#پـــــــــارت43
مجبور شدم ،وگرنه نفسو از دست میدادم،
شب ها زود بیاخونه ،غذا هم خوب بخور،
اصلا هم نگران ما نباش؛غصه هم نخور؛دلتنگم هم نشو ،
داداشی که خواهرشو ترک میکنه ارزش دلتنگی نداره!
خیلی خیلی مواظب خودت باش.
دوستت دارم.
امیر.)
نامه که تموم شد ،دستمال سفیدیو جلوم دیدم
با تعجب به رضا نگاه کردم که به صورتم اشاره کردوگفت:
_اشکاتوپاک کن
به صورتم دست کشیدم ،خیس شده بود،
نفهمیدم کی گریه کردم،از همین الان دلم برای امیر تنگ شده،دستمالواز رضا گرفتم و اشکهاموپاک کردم!
رضا با ابروهایی گره کرده ،پوز خندی زد وبا کنایه گفت:
_چقدرم خوش غیرته ونگران خواهرشه که ولش کرده به امون خدا ورفته!
دوباره شروع کرد،باپرخاش بهش نگاه کردمو گفتم؛
_چون خدا بهتراز بنده ها مواظب بنده هاشه!
اخمش غلیظ تر شدو گفت:
1401/10/20 20:15