ارسال شده از
#پارت139
#دختر_فراری
انگار دستی به صورت نوازشگرانه رو صورتم کشیده میشد که همون باعث شد بیدار بشم.. با چهره ی غمگین لیلا خانم رو به رو شدم..
- ببخشید دخترم..نمیخواستم بیدارت کنم شرمنده..
+ عیبی نداره..بهنام کجاس؟! حالش چطوره؟! بهتره ؟! خوبه مگه نه؟!
- خوبه دخترم .. دکترا گفتن ضخمش زیاد عمیق نبوده خداروشکر ..تا چند ساعت دیگه هم به هوش میاد..
+ خدارو شکر..
لبخندی زدو بعد از مکث کوتاهی گفت :
- دوسش داری؟!
چیزی نگفتمو فقط نگاش کردم..
- چه سوالی میپرسما..معلومه که دوسش داری..
بازم سکوت کردم..چیزی برای گفتن نداشتم..
- دخترم..کاشکی زودتر میگفتین تا این مشکلا پیش نیاد..
+ من که نمیدونستم قراره اینطور بشه..حتی خونه شما هم اومدم شماها گفتین اسم اون پسرتون بهزاده .. من چه میدونستم بهزاد شما همون بهنام منه..
- حق داری دخترم.. نگران پیام هم هستم ..نمیدونم چش شده .. روانی شده کلا.. اون جز ترگل کسی رو دوست نداشت .. مطمئنم تو رو هم دوست نداشت و شاید به قول خودش فقط هوس بود .. جدا از این من تو چشمای کسی نگاه کنم میتونم بفهمم عاشقه یا نه؟! حالا از نگاه تو و بهنام میخونم و میفهمم که جفتتون خاطر همو میخواین .. من اینارو به سجاد هم گفتم .. شما دوتا برید خوش باشین .. زندگیه جدیدتونو بسازید .. سجاد هم راضی شده و موافقه .. فقط بزار پسرم بهنام خوب بشه..
با چشمای به اشک نشسته لیلا خانمو بغل کردمو ازش تشکر کردم..
+ مرسی .. واقعا مرسی..
اونم بغلم کردو خودشم همراهم گریه کرد..
1401/10/17 23:25