندگیت مجازی بوده و هیچ کدوم از اتفاقاتی ک
تاحاال تجربه کردی واقعی نبوده بهت بگن پدر و مادرت الکین و تو
خودت یه شخصیت خیالی ای ک مال یه شخصبت دیگه ای...بهت
بگن دنیزی وجود نداره و اسمت یه چیز دیگست...
االن شخصیتای میالد...یعنی آتیش و بوراک و آیاز تو اوج
افسردگی ان مخصوصا بوراک...
با بهت نالیدم:
-ممکنه به خودشون صدمه بزنن!
سر تکون داد.
با بغض نالیدم:
-ی...یعنی به میالد آسیب میزنن!
با ناراحتی زمزمه کرد:
-فریاد داره در ب در دنیال میالد میگرده...
میترسن اومدنش پیش تو یه نوع خداحافظی بوده باشه.
نفسم گرفت.
یاد حرفش افتادم
*میخواستم ب این ارزوم برسم قبِل...*
جملش و تموم نکرده بود! قبل مرگش!؟
زانوهام تا خورد.
دستم و به کنسول گرفتم نا نیفتم.
نیاز با نگرانی نگاهم میکرد.
-دنیز.
با ترس نالیدم:
-نمیخواد مقاومت کنه...میخواد تسلیم شه!
نیاز با نگرانی گفت:
-باشه اروم باش کمکش میکنیم.
با سرعت به سمت کمد رفتم.
کت لیم و برداشتم و فوری روی تابم تنم کردم.
با بغض درحالی ک خم میشدم و فوری نیم بوتای مشکیم وچیکار میکنی!
میپوشیدم گفتم:
-باید بریم دنبالش
نیاز با بهت نگاهم میکرد:
باز خر شدی؟ از کجا بدونیم کجاست؟
عصبی غریدم:
نیاز دستی ب پیشونیش کشیدمیفهمیم...
-اخر از دستتون بچم میفته.
به سمت کیفش رفتم:
-بدو کیفت و بر...
حرفم نیمه تموم موند.با بهت نگاهش کردم..
نیمچه لبخندی زد.
دستش و ب سمت کیفش برد..
یه برگه سیاه سفید کوچیک و سمتم گرفت.
با بهت ب سونوگرافیش زل زدم..
بچه داشت!
-حامله ای!
لبخند زد:
-اره فریاد نمیدونه فعال میخوام سوپرایزش کنم.
بین این همه خبر بد این بهترینشون بود.
با گریه خندیدم:
-عزیزم!
به سمتش رفتم و بغلش کردم.
-مبارک باشه.
خندید:
-مرسی.
اشکام و پاک کردم سونوگرافیش و رو کنسول گذاشتم:
-زود باش باید بریم.
سر تکون داد و با سرعت کیفش و برداشت و دنبالم راه افتاد.
از خونه با سرعت خارج شدیم.
دلم شور میزد نگرانش بودم
نفس عمیقی کشیدم و ب سمت آسانسور دوییدم.
نیاز پشت سرم اومد.
سونوگرافی ب دست سعی داشت زیپ کیفش و باز کنه ولی زیپ
گیر کرده بود.
کالفه سونورو گرفتم.
-بده دست من.
سونورو تو کیف خودم گذاشتم.
درای آسانسور باز شد.
هردو وارد شدیم درا ک بسته شدن فوری دکمه پارکینگ و زدم.
به چهره رنگ پریدم تو آسانسور زل زدم.
نیاز نگران گفت:
-باشه آروم باش لطفا!
گوشیش و باال اورد:
-دوستم مهران یه مدته فرانسه زندگی میکنه.
بهش زنگ میزنم اونم بگرده.
سر تکون دادم.
کیفش و ب سمتم گرفت.
گوشیت و از باشگاه اوردیم این زیپ کوفتی و باز کن.
من سعی میکردم زیپ و باز کنم.
اونم گوشی و چسبونده بود ب گوشش.
زیپ همراه با در آسانسور باز شد با هم خارج شدیم.
گوشیم و دراوردم. صدای نیاز و شنیدم:
-الو مهران...ببین وقت نداریم داریم دنبال پسرعموی فریاد میگردیم
یه بیماری داره ممکنه به خودش آسیب بزنه میتونی کمک کنی؟
به سمت ماشینم دوییدم.
سوییج و باال اوردم.
فوری درماشین و باز کردم و نشستمآره آره...همون میالد...آشنا داری؟ اوکی پس میایم دنبالت.
نیاز فوری کنارم جای گرفت.
فوری ماشین و روشن و کردم و دنده عقب گرفتم.
ریموت و زدم و دور زدم.از پارکینگ فوری خارج شدیم.
-باید برم کجا؟
نیاز خیره به گوشیش گفت:
-لوکیشن فرستاده فکر کنم نزدیک باشه.
گوشیش و گرفتم و به آدرس زل زدم.
سر تکون دادم:
-نزدیکه.
با سرعت به سمت خیابون اصلی میرفتم.
گوشی نیاز زنگ خورد..نیاز با استرس گفت:
-فریاده!
هول شده نگاهش کردم:
-جواب بده..
فوری جواب داد.
دور برگردون و چرخیدم خیره به ادرس سر باال اوردم و ب تابلو ها
زل زدم.
-الو؟چیشد؟
برگشتم سمتش:
نگاهی بهم انداخت و گوشی و از گوشش فاصله داد..صدای فریادبزار رو بلندگو.
پخش شد.
-چند تا هتل پیدا کردم ک حدس میزنم تو یکیش باشه دارم میرم
اونجا مهیارم باهامه.
صدای مهیار اومد:
-پیش به سوی ماموریت غیر ممکن.
کالفه به رو ب رو زل زدم.
-اوکی ما ام میریم دنبال مهران اینجا هارو میشناسه بهتره تنها
نباشیم.
فریاد نفس عمیقی کشید:
-مهران!؟
نیاز دستی ب پیشونیش کشید:
-فریاد جان مهران هم جنس گراس به اونم میخوای گیر بدی!؟
مهیار از اون طرف گفت:
-مهران کیه؟ خوشگله؟ نیاز چرا دوستات و به من معرفی نمیکنی
واقعا زشته.
نتونستم جلوی لبخند محوم و بگیرم.
فریاد کالفه گفت:
-اوکی هرچی شد خبر بدید.
نیاز تماس و قطع کرد.
به آدرس زل زدم.
نیاز شیشه رو پایین داد.درحالی ک ب اطراف نگاه میکرد شمارهباید همین جاها باشه...
مهران و گرفت.
-الو کجایی؟
سرم و خم کرده و ب خیابون زل زده بودم.
تا حاال ندیده بودمش دنبال یه پسر با ظاهر بیبی فیس بودم.
-کنار کافیشاپ مونتنگرو؟
سرم و چرخوندم.
از آینه بغل کافیشاپ و با تابلو بزرگ قرمزش دیدم
ماشین و نگه داشتم.
بگو داره راهنما میزنه.
نیاز رو ب مهران گفت:
-ما کنار پیاده روییم بیا جلو مارو میبینی راهنما میزنیم.
دستم و بی حوصله روی بوق گذاشتم..
تماس و قطع کرد:
-داره میاد
در ماشین هم زمان با حرف نیاز باز شد.
سرم و چرخوندم.
پسر سفید پوست با موها و چشای تیره.
کمی بیبی فیس و خوش تیپ بود.
لبخند دندون نمایی زد:
-هلو.
نیاز با لبخند سمتش خم شد و تو همون فاصله هم و بغل کردن.
-میای فرانسه و ب من نمیگی آره؟
-سالم.
رو ب من سر تکون داد..
فوری راه افتادم.
-به خدا تازه رسیدیم.میخواستم ببینمت.
مهران خندید:
اونجا باشه دوستم اونجا کار میکنهخب حاال...چند تا خیابون جلو تر یه هتل معروف هست ممکنه
سر تکون دادم.
پام و رو گاز گذاشتم و با سرعت از بین ماشینا رد میشدم.
نیاز خیره به ساعتش گفت:
-امیدوارم ب موقع برسیم.
قلبم تند میزد...
حالم خوب نبود...اما باید میرسیدم.
باید کمکش میکردم.
این بار من باید نجاتش میدادم..
نتونستم کامران و نجات بدم
نتونستم سارینا رو نجات بدم
نتونستم حال میالد و خوب کنم
اما باید نجاتش میدادم.
چند بار پیاپی نفس عمیق کشیدم تا جلو ریزش اشکام و بگیرم.
-همین هتله.
سرم و چرخوندم ب ساختمون بزرگ و نمای مشکی رنگ هتل زل
زدم.
کمی جلو تر ماشین و پارک کردم.
هر سه پیاده شدیم.
با سرعت به سمت هتل رفتیم.
مهران گوشیش و از جیب شلوار جین سفیدش بیرون اورد.
رو به نیاز گفتم؛
-میترسم.
نیاز دستم و گرفت:
-نترس پیداش میکنیم.
صدای مهران و شنیدم:
هرسه از پله هایی ک فرش قرمز رنگی روش قرار داشت باال رفتیمالو الواردو بیا دم ورودی.
در های شیشه ای باز شدن..
نگاهم و از سنگ فرشای سفید گرفتم.
تو قسمت البی میز پزیرش دقیقا روبه رومون بود.
پسر کت شلواری از پشت میز خارج شد.
با لبخند با مهران دست داد.بور و چشم رنگی بود.
و خیلی خوشگل بود.
-به انگلیسی گفت:
-مهران خوبی!
مهران لبخند کج و معوجی زد و گفت:
-اره خب بیا چک کنیم.
پسر هول شده سر تکان داد و ب ما سالم داد.
فوری دور زد و پشت میز نشست.
دختر کنارش پشت سیستم بود.
هر دو کت شلوار های مشکی زرشکی پوشیده بودند.
پسر رو ب دختر ارام گفت:
-چک کن ببین این اسامی اینجا اتاق گرفتن.
دختر سر تکون داد.
-آیاز...بوراک...میالد...آتش...فامیلی هرکدوم متفاوته اسامیشون و
چک کنید.
دختر خیره به مانیتور عینک گردش را باال و پایین کرد.
-اووم.
قلبم در دهانم میزد.
-ه...هست؟
دختر سرش را بلند کرد و گفت:
-نه متاسفانه.
فوری گوشی ام رو دراوردم.عکس میالد و نشونش دادم.
-ندیدینش؟
سر تکون داد.
پسر اروم گفت:
-به نظرم نمیتونید با گشتن تو هتال پیداش کنید
تو این شهر هزار تا هتل هست...ممکنه حتی هتلم نرفته باشه.
با بغض دستم و رو صورتم گذاشتم
دستام میلرزید.
مهران بازوم و گرفت.
نیاز تشکر کرد.نفهمیدم مهران چی گفت فقط بازوم و کشید و ب
سمت خروجی هتل رفتیم.
اشکام روونه گونه هام شد.
-پ...پیداش نمیکنیم!
نیاز کالفه غرید:
-تف ب این زندگی.
گوشیش و دراورد.
مهران رو ب من گفت:
-پیداش میکنیم...نترس.
صدای نیاز و شنیدم:
-الو فریاد چیکار کردی؟
کالفه به موهاش چنگ زد:
-نبود؟
زانوهام تا خورد روی پله ها نشستم.
با گریه نالیدم:
-حاال چیکار کنم...
مهران خم شد و بازوم و گرفت:
-چند تا هتل دیگه ام میگردیم پاشو.
با بغض سر تکون دادم و بلند شدم.
-باشه بازم میگردیم.
نیاز پشت فرمون نشست چون ب نظرش من حالم خوب نبود.
نفس عمیقی کشیدم و سرم و ب شیشه تکیه زدم.
قلبم تو دهنم میزد.
خیلی استرس داشتم.
مهران ادرس میداد و نیازم همون سمتی میرفت.
سرم و بین دستام گرفتم.
حالت تهوع داشتم.
نمیدونم چ قدر گذشت ک ماشین و جلوی هتلی با نمای سفید
رنگ نگه داشتن..با سرعت پیاده شدم.
هر سه به سمت ورودی هتل رفتیم.
وارد البی هتل شدیم.
سمت چپ سالن پشت میز شیشه ای کارکنان قسمت پزیرش
نشسته بودن.
پسر لبخندی زد:
-خوشامدید
با سرعت گوشیم و ب سمت پسر قد بلند و مو خرمایی گرفتم:
-این اقا اینجا اتاق گرفتن؟خیلی مهمه.
پسر با تعجب نگاهمون میکرد.
سرش و خم کرد و ب عکس زل زد:
-اسمشون.
نیاز ب جای من جواب داد:
-فامیلیا متفاوته شخصی ب اسم میالد.آتیش.بوراک یا آیاز اینجا
اقامت نداره؟
پسر متفکر عینکش و به چشم زد و خیره ب صفحه مانیتور گفت:
-میالد!
اسم میالد و بد تلفظ میکرد.فرانسوی بود.
-ن متاسفانه هیج کدوم از اسامی اینجا اتاق نگرفتن.
با نا امیدی چرخیدم سمِت نیاز.
...
سه تا هتل دیگه ام چک کردیم.
یه سر به بیمارستانم زدیم.
اما خبری ازش نبود.
کنار اداره پلیس ایستاده و به هم نگاه میکردیم.
گوشی نیاز زنگ خورد تکیه داده ب کاپوت گوشیش و از جیب جینمن میرم داخل نیاز نیست شما بیاین..میرم...
تنگ سفیدش خارج کرد.
نفس عمیقی کشیدم و با استرس نگاهش کردمفریاده.
تماس و روبلندگو گذاشت:
-الو فریاد؟
صدای سرو صدا و جیغ و داد میومد.قلبم تو دهنم میزد.
با نگرانی نزدیک شدم.
نیاز داد زد:
-فریاد صدامو داری؟
صدای فریاد و ب سختی شنیدیم:
ترافیکم هستنیاز ما بین خبرنگارا ومردم گیر کردیم...
نیاز داد زد:
-خب؟
فریاد داد میزد:
-بابای میالد یه ادرس پیدا کرده ماشین میالد و اخرین بار اونجا
دیدن ما نمیرسیم شما...
تماس قطع شد.
با بهت به سمت نیاز دوییدم.
نیاز با سرعت ب صفحع گوشی زل زد:
-آدرس فرستاده
مهران فوری سوییچ و از نیاز گرفت:
-بدویید بشینید پس.
با سرعت ماشین و دور زدم و سوار شدم.
نیاز عقب نشست و همون طور ک هم زمان درو میبستیم گفتم:
مهران با سرعت ماشین و روشن کرد و پاش و رو گاز گذاشتبرو برو سریع.
نگاهم خیره به خیابونا بود.
حالت تهوع داشتم
ذهنم قفل کرده بود.
چشمام و چند لحظه بستمشیشه رو دادم پایین
پشت سر هم نفس عمیق میکشیدم.
چیزی نیست...
پیداش میکنم...
نباید میزاشتم بره...
اشتباه من بود..
با بغض چشمام و باز کردم.
حتی چشمامم میسوخت.
صدای نیاز و شنیدم:
-مهران اون پسره ک تو هتل کار میکرد گی بود؟ یه جوری نگات
میکرد.
مهران بعد مکث طوالنی درحالی ک ب مسیر یاب زل زده بود گفت:
آره فقط زیاد نتونستم باهاش اوکی شم...
دستم و روی شقیقه هام گذاشتم.
شقیقه هام نبض میزدن.
نیاز خم شد و بطری آب کنار دنده رو برداشت و به سمتم گرفت:
-یکم آب بخور رنگت مثل گچ شده.
گیج شیشه رو گرفتم و درش و باز کردم.
کمی آب خوردم.
نفس عمیقی کشیدم.
حس میکردم میخوام باال بیارم.
دستام یخ زده و میلرزیدن انگار دستای من نبودن
سر شده بودن.
با استرس به ساختمونا زل زده بودم.
-چرا نمیرسیم!
با بهت سر چرخوندم سرعتش و کم کرد و ماشین و مقابل هتلرسیدیم.
بزرگ شیکی نگه داشت.
با سرعت پیاده شدم.
دو پسر کت شلواری کنار در ورودی به استقبالمون اومدن.
مهران به فرانسوی گفت:
-ممنون سوییچ دست خودمونه.
پسر قد کوتاه تر سرتکون داد.
خواستم به سمت ورودی هتل برم ک با دیدن ماشین میالد پاهام
خشک شد.
با سرعت ب سمتش رفتم.
خم شدم.شیشه هاش دودی بود سقفشم بسته.
-ماشین میالده؟
رو ب نیاز با استرس گفتم:
هردو پسر با تعجب نگاهمون میکردنخودشه اون شب سوار این بود.
با سرعت دوییدم سمت پله ها و باسرعت وارد البی شدم.
به سمت پذیرش رفتم.
دختر دستی به پاپیون سفید یقه پیرهنش کشید:
-بفرمایید.
به فرانسوی با استرس گفتم:
-دنبال یه پسریم.
فوری گوشیم و با دستای لرزون ب سمتش گرفتم:
اسمای مختلفی داره اینحا اتاق گرفته؟
با چشمای ریز شده ب عکس زل زد.
نگاه سبزش و بهم دوخت:
-بله اینجان ولی من نمیتونم اطالعات مشتری هارو بدم.
نیاز خودش و بهمون رسوند.
با اخم به انگلیسی گفت:
-این یه موضوع مهمه پای مرگ و زندگی وسطه!
دختر جدی نگاهمون کرد.
دستی به گونه های برجستش کشید و به انگلیسی جواب داد :
-عذرمیخوام ولی نمیتونم کمکتون کنم.
نیاز عصبی داد زد:
-میگم مهمه...
دختر جدی بلند شد و گفت:
-خانوم داد نزنید.
با بغض نالیدم:
-ببینید من دکترم...
دست تو جیبم کردم و کارت مطبم و روی میز گذاشتم.
-کسی ک اینجا اتاق گرفته بیمارِه...بیماریشم حاده
ممکنه بالیی سر خودش بیاره.
مهران کمی سمت دختر خم شد:
نمایندهاینطوری برای هتل خودتونم بد میشه! کی حاضره تو اتاقی ک
یکی توش خودکشی کرده بمونه؟ مخصوصا ک پسِر
مجلس ترکیه است! میدونید اگر بفهمن میتونستید کمک کنید و
نکردید چ میشه؟
مرد کت شلواری به همراه بی سیمی و در دست داشت ب سمتمون
اومد و رو ب دختر گفت:
-چیشده؟
دختر نگاه خیره اش و از مهران گرفت و ب سمت مرد نگاه کرد.
اروم بهش چیزی گفت و اونو کنار کشید.
با استرس ب نیاز زل زدم.
مرد نیم نگاهی بهمون انداخت.
به سمتمون اومد:
-بفرمایید با من بیاید...
هر سه پشت سرش ب سمت آسانسور رفتیم.
درای اسانسور باز شدن.
خانوم مسنی به همراه سگ پاکوتاهش از آسانسور خارج شدن.
نفس عمیقی کشیدم و پشت سر مهران وارد آسانسور شدم.
مرد دستی ب بی سیمش کشید و جدی ب درا زل زد.
دکمه طبقه 11 رو زد.
قلبم تو دهنم میزد حس میکردم حالت تهوعم بیشتر شده.
نیاز دستم و گرفت و با اخم گفت:
-اروم باش چیزی نیست.
با استرس نگاهش میکردم.
درای اسانسور باز شدن.
حس کردم قلبم فرو ریخت و افتاد ته دلم.
مرد اشاره کرد خارج شیم.هر سه خارج شدیم
از آسانسور بیرون اومد و مستقیم به سمت انتهای راهرو رفت.
درای طالیی رنگ و یکی پشت دیگری رد میکردیم.
فرِش طالیی نقره ای وسط راهرو پهن شده بود.
انگار فضا سلطنتی بود.
مرد مقابل یکی از در ها ایستاد.
نفسم گرفت.
به شماره در زل زدم 465
نفس عمیقی کشیدم
مرد چند ضربه به در زد:
-جناب...
دستام و روی دهنم گذاشتم حس میکردم بدنم میلرزه.
صدایی نیومد...
دوباره به در زد:
-اقا لطفا در و باز کنید.
با نگرانی و ترس ب نیاز زل زدم.
مهران رو ب من گفت:
-نترس
مرد دوباره ب در کوبید:
-اگر صدامو میشنوید در و باز کنید.
با بغض ترسیده زمزمه کردم:
مرد اخم کرده کارت نقره ای رنگی رو از جیب کتش دراورد و زیرباز نمیکنه!
دستگیره در گرفتش.
چراغ قرمز رنگ سبز شد و در باز شد.
دستگیره رو اروم پایین کشید و در و باز کرد
با نگرانی فوری جلو رفتم و از پشت شونه های پهن مرد به داخل
اتاق زل زدم...
@marjan_roman جوین کانال تلگرام نویسنده بدید♡♡♡
مرد وارد اتاق شد.پشت سرش با قدمای لرزون وارد شدم.
قلبم از تپش ایستاد.حس کردم دنیا رو سرم خراب شده...با حیرت
به اتاق زل زدم...
نیاز حیرت زده کنارم قرار گرفت
-وات د فاک!
مبهوت به اینه زل زدم.
نیمه شکسته بود...رد خون روی خورده شیشه ها مونده بود.
خورده شیشه های روی زمین ریخته بودن.
روی پارکت لکه های خون مونده بود.
چمدون مشکی رنگ با در باز روی تخت افتاده و لباسا نا مرتب
گوشه گوشه اتاق ریخته بودن.
صدای دوش حموم میومد.
مرد با سرعت به سمت در حموم دویید.
در و باز کرد بخار بیرون زد.
خشکم زده بود.
نیاز دستم و کشید.
حرکت کردم.
کنترل حرکاتم و نداشتم حس میکردم نباید برم سمت اون در...
پشت سر نیاز و مرد وارد حموم شدم.
کف کفشام روی خورده شیشه ها قرار میگرفت و صدا میدادن.
نمیتونستم نفس بکشم
چیزی نمیدیدم فقط بخار...
کم کم دیدم واضح شد
با نگاه تارم ب وان زل زدم...
پر اب بود طوری ک آب ازش سرازیر شده بود.
اما خالی...
بلند زدم زیر گریه.
وحشت زده دستام و روی سرم گذاشتم.
خدارو شکر...نبود...تو حموم نبود...
نیاز فوری بغلم کرد:
-اروم باش اینجا نیست.
صدای مهران و شنیدم:
-تو سرویس بهداشتی ام نیست.
رمان های عاشقانه که طنز و کلکلی و خلاصه قشنگن
525 عضو
این بخش در حال طراحی می باشد