رمان عاشقانه، طنز

525 عضو

مرد به اطراف حموم زل زد.
حوله سفید و خیس خونی و از رو زمین برداشت:
-اینجا نیست...ولی هرجا هست بعید میدونم حالش خوب
باشه.من با پلیس تماس میگیرم.
زانوهام سست شدن.
سر خوردم و روی زمین نشستم و ب وان زل زدم.
با هقهقه نالیدم:
-م..میالد کجایی؟
نیاز خم شد و سرم و نوازش کرد.
بینیم و باال کشیدم.
لرزون از دیوار گرفتم و به کمک نیاز بلند شدم:
-ب...باید بگردیم دنبالش...
مرد فوری از حموم خارج شد.
نیاز سرتکون داد.
پشت سرش از حموم خارج شدم.
مات و مبهوت دنبالشون حرکت میکردم.
مرد بی سیم زد:
-تو دیدی مشتری اتاق 468 از هتل خارج بشه؟
صدای خش خشی اومد و بعد صدای دختر:
-من تازه اومدم شیفت کسی و ندیدم باید دوربینا رو نگاه کنیم.
با بغض زمزمه کردم:
-ماشینش بیرون هتل بود.
مرد دستی ب گردنش کشید و دکمه اسانسور و زد:
-نیاز خشک شده ب اسانسور زل زد:
-پ...پشت بوم!
به سمتش چرخیدم و حیرت زده نگاهش کردم.
مرد با سرعت سوار اسانسور شد.
-چ..چی؟
نیاز با ترس رو ب مرد به انگلیسی گفت:
-ممکنه بخواد از پشت بوم بپره!
مهران بازوهام و گرفت تا نیفتم.
مرد غرید:
-میاید یا نه؟
به کمک مهران وارد اسانسور شدم.
نیازم فوری وارد شد.
طبقه اخر و زد.

1401/08/11 14:18

دستام و روی صورتم گذاشتم.
-ن...این کارو با من نمیکنه...نه...
نیاز رو به من اروم گفت:
-نترس فقط یه احتماله.
با بغض رو ب نیاز گفتم:
-تو ام یه بار میخواستی خود کشی کنی

1401/08/11 14:18

رنگ نگاهش عوض شد.نگاهش و دزدید.
-ب...چه نقطه ای رسیدی ک حاضر شدی این کارو کنی؟
مرد پشتش ب ما و خیره ب در بود.
مهرانم ب نیاز زل زده بود.
نیاز تلخند زد:
-ناخواسته به یه نفر آسیب زده بودم...
نمیخواستم با بدیام دوباره به کسی صدمه بزنم...
فریاد و دوست داشتم اون منو نمیخواست ازم متنفر بود کارایی کرد
ک دلم و شکوند...از مامانم ضربه خورده بودم.
اذیتم کرده بودن...بالهای زیادی سرم اومد...
فکر کردم بهتره تموم شه.
ناباور نگاهش میکردم.
میالدم به خیلی ها صدمه زده بود...
منم میالد و ول کرده بودم...بهش اسیب زده بودم
بهش دروغ گفته بودم
مامان میالدم بهش اسیب زده بود.
بتا ام بهش اسیب زده و دنبالش بود...
-ا...اونی ک میخواد میالد و بکشه بوراک نیست!
نیاز گیج نگاهم کرد...
مهران خیره به من حرفم و تکمیل کرد:
-خودش میخواد تموم شه!
درای اسانسور باز شدن.
هر سه ب هم زل زدیم
مرد زود تر خارج شد.
وارد راهرو شد و در و باز کرد.
پشت سرش رفتم
قلبم تو دهنم میزد.
نفسم یکی در میون شده بود.
نور چشمام و زد.
چشمام چین خورد.با ترس ب اطراف زل زدم.
-نیست!
حق با نیاز بود...
رو پشت بومم نبود.
مرد سرش و چرخوند و ب من زل زد:
فکر میکنم از هتل خارج شده.

1401/08/12 23:06

ما فیلم دوربینارو نگاه میکنیم.به پلیس خبر میدیم.
با چونه لرزون سر تکون دادم.
نیاز دستم و گرفت:
-حتما رفته.ندیدنش...بیا بریم اداره پلیس.
سر تکون دادم.
بغضم و قورت دادم.
نگاهم و ب آسمون دوختم.
قلبم تند میزد...حس بدی داشتم.
یه حسی ک بهم میگفت یه چیزی درست نیست.
*
از اسانسور خارج شدیم.
پاهام نمیتونستن وزنم و تحمل کنن.
حتی حوصله راه رفتنم نداشتم.
دوست داشتم غش کنم و بی هوش شم.
مرد ب سمت پزیرش رفت.
تلفن و برداشتن تا به اداره پلیس زنگ بزنن.
مهران ب من عالمت داد:
-من برم ماشین و بیارم نیاز تو ام برو یه چیزی بخر بخوره رنگش
مثل گچه اخر غش میکنه.
نیاز سر تکون داد.
هر سه خارج شدیم از هتل.دم در روی پله ها نشستم و سرم و بین
دستام گرفتم.
سرم و بند کردم مهران سوییچ به دست ب سمت ماشینش میرفت￾االن میام.
و نیاز کنارم ایستاده بود.
-چیزی نمیخوام.
اخم کرده به بازوم زد:
-بی خود بشین تا بیام.
بی حوصله سر تکون دادم.
به سمت خیابون رفت از خیابون رد شد.
سرم و دوباره بین دستام گرفتم.
درای هتل باز شدن دختر بچه کوچیکی با مایو صورتی از هتل
خارج شد اخم کرده و با حرص کاله شناش و دراورد.
زنی پشت سرش اومد و بغلش کرد و بلندش کرد.
-نمیام...
نگاه خستم و بهشون دوخته بودم..

1401/08/12 23:06

زن ک ب نظر میرسید مادرشه چیزی گفت ک نتونستم ترجمش
کنم.
دختر جیغ جیغ میکرد و دست و پا میزد مادرش درحالی ک
میبردش سمت هتل گفت:
-مگه تقصیر منه دارن استخرشون و درست میکنن؟ بعدا میبرمت
شنا کنی ای بابا.
بی حوصله نگاهم و ازشون گرفتم.
دوباره ب رو ب رو زل زدم..دستم و روی گردنبندش گذاشتم.
غمگین چشمام و بستم.
به اون شب برگشتم...هوای نیمه تاریک...
دریا...بوی استانبول...
پریدنم تو آب...
بوسش...
دریا مال خدا دنیز مال میالد....
چشمام و ناگهانی باز کردم.
استخر خراب؟
گردنم و با شدت چرخوندم و بی توجه ب دردش ب در ورودی زل
زدم.
با بهت فوری بلند شدم و با سرعت وارد شدم.
مرد بی سیم دار ب همراه دختر کنار هم درحال دیدن فیلمای
دوربینا بودن.
با سرعت خودم و ب زن رسوندم کنار در اسانسور با دختر بچه
ایستاده بود.
نفس نفس زنون گفتم:
-ببخشید استخر کدوم سمته؟
زن بی حوصله عینک افتابیش و روی موهاش زد:
-خرابه دارن باز سازی میکنن با ا...
عصبی بین حرفش پریدم:
-کدوم سمته؟
گیج به راهرو سمت راست اسانسور اشاره کرد:
-انتهای راهرو باید بری پایین.
فوری دوییدم سمت راهرو.
راهرو رو با سرعت گذروندم.
سمت چپ در بزرگ و شیشه ای رو باز کردم.
از پله های سنگی و برجسته با سرعت سرازیر شدم.
سالن بزرگی با کلی کمد برای تعویض لباس بود.

1401/08/12 23:07

سبد دمپایی هارو کنار زدم و شیشه مات و هول دادم.
اولین چیزی ک دیدم آبی استخر بود.
روبه روم نردبون و سطالی رنگ بود.
سرم و چرخوندم.
همین کافی بود تا سقوط کنم.
نفسم گرفت.
-هیع..هی...هه
صدای نامفومی از اعماق وجودم خارج میشد.
مثل نفسی ک نمیومد...
-ن...نه
***
بعضی وقت ها...یه لحظه هایی...
نه دوست داری زمان بره جلو...
و نه زمان بره عقب...
چون تو مات و مبهوِت تقدیرتی!
مات و مبهوت گذشته با خاطرات زشت و زیباشی!
تنها چیزی ک میتونم بگم اینه...
اون لحظه داشتم فکر میکردم چه زود گذشت!
مرِگ کامران...
نگاه مرده من وقتی ب استانبول رفتم...
وقتی برای اولین بار نیاز مست کرده رو تو خونه عارف دیدم!
وقتی برای اولین بار میالد و دیدم و بدون شناختنش...بدون
عشقش قلبم فرو ریخت!
ماشین بازی خطرناکش...
بام و ابراز عالقش...
آتیش و بارونی ک رو سر و صورتمون میبارید و اونی ک من و رو
کولش انداخته بود.
بوراکی ک جلوی خبرنگارا بوسیدم.
آیازی ک باهاش اولین رقصم و تجربه کردم...
اون لحظه...
به این فکر کردم ک من عاشق تماِم میالدم
عاشق شخصیتاش...عاشق خودش...
اون لحظه فکر کردم...اگه االن از دست بدم...
یا دیر شده باشه...من هیچ وقت دیگه زندگی نمیکنم...هیچ
وقت...

1401/08/12 23:08

بعد اون ماجراها...و ویدیویی ک از خودت تو دنیای مجازی پخش
کردی...
خیلی ها ازت حمایت کردن...
خیلی از سوپراستارا سلبریتیا...
اشخاصی با فالورای میلیونی...ک بعد افشای ماجرای میالد اونام
فهمیدن ک تمام مدت کنترل ذهنی میشدن...
مردم خیلی عکسا و ویدیو ها از بازیگرا و خواننده ها و اشخاص
معروف پخش کردن ک تو اون عکسا و فیلما واضحه اون فرد داره
کنترل میشه...دنیز تو دست بتا رو رو کردی!
نیشخند زدم با بغض زمزمه کردم:
-االن...یکم دیر نیست؟
دستام و روی سرم گذاشتم:
-االن دیگ به چه درد میالد میخوره؟
هقهقه کنان نالیدم:
از پشت میزش بلند شد و به سمتم اومد و دستش و روی شونم￾م...میالدم...
گذاشت:
-اروم باش...باید خیلی قوی باشی...خیلی.
سرم و بلند کردم و با گریه نگاهش کردم:
-نمیفهمی...
سر تکون داد:
-درسته...ولی سعی میکنم درکت کنم!
بینیم و باال کشیدم.
-خب؟ بعدش؟
دوباره به سمت میز رفت و دکمه ضبط و زد.
نفس عمیقی کشیدم.
اشکام و پاک کردم:
-جسمش رو آب مونده بود...خودش و غرق کرده بود...
***
حس میکردم سرم گیج میره.
نمیدونستم بزاق دهنم و قورت بدم.
راه گلوم مسدود شده بود.
نفسم باال نمیومد.
نمیتونستم حرف بزنم.
دستاش باز بودن...
برعکس روی آب باال اومده بود...

1401/08/12 23:08

اروم شناور بود.
نفس ...نفس...
میالده!
میالده!
میالدم!
زانوهام خم شد.
با زانو روی زمین فرود اومدم...هم زمان با فرودم با همه توانم
فریاد زدم...
صدایی ک از اعماق وجودم خارج شد....
مات و حیرت زده اشکام پس زدم.
سعی کردم بلند بشم.
سکندری خوردم.
دوباره با زانو زمین خوردم.
به سختی دوباره بلند شدم.
صداهای نامفهومی از اعماق حنجرم خارج میشد:
-نهه...ه..ههه ههه
نفس نفس میزم.
خودم و تو استخر پرت کردم با سرعت از زیر اب بیرون اومدم.
نفس...نفس...
به سمتش شنا کردم...
با گریه جیغ زدم:
-اومدم...اومدم...
بهش رسیدم.
با گریه دستام و زیر بغلش گذاشتم و چرخوندمش.
سرس به سمتم چرخید.
موهای خیسش روی پیشونیش چسبیده بود.
نفس نمیکشید.
با بغضی ک داشت خفم میکرد داد زدم:
-می...میالد...
سعی کردم به سمت لبه استخر شنا کنم و ببرمش.
سنگین بود...
نفسم گرفته بود...
به سختی با خودم میکشوندمش.
صدای جیغ نیاز و شنیدم.
کنار استخر ایستاده و دستاش رو دهنش بود.
مرد قد بلند و کت شلوار در شیشه ای و کنار زد و با دو وارد شد.

1401/08/12 23:09

با دیدن میالد چیزی گفت و ب سمتم دویید.
فوری تو استخر پرید.
به لبه استخر رسیده بودم.
فوری روی سطح اب قرار گرفت و کمر میالد و گرفت...
هردو به سختی بردیمش سمت لبه استخر.
با گریه نالیدم:
نیاز به سمتمون دویید خم شد و دستای من و گرفت از نردبون باال￾ز...زود باش...ت...تموم شد...ک..کنارتم...کنارتم.
اومدم.
به کمک مرد میالد و باال اوردیم و روی لبه استخر درازش کردیم.
نیاز باعجله گفت:
-میرم ب اورژانس زنگ بزنم...
با سرعت دویید و رفت.
کنارش زانو زدم.
دستام و روی صورت یخ کرده و رنگ پریدش گذاشتم
مرد نفس نفس زنون درحالی ک خیس آب بود خم شد و انگشتش
و روی گردن میالد گذاشت.
-نبض...نداره!
قلبم فرو ریخت.
وحشت زده مرد و هول دادم و روی میالد خیمه زدم.
دستام و ضرب دری روی سینه اش گذاشتم.
درحالی ک هر سه ثانیه یه بار دستام و فشار میدادم و به قفسه
سینش فشار میاوردم داد زدم:
موهای خیسم و پس زدم و خم شدم و بینیش و گرفتم و با جمع￾تورو خدا....چشات و باز کن.
کردن لپاش لباش و از هم باز کردم.
خم شدم و لبام و روی لباش گذاشتم.
نفس دادم...
نفس دادم...
بازم نفس دادم...
کبود شده لبام و از روی لباش برداشتم.
با گریه داد زدم:
-پاشو روانی...پاشو
دوباره دستام و روی سینش گذاشتم.
-یک...دو...سه...زود باش...زود باش...
به سینش فشار میاوردم.

1401/08/12 23:10

پاسخ به

?#قسمت_اول#رمان_دختر_بد_پسر_بدتر#?

شروع دختر بد پسر بدتر

1401/08/12 23:37

پاسخ به

?#قسمت_اول#رمان#مدیر_معاون?

شروع مدیر معاون

1401/08/12 23:37

پاسخ به

?#قسمت_اول#رمان#طالع_دریا?

شروع طالع دریا

1401/08/12 23:37

اما چشماش و باز نمیکرد.
سرم و روی قفسه سینش گذاشتم.
با گریه هق زدم.
جیغم و میون قفسه سینش خالی کردم.
-پاشو...
مشتم و اروم ب قفسه سینش کوبیدم.
همون طور ک بغلش کرده بودم نالیدم:
-پاشو...
مرد اروم گفت:
-دیر شده....
با گریه سرم و از روی قفسه سینش برداشتم.
دوباره تنفس...
لبام و از رو لباش برداشتم.
دوباره دستام و روی سینش گذاشتم.
-زود باش.
مرد بازوم و گرفت:
-تموم شده ب...
دستش و پس زدم و عصبی داد زدم:
پاهام و دو طرف بدنش گذاشتم و روی شکمش با فاصله نشستم￾ولم کن!
دستام و روی قفسه سینش گذاشتم.
-یک...دو..سه....زود باش...زود باش...
با گریه مشتم و روی سینش کوبیدم:
-ازت متنفرم اگه بمیری....ازت متنفرم عوضی...نمیر...
با هقهقه سرم روی سینش گذاشتم.
-چشای آبیت و نشونم بده چشم آبی...
با گریه داد زدم:
-تو دیگه نرو...
قفسه سینش یهو باال پایین شد...
سرم و با سرعت از روی سینش برداشتم.
چشماش چین خورد...
سرفه کرد...دهنش و باز کرد و آب باال اورد.
سرش و کمی بلند کرد و بازم آب باال اورد.
چشماش و باز کرد.
با دهن باز نگاهش میکردم.
نا باور بین گریه هام خندیدم.

1401/08/12 23:45

گاه روشن و آبی خمارش و بهم دوخت.
مات و گیج نگاهم میکرد.
با گریه لبخند زدم:
-دوست دارم...هیج وقت ولت نمیکنم دیوونه احمق...
دوباره سرفه کرد...مرد ناباور لبخند زد و فوری بلند شد.
انگار میخواست چیزی بگه اما صداش و نمیشنیدم.
سرم و سمتش خم کردم.
صداش و ب سختی میشنیدم.
-ف...فقط م...من باید نجاتت بدم ک..کوچولو...بار اخرت
باشه...م...مگه فقط پسرا...دخترا رو نجات نمی...دن؟
سرفه ای کرد.
چشماش و بست.
میون اشکام و تاری دیدم خندیدم.سرم و بین گردنش قرار دادم و
با بغض زمزمه کردم:
-نوبت منه...
صدای آژیر امبوالنس و شنیدم.
درای شیشه ای باز شدن.
مهران به سمتم دویید:
-چیشده!
دکترا با برانکارد وارد سالن شدن.
میالد چشماش و بسته بود.
با استرس بلند شدم؛
پسری ک لباس مخصوص اورژانس تنش بود لبخند زد و رو ب من￾مدت زیادی تو آب بوده...تازه نفس کشید.
گفت:
-کارتون عالی بود.
همه گی ب سمت میالد رفتن و اروم روی برانکارد قرارش دادن.
ماسک اکسیژن و روی دهنش گذاشتن.
نیاز من و چرخوند و محکم بغلم کرد:
-تموم شد...اروم باش.
با گریه نالیدم:
-کم مونده بود...
از بغلش جدا شدم.
سر تکون دادم و با سرعت با همون سر و وضع خیس دنبال￾هیس...مهم اینه حالش خوبه.
برانکارد راه افتادم.

1401/08/12 23:45

با سرعت داشتن میبردنش.
تا وارد البی هتل شدیم با دیدن فریاد میون کلی خبر نگار ک ک
داشتن از میالد روی برانکارد عکس میگرفتن چشمام گرد شد.
نگهبانا سعی داشتن خبرنگارا رو بیرون کنن
فریاد با سرعت کنار برانکارد قرار گرفت:
-میالد!
نیاز با ناراحتی بازوی فریاد و گرفت.
مهیار با بهت خودش و ب من رسوند و سویی شرت سفیدش و
دراورد و روی شونه های من انداخت.
سعی داشتیم خبرنگارا رو کنار بزنیم.
عده ای ایرانی و عده ای فرانسوی بودن.
نمیفهمیدم چ میپرسن فقط سعی داشتم کنارشون بزنم تا ب میالد
برسم.
مهیار پشت من ایستاده بود و فریاد نیاز و کاور داده بود و به سمت
خروجی هتل میبردش از بین خبرنگارا ب سختی رد شدیم.
مهیار فوری دویید سمت ماشین.
میالد و سوار امبوالنس کردن...فوری به دکتر عالمت دادم و منم
سوار شدم.
نیاز و فریاد و مهیار و مهران سوار یه ماشین شدن.
درای امبوالنس و بستن.
فوری یه گوشه کنار میالد نشستم.
چشماش بسته بود داشتن سرم میزدن بهش.
و یه امپول و ب سرم میزدن.
با بغض دستش و گرفتم:
-پیشتم.
چشماش و اروم باز کرد.
اول ب سقف امبوالنس زل زد.
پسر جوون خم شد و نور چراغ قوه اش و تو چشمای میالد گرفت.
هر دو چشمش و چک کرد.
دستش و فشردم.
سرش و اروم چرخوند.
خیره نگاهم کرد.
با بغض لبخند زدم.
چشماش و دوباره بست.
بغضم و قورت دادم و عصبی چشمام و بستم.
من باید قوی باش

1401/08/12 23:45

اون ب من احتیاج داره...
نفس عمیقی کشیدم.
دستش و ک باال بردم تا بچسبونمش ب قلبم نگاهم به سائدش
افتاد.
ابروهام باال پرید...
نتونستم جلوی ریزش اشکام و بگیرم.
این تتو تازه بود.
فیلم معروف و موزیکال الال لند...
رقص شخصیت دختر و پسر فیلم و رو سائدش تتو زده بود
پسری ک مقابل دختر ایستاده و دختری ک رو به روش میرقصید.
یاد لحظه رقصمون افتادم...
اروم انگشتم و روی خالکوبیش کشیدم.
با گریه زمزمه کردم:
-خیلی دیوونه ای.
نمیدونم چرا این اهنگ تو سرم اکو میشد...
دوست داشتم براش بخونمش...
اروم سرم و نزدیک گوشش قرار دادم.
میون صدای اژیر امبوالنس اهنگ و براش خوندم.
-من عشقت رو...به همه دنیا نمیدم...
حتی یادت رو...به کوه و دریا نمیدم.
با تو میمونم واسه همیشه!
اگه دنیا بخواد...منو تو تنها بمونیم
واست میمیرم جواب دنیا رو میدم
با تو میمونم واسه همیشه...
خاطرات تو رو چ خوب چ بد هک میکنم
توی تنهایی ها فقط ب تو فکر میکنم
با تو میمونم واسه همیشه...
اشکام از روی گونم سر خورد و قطره درشتش روی گونه میالد
سقوط کرد.
دستم و اروم فشرد.
چشماش بسته بود اما یه قطره اشک کوچیک از گوشه چشمش
اروم سر خورد و تا امتداد گوشاش لیز خورد.
با گریه نگاهش میکردم.
-همه اینا تموم میشه...قول میدم...قول.
***
به شقیقه هام چنگ زده و روی صندلی های انتظار نشسته بودم.

1401/08/12 23:46

نیاز و فریاد مقابلم نشسته و نیاز سرش و روی شونه های فریاد
گذاشته و فریاد چشماش و بسته بود.
ژستشون میتونست سوژه عکاسی خفنی شه مخصوصا موهای
استخونی فریاد و موهای عروسکی نیاز!
چشم گردوندم...مهیار تو نخ مهران بود و کنارش نشسته و هی
سواالی عجیب غریب ازش میپرسید.
و من تو نخ اون دری ک باز نمیشد تا خاطرم و جمع کنه...
بغضم و قورت دادم...دستم و روی گردنبندش کشیدم..اروم لمسش
کردم.
زبونم و روی لبای خشکم کشیدم.
عارف و از دور دیدم.
به سمتمون دویید.
اروم بلند شدم.
به یک قدمیم ک رسید خودم و توآغوشش پیدا کردم.
اروم تو بغلش گریه کردم و اونم اروم تر از من موهام و نوازش
میکرد.
-گریه کن...ولی نریز تو خودت...اون حالش خوبه مطمئنم
صدای در باعث شد فوری از عارف فاصله بگیرم.
دکتر از اتاقش خارج شد..با سرعت مقابلش قرار گرفتم.
عارف ب فرانسوی رو ب دکتر گفت:
-ما خانوادشیم حالش چ طوره؟
فریاد و نیاز و بقیه ام بهمون نزدیک شدن.
دکتر دستی به موهای کم پشت و جوگندمی روی سرش کشید:
آب دریا نبوده ک نمک داشته باشه یا آلوده باشه...معدش و شتشو￾دستش زخمی بود بخیه خورده...ریه هاشم مشکلی ندارن چون
دادیم به خاطر لوله ای ک دهنش بوده حرف زدن براش االن
مشکله گلوش احتماال اذیت باشه
تا فردا باید تحت نظر باشه و مالقاتی نداره.
االنم به خاطر داروها گیج و خوابه بهتره مزاحمش نشید.
یه روانشناسم میفرستیم باهاش حرف بزنه بیمار وضعیت روحی
مناسبی نداره
عارف رو ب دکتر اروم گفت:
-من و دوست دخترش روان شناسیم دکتر.متاسفانه میالد مشکل
چند شخصیتی حاد داره ک تحت نظر بوده تو کانادا.
دکتر سر تکون داد و متفکر گفت:

1401/08/12 23:46

پس فعال اجازه ترخیص نداره تا با دکترش هماهنگ شه و دوباره
بستری شه.
نفس راحتی کشیدم و با بغض تشکر کردم.
پشت شیشه ایستادم و ب میالد زل زدم.
چشماش بسته و با لباسای سفید خال خالی بیمارستان روی تخت
اروم خوابیده بود.
چ قدر دوست داشتم پنجه هام و بین موهای ب هم ریختش فرو
کنم.
با بغض غریدم:
-تالفیش و سرشون درمیارم میالد...قول میدم.
با سرعت چرخیدم و رو ب عارف گفتم:
-به هوش اومد زنگ بزن بهم.
عارف متعجب گفت:
-کجا میری!
فریاد با اخمای درهم گفت:
-جایی نرو دنیز ممکنه ب هوش بیاد تورو بخواد.
به عمومم زنگ زدم تو هواپیماست تا یه ساعته دیگه اینجاست.
عصبی غریدم:
-یه کار نیمه تموم دارم!
نیاز با بهت نگاهم میکرد:
-چ کاری مهم تر از میالد!
جوابی ندادم و با سرعت چرخیدم و از کنار مهران و مهیار رد شدم.
عارف صدام میزد اما توجهی نکردم.
با سرعت از پله ها سرازیر شدم.
میدونستم باید چیکار کنم.
با سرعت هر چه بیشتر از بیمارستان خارج شدم
سوئیچ ماشینم دست مهران مونده بود.
کالفه از خیابون رد شدم و اون سمت ایستادم.
بعد چند تا ماشین ک در حین رد شدن برام بوق زدن یه تاکسی زرد
رنگ نگه داشت
با سرعت سوار شدم و ادرس دادم.
هنوزم لباسام کمی نم داشت و موهام ب هم گره خورده و پریشون
بود.
ناخنم و جوییدم و در همون حال گوشیم و از جیب جینم بیرون
کشیدم.

1401/08/12 23:47

صفحه اش تار شده بود با دستم خشکش کردمخوبه ک گوشیم ضد
آبه.
سایت خبری استانبول و باز کردم.
خبرا رو پایین رفتم و خبرای امروز و پیدا کردم.
حدس میزدم!
*فریاد آتشزاد خواننده دو رگه امروز در پاریس سوژه خبرنگاران
شده.
فریاد آتشزاد ک ب همراه نیاز آتشزاد همسر رقصنده و آهنگ
سازش در پاریس دیده شده بودند امروز توسط تعقیب خبرنگاران
به معروف ترین هتل پاریس رسیده و اتفاقات عجیبی رو ثبت
کردند.
ادنان یارتان ک فامیلی اش را عوض کرده و
میالد آتش زاد پسِر
زندگی مخفی و معروفش همیشه سوژه خبرنگاران بود امروز در
گرند هتل پاریس درحالی ک خودکشی کرده و خودش را غرق کرده
بود پیدا شد.
عصبی عکس ها رو رد کردم.
عکس من ک درحال دوییدن پشت سر برانکارد میالد بودم.
عکس نیاز تو بغل فریاد و چهره عصبی فریاد.
تیتر بعدی و خوندم:
آهنگ سازی و آیاز در حیطه رقص را نجات داده است دوست دختر￾گفته شده شخصی ک میالد آتش زاد یا همان بوراک در حیطه
سابقش است که قبال هم سوژه خبرنگاران شده بود.
با پیدا شدن سونوگرافی افتاده از کیف دوست دختر سابق میالد
آتشزاد گمان میشود ک او باردار است. اما هنوز اطالعات دقیقی در
دسترس نیست.
سالمت میالد آتشراد تایید شده اما آیا او همان طور ک قبل تر ها
گمان شده بود مشکل روانی دارد؟ برای همین چند اسم و چند
فعالیت حرفه ای دارد؟ نظر شما چیست؟
دندونام و روی هم غریدم.
سونوگرافی نیاز از کیفم افتاده و اونا فکر کردن من حامله ام؟
عالی شد!
تاکسی ک نگه داشت فوری حساب کردم و از ماشین پیاده شدم.
مستقیم از پله ها باال رفتم.درای شیشه ای کنار رفتن.
وارد البی شدم و مستقیم ب سمت پسر کم سن و سال الغر اندام با
لباسای مخصوص رفتم.
-سالم من باید اتاق میالد آتشزاد و ببینم...باید یه چیزی بردارم

1401/08/12 23:49

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/08/12 23:50

به سمت تخت رفتم.
بغضم و قورت دادم..
لباسا رو ب هم ریختم.
-کجایی.
عصبی کل لباسارو کنار میزدم.
اما نبود.
زیپای چمدونش و گشتم.
خم شدم و روی عسلی و کشوهارو نگاه کردم.
به سمت حموم رفتم.
چشم از خونا گرفتم
تو حمومم نبود.
با حرص برگشتم تو اتاق.
خم شدم و زیر تخت و نگاه کردم.
دقیقا کنار پایه تخت افتاده بود..
با سرعت خم شدم و برداشتمش.
صفحه گوشیش ترک خورده بود.
گوشی و کوبیده به دیوار احتماال.
-زود باش روشن شو خیر سرت آیفونی.
دکمش و فشردم.
صفحه اش روشن شد.
با هیجان روی تخت نشستم.
بوی عطر میالد میومد.با غم ب لباساش زل زدم.
وارد منوی گوشی شدم.
نتش و روشن کردم وارد اینستا گرامش شدم.
لبخند زدم:
-همینه!
پنجره زدم و وارد دوربین شدم.
صلفی کردم و گوشی و مقابلم گرفتم.
شروع کردم ب ضبط کردن.
به انگلیسی صحبت کردم تا زبان بین المللی باشه.
-سالم...من دنیزم...فقط دنیز!
یه روانشناس ساده ایرانی.
حرفام و با این جمله از ام کی اولترا شروع میکنم:
-کنترل ذهن در هالیوود حکم رانی میکند اگر درباره اش نمیدانید
گوگلش کنید!

1401/08/12 23:50

در اوایل دهه پنجاه سازمان سیاه روی یه پروژه کامال مخفی به نام
پروژه کنترل ذهن کار کرد.
ک ب نام ام کی اولترا یا پروانه کونارک معروف شد
هدف این پروژه این بود ک ذهن انسان و ب صورت کامل کنترل
کنه.
نشونه های این پروژه خیلی سریع شناخته شد و نماداش توسط
طرفدارای افراد معروف تعریف شدن.
این پروژه گسترش پیدا کرد تعداد زیادی از خواننده
ها_بازیگران_ورزشکاران_سیاست مداران_مجری ها و...زیر نظر این
ترامای کنترل ذهنن.
اما گاهی یه خطایی رخ میده کد گذاری ها یا هدایت گر دچار
اشتباه میشه...
برای همین فردی ک دچار کنترل ذهنیه ممکنه وسط صحبت کردن
یا انجام کاری ریست شه!
استپ کنه یا ندونه داشته چی میگفته!
حتی چشماشون حالت عجیب و ثابتی میگیره!
اول میخوام چند تا نشونه از کنترل ذهنی شدن افراد مشهور و ذکر
کنم.
با این نمادا میتونن ذهن فرد و آماده یا از این ب عنوان یه محرک
برای کنترلش استفاده کنن.
یک چشمی!*
میتونید دقت کنید ک خیلی از ستاره ها یک چشمی عکس
میگیرن.
یا نماد یک چشم و دارن.
آلیس در سرزمین عجایب*
یه نماد ک ب طرز مشهوری خیلی از افراد در هالیوود ازش استفاده
میکنن بدون این ک متوجهش باشن!
یعنی باید خرگوش و دنبال کنی...یعنی ذهنتو دنبالشون هدایت
کنی
*سفید و سیاه!
جالبه ک خیلی از ستاره ها از این نماد شطرنجی بدون این ک
بخوان دارن استفاده میکنن
*طرح لباس بتا*
از این طرح لباس مدام استفاده میشه.
*شطرنجی و صورتی*
سمبل هیس! یعنی سکوت کن!

1401/08/12 23:52

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/08/12 23:53

میخوام اگر شما ام درگیر این حیوونایید ب خودتون
بیاید...درخاست کمک کنید...
کمک کنید تا نابودشون کنیم...
ویدیو رو قطع کردم.
ویدیو رو ب همراه همه ویدیو ها مدارک مربوط ب افراد معروف و
پایان نامم و صداهای ضبط شدم تو پیج میلیونی میالد.
آیاز...بوراک...و خودم پستش کردم.
در لحظه هزاران ویو و الیک و کامنت.
لبخند زدم.
-تمومش میکنم
***
دستم و روی شیشه کشیدم اروم نگاه تارم و از چشمای بستش
گرفتم.
ماسک و از روی دهنش برداشته بودن.
نفس عمیقی کشیدم.
-اون موجودی ک روی اون تخت توی اون اتاق خوابیده رو میبینی؟
کنارم خیره به میالد سر تکون داد:
-آره.
قطره اشکم از گوشه چشمم سرازیر شد.
-نفسام و با نفساش تنظیم کردم...نفس بکشه
کشیدم...نکشه..میمیرم!
نیاز اروم دستش رو شونم گذاشت.
-میدونم.
نیمچه لبخندی زد و با چشم به فریاد اشاره کرد.
روی صندلی نشسته و سرش و به دیوار تکیه زده و خوابش برده
بود.
-اون کله رنگی و میبینی؟
تلخند زدم.سرتکون دادم.
-اونم مال منه...پسر بد منه...
خندیدم.
-تو بد بودن پس نقاط مشترک دارن.
اونم خندید.
هردو ب میالد زل زدیم.
-از روی اون تخت بلند میشه و دوباره شروع میکنه ب اذیت
کردنت...
لبخند زد و ادامه داد:

1401/08/12 23:54

نکته جالب اینه بازم میارزه به بلند شدنش..
به فریاد اشاره کردم:
-قبال تصادف کرده بود نه؟ تو ام تو موقعیت من بودی؟
سر تکون داد و با نگاه کدر شده گفت:
-آره برای همین درکت میکنم.
صدای قدمایی و از پشت سرمون شنیدیم.
ب سمت صدا چرخیدم.
بابای میالد! با خدم و حشمش!
بادیگاردش کمی دور تر ازش حرکت میکرد.
با سرعت خودش و ب ما رسوند.
فریاد با ضربه محکم مهیار ب پاهاش از خواب پرید.
با اخم چشم گردوند و با دیدن مهیار مشتش و به پهلو مهیار کوبید
و درحالی ک بلند میشد رو ب بابای میالد گفت:
-چه عجب!
عموی ناتنیش بود بدون هیچ نسبتی...
حقم داشت باهاش خوش رفتار نباشه.
بابای میالد فوری مقابل فریاد قرار گرفت.
-از دکترش پرسیدم گفت شرایطش ثابته...چیزی ک نشده؟
فریاد در هم نگاهش کرد:
-خوبه!
ادنان یارتان بزرگ به نظر زیادی شکسته میرسید.
سرش و ب سمتم چرخوند.
قدم بلندی ب سمتم برداشت و غرید:
-تو اینجا چه غلطی میکنی دختر ها؟
اون ویدیوهایی ک اپلود کردی و از همه جا پاک میکنی فهمیدی؟
جهانی دارن پخش میشن میفهمی؟ نمیتونم کاری کنم.
نیشخند زدم و با حرص گفتم:
-بهتر از دست رو دست گذاشتنه...تا کل میالد و بگیرن و نابودش
کنن! به چ قیمتی؟ از دست ندادن آبرو و موقعیتتون؟
عصبی صداش و باال برد:
نمیکنیم و اونام دست از سر میالد و تو برمیدارن...ولی االن اعالم￾من باهاشون توافق کردم.نمیفهمی؟ قرار گذاشتم اسرارشون و فاش
جنگ کردی!
میدونی چند تا ادم معروف و جوگیر کردی و وکاری کردی شکایتت
کنن و پیگیر قضیه شن؟
منم صدام و باال بردم...حتی یک قدم نزدیک شدم و توپیدم:

1401/08/12 23:55