تا زمان ..پایان..صیغه مون مونده..
اخمامو کشیدم توهم:
_ چرا انقدر اینو میگی؟ الزایمر ندارم یادمه.
_ پس .. پس.. اخه...
نمیدونم از کجا این حرف پرید.یهو بی اراده گفتم:
_تمدیدش میکنیم..
مات و مبهوت گفت:
_ چی؟
کلافه دستی تو موهام کشیدم و گفتم:
_ تا زمانی که کنکور بدی تمدیدش میکنیم..باید بهت کمک کنم که بتونی بخونیشون..
_ اما...
_ فعلا غذاتو بخور.. شب کتی هم که اومد صحبت میکنیم. باشه؟
گیج گفت:
_ باشه. من..من برم شام و اماده کنم..
_ کمک نمیخوای؟
_ نه ممنونم..
_ پس من میرم تو اتاقم..
_ باشه..
از جام پاشدمو سمت اتاقم رفتم. میترسیدم نزدیکش باشمو یه کاری ازم سر بزنه..دیگه هیچجوره نمیشد جمعش کرد.. تو تختم دراز کشیدم.. ای خدا تمدید صیغه چی بود دیگه؟ کتی قطعا منو میکشت.. خوب اخه چاره ایم نبود باید کاری میکردم درسشو بخونه. کتی هم حتما درک میکرد.. با این حرف چشمامو رو هم گزاشتم. ته دلم یه حسی بهم گفت:
_اینا همش بهانس.. قبول کن میخوای کنارت باشه...
کلافه پوفی کشیدم و سعی کردم بخوابم.
********************
نوال:
قلبم داشت خودشو به در و دیوار میکوبید.. مثلا داشتم سالاد ریز میکردم اما همش فکر به مردی بود که تو یه اتاق دیگه خوابیده بود. از یاد اوری اتفاق امروز گونه هام رنگ گرفت.. رفته بودم حموم.با فکر به اینکه کیان حالا حالا پیداش نمیشه درو نبسته بودم. وقتی اومدم بیرون یه حوله نیم وجی دور خودم پیچیدم که اگه نمیزاشتمش سنگین تر بودم. وقتی برگشتم عقب به حدی از دیدن کیان شوکه شدم که ناخوداگاه جیغ کشیدم. اونم از من بدتر مات مونده بود. بماند که چقدر از نگاهش به بدنم خجالت کشیدم. اما طفلی زود سرشو انداخت پایین..از طرفیم که بحث درس خوندن و تمدید صیغه؟ کار درستی بود؟؟ ته بی حیایی بود اما دروغه اگه بگم کارخونه قند تو دلم اب نشد..دروغه اگه بگم با دیدنش دلم نمیلرزه.. من خیلی وقت بود که اسیر شده بودم. این اسارت هم درد داشت و هم ارامش بود. زبونم میچرخه.. اروم و زمزمه میکنم:
_مــــــــاندن
بـه پاے کــــــسی
کہ دوستش دارے
قشنگتـــــــــرین
اسارت زندگــــی است.
????????????????????
1401/10/17 13:12