از در زدم بیرون.تپش قلبم رسوام میکرد. چند تا نفس پشت سر هم کشیدم و بدون در زدن وارد اتاقش شدم. همچنان خیره به اسمون بود. به دیوار تکیه دادم و سرمو کج کرد.خیره شدم به استایل عروسکیش. اروم صداش زدم :
_ نوال؟
جوابی نداد. بدجور تو فکر بود. دوباره بلند تر صداش زدم:
_ نوال؟
تکونی خورد و به خودش اومد. چرخید سمتمو با دیدنم یکه خورد.لبخند مهربونی به روش پاشیدم و گفتم:
_ چرا نخوابیدی؟
یه قدم اومد جلو:
_ تو چرا نخوابیدی؟
بغض داشت.اینو از لرزش صداش فهمیدم:
_ من یکم کار داشتم نشد بخوابم.
قدم بعدی و اومد جلو و یه قطره اشک چکید رو گونش، حالتش عجیب بود:
_ با تینا کار داشتی؟؟
متعجب زل زدم بهش.چی داشت میگفت:
_ چی میگی نوال؟
قدم بعدی و اومد جلو و قطره های اشکش شدت گرفت:
_ خیلی جذابه؟
شوکه و مات نگاش میکردم. این چه حالی بود دیگه؟ نزدیک تر شد:
_بلده چجوری ناز کنه عشوه بیاد نه؟
خیره ی صورت خیسش اروم لب زدم:
_ نوال
درست رو به روم تو چند سانتیم وایساده بود.با صدای که انگار از ته چاه در میومد گفت:
_ بلده دلبری کنه نه؟
_ چی داری میگی دختر؟
????????????????????
1401/10/17 13:22