The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان سرا

118 عضو

#پارت118

بعد از ناهار يه كم توويلا راه رفتم و يه كنم توي محوطه اش قدم زدم
عصر با رضا مشغول ديدن تلويزيون بوديم كه
موبايل
رضا زنگ خورد ،گوشي رو برداشت و جواب داد:

-سلام مامان!

---------

نه خبري نيست

------

چييييي؟؟؟الان خوبين؟؟؟

----
من شمالم ،كارم دارين بيام!؟

----------
نه تا اخر هفته
اينجا هستم
--------------
يه سرنخايي از نفس گير اوردم حالا ميام ميگم بهتون!
--------
بله چشم

مواظبم
---------
خيالت راحت من خوبم مامانم
------
گريه هم نكن مامان اونم خوبه ،نگران نباش!!
-----
چشم شما هم مواظب خودت باش

خدانگهدار.

1401/10/21 15:18

#پارت119

گوشيو قطع كرد،يه نگاه به من كرد و به سمت ميز
بارش رفت
يه بطري برداشت ، گيلاسشو پر كرد تا اخر

گيلاس اول پر كردو سر كشيد
گيلاس دومو پر كرد و سر كشيد

گيلاس سوم خواست پر كنه كه سريع به طرفش رفتم و دستشو گرفتم !
با اخم نگاهم كرد و گفت؛

-چي كار ميكني ارزو!؟

-تو چيكار ميكني!؟ مي خواي خودتو نابود كني؟؟؟بسع

-به تو ربطي نداره

دستمو پس زد و دوباره گيلاسشو پر كرد !همون موقع زري خانوم امد و اجازه خواست كه بره،
با ديدن وضعيت رضا و نگراني من
كنارم امد و گفت :

-ارزو خانوم ،چيزي شده ؟اخه اقا رضا....

1401/10/21 15:19

#پارت120

ارزو:نميدونم ،حرف كه نميزنه!!

-پسرم،مي خواي يه قرص سر درد برات بيارم!؟

-رضا:مگه نمي خواستي بري زري خانوم!؟

-چرا اقا!

-بسلامت پس

با حرف رضا زري خانوم با ناراحتي بهم نگاه كرد سرشو به حالت تاسف تكون داد و خدافظي كرد و رفت !!!
رضا بي توجه به اصرار هاي من گيلاس گيلاس
پر ميكرد و سر ميكشيد

دوباره رفتم پيشش و دستشو گرفتم ! ميخواست يه پيك ديگه بخوره

-رضا! خواهش ميكنم بسه

با سر خوشي خنده ي بلندي كرد و گيلاسشو به من داد و گفت

-باشه عزيزم،تو بخور

صداش شُل بود و كلمه هارو كش دار ميگفت.. خيلي ترسيده بودم
گيلاسشو گرفتم و گزاشتم روي ميز ،
دستشم گرفتم
وبه سمت خودم كشيدم ، اروم دنبالم امد وسط سالن كه رسيديم دستمو به طرف خودش كشيد ،با اين حركتش تو بغلش افتادم ...
اروم
دستشو به دورم حلقه كرد و سرشو سمتم خم كرد ...

1401/10/21 15:20

#پارت121

دستمو رو سينش گذاشتم و بهش نگاه كردم
نگاه تب دارشو به من دوخته بود ...

انگار منتظر اجازه ي من بود، تو چشماش پر از خواهش بود ، نميدونم چرا
ولي
تسليم چشمهاش شدم، چشماش يه معصوميت خاصي داشت كه به اون قيافه ي شرور نمي خورد !
شايد خب

ميسخره باشه ولي دلم براش سوخت.. دلم خواست ارومش كنم هر چند كه اون
به بذارين نحو منو شكنجه ي روحي داده بود! ولي خب من كه مثل اون نيستم

روي پنجه ي پام بلند شدم وسرمو به سمت صورتش بردم و يه بوسه ي كوتاه و كوچيك رو لبش گذاشتم...
ولي
تا خواستم سرمو عقب بكشم .دسشو گذاشت پشت گردنم و مانع شد ،،،بهش نگاه كردم لبخند نادري زد و سرشو خم كردولباشو به شدت رو لبام گذاشت و مثل تشنه اي ميخورد
با اينكه
از بوي الكل حالم بهم ميخورد ولي اهميت ندادم و منم خيلي اروم همراهيش كردم و زبونمو روي لبش كشيدم و مك كوتاهي زدم به لب پايينش
اون هرچي كه بود
شوهرم بود حالا چه به اجبار و چه بي اجبار!
شوهرم بود
و به من احتياج داشت كه ارومش كنم! ميدونم به خاطر مادر و خواهرش ناراحته، دركش ميكنم
بايد يكم
باهاش بهتر شم ، شايد كوتاه امد!!
شايد يكم رفتارش بهتر شد
شايد اميدي بهش باشه .....

1401/10/21 15:22

#پارت122

من چه دعوا كنم چه جنجال ، اون باز كار خودشو ميكنه!!
اين وسط فقط من اسيب ميبينم!
بقول نازي
شايد هم دوسم داره ولي غرورش نميذاره بگه!!

از روز اول هم نگاهش بهم يه نگاه معمولي نبود، ديشب گفت : چشمامو دوس داره
مگه من از زندگي چي مي خوام!؟

رضا خوش قيافه است، خوش اندامه، جذابه ، فقط جوشيه!!!

من حالا زنشم، زن عقيدش بايد به خودم فرصت بدم ، من ازش بدم نمياد فقط اون حرصمو در مياره!!

بايد يكم باهاش بهتر باشم ، شايد از خير امير هم گذشت... منكه جونمو برا داداشم ميدم

بذار باهاش مهربون باشم ، بلكه منو دوست داشته باشم، دست از سر زندگيه امير و نفس هم بر داره....

هعي نميدونم حسم بهش عجيب بود! انگار كه دوستش داشتم، نميدونم

رضا انقدر جذابيت داشت كه هر دختري به خودش جذب كنه...

هرچند كه شروع ما بد بود هرچند كه شروعمون بد بود!!...

ولي حسم بهش تنفر نبود.. فقط دلخوري بود
خب
هر دختري ارزوشه كه با سلامو صلوات عروس شه نه با كتك و زور !!!!

1401/10/21 15:23

#پارت123

يه كم كه از بوسمون گذشت سرشو عقب كشيد
منم به طبع اون سرمو عقب كشيدم ، روم نميشد
بهش نگاه كنم
روي لبام ميسوخت وجاي زبونشو حس ميكردم

عجيب خجالت ميكشيدم ... چشمهام هنوز بسته بود كه بوسه اي روي گونم زد و گفت:

-چشمهاتو باز كن ارزو

اروم چشم هامو باز كردم و به ابيه چشماش نگاه كردم!! هردو دستشو دور كمرم سفت گرفت
و
منو بالا كشيد ، چون بي هوا بود جيغ كوتاهي كشيدم كه خنديد و گفت:

-نترس دختر ، من باهاتم

-از همينش ميترسم

-عه اينجورياس!؟

-اره

منو حسابي بالا كشيد و سفت به خودش فشار داد و صورتمو روبه روي صورتش قرار داد .

نگاهش بين لبام وچشمام حركت كرد ، وقتي مخالفت منو نديد

لب هاشو رو لبهام قرار داد.. نرمو اروم ميبوسيد
سرشو عقب كشيد و گفت

-پاهاتو دورم حلقه كن

-چي!؟

-نگو كه بلد نيستي جفت پاهاتو دورم حلقه كن دور كمرم

كاري كه گفتو كردم از ترس اينكه نيوفتم ...

1401/10/21 15:24

#پارت124

محكم دستامو دور گردنش حلقه كردم و گرفتمش
با اين كارم
خنده اي كرد و گفت :

- خيلي صفر كيلومتري!!

و شروع به راه رفتن به سمت پله ها كرد ، با ترس بهم گفتم :

-مي خواي اينجوري بري بالا!؟

- اره بده!؟

-نيووفتم

- نگو ك ميترسي !؟

-نه ....فقط!!

- من سفت گرفتمت، حواسم هس

- ولي تو كه خودت مستي

-سرم مسته.. پاهام كه بي جون نشده!! حالا اروم بگير تا بريم تو اتاق..

-شام نمي خوري!؟

-نه، تو گرسنه اي!؟

-نه ولي تو با اون همه مشروبي كه خوردي شايد معدت اذيت شه...

با اين حرفم منو بيشتر ب خودش فشار داد وبوسه محكمي زد به لپم و گفت :

-قربون زن مهربونم برم من!! تو از كي تا حالا انقدر مهربون شدي!؟

- مهربون بودم رضا خان!

-ارزو نكنه مثل ديشب نقشه داري!؟

1401/10/21 15:25

#پارت125

با ياد اوري ديشب اخمي كردم و دستام شُل شد،
خيلي بد بود نمي خواستم بهش فكر كنم
قطره أشكي از چشمم پايين امد كه
رضا با تعجب گفت :

-چرا گريه ميكني!؟

با اين حرفش بغضم تركيد و گريه ام شدت گرفت، يه كم كه گذشت

رضا اروم پشتمو نوازش كرد و از پله ها بالا رفت،، به اتاق رفت و منو روي تخت خوابوند
تا خودش روم خم شد همه صحنه هاي ديشب دوباره برام زنده شد و اشكم امد اين بار

رضا با صداي گرفته اي گفت:

- اگه نمي توني إصراري نيست

خواست بلند شه كه دستشو گرفتم و گفتم

-ديگه هيچ وقت حرف ديشبو به من نزن!!

-يعني انقدر بد بود!؟

- بدتر اين چيز اينه كه به يه دختر تجاوز شه

- ولي من كه شوهرت بودم!!

- مهم اينه كه من نمي خواستم و به زور بود

-ديشب دست خودم نبود، متاسفم ارزو

(چي!؟ درست شنيدم !! رضاي محتشم اين حرف به من زد؟؟؟ باورم نميشه الان عذر خواست!؟)

1401/10/21 15:25

بحثِ تو كه باشد،
قلم به تكاپو مي افتد
خسته نمي شود،
بيشتر به هياهو مي افتد
بار سنگيني است
اينكه تو را شعر كنم
بحث تو كه باشد
بغض از گلو مي افتد...

1401/10/21 19:59

#پارت126

لبخندي در جواب حرفش زدم و سرمو بلند كردم و گونه اشو بوسيدم

با اين كارم ، لبخند همه ي صورتشو پوشوند و شروع به بوسيدن همه جاي صورتم
كرد
از پيشوني شروع كرد تا چشمام رولبام
ودر اخر كه به چونه ام رسيد و گاز كوچيكي گرف...

بعد منو اروم اروم تو بغلش جا داد و و تا صبح تو گوشم زمزمه عاشقانه كرد؛

نميدونم حرفاش واقعيت داشت يا نه !!! ولي به خودم گفتم حتما يه چيزي هست كه ميگن

مستي و راستي!!...

صبح با حركت يه چيزي رو صورتم بيدار شدم
چشمام هنوز بسته بود و داشتم به اين فكر ميكردم كه اين چيه!؟؟؟

يه دفعه فهميدم دسته ، با فكر به اينكه كيه سريع چشمامو باز كردم و دوتا تيله ي ابي
جلوي چشمام ديدم...

رضا با لذت داشت بهم نگاه ميكرد
وقتي ديد چشم باز كردم
گفت:

-صبح بخير

-صبح تو هم بخير

- خوب خوابيدي !؟

-اره

با اين حرف سرمو انداختم پايين كه رضا خنده اي كرد و گفت:

1401/10/21 20:00

#پارت127

_ادم که از شوهرش خجالت نمیکشه!دیشب مست کردم ک محل ب اعتراض ات نکنم
ولی بازم نتونستم،
ب هر حالدیشبو گذشت کردم ولی خودتو اماده کن،انقدرم خجالت نکش!

_خب روم نمیشه!

_خودم روتو باز میکنم،پاشو بریم حمامو بعدم صبحونه بخوریم

_یعنی جی؟من میخوام تنها برم حمام!

_من نمیتونم بزارم

_چرا

_نمیتونم تنهات بزارم

_چرا

_چون میترسم ی بلایی سر خودت بیاری!

با این حرف فهمیدم چرا هرجا میرم تنهت باشم اقا مثل جن پیداش میشه،پس میترسه،چه جالب!

_رضا!خودکشی گناه بزرگیه،من این کارو نمیکنم،

نمیخوام ن این دنیا رو داشته باشم ن اون دنیا!
_ولی. . .

_ولی نداره،اتفاقی نمیفتع، باشه؟

_قول؟

_قول.

لبخند زدو نفس عمیقی کشیدو گفت....

1401/10/21 20:01

#پارت128

رضا:پس زود تر برو كه منم برم

-باشه الان ميام

بلند شدم و به رو تختي كه جديد بود نگاه كردم حتما ديروز زري خانوم عوضش كرده اون قبلي خراب و پر از خون بود هعي!

زير دوش به ديشب فكر كردم ،حس خوبي توي رگهام جريان پيدا كرد ، ديشب رضا خيلي مهربون بود

وقتي كه ترسمو ديد بهم دست نزد و با ملايمت فقط ازم لب ميگرفت...

تازه يه عالمه هم ازم تعريف كرد ميگفت : از همون بار اول كه منو ديده از چشم هام خوشش امده ولي به خاطر
زبونم بهم كم محلي ميكرده!!

خيلي خوب بود كه ميدونست بايد چيكار كنه امروز ديگه حس بد ديروز نداشتم...

رضا با اين كوتاه امدن نصفه نيمش خوب تونسته بود توي دلم جا باز كنه ...

تا حالا شده بخواين عاشق شيد!؟ و كسيو عاشق خودتون كنيد !؟

از رضا خيلي خوشم امده جدا از كتك هاش خيلي خوبه نميدونم ولي
شايدم خل شدم ... اگه كسي بفهمه ميگه دختره ديونست
ولي 09درصد مغزمواحساسات تشكيل ميده

هيچ وقت منطقي و عقلي به چيزي فكر نكردم .

با ضربه اي كه به در خورد از فكر بيرون امدم

-بله!؟

-ارزو تموم نشد؟؟؟

-اره برو الان ميام

-كجا برم!؟بيا ديگ

-من كارم تموم شه مي خوام بيام حوله بردارم تو اتاق نباشياااااا...

-خب بيا من چيكار ب تو دارم!؟اخه زنم انقدر خجالتي!؟

اروم لاي درو باز كردم وبه اتاق نگاه كردم رضا با لب خندون رو تخت نشسته بود و به من نگاه ميكرد با ديدنش بهش تشر زدم:

-رضا يا برو بيرون يا پشتتو بكن!!!

-باشه،پشتمو ميكنم جاي حدود رو به روي من پشت به من ايستاد

حواسم بهش بود ك بر نگرده .. از حموم بيرون امدم و سريع حولمو پوشيدم ودونه دونه لباس زيرمو تنم كردم ولي بازم رضا برام لباس لختي گذاشته بود.. يه تاپ دكلته قرمز و شلوارك همون رنگ

1401/10/21 20:03

#129

وقتي شلواركمو پوشيدم ..سوتي كشيد و برگشت و گفت:

-ارزو خدايي هيكل بيستي داري

-چرا زود برگشتي؟هيكل منو از كجا ديدي!؟

با اين حرفم هول شد منم موشكافانه به دور تا دور اتاق نگاه كردم ك چشمم ب ميز ارايش افتاد ....وايسا ببينم

((واي خاك عالم، اون جلوي ايينه بوده پس داشته منو ديد ميزده))

با خشم به طرفش برگشتم كه با خنده پريد تو حمام و سريع درم بست...

-رضااااااا اگه مرررردي بيا بيرون

-اگه مردي خودت بيا تو ارزوووووو

-رضا خيلي پررويي

-توهم خيلي لوندي و سكسي

-رضاااااااااااااااااا

-جوووووووووووووووون!؟

-بياي بيرون كشته اي!!!

-بياي تو خورده اي...

-بي ادب

جلوي ايينه رفتم و موهامو شونه كردم و صاف وشلاقي ريختم دورم..يكم پشت چشمامو مشكي كردم و رژ قرمز اتيشي هم زدم

به لباس و ارايشم خيلي مي امد به خودم لبخندي زدم و بيرون رفتم

تو اشپز خونه زري خانوم مشغول اشپزي بود اخي ميزو هم چيده...كنارش رفتم و گفتم :..

1401/10/21 20:04

#پارت130


سلام کردم


-سلام


-سلام به روی ماهت!همیشه خنده روباشی عزیزم


-مرسی


-بشین برات چایی بریزم


-صبرمیکنم تا رضام بیاد


-خب خداروشکر انگار وضعیت سفیده!



-آره ،انگار!


-دیشب خیلی نگرانت بودم،آقا وقتی تو یه جشنی باشه که خیلی خوشحاله زیاد میخوره و یا وقتی ناراحته،
اون موقع نمیشه دیگه طرفش رفت ،
ولی شماانگار خوب رگ خوابشو بلدشدی ها!



-نمیدونم!


-همین نجابتته که اقا رو شیفته ات کرده!


-مرسی!


-خیلی هم نازو خوشگلی!


-ممنون

-خیلی هم تو دل برویی!


-لطف دارین


-خیلی هم مهربونی


تا خواستم جوابشو بدم ،صدای رضا مانع شد:



-خوردی زنه مردمو!خوبه تومرد نشدی!


-س...سلام آقا



-سلام،صبح بخیر



اومد روصندلیه کنار من نشستو بالبخند نگاهم کردوگفت:


-احوال سرکار؟

1401/10/21 20:05

#پارت131


خنده ی صدا داری کردم که،دستشو گذاشت روی پامو محکم پامو فشار داد،


باتعجب بهش نگاه کردم که تا نگاهمو دید لباشو غنچه کردو برام یه بوس فرستاد،

منو بگی ،چشمام شد اندازه ی نلبعکی نه،بشقاب!


وقتی نگاه منو با چشمهای گرد شده دید ،

سرشو داد عقبوبلند خندید


زری خانم،چایی برامون ریخت وروی میز گذاشت و گفت:


-همیشه به خنده باشید!


بااین حرفش دوباره هردومون خندیدیم؛

انگار دلمون میخواست بعداز این همه غصه یه کم بخندیم؛

خنده ای از ته دل!


.....................

سه روزی میشه که باهم خوبیمو آتش بس کردیم،

نه اون حرفی زده ،نه من جوابی دادم؛


تواین مدت بهم فرصت داده ،منم دارم باخودم کنار میام،


گاهی از این طرز فکر رضا خنده ام میگیره،
مثلا میخواست انتقام بگیره،
اخه کی اینجوری انتقام میگیره؟


اون کاری به من نداره،منم به قول زری پا روی دمش نذاشتم!


امروز سه شنبه است


رضا گفت جمعه بر میگردیم،وقتی به برگشتن فکر میکنم خیلی میترسم،


نمیدونم اضطراب بدی میگیرم.


تو اتاق رضا نشسته بودمو از پنجره به دریا نگاه میکردم که رضا اومدو کنارم ایستادوگفت:


-امروز هوا آفتابیه ودریا هم صافه!



-آره،امروز دریا خیلی قشنگه!


-میگم میخوای بریم شنا کنی؟

1401/10/21 20:06

#پارت132


-الان؟


- آره،اشکالی داره؟


-تودریا؟


-بعله!


-ازبیرون یا ویلاهای همسایه مارو نمیبینن؟



- نه ،اینجا خیلی بزرگه،به خاطر همین به هیچ ویلایی نزدیک نیست که کسی بخواد ییاد،پیدانیستی خیالت راحت!


-باشه بریم


‌-مایو که نداری؟


-عیب نداره کسی نیست که،باغبونم رفته بیرون تا شب نمیاد ،به زری هم میگم بیرون نیاد،باهمون لباس زیرت بیا



-ولی .......



-لطفا نگو که از من خجالت میکشی ،درضمن ،یه خوشگلشو بپوش!



-باشه


صورتمو بوسیدو وبالبخند گفت:


-حالا شد!


یه لباس زیر زرد توکشوی لباس زیرها بود که نو بودواندازه،برداشتمو پوشیدمش،بعد لباس هامو روش پوشیدمو از ویلا بیرون رفتم



رضا کنار دریا نشسته بود،دستمو روی شونه اش گذاشتم،سرشو به طرفم چرخوند وبادیدنم لبخند زد:



-بریم شنا؟



-بریم،فقط یه طرفی باشیم که کنار باشه وبه در مشرف نباشه!



-چشم امر دیگه؟


-راستی!


-چی؟


-روغن برونزه داری؟


-میخوای چه کار؟

1401/10/21 20:08

#پارت133


-خب معلومه دیگه،میخوام برنز کنم!


-حیف پوست به این خوشگلی نیست؟!



-آخه دوست دارم!


-لازم نکرده!



-رضا


-بیا بریم ،بدو دیر شد


-زورگو!


-همینه که هست،من رنگ پوستتو دوست دارم


-ولی من دلم میخواد بببینم،چه شکلی میشم


-سیاه سوخته میشی!


-نگو ،رنگه به این نازی!


بی توجه به من لباسشو درآوردو به داخل آب رفت؛


منم کم کم لباس هامو درآوردم،یه کم خجالت میکشیدم،

ولی اهمیتی ندادم؛نگاهی به اطراف کردم و وقتی مطمئن شدم کسی نمیبینتم،

به دریا رفتم،آروم آروم جلو رفتم،خیلی اهل شنانبودم،

برای همین بلد نبودم،فقط بلد بودم روی آب بخوابم.


میخواستم روی آب بخوابم که دستی دور کمرم حلقه شد ومنو بلند کرد

1401/10/21 20:08

#پارت134


-چرا شنا نمیکنی ؟


-خیلی بلدنیستم


-بی خیال،بیا خوش باشیم!


منو یه کم بالاگرفت وبه لباسم نگاهی کردو گفت:


-بهت گفته بودم خیلی شیک پوشی؟


-نه!


-شیک پوشو جذاب!



تا بیام جواب بدم منو به خودش فشردو بانگاه شیطونی صورتشو بهم نزدیک کرد،


یه کم گه گذشت از شوک کارش خارج شدم ومنم همراهیش کردم؛


رضا وقتی خوبی عالی بود ،وغیرقابل پیش بینی!


بعداز چنددقیقه ازم جدا شد ،منو زمین گذاشت و پهلوی راستمو تو بغل گرفت وبلند کرد



-نگران نباش،الان میبرمت اون جلو


-اینجوری که غرق میشیم


- بادمجون بم آفت نداره!


بااین حرفش دلم لرزید ،یه کم ترسیدم ،نکنه بخواد یه بلایی سرم بیاره ،نکنه بخواد خفه ام کنه!


یه کم دیگه که جلو رفت منو رو پشتش نشوندو گفت:


.-محکم منو بگیر که یه شنای جانانه داشته باشیم


-خطرناکه!


-نگران نباش ،بار اولم نیست!

1401/10/21 20:09

#پارت135


محکم گردنشو گرفتم و روش خم شدم،

آروم شروع کرد به شنا کردن؛


خیلی خوب بود ،انگار روی یه قایق سوار شدم،
یه کم جلو رفتیم،
ترسم بیشتر شد


-رضا؟


-...........


-رضا؟


-جانم؟


-برگردیم!


-چی میگی صدات نمیاد؟


-میگم برگردیم!


-چرا؟


-خواهش میکنم


-باشه


یه کم چرخیدو خلاف جهت قبلی شنا کرد،نزدیکهای ساحل بودیم که من از دوشش پاییین اومدم ،ونفس راحتی کشیدم


-ترسیدی؟


-آره خیلی !


-ترس نداره که دختر خوب!

1401/10/21 20:10

#پارت136

يعني قبلا هم يه دخترو پشتت سوار كردي!؟

-اره، ديدي كه.خيلي حال ميده خودمم خوشم مياد

با اين حرفش تمام حسم از بين رفت... نمي تونسم بودنش با دختراي ديگه رو قبول كنم ؛ از طرفي از اينكه انقدر جلوي من
راحت از رابطه هاش حرف ميزد ناراحت شدم ،..
اگه براش مهم بودم نبايد ، انقدر رك ميگفت
خب شايدم چون ادمه ركيه اينجوريه
هرچي بود
كل حالمو گرفت..... مغموم از اب بيرون امدم و لباس هامو پوشيدم و به سمت ويلا رفتم

به صدا زدن هاي رضا هم اهميت ندادم، وقتي به ويلا رسيدم تمام تنم ميلرزيد،زري خانوم با ديدنم سرا سيمه به طرفم امد.....

-چيشده مادر !؟؟؟؟

-يخ كردم زري خانوم

-حوله با خودت نبردي!؟

-نه يادم رفت!!

-خب زود برو خودتو خشك كن لباس هاتم عوض كن تا من برات يه ليوان شير داغ بيارم

-چشم

به اتاق رفتم وسريع لباس هامو در اوردم خودمو خشك كردم و زود يه لباس گرم پوشيدم

بعد به اشپز خونه رفتم ،زري خانوم با ديدنم لبخندي زد و ليوان شير جلوم گذاشت؛ تشكر كردم و شير و خوردم

-ميشه برا رضا هم درست كني!؟

-وا مگه تو نميدوني!؟

-چيو؟؟

-اقا أصلا دوست نداره .نه شير و نه دوغ

-چرا!؟

-از بچگي نخورده ميگه بدش مياد

1401/10/21 20:12

#پارت137

-باشه،دستتون درد نکنه


-نوش جونتون!


از پنجره به دریا نگاه کردم،رضا روی ماسه ها دراز کشیده بود ،

نمیدونم کار درستی کردم یا نه ولی به هرحال من نمیتونم احساسمو بروز ندم،چه خوشحالی وچه ناراحتیمو!




امروز قراره برای شام چندتا از دوستای رضا بیان اینجا،


فردا هم که قراره برگردیم،
این دوروز اتفاق خاصی نیوفتاد،
رضا یه کم باهام سرسنگین شده!


یه بلوز آستین بلند آبی بایه شلوار جین مشکی پوشیدم شال آبی هم سرم کردم و صندل هامو پام کردم؛

یه کم هم ریملو برق لب زدم.


روی مبل نشسته بودم که زنگ ویلا به صدا در اومد ،دروباز کردم،


از دیدن نازی خیلی خوشحال شدم،
بغلش کردم و باهاش روبوسی کردم،
دلم براش تنگ شده بود!

1401/10/21 20:12

#پارت138


-چه خوب کردی که اومدی!


-واقعا؟


-آره دلم برات تنگ شده بود!


-منم همینطور ،چه خبر،اون آقااخموهه کجاست


-پشت سرمن غیبت نکن!



-إتواینجایی ؟


-توقع نداشتی باشم



-چرابابا مگه میشه تویه جا،فقط یه جا نباشی؟



-چرایه جا هست!



-کحا بگو برم یه نفسی بکشم؟


-جهنم!


بااین حرف رضا بلند زیر خنده زدم ،نازی هم خندید وگفت:


-تلافیشو سرتون در میارم!


-ریز میبینمت دختر عمو!



-ریز هستی پسر عمو!


توپذیرایی نشستیم ،یه کم که گذشت بلند شدم رفتم تو آشپزخونه تا وسایل پذیرایی بیارم ؛


یه کم که گذشت باسینی شربت بیرون اومدم

1401/10/21 20:13

# پارت139


رضا ونازی جایی نشسته بودن کهـ منو نمیدیدن ،منم اونهارو نمیدیدم فقط صدای حرف زدنشونو میشنیدم،



میخواستم حرفی بزنم که باشنیدن اسمم ساکت شدم



-آرزو گناه داره،پیداست که بهت علاقه داره ،
اون چه گناهی کرده



-حرف من همونه که اول گفتم،امیر که پیدا کردم،
طلاق نفسو میگیرم،آرزو هم طلاق میدم!



-به همین راحتی؟
اگه امیرنفس رو طلاق نده چی؟




-یه راهی پیدا میکنم بذار پیداشون کنم،
اشک اون امیر نامردو درمیارم که اشک مادرمو درآورد!




-نگو که میخوای از آرزو استفاده کنی!




-پس فکرکردی برای چی باهاش ازدواج کردم؟




-رضا بس کن ،تو آرزو رو دوست داری!




-اونم مثل دخترهای دیگه ی زندگیمه ،یه روز اومده یه روز هم میره!




-به خودشم گفتی؟




-فکر کردی اگه میدونست انقدر باهام راه میومد؟




-‌این کارو باهاش نکن!




-اونم باید ادب بشه ،کم زبون درازی نکرده!



-ولی الان که وضعیت فرق کرده،توکه دیروزباهم رابطه دارین؟
اگه حامله بشه چی؟

1401/10/21 20:14

#پارت140


یا اصلا اون هیچی ،چطور دلت میاد؟



-این فکرهارو باید برادر دزدش میکرد!



-خودش چی‌؟
اینجوری به احساساتش ضربه میزنی،
میدونی ممکنه چه بلایی سرش بیاد ؟/



-برام مهم نیست



-‌ولی........




-پس همون بهتر که زود شناختمت!



باشنیدن صدام هردوشون به طرفم برگشتن ،
نازی ناراحت بودو رضا عصبانی؛



سینی یه شربتو جلوشون گذاشتمو بهشون نگاه کردم ،باتاسف نچ نچی کردمو گفتم:



-فکر نمیکردم تااین حد کثیف باشی،ازشما هم توقع نداشتم نازی خانم!



-ولی آرزو جون......




-خواهش میکنم تمومش کن،


اقا رضا ،توهم خوب به بهانه ی خواهرت یه دلی از عزا در آوردی!




بااین حرفم بیشتر جدی شد،اومد ایستاد و سینه اشو سپر کردو گفت:



-‌آره اصلا چیه؟
‌گرفتمت که بهم سرویس بدی،
فکرکردی عاشقت شدم وبرات له له میزنم؟


تونباشی یه خر دیگه!

1401/10/21 20:16

#پارت141


-منو باهم جنس های خودت یکی نکن!
‌از طویله بایدم خر تحویل گرفت!



-خفه شو!



-توخفه شو،دیگه تموم شد،فکرکردم دست از این کارهات برداشتی ،
نگو آقا نقشهـ های بهتری داشته؛
دیگه یه لحظه ام اینجا نمیمونم!



تا برگشتم برم اومد جلومو مچ دستمو گرفت:



-هیچ قبرستونی نمیری‌؛صبر میکنی ،
داداشتو که خاکـ کردم اون وقت توهم بغلش خاک میکنم!




-‌البته اگه تا اون موقع گور خودتو نکنده باشی!"


باتموم شدن جمله ام درد بدی توصورتم پیچید وبه زمین افتادم،
خواست به طرفم حمله کنه که نازی جلوش اومد وگفت:



-رضا توروح عمو بسه!



بااین حرف،رضا دستهاشو مشت کردو باخشم روشو از ما گرفتو از ویلا رفت بیرون.



نازی اومد کمکم کنه که بلندشم ،دستشو پس زدم وخودم بلند شدم وبه سرعت از پله های ویلا رفتم و به اتاق اولی که بودم رفتم!



میخواستم دروقفل کنم ولی بازم کلید رو در نبود.


رو تخت خوابیدمو سرمو فرو کردم تو بالش و زار زدم:



-مامان دیدی پسرت تنهام گذاشت؟

1401/10/21 20:18