The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان سرا

118 عضو

#پارت68

گفتي ازدواج ميكنيم!!

-رضا: چون تو مرامم بد ذاتي نيست و ميدونم رابطشون با هم حلاله، خواستم با هم برابر باشيم تا گله اي نمونه!! اونا عقد كردن ؛ ما هم عقد ميكنيم , ولي تو مال من ميشي ، تمام و كمال تا وقتي كه من بخوام

- من راضي نباشم عقد درست نيست

- مشكل خودته ، سعي كن راضي باشي

يه دفعه صداي متعجب نازي هردومونو ساكت كرد

-نازي: صبر كن ببينم نفس عقد كررررده؟؟؟

-رضا: بفرما همينو مي خواستي دهن لق! بايد حتما ابروي منو ببري؟؟؟

-نازي: چي مي گي رضا ؟ منظورت چيه؟؟

-رضا : نازي فقط ب تو ميگمااا ، نبينم كسي فهميده، ب خصوص فاميل

-نازي: ميگي چيشده يا نه؟؟؟

-رضا: نفس با برادر ايشوووون فرار كرده و ازدواج كرده

-نازي:چيييييييي؟؟؟؟؟

و در ادامه حرف رضا گفتم:

-و حالا اقا منو دزديده و مي خواد باهام ازدواج كنه تا برابر بشع!!!

1401/10/20 20:53

#پارت69

نازي: يعني چي ارزو راست ميگه رضا؟؟؟

-رضا: چرا اينجوري نگاه ميكني؟؟؟ دو تا راه داره يا همين جوري ارتباط بر قرار ميكنه و تا وقتي من بگم و خبري از اونا پيدا كنم با من ميمونه ! يا زن عقديم ميشه و رسما با من ميمونه ، تا هروقت بخوام

-نازي: فكر كردم عاشق شدي !

-رضا: مننن؟؟؟ مسخرس!!!

- ايشون فقط فكر هوا و هوسه ب بهانه ي نفس مي خواد يه دلي از عزا در بياره!!!

با اين حرفم رضا ب طرفم هجوم اورد كه من از ترس جيغي كشيدم ! نازي سريع رضا رو گرفت و گفت:

-رضا اين چه كاريه؟؟؟ تو كه اين همه دوست دختر داري ! چيكار ب اين داري ديگه؟؟؟

-رضا : داداشش بايد بفهمه من چه شدم و دارم

-نازي: داداشش بد كرده! ب آرزو چه ربطي داره

-رضا: خواهرمو گرفته ؛ خواهرشو ميگيرم

-نازي: بي منطقي رضا! بي منطق

-رضا: بسه نازي !! يه دستي به سر و روش بكش ب قيافه بياد بعدشم بيارش پايين الان عاقد مياد!

- نازي: ولي.......

1401/10/20 20:53

پارت#70

-همینی که گفتم.

اینوگفتوبیرون رفت ؛

اشک هام دوباره شروع به باریدن کردن،

هیچ راهی برام نمونده،
انگارآخرراهم،

نازی کنارم اومدوبغلم کرد ،

دستشو روی کمرم گذاشت که صدای آخم در اومد؛

منوازخودش جداکرد وباتعجب پرسید:


-چی شد؟

-کمرم ،زخمه،دردمیکنه!


-چرازخمه؟

-دسته گله رضاه!


-چی؟رضا؟مگه چیکارکرده؟


- باکمربندنوازشم کرده


-نــــــــــه!


-آره!


-میشه ببینم ؟


-باور نداری ؟باشه،ببین!


پشتمو بهش کردم وآروم لباسموبالازدم،

صدای ناراحتش بلندشد:


-الهی بمیرم برات!این پسره خل شده!


-بله،رسمأ خل شده!


-آخه رضا اهل اینجور کارها نبود،

از اون گذشته ،اگه احساس میکرد دختری بهش محل نمیده وخودشو براش میگیره

1401/10/20 20:54

# پارت71

دشمن خونیه اون دخترو دیگه بهش محل نمیداد،نه این که بیاد دختروبدزوده!


-تاچندوقت پیش بامنم دشمن خونی بود،

ولی الان میخواد انتقامشوتکمیل کنه!

-رضاپسرخوبیه

حتما بخاطرنفس قاطی کرده!



-خب منم به خاطر داداشم ناراحتم،

من ب جز اون کیسو نداشتم

ازبس رضا باهاشون مخالفت کرد.


دست به این کار زدن‌،

اون وقت حالا داره از من انتقام میگیره!


-اگه باهاش مهربون باشی کوتاه میادو دیگه بهت نمیزنه !


-من حالم ازش به هم میخوره،پسره ی.....

-من پسر عمومو خوب میشناسم

شاید درظاهراینطوربگه ،ولی اگه واقعاازت متنفربود،

باهات عقد نمیکرد،اونم عقد دائم !


همه ی دوستاش هم دعوت کرده


-کمکم کن فرار کنم


-وای !مگه دیونه شدی؟رضا منو میکشه!



-نه بابا ،کاری بهت نداره،معلوم بود دوستت داره،کمکم کن لطفا!

-اون خیلی به نفس وابسته هست

1401/10/20 20:57

#پارت 72

اتفاق حسابی داغونش کرده،

نمیشه باهاش طرف شد،


رضا که بدنیست،شاید کاری باهات نداشته باشه وفقط میخواد بترسونه تورو!


خیلی آقا ومهربونه،فقط یکم لجبازه و مغرور!


یکم باهاش راه بیا،خوب میشه ،باهاش لج نکنی کوتاه میاد،

اصلا شاید واقعاعاشق هم شدین!


-مگه فیلم کره ایه؟



-بیا آرزوجون ،بشین تا آماده ات کنم
که دیرشه رضا حسابمونو میرسه!

نفسمو پرصدا بیرون دادم وروی صندلی میز آرایش که نازی بهش اشاره کرده بود نشستم،


جلوم ایستاد وبه صورتم نگاه کرد،


لبخندی زدو گفت؛


-به صورتت هم زده?


-جایی رو بی نصیب نذاشته!


-بی شرف چه خوش سلیقه ام هست،


بااین همه کبودی باز هم خوشگلی!


لبخندی تلخی زدمو به زمین نگاه کردم


نازی هم آهی کشیدو مشغول آرایشم شد،

بعداز تموم شدن آرایش صورتم

به تمام بدنم هم کرم زد تا کبودی ها پیدا نباشه

1401/10/20 20:58

#پارت73

مرسی نازی


-خواهش گلم!


از اتاق رفت بیرون وچنددقیقه بعد بایه لباس تو دستش برگشت،


به طرفم اومدو گفت:


-بلندشو بپوش بببینم اندازه ات هست؟



رضا گفت سایز36بگیرم برات


-درسته ،سایزم 36ئه


-بیا بپوش


لباسو گرفتو پوشیدم ،


یه پیراهنه شیری رنگ بود که سرشونه اش لخت بود ودوتا بتد کلفت زیرسرشونه اش قرار میگرفت

جلوش به صورت کج یهـ ردیف مروارید بود وبقیه اش ساده،


جنسش از ساتن وحریر بود وبه صورت ترکیبی کار شده بود،


ساده وشیک بود وکاملا اندازه ،


رضا،خوب فهمیده بود،سایزم چنده!


به خودم تو آینه نگاه کردم،آرایش صورتم لایت بود،


سایه ی سبز وطلایی وکرم روشن،که خوب روپوستم خوابیده بود


رژگونه ب طلایی بارژلب صورتیه خیلی روشن؛


موهامو به صورت حلقه حلقه وشلوغ درست کرده بود


وچون موهام بلند بود خیلی قشنگ شده بود

1401/10/20 20:59

#پارت74

کارش که تموم شد،سوتی کشیدو گفت:


-امشب رسما خورده میشی!


زهر خندی زدمو هیچی نگفتم!


نازی که فهمید از حرفش ناراحت شدم و خوشم نیومده،

لبخندی زدوگفت:


-باور کن رضا اونطور که تو فکر میکنی نیست،

خیلی مهربونه تو یه کم به دلش راه بیا،

بین چه ها که برات میکنه!



-ازدواجی که بانفرت شروع بشه، چی قراره بشه مگه؟/!



-فاصله ی عشق ونفرت به اندازه ی یه مو هستش،تو بخواه اونم کوتاه میاد



-اون فقط میخواد ازم سوء استفاده کنه،سالی که نکوست از بهارش پیداست!



-من ازت خوشم اومده،حتما بقیه هم ازت خوششون میاد


بازیبایی که تو داری مطمئنم رضا ازت خوشش میادکه اینکارو کرده،


باورکن ازدواج برات بهترین راهه،بهتراز اینه که یه رابطه ی نامشروع داشته باشی!

هان؟



-نمیدونم ،هرچی خدا بخواد!


-آفرین ،حالا بذار من برم لباستوبیارم تا ببینی این رضا خان چه کرده!

1401/10/20 21:01

#پارت75


ولی.........

تا نازی و آرزو اومدن باهم حرف بزنن


صدای رضا مانع شد


- دوساعته چیکار میکنید؟


تو اتاق اومدو به من نگاه کرد،


اول اخم صورتش بودولی بادیدن من چشمهایش برق زد


واخمش تبدیل به خنده شد،


بهش پوزخندی زدم،وبه طرف دیگری نگاه کردم!

نازی که متوجه تغییر اخلاق رضا شد،با خنده گفت:


-بببین چه عروسی درست کردم حال کن !



رضا بدون حرفی به من نگاه میکرد،سنگینیه نگاهشو خوندم


حس میکردم ؛


نازی دوباره به حرف اومد



-ولی خدایی ،خودش خیلی خیلی خوشگله !


رضا میبینی با یه ذره آرایش مثل پرنسس ها شد،


یه آرایشگر ماهر درستش کنه چی میشه ......!


آره خیلی خوشگله!


باااین حرفش نگاه کردمش که پوزخندی زد و گفت:



-تنها خصلت خوبشون خوشگلیه فقط،همین!


آدم فقط جذب ظاهر خوش آبورنگشون میشه،


وگرنه هیچ امتیاز دیگه ای ندارن!


باخشم به طرف رضا رفتم و روبروش ایستادم وبهش گفتم:


-باز ما یه خوشگلی داریم ..


تو چی همونم نداری وتنها چیزی ک داری پوله ،


کسی هم که نزدیک بهت میشه فقط بخاطرپوله همین!


بااین حرفم ،ناراحت شد دوباره،


دستشو بلند کرد که بزنه توصورتم نازی بلند گفت:

1401/10/20 21:02

#پارت76

-رضا؟


-چی میگه نمیبینی؟



-خب خودت اول شروع کردی ،


آرزو هم جوابتو داد!


-خیلی بیخود کرد!

دوباره بهش نگاه کردمو گفتم:


-خودت بی خود کردی!


دستشو دوباره بالابردو گفت:


-همچین میزنم که دیگه نتونی ازجات بلند شی!



یه کم به یه طرف شدم تاپشت موهامو بببینم که نگاهم به پشت باز پیراهن افتاد


خط های بزرگ وزیادی که به صورت مورب روی کمرم بود،


اشک تو چشمهام حلقه زد ؛


سریع نازی جلوم ایستادوگفت:



- آرایشت خراب میشه گریه نکنیا وهمه ی زحمتم به باد میره!


-برای مهم نیست اینکه آرایش خراب بشه!



-دلت به حال من بسوزه حداقل،چند ساعته برات زحمت کشیدم!


راست میگفت ،چه گناهی اون کرده؟


باسر انگشتهام قطره اشکمو گرفتمو به نازی لبخند زدم؛



نازی هم لبخند زد وباخوشی گفت؛



-بریم عروس خانم؟



-فقط .........بریم...




-چی؟



- مرد هم هست پایین؟



-آره دوستهای صمیمیش هستن!



-یه چادر به من بدی میشه؟



-اینجا چادر نداریم که،بیا بریم بیخیال!


-اینجوری من جلوی نامحرم نمیام!

1401/10/20 21:04

#پارت77

نازي:چشمممم,امر ديگه اي باشع

-برو نازي،مزه نريز


با رفتن نازي من و رضا تنها شديم
بي توجه ب اون بهش پشتمو كردم و روبه ديوار ايستادم

صداي قدم هاشو ميشنيدم كه بهم نزديك ميشد
بعد دستش روي كمرم قرار گرفت و موهامو كنار زد

سرشو نزديك گردنم اورد
نفس هاش ب گردنم ميخورد،بيشتر نزديك شد
تا جايي كه متوقف شد و دستشو روي قسمت برهنه ي پشتم كشيد، با كشيده شدن دستش روي زخم هام ، عضلاتم منقبض شد و دردم گرفت

-آي

درد ميكنه؟
-.......

جوابشو ندادم كه دستشو ب پهلوم گرفت و
سرشو از پشت به سمتم اورد و توي گودي گردنم فرو كرد،
عميق بوسيد نميدونم چه حالي داشتم
هم مي خواستم هم نمي خواستم
انگار بين عقل و احساس گيره كرده بودم
دروغ چرا؟؟؟ وقتي از درد كمرم پرسيد
يه ارامش و خوشي قشنگي تو قلبم حس كردم

1401/10/20 21:05

#پارت78

انگار از محبتش خوشم میومد !

بوسه ی دگ ای ب کنار گردنم زدو گفت نميشه ازت گذشت.زیباییت بدجوری جذبم میکنه.نمیشه از یه دختر جذاب گذشت.حتی اگه دشمنت باشه.

با این حرفش حال خوشم خراب شد.خودمو عقب کشیدمو گفتم:
من وسیله ای برای رفع نیاز تو نیستم ک تو بخوای جذبم بشی.

هستی از امشب.هر شب مال منی هر چی ک از اخلاقت بدم میاد از قیافه و هیکلت خوشم میاد.

جای تو پیش زنای هرجاییه ن من.

با این حرفم منو ب سمت خودش چرخوند چونمو گرفتو فشار داد و از بین دندون های کلیدشدش گفت:

خودم میدونم کی پیش تو باشم و کی پیش زنای دگ.پس برای من حدود مشخص نکن.

در کنار تو حس مردیو دارم ک بخواد یه زنه دستمالی شدرو تحمل کنه!حالا من زنی هستم ک باید یه مرد دستمالی شدرو تحمل کنه

1401/10/20 21:07

#پارت79

چه بهتر ،

آرزومه بمیرم ولی زنه تو نشم،بزن راحتم کن!!!


باااین حرفم نازی اومد بین ما دوتا وسر هردومون داد زد:



-بسه دیه !عین خروس جنگی میمونید!


خجالت بکشید

هرچی دشمني بوده تموم کنیدو باهم آشتی کنید،زود!


اخم بزرگی به هردوشون کردم ورمو
برگردوندمو

یه طرف دیگه ی اتاق رفتم وایستادم،


ناری اومد کنارم وآروم دستموگرفتوفشار داد،

بعد روبه رضا کردو گفت:


-آرزو میگه اینطوری پایین نمیاد!


-رضا بیجاخیلی کرده!


بااخم نگاهی به رضا و نازی کردمو گفتم:

-ببین باز شروع کرد!


-باشهـ آرزو جان،توخانومی کن،خواهش!

رضا ،آرزو خوشش نمیاد بی حجاب بیاد جلوی بقیه،

من برم ببینم چیزی پیدا میکنم

باشه؟


-کاردرستی میکنی، این لباس چیه خریدی انقدرباز!


برو یه کتی چیزی پیدا کن بیار

1401/10/20 21:08

#پارت80

بهتره خفه شی!

تا از تصمیمم برنگشتمو ندادمت به رفیقام

که حسابی باهات خوش بگذروننو


بعدشم د س ت م ا ل ی ت کننو


بعد هم مثل یه آشغال پرتت کنم بیرون!


اینو گفتمو فک وچونه امو بیشتر فشار داد


از درد داشت اشکم در میومد

که نازی رسیدو مارو تواون وضع دید:


- وای ،نمیشه شمارو یه لحظه تنها گذاشت،تا غافل بشم

به جونه هم میوفتین؟


-ازاین گربه بپرس که چنگ میندازه!


-این بیچاره که همش داره مورد لطف دستوپنچه ی تو قرار میگیره

ولش کن،چونه اش شکست!


دستشو برداشتو بااخم،چشم ازم گرفتو

به نازی نگاه کردو گفت:


- من پایین منتظرم، معطل نکنین،عاقد اومده!


بارفتن اون منم، کت شیری رنگی که نازی آورد پپوشیدم


وشال سفیدی هم که بهم دادو سرکردم،

دلم نمیخواست نامحرم بببینتم،

از اینکه رضا به اتاق اومده بود ومنو اونجوری دیده بود ناراحت بودم

ولی چه میشه کرد،

فعلا اون صیاده ومن صیدی که تودستش اسیرم!

1401/10/20 21:09

#پارت81


با نازی از پله ها پایین رفتیم،یه خونه ی بزرگ و ویلایی بود،سالن بزرگی داشت که یه طرفش پنجره میخورد،

به بیرون پنجره نگاه کردم،چیزی که میدیدمو باور نمیکردم ،

سرتا سر از پنجره دریا پیدا بود ،ینی ما الان شمال بودیم؟/!

چندتا پسر و دختر جلو اومدن وباهام سلامو احوال پرسی کردن،

یه تعدادی شونم نشسته بودند وبا نیشخند بهم نگاه میکردن؛


از بین جمعیت شایانو دیدم که ناراحت
یه گوشه نشسته بود،

سرشو بلند کرد وبا دیدن من بالبخند به طرفم اومد،

ازاین که یه آشنا دیدم خیلی خوشحال شدم ،

شاید اون بتونه کمکم کنه که فرار کنم:

-سلام عروس خانم،حال شما؟

-سلام آقای راد ،شما خوبین؟

-از احوالپرسی های شما!چیشد؟
یه دفعه لیلی مجنون از کار در اومدین!


تاخواستم جوابشوبدم ،رضا به کنارمون اومد ودستشو دورم حلقه کردو گفت:


-اگر بامن نبودش هیچ میلی ،چراظرف مرا بشکست لیلی؟


-احسنت!درست وبه جا!


شایان بعداز این حرف سرشو به حالت تعظیم یه کم خم کردو گفت:


-بااجازه!


بعداز رفتن اونو دوست هاش ،

رضا منو به سمت صندلی های عروس وداماد که

جلوی یه سفره ی عقد خیلی قشنگ که از ساتن سفیدبود

وبا گوش ماهی تزیین شده بود برد تاروی صندلی بشینم

1401/10/20 21:18

# پارت82

شونه امو تکون دادم و یه کم ازش فاصله گرفتمو بااخم گفتم:

-به من دست نزن ،هنوز که محرم نشدیم،
میچسبی به من!

-جوش نزن شیرت خشک میشه!

-بی ادب

-فکر اینکه به شایان حرفی بزنی رو از سرت بیرون کن،
وقتی زنم بشی نه اون ونه *** دیگه ای نمیتونه کاری کنه!

-واگه زنت نشم چی؟

-با چشمهای سرخ شده از خشم بهم نگاه کردو گفت:

-بی جا میکنی ،مگه دست خودته؟


-من راضی نباشم عقدباطله!

-خودت ضرر میکنی،بهتره راضی باشی ،چون به هرحال ،به حال من فرقی نمیکنه ومن کارخودمو میکنم!


-خیلی کثیفی!

-نظرت برام مهم نیست!


خواستم جوابشو بدم که صدای یه مرد سن وسال دارکه مارو خطاب میکرد مانع ام شد:


-خب،عروس خانم واقا داماد آماده اید؟


رضا لبخندی زدو گفت:

-بله حاج آقا،بفرمایید

-پس بااجازه ی عروس خانم شروع میکنم

تو دنیای خودم غرق بودکـ،هیچی نمیشیندم،داشتم به زندگیم فکرمیکردم از بچه گیم تا الان،

حواسم به مجلس عقد مسخره ای که رضا راه انداخته بود نبودم،

فقط یه لحظه سوزش زیادی تو پام پیچید،نگاه کردم دیدم رضا بااخم داره بهم اشاره میکنه؛

سرمو به معنیه چیه تکون دادم که با میشگون محکمی که دوباره از پام گرفت بلند وبی توجه به جمع گفتم:


-بــــــعله؟


وصدای عاقد که گفت؛

-مبارک است انشاا.....

وبعداز از اون صدای سوت ودست حاضرین بلند شد ،
باحرص به رضا نگاه کردم که بالبخندی به من نگاه میکرد؛

خواستم یه چیزی بهش بگم

1401/10/20 21:23

#پارت83


دوباره صدای عاقد اومد،
کهـ میگفت:

-لطفا اینجاهارو امضا کنید

-به عقد نامه نگاه کردم،به مهریه ی15سکه ی بهار آزادی!

جاهایی که عاقد گفتو امضا کردم،
بعداز امضای رضا عاقد رفت،

پوزخندی زدم وبه رضا که لبخند ازلبش جدا نمیشد نگاه کردم؛

سرشو به طرفم خم کردو صورتش مماس صورتم شد،
تا من بیام بفهمم چی شد مثل دیروز جریان برقی که به خاطر کارش بودبهم وصل شد!

بعد سرشو عقب کشیدو یه حلقه ی ظریف به دستم کرد

عین آدم های مسخ شده،نشسته بودموبه اطرافم نگاه میکردم

نمیدونستم چه کار کنم ،میترسیدم،خیلی میترسیدم!

یکی از دخترها بایه تاپ وشلوار مشکی پوشیده بود اهنگ شادی گذاشت وشروع ب رقصیدن کرد،

به دنبال اون،چندتای دیگه از دختر پسرها بلند شدن ورقصیدن،

نشسته بودم به اونها نگاه میکردم که یکی از دخترها به طرفم اومد وبا عشوه گفت:

-عروس خانم نمی رقصی؟

-نه،ممنون‌!

1401/10/20 21:24

#پارت 84

-ولی رضا از رقص دخترها خیلی خوشش میادا،بهتره یاد بگیری!

اینو گفتو باخنده دور شد،وبه رقص بایکی از پسرها مشغول شد

دختره ی نفهم!

رضا رقص دوست داره!

رضا چی دوست نداره؟

یه کم که گذشت ،رضام بلند شد وشروع کرد بااونها به رقصیدن،

بااینکه از مرد سبک و رقاص خوشم نیومد،ولی رضا خیلی قشنگ میرقصید،
جلف نبود وکاملا مردونه میرقصید!

یکی یه سینی حاویه نوشیدنی جلوم گرفت،بهش نگاه کردم که بالبخندگفت:

-از کدومش برات بذارم؟

باشک به سینی وگیلاس های رنگارنگ توش نگاه کردم واز اون دختره پرسیدم:

-اینها ازالکله؟

-پس میخواستی چی باشه عزیزم؟بی الکل؟

-من نمیخورم!

بااخم روشو برگردوند ورفت به طرف رضا،رضا بالبخند یه گیلاس قرمز رنگ برداشت ویه جا سر کشید

حالم از دیدنش بد شد

1401/10/20 21:24

#پارت85

با چندش رومو ازش گرفتم وبه طرف دیگه که نازی وشایان نشسته بودن وباهم حرف میزدن نگاه کردم،

از نازی خوشم میومد،دختر مهربونو خوبی بود،

نمیدونم به شایان چی میگفت که شایان باناراحتی فقط سرشو تکون میداد

دوباره به رضا نگاه کردم،کمر یه دختریو گرفته بودوباهاش میرقصید ،

خیلی عصبانی شدم،انگارنه انگار همین الان عقد کردیم،
رفته بادختره داره........


دستهامو مشت کردمو فشار دادم که یکی از کنارم گفت:

-زیاد جوش نکن،عادت میکنی!
رضا از بودن بادخترهای رنگارنگ ورقصیدن باهاشون لذت میبره!

باتعجب به پسری که روی صندلی کناریم جای قبلی رضا نشسته بود نگاه کردم ،

یه پسره سفید باچشمهای قهوه ای روشن وموهای خرمایی؛

بالبخنددستشو دراز کردو گفت:

-من عرشیا هستم،خوشبختم

بدون توجه به دستش سرموتکون دادم وگفتم :

- منم خوشبختم

ودوباره نگاهمو به رضا دوختم

1401/10/20 21:26

#پارت86

دوباره یه گیلاس دیگه برداشت و سرکشید ،
حالم داشت از دستش بهم میخورد

این همینجوریشم حالیش نیست،چه برسه به اینکه مستم بکنه!

دوباره صدای مزاحم عرشیا رو شنیدم

-وقتی فهمیدم ،رضا امروز میخواد عقدکنه،خیلی تعجب کردم،آخه آدمی نیست که اهل زنو این حرفها باشه

ولی بادیدن شما نظرم عوض شد،

رضا ایندفعه شاه ماهی گرفته،حق داشته که باعجله عقدت کنه!

-رضا دخترهای قشنگتر از منم دوروبرش بوده وهست پس دلیلتون بیخوده!

-بوده،ولی بعید میدونم انها هیچ کدوم دست اول بوده باشن!

بااین حرفش سرخ شدم،داشت میگفت که .......
بااخم بهش نگاه کردمو گفتم:


-بهتره پاتونو از حدتون بیشتر دراز نکنین،من اجازه نمیدم کسی در مورد حریم شخصیم کنجکاوی کنه،

بهتره برید ویه هم صبحت دیگه پیدا کنین!

-اونکه برای خودش خوشه،تو چرا انقدر سخت میگیری!

بیین چطوری با دختره میرقصه،کم مونده همو بغل کننو ببوسن!

بی خیال ،پاشو یه کم باهم برقصیمو گرم شیم ،

پاشو خوشگل خانم!

1401/10/20 22:08

#پارت87

ارزو: به من مياد با ادم عوضي مثل تو برقصم؟برو دنبال كارت!

-واي! از اين چموش مامانياست كه ادم دلش مي خواد بچلونتش، بيا ناز نكن پيشي ، بيا

دستشو گذاشت رو دستم تا دستمو بگيره، به اين كه تماسي با نامحرم نداشته باشم عادت داشتم و حساس بودم، تا اين حركتو ديدم به صورت غير ارادي دستمو بلند كردم و محكم زدم تو صورتش!

صداي زدن سيلي من با تموم شدن اهنگ يكي شد و صداي سيلي تو فضاي ساكت خونه بد پيچيد
همه به ما نگاه ميكردن
رضا زود تر از همه به خودش امد و با نازي و شايان امدن طرف ما
رضا جلوي عرشيا كه صورتش از خشم سرخ شده بود و با اخم به من نگاه ميكرد
ايستاد و بهش گفت :
- تو چه غلطي كردي؟

- من كاري نكردم ، زنت وحشيه

- چي كار كرد ارزو؟؟؟

به كسايي كه دور ما ايستاده بودن و منتظر چشم به دهن من بسته بودند نگاه كردم ، با بغض گفتم

- دستمو گرفت!..

1401/10/20 22:10

#پارت88

با اين حرفم چندتا از دختر ها پخي زدن زير خنده كه با اخم رضا جلوي خودشونو گرفتن
و با
پوزخندي از ما فاصله گرفتند!!

نازي دخالت كرد و روبه عرشيا گفت:

-يعني تو نفهميدي ، ارزو با حجاب امد پايين و بعدش هم نرقصيد و نوشيدني نخورد ، يعني
اهل اين كارها نيست؟؟ اون وقت تو دستشو گرفتي؟؟؟

با اين حرف نازي رضا هم دوباره جلوي عرشيا جبهه گرفت و گفت:

- تو نميفهمي زن من از قماش شما نيست؟

عرشيا پوزخندي زد و گفت:

- از قماش خودت چي؟

- اينش به تو ربطي نداره

بعدم رو كرد سمت من و گفت

-رضا: يه امروز نمي تونسي ابرو ريزي نكني؟

اين چي داره ميگه ؛ منكه نشستم يه گوشه و از خودم دفاع كردم ، ابرو ريزي كردم يا اونكه از اول مجلس تا حالا داره با دخترا خوش ميگذرونه؟؟

1401/10/20 22:10

#پارت89

بغضمو قورت دادم و سرمو به حالت تاسف تکون دادم
وبه طرف پله ها رفتم،

بی توجه به نازی که صدام میکرد از پله ها بالا رفتم،وبه اتاقم رفتمو درو بستم،

روی تخت ،نششتمو زانوهاموبغل کردم،
دیه نمیتونستم تحمل کنم وبه اشک هام اجازه دادم که از زندان چشمم آزاد بشن!

سرمو روی زانو هام گذاشته بودم وبه سرنوشت نامعلومم فکر میکردم؛

دراتاق باز شد ،بهش اهمیتی ندادم،بوی عطررضا به مشامم رسید وبعد دست های مردونه ای که به دورم حلقه شد،

باز هم بی تفاوت بودم وسرمو بلند نکردم؛
اینبار صداش روشنیدم ،از فاصله ی خیلی نزدیک ،از کنارگوشم،

صداش نجوای قشنگی داشت،انگار یه آهنگـ خوشگل همراهشه باشه؟!

((وای من خل شدم؟این حرفها چیه میگم؟))

ب حرف رضا گوش کردم:

-نمیخوای بیایی بیرون؟

-.....................

-چندروزه هیچی نخوردی،بیاحداقل یه چیزی بخور

-...................

-شب ضعف میکنییا!

1401/10/20 22:12

#پارت90

-فقط به فکر شبت باش!

بااین حرفم بلندشروع کرد به خندیدن،منم متعجب سرمو بلند کردم وبهش نگاه کردم،

نمیدونم تونگاهم چی دید که خنده اشو خوردو گفت:

-باز گریه کردی؟

-.....................

-از کجا میاری این همه اشکو؟


بازم بش جوابی ندادم ،چونه اموگرفت
و سرمو بالاآورد وبه چشمهام نگاه کرد:

-عرشیاچی بهت گفت؟

-گفتم که چه کار کرد!

-اون کاربدی کرد که به زنه مردم دست درازی کرده،
اون وقت تو اومدی تواتاق قایم شدی؟

- دیدی که همه مسخره ام کردن،حتی خودتو هم بهم چیزی گفتی!

-چیزی گفتم ،چون میتونستی هیچی مگی وبیایی پیش خودمو به خودم بگی تا بعدا حسابی حالشو بگیرم!

-تورو نمیشد از وسط اون دخترها جمع کرد!

بااین حرفم،لبخند شیطنت باری زد وگفت:

-آی آی آی،نگو کهـ حسودیت شده!

1401/10/20 22:14

#پارتـ91

-حسودیه چی‌؟
کثافت کاری هم حسادت داره!

-باز ب روت ........

-خندیدم ،پرروشدی،خودم از حفظم!

-من آدم آزادی ام،دوست دختر هم زیاد دارم،
توهم که به من حسی نداری که بخوای از رابطه ی من بادیگران ناراحت بشی،
پس مشکلی نیست!

-درهرصورتی مشکلی نیست که تونخوای بامن رابطه داشته باشی؟!


-مگه میشه از تو گذشت؟
کی میگذره که من بگذرم؟!


-توبه قول خودت یه عالمه دوست دختر داری،پس چه احتیاجی بهـ من هست؟


-مطمعئنا امیر فقط خواهرمو عقد نکرده که نگاهش کنه!


-ینی میخوای مقابله به مثل کنی؟


-تواینطوری فرض کن!


-امیر مهربونه ،به زنش کتک نمیزنه ،با زنای دیگه رابطه نداره.....


-چون زنشو دوست داره وبهـ خاطرش از همه *** وهمه چیزش گذشته،


درضمن ،مااز کجا بدونیم که بانفس رفتار خوبی داره یانه؟

- من داداشمو میشناسم!

1401/10/20 22:16

#پارت92

پس بهتره منم بشناسي ، كاري ميكنم كه وقتي
امير فهميد به دستمو پام بيوفته و به غلط كردن بيفته

- اگه بعد ها برگشتن و ديدي خوشبختن!! بازم بهشون گير ميدي؟؟؟

-اگه اونقدر خوشبخت بودن كه جز خنده چيزي تو چشم خواهرم نديدم ، اونوقت ميذارم تو بري
ولي
حالا حالا بات كار دارم ، اگه حاضر جوابي هاي تو نبود من همون روز اول با خواستگاري
داداشت كوتاه ميومدم!!!!

-پس دليل تقاص منم مشخص شد

- يكيش اره، ولي دليل اصلي همونه كه اول گفتم
اون خواهرمو گرف
منم خواهرشو گرفتم!!! دست به ازاي دست
و سر به ازاي سر
عادلانست نه!؟؟؟؟؟؟

-نه ، خواهرت به زور ازدواج نكرده!!!

- مگه تو به زور ازدواج كردي؟؟؟

- تو كه بايد فهميده باشي من اونموقع در جواب تو گفتم بله!!! نه حاج اقا

- به هر حال
عقد جاري شده توهم بايد رضايت ميدادي
پس سعي كن راضي باشي كه به قول خودت
رابطمون حلال باشع

1401/10/20 22:17