The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان سرا

118 عضو

#پارت93

ببين رضا ، من كه اسمم تو شناسنامت هس طلاقم بدي مطلقه ميشم و ايندم خراب ميشه
پس ديگ چه إصراري داري كه....

-اصرار دارم كه چي؟؟ چي شد،؟؟ ساكت شدي؟؟؟؟؟

-با من كاري نداشته باش رضا !!!

-اگه قضيه داداشت هم در كار نبود
بازم تورو به دست ميوودم!! وقتي شايان ازم پرسيد اينكه چشم رنگيه
و همه جوره خصوصياتي كه تو مي خواي داره
بهتر رفتار نميكني و باهاش دوست نميشي!!
بهش گفتم
زيادي زبونش درازه!!
ولي وقتي هر بار ضايع ام كردي و حرفتو زدي
بدجوري رفتي تو مخم!!!!
خوشگل، خوش هيكل، لوند ،
خانم، پاك، و از همه مهم تر((دختر))

-خيلي بيشعوري كه.......

دستشو گذاشت رو لبم و هيسسسس كش داري گفت
بعد شالمو باز كرد و
سرشو بين موهام بردو نفس عميقي كشيد و سرشو بيرون اورد و گفت:

-خوش بو، لج باز. سرتق، وحشي!!!

- وحشي تويي كه هنوز هيچي نشده كل بدنمو كبود كردي

-اووم و حاضرجواب
من نمي تونم ازت بگذرم ارزو!!!

1401/10/20 22:18

# پارت94

توبرای من فوق العاده ای جذابی،
ولی دلیل نمیشه که به دلت راه بیام ،
فقط تا وقتی که دلم بخواد نگهت میدارم،

داداشت که پیداش شد،میندارمت کنار‌!


-تویه آدم فرصت طلبه کثافتی،یه عوضی وپست فطرتی که از همه چیزواز لحاظ
ج ن س ی ش میبینی وفقط به فکر لذت خودتی!


-اگه چنگ نندازی ،به لذت توهم فکر میکنم،
خوب شد؟

-خیلی چندشی!


به جای اینکه عصبانی بشه؟

سرشو جلو آورد و دوباره مماس باصورتم شد،
بعدازاینکه سرشو عقب کشید مستانه خندیدو گفت:


-عالین ،هرچی زبونت تلخه ،طعم وجودت شیرینه!
پاشو بریم که دیکه وقت شامه ،
بریم یه چی بخور که برای شب برنامه ها دارم برات!


-من پایین نمیام !


-چرا؟


-خوشم نمیاد،اون پسره روبببینیم!


-چی بهت گفت که انقدر جوش اوردی؟


-‌بی شخصیت دیگه،دوستات هم مثل خودتن،توهم به زنای دوستات حرفهای ناموسی میزنی؟

1401/10/20 22:19

#پارت95


‌-مگ چه گوه ی خورده؟

((وای خراب کردم،خیلی بهش برخورد ،حالا نره باهاش دعوا کنه))

-هی .....هیچی!


-برای هیچی اومدی تو اتاقو بیرون نمیای؟
چی گفت:


-گفت اندفعه رضا شاه ماهی گرفته!


-خب؟


-منم گفتم دختر قشنگ دوروبررضا زیاده،اونم درجواب گفت،قشنگ آره ولی دسته اول نه!


-بعد؟


-منم گفتم پاتو بیشتراز حدت دراز نکن،
ولی اون توجهی نکردوگفت اونکه برای خودش خوشه چرامانباشیم،

بعدش دستمو گرفتو منم بی حرفی کشیدم تو گوشش!

-خوب کردی پسره ی آشغالو،
خودم بعدا حالشو میگیرم،
تو هم نمیخواد خودتو ناراحت کنی!

پاشو بریم پایین که اگه نریم حسابی برامون حرف درمیارن!


-ولی من روم نمیشه!


-توزن منی ،اینجا خونه ی توهم محسوب میشه ،پس نباید تو خونه خودت خجالت بکشی!

1401/10/20 22:20

#پارت96

بلند شد ايستاد و دست منو گرفتو بلندم كرد
جلوم ايستاد و شالمو سرم كرد و مرتب كرد
بعد
با لبخند نادري نگام كرد و گفت:

- بريم خانومم؟؟؟

از لفظ خانومم كه به كار برد دلم غنج رفت
شايد زيادي بي جنبه باشم ولي دست خودم
نيست!
نميدونم يه حس خوبي بهم دست داد ولي ب روي خودم نياوردم و بي حرف دنبالش رفتم ، تا از پله ها پايين رسيديدم...


عرشيا رو ديدم ك داشت با پوزخند ب ما نگاه ميكرد ، به رضا نگاه كردم

نگاه اونم به عرشيا بود و اخم غليظي رو صورتش بود...
وقتي نگاه عرشيا رو من
ثابت موند
رضا دستشو دورم حلقه كرد و منو محكم به
خودش فشرد و سرمو به سينه اش چسبوند
اروم
دستمو پشت كمرش گذاشتم كه باعث شد بيشتر
منو به خودش فشار بده

با هم به طرف ميز شام رفتيم
با اشاره ي رضا پيش خدمت همرو به شام دعوت كرد
اصلا
ميل به غذا نداشتم ، استرس بدي گرفته بودم، هميشه وقتي استرس ميگيرم هيچي نمي تونم بخورم!!

1401/10/20 22:21

#پارت97

به اصرار رضا يكم شيرين پلو با مرغ كشيدم تو
بشقابم و كنار رفتم
رو يه صندلي در گوشه ي سالن نشستم،
و شروع به بازي با غذام كردم
صداي رضا رو كنار گوشم شنيدم كه گفت:

-بخور جون داشته باشي، من كوتاه بيا نيستما!!

از حرفش حسابي كفري شدم با حرص بهش نگاه كردم و گفتم:

-جونه چييي؟؟؟ هي حرف ميزنه، تو يه روز هم مي خواد عقد كنه هم عروسي

-اشكالش چيه خانوم؟؟

-من امادگيشو ندارم!!!

-امادگي نمي خواد،خودم امادت ميكنم

-بسه! حالم بد شد ، دارم غذا ميخورم هاااا!

اخمي كرد و از جاش بلند شد، مثل اينكه بهش بر خورد(بر بخوره ،به درك)

هووف باز داره ميره طرف دخترا ، بله دوباره اهنگ گذاشتن و رقص شروع شد!
رضا با همون دختره كه از اول باهاش ميرقصيد داره ميرقصه،
انگار هم پايه خوبيه براي رقص ، هه چه هماهنگ هم ميرقصن!!!!!
نگاهم به اونا بود و داشتم حرص ميخوردم كه عرشيا جلوم ايستاد و گفت.......

1401/10/20 22:22

#پارت98


من دارم میرم،

جواب اون کارتم به موقع بهت میدم،

رضا ادمی نیست که بتونه باتوبسازه ،به وقتش تنها میشی وآماده ی دریده شدن!


-نه از حیوونی مثل تو ،انتظاری جزاین نیست!

-کاری نکن که از رفتارت پشیمون بشی!

-من هیچوقت از رفتارم پشیمون نمیشم!


- خواهیم دید!

اینو گفتمو بایه پوزخند ازم دور شد،دوباره به رضا نگاه کردو ،

بیخیال داره میرقصه ،چرا فکر کردم الان که عرشیا اومدهـ طرفم اونم میاد تا در برابراون ازم مواظبت کنه؟

مسخره است،واقعا افکارم مسخره است!

کم کم همه ی مهمونها رفتن؛موقع خدافظی از نازی بهش گفتم:


-نمیشه تو اینجا بمونی‌؟

-‌میخوای رضا سرمواز تنم جداکنه"

-اخه من میترسم!

-نترس چیزی نمیشه،رضا فعلا شاکیه
میخواد یه جوریـ بترسونتت من اگه حرف نمیزنم چون احساس میکنم

رضا دوستت داره،اون اگه به تو علاقه ای نداشت عمرا باهات ازدواج میکرد ،اونم تو شلوغی!

1401/10/20 22:23

#پارت99


بببین،عقدت کرده ب قول خودش از دستش فرار نکنی،

وگرنه کاری باهات نداره ،میخواد وقتی نفس اینا اومدن،یه جوری عذابشون بده،
حتما برادرتم میدونه که تو از رضا خوشت نمیاد،

به خاطر همین وقتی بببینه بااین کاراش تو مجبور به این ازدواج شدی خیلی ناراحت میشه؛

ازاین که جلوی کسی آبرو داری کردی وحرفی نزدی هم ممنونم،

رضام اونقدرم بدنیست،

بهت کاری نداره،نفس که پیدا شد طلاقت میده وراحت میتونی زندگیتو ادامه بدی!


-ولی خودش بهم گفت امشب بامن ......

-خواسته بترسونتت،اون خودش انقدر دختر دورش هست که به تو کاری نداشته باشه،ولی هرچند که تو از همه ی اونها خوشگلتری!


-ازش متنفرم ،نمیخوام باهاش باشم!


-خیلی باهاش کل کل نکن،
باآرامش باهاش حرف بزن ،رو دنده ی لج نندازش ،
ولی من مطمئنم اگه بهت علاقه ای نداشته باشه طرفتت نمیاد،

ولی اگه طرفت اومد ،مطمئن باش قبلا دوستت داره


-ولی .......خودت گفتی با دخترهای دیگه هم هست،میخوای بگی همه ی اونها روهم دوست داره؟

-اونها خودشون به زور بهش میچسبن

1401/10/20 22:24

#پارت100

طرف تو بیاد که بهش چیز گفتی ینی یه خبرهایی تو دلش هست!


-‌من نمیخوامش ،اون همه چیزش زوریه،درضمن اون یه آدم هوس بازه!


‌-یه کم دختر بازه،ولی قلب مهربونی داره،
تو رو اعصابش راه نرو،اون کاریت نداره


-ولی اگه..........ـ


-نه ،هیچی نمیشه ،من دیگه برم،شبخیر!

سریع گونه امو بوسید ورفت‌؛
بارفتن نازی وبقیه،
رضا اومد کنارم و تعظیم کوتاهی کردوگفت:

-اجازه میفرمایید؟


گیج بهش نگاه کردم که ،یه طرفم اومد ویه دستشو برد زیر زانوم ودست دیگه اشو گذاشت پشت گردنم ومنو بلند کردو ازپله ها بالارفت؛


قلبم محکم به سینه ام میکوبید وآروم نمیشد؛

از جلوی اتاقی که این چند روز بودم گذشت،
باتعجب به اتاق نگاه کردم ،سوالمو فهمیدو گفت:

-ازاین ب بعد تو اتاق خودم میخوابی!

اب دهنمو قورت دادم وهیچی نگفتم،دراتاقشو باز کردو داخل شد وبا پا دروبست،

چراغ خواب اتاقو روشن کردو منو روی تخت خوابوند ،
شالموازسرم درآورد وبعد کتمو درآورد؛

1401/10/20 22:25

#پارت101

بعد خواست منو برگردونه که زیپ لباسمو باز کنه که ،
مغزم فعال شد وبدنمو حرکت ندادم،

این بار دستش محکم تر کمرمو تکون داد ولی باز حرکتی نکردم ؛

چشمهاش قرمز وخمار بود،
معلوم بود یه کم مسته،

دوباره بعد ازشام نوشیدنی خورده بود؛وقتی دید ممانعت میکنم با کلافگی گفت‌:


-چته؟چه کار میکنی؟


-من نمیخوام!


بااین حرفم ابروهاشو توهم کشیدوگفت :


-مگه دسته توئه؟برگرد بببینم،زود باش!


-نمیخوام!


-آرزو کفری نکن منو،نذار اون روی سگم بالا بیاد!


-مگه من غیراز اون رو،روی دیگه ای هم از تو دیدم؟


-امشبو خرابش نکن ،حس بحثو ندارم ،باشه برای فردا!


-منم امشب حوصله ی هیچیو ندارم!


با خشونت به طرفم اومدو پاهاشو انداخت روی پاهامو باش پاهامو قفل کردو نذاشت تکون بخورم،بعد به زور منو چرخوند و زیپ لباسمو باز کرد،

بایه حرکت لباسمو کندو انداخت

1401/10/20 22:27

#پارت102


بعدم لباس های خودشو پرت کرد،

هرچی تقلا میکردم فایده نداشت،چشمهایش سرخ بودوازتقلا های من لذت میبرد،

بایه دستش هردو دستموگرفت وسرشوخم کرد روی صورتم ،


خواست ببوستم که،سرمو به جهت مخالف چرخوندم،
بادست آزادش سرمو گرفت وصورتشو بهم نزدیک کرد،

بوی الکلی که از دهنش میومد حالمو بدکرد ،دلم میخواست بالا بیارم تا دست از سرم برداره ،

ولی یه کم که گذشت بوش برام عادی شد،تمیتونستم مقاومت کنم،

زورم بهش نمیرسید ،فکری به ذهنم رسید

ازاین فکز لبخندی زدم که از چشم رضادور نموند ،لبخندی زدو بااشتیاق بیشتری ادامه داد،

دست از تقلا کردن کشیدم،یه کم که گذشت ،
آروم سرشو بلند کردو بهم نگاه کرد ،

دوباره سرشو خم کرد و روی چشممو بوسیدو وباصدایی کشدار گفت:


-چشمهاتو دوست دارم،وقتی بهشون نگاه میکنم از خود بی خود میشم.

لبخندی زدو دوباره سرشو به سرم نزدیک کرد،
برای اینکه حواسشو پرت کنم ،
منم همراهیش کردم

اول از کارم تعجب کرد و حواسش بهم بود

1401/10/20 22:28

#پارت103


ولی یکم که گذشت باعطش بیشتری ادامه داد،

یه کم که گذشت دیدم منم از بوسیدنش دارم لذت میبرم وبامیل خودم دارم همرایش میکنم،

خودمم تعجب کردم از این کارام،
ولی محل ندادم تا بتونم نقشه امو عملی کنم،

دستش که به سرم بودو برداشتو به سمت کمرم برد،

تو اون یه لحظه که احساس کردم وقتشه،

محکم لبشو گاز گرفتم اونقدرفشار دادم که خون ازش اومد،

ولی بازم ول نکردم،مستی کلا از سرش پریده بود وهوشیارشده بود ،

میخواست سرشو بکشه عقب که من بدتر دندونامو رولبش فشار دادم

اخمش بیشتر شد ، دستش ک روی کمرم بودو روی یکی از زخمهام گذاشت ومحکم فشار داد،

از درد دهنمو باز کردمو بلندگفتن:

-آی ی ی ی ی!

سریع از جاش بلند شذ و تا بیام بفهمم چی شدو فرار کنم،

سیلیه محکمی به صورتم زد ،تا خواستم سرمو برگردونم،

سیلی دومو محکم تر زد و بعد صداش بلند شد:

-دختره ی آشغال ،بامن بازی میکنی؟
منودست میندازی؟

منو بگو که میخواستم آروم آروم بهت دست بزنم،ولی حالا که اینکارو کردی

1401/10/20 22:29

#پارت 104


یه بلایی سرت میارم که از دختر بودنت پیشمون بشی!

‌اینو گفتو مثل یه حیوونـ افتاد به جونم وبه معنای واقعی بهم تجاوز کرد!

تا صبح از درد مردم،تاصبح زجه زدمو کسی صدامو نشنید ،تا صبح من درد کشیدمو نالیدمو اون خندید!


نزدیک های صبح بود که رضایت دادو دست ازـسرم برداشت،به گوشه ی تخت خودمو کشوندمو توخودم جمع شدم،

شاید حدود سه ساعت یا ییشتر گریه کردم،زجه زدمو مرگمو خواستم.

باتکون دادن های دستی که صدام میکرد چشمهاموباز کردم ،

صورت اخمو وابروهای پیوسته وچشمهاب مشکی ،بینی متناسب ودر اخرلب های بزرگشو دیدم که گوشه ی لب پایینش یه کم کبود بود وبدن سبزه اش!

رضا!

-‌پاشو دیگه،چقدر میخوابی؟
پاشو صبحونه بخوریم!

‌بابی حالی چشماموبستمو گفتم:

-میل ندارم!

-پاشو لج نکن آرزو ،همه ی روتختی خونی شده،زخمهاتم دوباره خون اومد

1401/10/20 22:30

#پارت105

پاشویه دوش بگیر بعد بیا یه چیزی بخور ،پاشو!

-‌نمیخوام ،دست از سرم بردار

صداش نیومد ،فکر کردم رفته ،ولی یه دفعه احساس کردم بین زمینوهوا معلقم،

چشمهامو بازکردم ،توبغل رضا بودم،احساس کردم دارم میوفتم که محکم گردنشو بادوتا دستهام گرفتم،


لبخندی روی لبش نشست،به سمت یه درتویی اتاق رفت ودرو باز کرد،

باتعجب به حمام بزرگی که توی اتاقش بود نگاهـ کردم،

منو داخل وان دونفره ای که اونجا بود گذاشت و آبو بازد کرد ،با بیحالی صداش زدم:

-‌رضا،چه کارمیکنی دیوونه؟


-میخواستی عین یه دختر خوب به حرفم گوش کنی!


-من هروقت به حرفت نرم،تو باید به زور بازوتو نشونم بدی؟


-بادخترزبون نفهمی مثل تو،باید اینجوری حرف زد!


-خب بسه ،خیس شدم،تودیگه برو بیرون!

- منم هستم،زود خودتو بشور بریم!


- من جلوی تو نمیتونم!


-‌من شوهرتم!دیشبم باهم بودیم،هرچنپ که گند زدی به خوشیمون ،ولی به هرحال باهم بودیم

1401/10/20 22:31

#پارت106

خودتو بشور،خجالتم نکش!

منکه هرچی بگم این کوتاه نمیاد ،بی خیال،
پوفی کشیدمو بلند شدم،همه ی بدنم درد میکرد،

آب داغ که روی پوستم میریخت ،حس خوبی بهم میداد،

یه کم که زیر دوش ایستادم،سنگینیه نگاه رضارو خودم حس کردم ،با اخم بهش نگاه کردمو گفتم:


-چیه؟


-هیچی!


-پس چرااینجوری نگاه میکنی؟


-میخوام زنمو برانداز کنم،آخه همیشه درحال چنگ انداختنه ،نمیشه حسابی دیدش!


-چیزی برای دیدن وجود نداره،روتو کن اون طرف،میخوام خودمو آب بکشم!


-خب بکش ،من چه کار به تو دارم؟


-رضا حوصله ی کل انداختن ندارم،راحتم بذار!


-ینی چی ،میگم راحتم بذار،
دیشب که عین وحشی ها بهم حمله کردی،الان دیگه چته؟



-به قول خودت زوری بود ،خیلی مزه نداد،دلم میخواد با میل خودت باشه!


-مگر به خواب ببینی!

1401/10/20 22:32

#پارت107


-میبینیم ،به بیداری هم مییینم!


زودی دوش گرفتو رفت بیرون،زیر دوش بودم که تقه ای به در خوردو بعد صداش اومد:


-آرزو!


-بله؟


-حوله برات گذاشتم جلوی در،روی صندلی،لباس هم روتخته ،بپوش بیا پایین!



-باشه!

چندددقیقه بعد در حمامو بازم کردم وبه دو طرف نگاه کردم ،خبری ازرضا نبود،

حوله رو برداشتم وپوشیدم ،بعد ازاینکه خودمو خشک کردم،لباس هارو از روی تخت برداشتم،

با دیدن اونها خنده ام گرفت،فکر همه جارو کرده،حتی لباس زیرم برام گذاشته!

ولی چه خنده ای؟
زهر خنده زدم!

کاش همه چیز واقعی ومثل تازه عروس ها بود!

رضا مردی که بامعیار های من جور باشه نبود!
اما چه میشه کرد؟

یه دختر تنها که دزدیده شده!
به زور عقد شده!

اصلا جلوی عقد روهم میگرفتم ،بعدش چی؟
هیچکسی رو هم ندارم!

1401/10/20 22:33

#پارتــ108


خیلی از دختر ها شرایط بدتری دارنو بایه پیر مرد مجبورن ازدواج کنن،

یا حتی بدتر از اون......

شاید قسمتم سوختنو ساختنه!

اما من آرزوم!
آرزو!
کوتاه نمیام!

لباس هارو پوشیدمو به خودم نگاه کردم،یه تاپ وشلوارک لی بود ،یه کم باز بود،ولی خیلی قشنگ بود،موهاموخشک کردم وبدون شونه زدن،ریختمشون دورم،شبیه دختر شلخته ها شده بودم!


نه ب لباسم ،نه به موهاو صورت رنگ پریده ام!
بعد سرمو از اتاق بیرون کردمو بلند گفتم:

-‌رضا ،مرد پایین نیست؟


-نه ،بیا!


‌آروم آروم از پله ها پایین رفتم،هنوز همه ی استخونهام درد میکرد،به آشپزخونه رفتم،

رضا پشت میز نشسته بود وچایی میخورد ،با دیدن من ،لبخندی زدو گفت:


-به به عروسـ خانم،چه عجب!


یه اخم بهش کردم که خیلی مزه نپرونه

،بعد رفتم روی دورترین صندلی به اون نشستم


خانم مسنی به آشپزخونه اومدوبادیدن من

1401/10/20 22:34

#پارت109


لبخند وبالهجه ی شمالی گفت:


-سلام خانم جان!


-سلام ،خسته نباشین!



-سلامت باشی مادر،خوبی دخترم؟


چقدر این حرفش برام ارزش داشت،

چقدر اون لحظه به اون حرف احتیاج داشتم،

اشک تو چشهمام جمع شدو بالبخند تلخی گفتم:


-خوبم خانم،میگذره!


بااین حرفم.رضا باتعجب بهم نگاه کرد،

احساس کردم چشم هاش غمگینه خانمه که خودشو زری معرفی کرد،روبه رضا کردو گفت:

-ماشاا....آقا،هزار ماشاا....؛بزنم به تخته،یه تیکه ماه،مثل خودتون خوشگله!


بااین حرفش نیش رضا تا بناگوش باز شد،

منم بی هوا گفتم:


-بچه ذوقـ کرد بهش گفتید خوشگل!

بااین حرفم ،رضا بلند زد زیر خنده وگفت:


-تو ،کمه کم نه یا ده سال از من کوچیک تری،اون وقت به من میگی بچم؟


-اشتباه لفظی بود بابابزرگ!


زری که از کل کل ما کیف میکرد،چایی ریختو برام آورد و روی میز گذاشت بعد با لبخند بیرون رفت

1401/10/20 22:35

#پارت110


داشتم که چایی میخوردم که رضا حق به جانب گفت :


-فکر نکنی ،خیلی از من کوچکتریو باید خودتو برام لوس کنی واز این اداها!

الان که هیچ،من پنجاه سالمم بشه،بااین قیافه وثروتم دختر ها برام له له میزنن!

خیلی بهم برخورد ،فکر کرده چون پولداره همه چی تمومه ومن باید از خدام باشه که بااونم،بی هیچ فکری دهنمو باز کردمو گفتم:


-ثروتت بخوره تو سرت!


انقدر عصبانی شد که بی معطلی فنجون چایی که دستش بودو به طرفم پرت کرد؛

نزدیک بود بخوره تو صورتم که سریع دستمو جلوی صورتم گرفتم،

فنجون هم دستمو برید وباصدای بدی روی زمین افتاد

باصدای برخورد فنجون به زمین،زری خانم دویدتو آشپزخونه وبا دست به صورتش زدو گفت:


-چی شد مادر؟


اشکم دوباره در اومده بود،نمیخواستم گریه کنم ،ولی مگه میشد؟

تواین چند روز این همه بلا سرم اومده ،چطور بی تفاوت باشم.

1401/10/20 22:36

#پارت111


زری خانم به طرفم اومد،دستمو تو دستش گرفتوگفت:


-هم بریده و هم سوخته،بیا پانسمان کنم برات از جام بلند شدم،به دنبالش رفتم،

روی یه مبل منو نشوندو بتادین روی زخمم ریخت،از سوزشش،آخی گفتم که رضا زود اومد بیرونو گفت:


-چی شد؟


باحرص نگاه کردمو گفتم :



-وقتی تو جایی نباشی،یعنی اتفاقی نیوفتاده،خیالت راحت


نفسشو باصدا بیرون دادو از ویلا بیرون رفت؛

زری خانم که فهمیده بود مابحثمون شده،سری تکون دادو چیزی نگفت،وقتی کارش تموم شد با لبخندبهم گفت:


-میشه باهات مثل دخترم حرف بزنم ؟



-البته ،این چه حرفیه؟بفرمایید!



-رضاخانو دوست داری؟


نمیدونستم چرا نتونستم جواب سوالشو بدم،نتونستم راحت بگم نه!

منتظر بهش چشم دوختم که گفت :


-ولی من فکر کنم اون تورو دوست داره

1401/10/20 22:38

#پارت112


صبح که منو دید باخوشحالی گفت ،از مسافرت برگشتی؟

منم گفتم آره ،چطور؟
عین بچه ها شروع کردو گفت که دیروژ ازدواج کردید،میگفت باید زنمو بببینی،خیلی خوشگله،
وقتی ازت تعریف میکردچشم هاش برق میزد،من تا حالا ندیدم راجع به دختری اینطوری حرف بزنه!


-چه فایده؟دوستیش خاله خرسه است!


-من از وقتی بچه بوده میشناسمش،تا کسی رو دمش پا نذاره کسیو اذیت نمیکنه،تو هم لابد یه چیزی میگی که جوش میاره ،از بچگیش عادتش بود،
هم خیلی مهربونو دل سوز بود،
هم زود جوش میاورد،

وقتی عصبانی بود هیچ *** جراعت نداشت طرفش بره،توهم یه کم مدارا کن،خوب میشه !

به حرفاش لبخندی زدمو گفتم:


-چشم!



آخه چی میتونستم بگم؛

بگم این ازدواج فقط یه کم خاطرروکم کنی داداشم بوده،

بگم به خاطر تلافی منو دزدیده وآورده اینجا عقدم کرده،

بگم اگه منو خوشگل مییینه فقط بخاطر حس ونیاز مردونه اشه!

آخه چی بگم ؟به اتاق قبلی خودم رفتم

1401/10/20 22:39

#پارت113


هیچی اونجا نداشتم،

محبوری به اتاق رضا رفتم،دریکی از کمد هارو باز کردم ،

لباس های رضا توش بود ،

در یکی دیگه اشوباز کردم،یه عالمه لباس دخترونه توش بود ،

یه مانتپ وشلوارآبی برداشتم و پوشیدم،یه شال آبی هم سرم کردم،
بدون اینکه به آینه نگاه کنم از اتاق بیرون رفتم ،جلوی در،

زری خانم پرسید:


-کجامیری مادر؟



-میرم کنار دریا!


-ناهار چی بذارم؟



-زحمت نکشین ،خودم یه چیزی میذارم!



-اکبر جوجه دوست داری؟


-آره خیلی!


-برو مواظب خودت باش،تا بیایی منم یه غذایی خوشمزهـ بار گذاشتم!


بالبخند از خونه بیرون اومدم،خوبه زری خانم اینجا هست،وگرنه دق میکردم.


به دریای آبی وبی انتهای خدا نگاه کردم،لب ساحل نشستمو کمی ب دریا نگاه کردم،

لب ساحل نشستمو کمی به دریا نگاه کردم،

هروقت کنار دریا میومدیم،بابا بهم میگفت چشمـ دریایی من!


اخه چشمام وقتی آبی میپوشمو میام کنار دریا،رگه های آبی توش داره!

1401/10/20 22:40

#پارت114


برای همین از بچگی عادت دارم هروقت میرم لب دریا آبی میپوشم.

پاهامو ازکفش در اوردمو یه کم تو آب فرو کردم،حس خوبی بهم داد،چشمهامو بستم وبه گذشته فکر کردم ،

به مامان شیرین کهـ چشم های سبزمونو از اون به ارث بردیم ،

به باباعلی خوش اخلاقم،؛

به امیر ،به نفس ،ینی الان کجان؟ ودرآخر به رضا!


آرومـ شروع به خوندن کردم ،اول زمزمه وار و بعد کم کم،باصدای بلند:


-دلم تنگه ،برای گریه کردن !


کجاست مادر،کجاست ،گهواره ی من؟


همون گهواره ای که خاطرم نیست


همون امنیت حقیقیو پاک!


همون جایی که شاهزادهی قصه


همیشه دختر فقیرو میخواست


همون دشتی که قد خود من بود


از این دنیا ولی خیلی بزرگتر


نه ترس سایه بود،نه وحشت باد


نه من گم میشدم ،نه یه کبوتر


دلم تنگه ،برای گریه کردن


کجاست مادر؟ کجاست گهواره ی مـــن
(گوگوش)

1401/10/20 22:41

#پارت115


باتموم شدن آهنگ ،چشمهامو بازکردم و رضا رو کنارم دیدم،به دریا نگاه میکرد ،

وقتی نگاهمو رو خودش دید ،سرشو چرخوندو به من نگاه کرد ،یه لحظه تعجبو تو نگاهش دیدم ،

وبعد صدای مشتاقش که نمیتونست ،پنهانش کنه:


-تومگه چشمهات آبیه؟



-بالباس آبی،یا جلوی دریا ،آره


-خیلی قشنگه!


دستشو به طرفم صورتم آورد ،خواست روی صورتم دست بکشه که سرمو عقب کشیدمو نذاشتم،

اخمی کرد وسرشو به سمت دریا چرخوند:


-صدای قشنگی داری!


-...................



-نمیخوای چیزی بگی؟


-توقع داری بگم لطف داری یا گوشهاتون قشنگ میشنون؟!


-نه ،هیچ توقعی از تو ندارم ،هیچی!



-امیدوارم!

طعنه امو گرفت،خیلی تیزه،سریع گفت:


-اون قضیه اش فرق میکنه،تا وقتی نفس باااونه وباهمن،توهم بامنی!


-این مسخره بازی هارو تموم کن

1401/10/20 22:42

#پارت116


خودتم باورت شده!
اونها همدیگه رو دوست داشتن وباهم ،باعشق واز روی علاقه ازدواج کردن،نه مث ما!


-تورو نمیدونم ،ولی من اگه از دختری خوشم نیاد،عمرا باهاش نمیخوابم!

این حرفش یعنی اینکه........
ینی از من خوشش میاد؟


با تعجب به رضا نگاه کردم که لبخند ملیحی به من نگاه میکرد،یه کم که گذشت گفت:


-دستت چطوره؟


-چیه میخوای ببینی اگه خوب شده بریـ سراغ جای دیگه از بدنم؟


-منظورت چیه؟


-از وقتی به هوش اومدم ،یه بلایی سرم آوردی،
وهروقا حالمو پرسیدی به یه جایی دیگه ام آسیب رسوندی!


- خودتم میدونی که تو مجبورم کردی!


-من باهات حرف میزنم ،ولی تو تازیانه میزنی!


-من یه کم زود جوش میارم،سعی کن عصبانیم نکنی!


-چیه توجیه خوبی واقعا!


-بسه آرزو،دیگه حوصله ندارم ،خودت بدتری،دیشب کی اول شروع کرد؟

1401/10/20 22:43

#پارت117


-من ک گفتم نمیخوام ،
میخواستی به نظرم احترام بذاری!




-اگه میخواستم به امید تو باشم که باید حالا حالا ها صبر میکردم!



-همین دیگه ،اراده نداری ،سسستی!



-آرزوگفتم شروع نکن!



-حرفم که نمیشه باهات زد!



-پاشو بریم ناهار بخوریم


-توبرو من خودم میام!


-پاشو خودتو لوس نکن!


-خودخواه!



بابی حالی از جام بلندشدم وباهم به داخل ویلا رفتیم ،

زری با دیدن ما خوشحال شدومیزو چیدوگفت که بریم ناهار بخوریم؛

غذای خوشمزه ای بود ،تواون چند روز برای اولین بار یه غذایی خوردم ،

رضا هم ازاینکه میدید من غذامو میخورم خوشحال بودو بالبخند نگاهم میکرد.

1401/10/21 15:11