بوسیدم. با صدایی که انگار از ته چاه در میومد گفت:
_ بزار برم..
_ وقتی نمیتونی حتی درست راه بری، میخوای کجا بری؟
احساس میکردم یکم دیگه میزنه زیر گریه. از یه طرف خندم گرفته بود از طرفی هم نگرانش بودم. خواستم بغلش کنم که یهو جیغ زد:
_ نه نه..
نگران گفتم:
_ چیشد؟
_بغلم نکن.
_ دختر خوب نمیتونی راه بری..
با لجبازی گفت:
_ کیان بغلم نکن. لباست...
لباسم؟؟؟ مشکلش این بود.. میترسید لباسم کثیف بشه. با خجالت سرشو انداخت پایین. نمیخواستم بیشتر ازین خجالت بکشه. دستمو دور کمرش حلقه کردم و کمکش کردم تا بره تو اتاق. اروم رو تختش دراز کشید. و کنارش نشستم:
_ قرصو خوردی؟
با شرم چشاشو ازم دزدید:
_ خوردم.
اروم بهش نزدیک شدمو دستمو رو شکمش گزاشتم. ترسید:
_کیان چیکار میکنی؟
_ هیسسس.. بزار الان بهتر میشی.. چشاتو ببند..
بدنش میلرزید. اما چند لحظه بعد لرزشش تنش قطع شد.. اروم گرفت. سرمای بدنش با گرمی دستام تناقض داشت. همیشه همنجوری سرد بود. نفساش که منظم شد فهمیدم خوابش برده.
اروم پتو رو کنار زدم و پیشش دراز کشیدم. چطور تا حالا متوجه پریودش نمیشدم؟؟ یه صدایی از درون بهم گفت
از بس بهش اهمیت میدادی.. پوف..
پتورو کشیدم رو جفتمون و چشامو بستم. دلم میخواست عطر تنش نزدیکم حس کنم..
???????????????????
1401/10/17 13:27