عروس برادرم✨♥️
#Part47?
از کنارم گذشت و توی چمن تکیه ب درخت نشست
با چیزی که تو دستش دیدم تعجب کردم این چیز شبیه جعبه کوچیک چیه دیگه؟
یه چیز باریک از اون جعبه در اورد و گوشه لبش گذاشت
و با فندک آتیشی روشن کرد زیرش
از اون چیزه دود بلند شد
نگاهم کرد و همونطور که گوشه لبش میزاشت بم لب زد:
_میکشی؟
چشم هام گرد شد
مگه کشیدنیه؟
از حالت نگاهم فهمید که نمیدونم چیه پوزخندی گوشه لبش جا خوش کرد و نگاهش رو گرفت
منم بدون نگاه کردن بهش مشغول شستن شده بودم
کل بدنم رو لرز گرفته بود با اون لباس نازک خیس شده و هوای سرد حتما مریض میشدم..
دندونام از لرز روی هم کوبیده میشدن..
ظرف آخرو هم شستم و گذاشتم تو سبد
باید رو تخت میچیدم تا خشک بشن ولی لرزش امون رو بریده بود.
⊰᯽⊱┈── ✨ ⃟♥️──┈⊰᯽⊱
1401/09/23 01:15