#پارت118
بعد از ناهار يه كم توويلا راه رفتم و يه كنم توي محوطه اش قدم زدم
عصر با رضا مشغول ديدن تلويزيون بوديم كه
موبايل
رضا زنگ خورد ،گوشي رو برداشت و جواب داد:
-سلام مامان!
---------
نه خبري نيست
------
چييييي؟؟؟الان خوبين؟؟؟
----
من شمالم ،كارم دارين بيام!؟
----------
نه تا اخر هفته
اينجا هستم
--------------
يه سرنخايي از نفس گير اوردم حالا ميام ميگم بهتون!
--------
بله چشم
مواظبم
---------
خيالت راحت من خوبم مامانم
------
گريه هم نكن مامان اونم خوبه ،نگران نباش!!
-----
چشم شما هم مواظب خودت باش
خدانگهدار.
1401/10/21 15:18