The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان سرا

118 عضو

#پارت190

با نگاهم ازش تشکر کردم ،بهم لبخندی زد و گفت برو به تختت استراحت کن

به پرستارم گفت که قرص هامو بده و مراقبم باشه .

به قرصام نگاه کردم دیدم ،بازم آرامبخش خوردم و خوابیدم.

یه دوهفته ای میشد ،شکر خدا حالم داشت بهتر میشد یه غذا میخوردم و داروهامو سرموقع میخوردم ولی چیزی که اذیتم میکرد این بود که نمیتونستم حرف بزنم هنوز ،خیلی نگرانم نکنه نتونم مثل قبلا حرف بزنم ،
اگه هیچوقت حرف نزنم چی/؟؟


یه قفسه کتابی کنار اتاق بود رفتم اونجا یه کتاب بود اونو برداشتم
اسم کتاب احساس های کودکی بود رو خوندم کتاب قشنگی بود خیلی ازش خوشم اومد

تو حال کتاب خوندن بودم که دیدم فرانک خانم
بانگرانی و سراسیمه تلفن به دست به اتاق اومدو گفت:

-آرزودخترم،آرزو دخترم!


با نگرانی نگاهش کردم و ترسیدم ،سریع اشک تو چشمام جمع شدبودو نفس نفس میزد،بهم نزدیک شد و تلفنو بهم سریع داد ،
بانگرانی و ترس تو دلم گفتم یعنی چیشده که فرانک خانم این حال هست

بااسترس تلفنو نگاه کردم و اونو کنار گوشم گذاشتم؛

باشنیدن صدای اون حالم خیلی گرفته شد و دستام به لرزش افتادین کرد:


آرزو اجی!خواهر من!تو خونه رضا اینایی؟؟

1401/10/22 10:03

در جمله ی دوست دارم
دو نقطه کنار هم
ایستاده اند ...
یکی من هستم، یکی تو !!!

@dastansara

1401/10/22 10:03

#پارت191


وقتی فهمیدم امیر خیلی ناراحت شدم ،میخواستم بگم این همه وقت کجابودی اصن گفتی خواهر داری یانه ،ولی نمیتونستم بگم .


ولی اخر با جیغ از ته دلم داد زدم :

-امـــــــــــــــــیر!


-جونم آرزو ؟چیزی شده اجی خودم؟خوبی؟


یهو بغض گلوم شکست و بلند شروع کردم به گریه کردن صدای امیر میومد که اونم داشت همراه من گریه میکرد ومیگفت:

آرزوی من نمیخـای با داداشت حرف برنی ؟توروخدا آرزو بامن حرف بزن
تا دیدم ازمن میخواد باهاش حرف بزنم گریه امو قطع کردم وگفتم :

-الان پیدات شده از اون وقت تا حالا کجا بودی اصن گفتی خواهرم کجاس امیر تو خیلی نامردی در حقم بدی کردی!

دلم نمیخواست باهام حرف بزنه سریع قطع کردم ونمیخواستم ادامه بده!


فرانک خانم بهم نگاه کرد
که داشتم بلند بلند گریه میکردم ،


یه کم گریه کردم تا خالی شم ؛دیدم فرانک خانم اومد کنارم وگفت:

-خیلی خوشحالم که امیر بهت زنگ زد و اینکه تو دلت باز شدوحرف زدی
ولی آرزو دخترم امیر زنگ زد تا باهات حرف بزنه تو چرا قطع کردی ؟چرا حرف نزدی باهاش؟


-حق امیر بود الان بعداز این مدت کجا بوده اون منو ول کردو رفت حتی یه بارم نگفت آرزو خواهرم کجاس ؟/
اصن پیش خودش فکـ کرد ک بلایی سرم بیاد؟
خوبه میندوست رضا حساسه

1401/10/22 21:22

#پارت192

‌-دخترم امیر جوونی کرده اگه میندونست کهـ تو این وضعیتی تنهات نمیذاشت که !


-اون اصن به من توجه نکرد ،باید صبر میکردن باااینکهـ من به امیر وابسته هستم ولی نمیبخشمشون!


-نفس به من زنگ زده بود میگفت یه جایی هستن زیر آسمون خدا زندگی میکنن ومیگفت خیلی خوشبختن ،
دخترم آرزو،نفس میگفت منو امیر خیلی دلمون براتون تنگ شده ،میگفت اگه رضا و شما ها به من اجازه میدادید که باهم ازداوج کنیم اینطور نمیشد ،نفس میگفت امیر به محل کار و خونه خیلی زنگ زده بوده ونگران بوده که نبودی و به هیچ کدوم زنگ هاش جوابی نمیدادی
حتی امیر از نگرانی میگفت اگه جواب نداد برمیگردیم
دخترم آرزو اونا خیلی نگران تو بودن ،من که دیدم اینجایی بهشون گفتم که آرزو پیش منه و خیلی اونا راحت شدن که صحیح و سالمی ولی نمیدونن که چی سرت اومده من هیچی بهشون نگفتم چون میدونستم نگران و ناراحت میشدن اونام دردسر های خودشونو دارن ،فقط امیر تا فهمید پیش منی گفت مواظب خواهرم باش فرانک خانم و منم گفتم هرکاری بتونم میکنم نمیخواستم از بابت تو خیلی نگران باشن!

1401/10/22 21:22

#پارت193


-فرانک خانم پس من چی؟
من دارم اینجا عذاب میکشم اون دوتا کیف وحال
اصن میگه خواهرم کجا بوده ،باکی بوده ،حالش خوبه،
قرار بود مراقب من باشه الان ولم کرده رفته این در حق من ظلم نیست هیچوقت نمیبخشمش!


-دخترم الان که اومدی خونه من ،نمیذارم از الان آسیب بببینی ،مثل دخترم نفس مراقبت هستم ،دخترم رضااومد هیچی از بابت امیرونفس نمیگی چون بفهمه طوفان میشه این خونه !
چون امیر و نفس بازم زنگ میزنن ومیخوان باهات حرف بزنن اگه رضا بفهمه تموم میشه زنگ زدن هاشون!


-نه فرانک خانم ،لطفا این دفعه زنگ زدن ،بهش بگید حال آرزو خوبه و خیلی خوشه .


-اینطور نکن دخترم ،اون دوتا عاشق چه تقصیری داشتن ،واس به دست اوردن هم دیگه مجبور شدن فرار کنن ،امیر فقط تورو داره گناه داره!



-فرانک خانم ،من گناهی ندارم که با زور و اجبار باپسرتون ازدواج کردم ،گناهی ندارم کتک خوردم صدام در نیومد ،گناهی ندارم دخترونه ای منو از بین برد!


-دخترم آرزو ،چی میگی ‌؟؟؟؟چرااالان باید متوجه شم ؟

این جمله رو گفت و بلند شد از اتاقم بیرون رفت،

بعد رفتن فرانک خانم ، بغضمو قورت دادم و گفتم امیر که داداشم بود ولم کرد رفت منو باش میگفتم اگه بیاد پیشم بغلش میکنم ومیگم دلم برات تنگ شده بود،!

با بی خیالی سرمو رو شونه ام گذاشتمو روی تخت خوابیدم

1401/10/22 21:22

#پارت194


دوماه از تلفن امیر گذشت ومیگذشت،

هرروزم مث روز قبل بود تکراری وخسته کننده ، رضا هم کاری باهام نداشت ،نه اذیتم میکرد،نه نزدیکم میشد!

فرانک خانم اومد تو اتاقم و گفت:

-آرزو دخترم حالت بهتره ؟خوبی دخترم؟


-منم با کمی ناراحتی گفتم ممنون فرانک خانم


بعددیدم به پرستار گفت که مواظبم باشه .وشبخیر گفت رفت و یه بوسی به پیشونیم کرد ومنم شبخیر گفتم .

باخودم فکر میکردم که فرانک خانم چقدر منو دوست داره ،کم کم داشتم مث مادر بهش نگاه میکردم .


تو این فکر بودم که خوابم برد،یه دفعه از خواب بیدار شدم و ساعتی که رو میز بود نگاه کردم دیدم ساعت4هست

به پرستار نگاه کردم که بببینم بیداره یا نه ولی پرستارم نبود شکاک شدم

بلند شدم از روتخت و بیرون اتاق رفتم رفتم اول طبقه پایین که بببینم پرستار اونجاس اونجا نبود ، پیش خودم گفتم شاید رفته و برگشتم تو اتاق که یه دفعه چشمم به اتاق رضا خورد

دیدم که در اتاقش بازه، ولامپ اتاقش روشنه،رفتم جلوتر که بببینم بیداره .....

1401/10/22 21:22

#پارت195

نزدیک اتاق رضا شدم ،دیدم صدایی میاد آهسته تر راه رفتم که شک نکنه ،پشت در اتاق رضا وایستادم دیدم صدایی نمیومد

در که باز بود از لا به لای در نگاه کردم ،وووووای این سمیرا پرستار من اینجا چیکار میکنه


داشت رضا رو ماساژ میداد ؛چه دکمه های لباسشم باز گذاشته تا چاک سینه اش ،دختره ی هرزه


خواستم داخل اتاق شم ،که یهو رضا سمیرا رو پرت کرد رو تخت و ......


خواستم نفهمم که من دیدمشون سریع رفتم تو اتاقم و دراتاقو همون طوری که سمیرا باز گذاشته بود گذاشتم

و روتخت دراز کشیدم و با خودم میگفتم ،دختره خود راضی،میدونم چیکارش کنم،


همینطوری که برا خودم بودم چشامو بستم به گذشته فکر میکردم ،خوابم برد.

صدای فرانک خانم اومد که میگفت :


-دخترم پاشو صبح شده .!


-باصدای فرانک خانم بلند شدم نفهمیدم دیشب این دختره هرزه کی اومد تو اتاقم،
که فرانک خانم یه دستی زد وگفت:

-دخترم حالت خوبه؟چیزی شده؟


-گفتم سلام صبح شمام بخیر ،نه فرانک خانم ،چیزی نشده!


که یهو سمیرا اومد ،معلوم بود رفته بود حموم ،چه از خود راضی،شیطونه میگه به فرانک خانم بگم



-فرانک خانم ،یه موضوعی میخام بهتون بگم!


-چه موضوعی هست؟


تا رفتم بگم ،یهو سرو کله رضا پیدا شد و با صدای بلندگفت،

-سلام صبحتون بخیر!

-سلام پسرم صبح توام بخیر..!


اومد تو اتاقم ،و بهم گفت اخر که چی

1401/10/22 21:32

#پارت196

اخر که باید حرف بزنی ،همیشه اینقدر مظلوم نخواهی بود این حالتت بالاخره خوب میشه


-نمیخواستم دهن به دهن این مرتیکه شم .

یهو فرانک خانم اومد و به رضا گفت چرا با آرزو اینکارو کردی ،

رضا گفت این حق آرزو بود چون خودش تنش میخارید


بی اهمیت رفتم به حیاط ،هوا خیلی خوب بود،چندبار نفس عمیق کشیدم
فرانک خانم اومد و گفت چایی میخوای؟
منم سرمو تکون دادم به معنای باشه .

فرانک خانم گلی رو صدا زد که دوتا چایی بیاره

تو این فکر بودم که به فرانک خانم بگم رضا وسمیرا رابطه باهم دارن ولی از یه طرف میگفتم به من ربطی نداره


گلی خانم چایی رو اورد با فرانک خانم نشستیم خوردیم ،بعدفرانک خانم بهم گفت؛

-حرفای رضا رو مهم نگیر اون از لج امیر برادرت اینکارو میکنه !


-پسرشما خیلی لجبازه ،بی رحم اصن به خودتون نرفته فرانک خانم !

1401/10/22 21:32

#پارت197


-آرزو دخترم ،رضا پسره خوب و باغیرتیه فقط سر موضوع خواهرش برای اینکه خیلی حساسه به نفس اینکارارو میکنه وگرنه رضا رو من بزرگش کردم و میدونم چه پسر خوبیه!


-خواستم بگم معلومه خیلی خوبه،حتی با پرستارهم رابطه برقرار میکنه ولی پیش خودم گفتم نه ولش کن اخر میخوام بببینم خودش میفهمه


به فرانک خانم گفتم باااجازه میرم تو اتاقم ،و فرانک خانم گفت:

-آره ،خودتو خسته نکن برو استراحت کن دخترم!


-مرسی فرانک خانم ،خیلی خوبید شما!


-توام به جا دخترمی.


رفتم داخل اتاقم .و کمی رو تختم نشستم،صدای ماشین اومد که فهمیدم رضاس ،نمیخواستم باز سروکله اش پیدا شه حوصله ام نمیرسید
سریع رفتم سر کمد لباس ،
لباس های رنگارنگ و قشنگی بود ،
داشتم میدیدم که چی بردارم ،
که رضا گفت:

-به تو اون لباس کوتاه قرمز بیشتر میاد!


-بی اهمیت و هیچی نگفتم ونمیخواستم رنگی که اون گفته رو بردارم ، یه لباس صورتی بلند ،که تو سینه هاش نگین های زیبایی داشت اونو برداشتم ،
که یهو اومد از پشت بغلم کرد
سعی کردم چیزی نگم ،وتمام تلاشمو کردم که از بغلش جدا شم

که یه دفعه سمیرا اومد تو اتاق و رضا رو دیدکه منو بغل کرده !

1401/10/22 21:34

#پارت198


اولش ماتم و خیره مونده بود ،بعد من نگاهش کردم یه معذرت خواهی کردو گفت بببخشید بدون در زدن اومدم داخل اتاق


که رضا برگشت بهش نگاه کرد و گفت:


-ازاین به بعد در زدن رو یاد بگیر والان برو بیرون که حسابی با خانمم کار دارم


-پسره نکبت ،باز سروکله اش پیدا شد با تلاشی ک کردم از بغلش اومدم بیرون و حوله امو برداشتم و به سمت حموم رفتم


-دستمو گرفت و گفت بعد حموم بیا که حسابی کارت دارم


-اشغال عوضی،پیش خودش چی فکر کرده عمرا بذارم بهم دست بزنه!


داخل حموم شدم ،و زیر آب سرد بودم و داشتم به خودم فکر میکردم که چه زندگی شده برام افسوس میخوردم
نمیخواستم به این زودی برم بیرون


که صدا در اومد ؛اولش خیلی ترسیدم که نکنه رضا باشه ،ولی کمی بعدش گفت:

-آرزو خانم ،وقت قرص هاتون هست!


-باشه ،میام الان!
دختره ی عوضی ،بازم میخواد قرصامو بده بره سراغ رضا .

1401/10/22 21:35

#پارت199

حوله رو دورم گرفتم واز حموم اومدم بیرون اول نگاه کردم رضا تو اتاق نباشه کسی تو اتاقم نبود خیالم راحت شده بوده ،

اومدم و سریع لباس هامو پوشیدم که تا سروکله رضا پیدا نشده منو اینطوری نببینه

لباس صورتی نگین دار کوتاه خوشگلی بودبا یه شلوار مشکی پوشیدم ،ونشستم رو تخت که موهامو با حوله خشک کنم

فرانک خانم اومد تو اتاق و گفت:


-عافیت باشه دخترم،موهات هنوز خیسه که بده من حوله رو خشک کنم برات!


-مرسی فرانک خانم!


فرانک خانم حوله رو ازم گرفت و موهاموباهاش خشک کرد، منم از فرانک خانم خیلی خوشم اومد ودوستش داشتم


-آرزو جان موهاتو خشک کردم .
بهتری ؟درد نداری؟


-نه فرانک خانم!


-باشه دخترم من میرم تو اتاقم هروقت کارداشتی به گلی یا سمیرا حتما بگو


-باشه چشم ،ممنون از اینکه اینقدر مواظب و مراقب منید!


-شبت بخیر دخترم !


-شبخیر فرانک خانم!


بعد از رفتن فرانک خانم ،سمیرا پرستارم اومد،دیدم فرانک خانم بهش میگفت مواظب عروسم باش ،نمیدونست که این دختره عوضی که پی خوش گذرونی خودشه

1401/10/22 21:36

#پارت200


سمیرا اومد پیشم وگفت :

-آرزوخانم قرصاتون!


-خوردم قرصا رو ،خیلی خسته شده بودم رو تخت دراز کشیده بودم ،سمیرا هم پایین تخت من خوابید

انگاری امشب دختره عوضی نمیخواد خوشیرینی کنه ،
تو این فکر بودم که چشمامو بستم،
که خوابم برد !


باصدای قناری که میومد از توحیاط چشمامو باز کردم و دیدم صبح شده،اصن نفهمیدم چطوری دیشب خوابم برده بود


صدای زنگ تلفن میومد"
بعداز چند دقیقه دیدم فرانک خانم میگفت:


- آرزوجان دخترم ،بیداری؟


-بلندشدم و گفتم:‌بله فرانک خانم بیدارم!


-برادرت زنگ زده /‌بیا صبحت کن دخترم!



-یکم ناراحت شدم ،وبغض تموم گلومم روگرفت ،به فرانک خانم گفتم :

-بهش بگید من حالم خوبه ،نگران من نباشن!

-دخترم ،برادرت میخواد حرف بزنه!دلشو نشکون گناه داره!


-به فرانک خانم گفتم ،نه بهش بگید من کاریش ندارم .

بعدازگفتن این جمله ام فهمیدم فرانک خانم ناراحت شد

کمی تو وپذیرایی بودم ولی بعد سریع رفتم داخل اتاقم و بالشتمو بغل گرفتم

داشتم فکر میکردم بهتره منم زندگی شاد و خوبی داشته ........

1401/10/22 21:37

#پارت201


منم میتونم مثل هرزنی زندگی و آینده خوبی داشته باشم ،باید فقط سربه سر رضا نذارم



داشتم به این فکر میکردم که فرانک خانم اومد


-دخترم،کارت خیلی بد بود ،حداقل باید امروز صبحت میکردی که داداشت خوشحال باشه


-اون به من کاری نداره ،الان حاضرم شرط ببندم الان خوشحال ترین ادم دنیاس


-یه اخم کوچیکی بهم کردو گفت :باشه، من دخالتی نمیکنم دیگه اختیار با خودته !


از اتاق رفت بیرون ،منم رفتم طرف میز آرایش و یکمی آرایش کردم و خواستم به خودم برسم یکم ،سمیرا خانم اومد تو اتاق وگفت:

-خانم جایی میخواید برید ؟


-به شما ربطی داره!


-همینطوری اخه دیدم دارید حاضر میشید

-..............


-چه زنی ،واقعا رضا اقا حق داره از دست این زن

1401/10/22 21:39

#پارت 202


که رضا وارد شد ومنو دید که در حال آرایش کردن بودم ،اومدو گفت :


-خبریه؟کجا به سلامتی؟


-...............



-نکنه شیطون واس من خودتو آماده میکنی ؟



-..............


-ای جان...!


-اومد گردنمو بوسید از عقب


بلند شدم و هولش دادم و گفتم؛


-دیگه نمیذارم بلایی سرم بیاری گمشو از اتاقم بیرون دیگم نزدیکم نشو!


-ها چیه؟زبون باز کردی؟از اون روز به بعد لال بودی ،حالا واس من زبون درازی میکنی حالیت میکنم دختره ی پررو!



-رضا به من کاری نداشته باش وگرنه به فرانک خانم میگم آدمت کنه !


-کی رو میترسونی؟تورو گرفتم براچی؟برااینکه لال باشی و خانم این خونه؟


-میخواستی منو به عقد خودت در نمیاوردی!حالام که من زنت شدم همینی که میبینی هست و خواهد بود



زد تو گوشم و انداخت منو رو تخت و اومد روم و میخواست منو ببوسه که نذاشتم و جیغ زدم که فرانک خانم اومد تو اتاق و گفت:


-رضــــــــــا!

1401/10/22 21:40

#پارت203


رضا سریع از روم بلند شد و با رضا گفته مامانش سریع گفت :

-بله مامان !


-داری پسرم چیکارمیکنی؟


-مامان دارم با خانمم حال میکنم ،مشکلی داره؟


-اره پسرم ،آرزو تورو دوست نداره ،نباید به زورباهاش رابطه برقرار کنی پسرم


-ولی مامان این دختره خیلی داره پررو میشه باید آدمش میکردم


-سریع از اتاق برو بیرون ،دیگه نیا اتاق آرزو


بلند شد و بهم گفت بعدا به حسابت میرسم تا دیگه پررو بازی درنیاری
از اتاق رفت بیرون


فرانک خانم اومد تو اتاق وگفت:


-دخترم اذیتت نکرد که ؟


-فرانک خانم ،اگه دیرتر میومدید بازم بلایی سرم میاورد ،خدا شمارو برام رسوند

دخترم آرایش کردی به خودتت رسیدی جایی میخواستی بری؟


-نه فرانک خانم،خواستم یکم آرایش کنم

1401/10/22 21:41

#پارتـ204


-باش دخترم منمـ میخواستم برم خرید میخای با من بیایی؟


-اره فرانک خانم حتمامیام ،چون دارم از تنهایی میمیرم!


-باش دخترم ،حاضر شومنم برم حاضر شم بریم


-چشم ،فرانک خانم


از اتاقم خارج شد و رفت ،بلندشدم و سریع رفتم سر کمد لباسم و سریع یه مانتو انتخاب کردم
باید سریع حاضر شم که رضا نیاد سراغم ،نمیخوام خونه تنها باشم باااین ادم عوضی
که صدای فرانک خانم اومد که میگفت :


-آرزو دخترم ،من برم ماشین رو بیارم توام بیا پایین

-که صدای رضا اومد که میگفت؛

-کجا به سلامتی؟


-باعروسم میخوام برم بیرون ،مشکلی داره؟

منم سریع از اتاقم بیرون اومدم ،که رضا بهم گفت:

-با مامان میری با مامان برمیگردی !


-به تو ربطی نداره ،هرجا بخوام میرم .!

1401/10/22 21:42

#پارت205



-اینقدر واسه من پررو گری نکن ها ،کاری نکن که یه بلایی سرت بیارم ‌نتونی راه بری!


-هه...... ازت اصلا نمیترسم!


اومد سمتم و منو چسبوند به دیوار ...


-الان مامان هم نیست که به دادت برسه
نزدیکم شد و میخواست بوسم کنه هی سرمو تکون دادم و نذاشتم تلاششو بیشتر کرد و بوسم کرد

وقتی بوسم کرد پرتش کردم و سریع به طرف پله ها رفتم که خودم نفهمیدم .چطوری پله هارورفتم


نفسم بالا نمیومد دروباز کردم و سریع رفتم داخل ماشین فرانک خانم شدم
فرانک خانم گفت:


-چی شده دخترم؟


-فرانک خانم ،بازم رضا اومد سراغم از دستش الان تونستم در برم
،


-آرزو دخترم،توام لجبازی نکن باهاش ،اینطوری رضا بدتر میکنه و لجبازی و اذیتت میکنه!


- اون اذیتم میکنه ،من کارش ندارم

1401/10/22 21:43

#پارت206


-من با رضاحرف میزنم بببینم چرا اینکارو میکنه،دلیل این کارش چیه!


-ممنون فرانک خانم!
خداشمارو برام آفریده


از در ورودی خانه اومدیم بیرون و بهم گفت فرانک خانم:

- میخوام بریم مرکز خریداول بعد بریم کافی شاپ یه چیزی بخوریم


-باشه بریم،من که خیلی وقته نرفتم بیرون!


فرانک خانم خیلی تند میرفت ،و موبایلش زنگ خوردو جواب زنگ موبایلشو داد ،حواسش پرت شد و یه ماشین از عقب به ماشین فرانک خانم زد ،
ماشین چنان محکمی ضربه دید که به طرف جاده به گارد جدول ماشین فذانک خانم خورد

منوو فرانک خانم جیغی زدیم ، وقتی با ضربه به گارد جدول خوردیم

صدای فرانک خانم دیگه نیومد
وبعدش من نفهمیدم چیشد از هوش رفتم ،

وقتی به هوش اومدم نگاه به اطرافم کردم و دیدم بیمارستان هستیم ،

سریع از پرستارها پرسیدم ؛که فرانک خانم چطوره؟؟؟
حالش خوبه؟

پرستار ها چیزی نگفتن و رفتن از اتاق بیرون

1401/10/22 21:44

‌#پارت207


سعی داشتم بلند شدم و برم بببینم حال فرانک خانم چطوره ،وسایل سرم رو برداشتم و از تخت اومدم پایین
که پرستار اومد و گفت:


- خانم چراازتخت بلند شدید باید استراحت کنید لطفا برید رو تخت چ استراحت کنید


-شما وقتی حال فرانک خانم رو نگفتید ،بلند شدم که بیام فرانک خانم رو بببینم


-شما استراحت کنید من از حالش میپرسم و به شما میگم


از اتاق رفت بیرون ،یعنی حال فرانک خانم چطوره ،چرا نمیذارن برم بببینمش ،نکنه بلایی سرش اومد

بعداز رفتن پرستار،در اتاق بیمارستان باز اولش فک کردم پرستاره هست ،ولی اون اقایی که به ماشین ما زده بود اومد تو اتاق خواست از حال من و فرانک باخبر شه
یه پسر جوانی بود،موهای روشن ،و چشمایی روشن و قهوه ای داشت
اومد و گفت:

-سلام خانم ،ببخشید حال شما خوبه؟
من از عمد نمیخواستم به ماشین شما بزنم ،حواس راننده اتون نبود


-میدونم ،ولی شمام سرعت بالایی داشتید !


رفت حرف بزنه که مامور انتطامی اومدن و ادامه حرف زدنشو قطع کرد

1401/10/22 21:49

# پارت208

-سلام خانم ،شما خوبید؟آسیبی ندیدید زیاد ،ولی اون خانمی که راننده بوده یکمی زخمی دیده


-من چیزی نگفتم و منو دیدن رفتن


وقتی سرمم تموم شد بلند شدم برم پیش فرانک خانم که وقتی بلند شدم رضا سروکله اش پیدا شد و اومد پیشم و گفت:

-چطوری اینطوری شدید؟
چرا تصادف کردین؟


-..............


-باز لال شدی خب بگو .مامانمو آرامش بخش بهش زدن نتونستم باهاش حرف بزنم ،خب تو بگو چیشده؟


-...............


-رو سگ منو در نیار ها ،بگو چیشده ؟


-............


بلند شدم و میخواستم برم پیش فرانک خانم ،دستمو کنار های دیوار گرفتم و راه رفتم ،از اتاقم خارج شدم و از پرستارها پرسیدم ،

اتاقی که فرانک خانم بود رفتم ،نزدیکش شدم، دیدم بی هوشه ،صورتش زخمی شده بود
دستشو گرفتم و نوازش کردم با نوازش من یکم هوش اومد
صداش زدم!


-فرانک خانم؟


جوابی نداد ولی چشاشو یکمی باز کرد..

1401/10/22 21:50

#پارت207


نگاهش کردم ، و صداش کردم


-فرانک خانم خوبی ؟


-..............


جوابی نداد، رضا اومد و گفت پلیس ها بهم گفتن چیشده،
چرا سرعتتون اینقدر بالابوده؟


-................


-جواب بده آرزو ،نذار اینجا یه بلایی سرت بیارم!


-توکی هستی؟فک کردی ازت میترسم؟


-هه،زبوت دراز شدی ، ایندفعه هیچکسی نمیتونه کمکت کنه!


نیش خندی زدم ،دستم تو دست فرانک خانم بود که یکمی تکون داد ،بهش گفتم؛

-تشنه ات؟چیزی میخوای؟


-نمیتونس حرف بزنه !


من نشستم روصندلی که کنار تخت فرانک خانم بود

1401/10/22 21:50

#پارت208


رضا هم راه میرفت و عصبی بود ،گوشیش زنگ خورد،و میگفت :


-بازم این زنیکه،چی میخواد ازم دیگه!


من بی اهمیت نشستم و هیچ توجهی نکردم،نمیخواستم باهاش تو اتاق فرانک خانم باشم،بلند شدم برم تو سالن بیمارستان ،که رضا گفت:


-کجا به سلامتی،برگرد سرجات بشین


-بهت ربطی نداره ،تو کار من دخالت نکن!


- الان بهت میگم ،حالیت میکنم!


داشت میومد سمتم ،که سریع از اتاق اومدم بیرون ،اومد پشت سرم منم سریع رفتم پیش پرستار واز پرستار پرسیدم؛

-تا کی فرانک خانم اینجا هستن؟حالشون خوبه؟میتونم وضعیتشو بپرسم؟


-سرمشون تموم شد مرخص میشن ،تست و آزمایش ازشون گرفتیم،خوب بودن و آسیبی ندیدن


که یه دفعه رضا اومد و دست انداخت دور کمرم
نمیخواستم جلو پرستار چیزیش بگم دستشو دور کمرم گذاشت

1401/10/22 21:51

#پارت209


پرستار حال فرانک خانم گفت ورفت ،سریع تا پرستار رفت ،
به رضا نگاه کردم ؛


-چی از جونم میخوای؟؟؟؟اینجام راحتم بذار،اینقدر دنبالم نیا عوضی


-زنمی ،دوست دارم بیام،وقتی بریم خونه آدمت میکنم اون موقع میخوام ببینم کی زبون درازی میکنه واس من!


جوابی بهش ندادم،و برگشتم به اتاقی که فرانک خانم بود و رفتم پیشش،پشت سرمو نگاه کردم دیدم رضا هم داره میاد
پسره عوضی همش میاد اذیتم میکنه


وارد اتاق شدم دیدم فرانک خانم به هوش اومده و پرستار داشتن بهش ناهار میدادن

-سلام فرانک خانم بهتری؟


-اره دخترم فقط یکم صورتم زخمی شده

یه دفعه نفهمیدیم چیشد،اصن خیلی بدبود


-اره دخترم بلا بوده دیگه


-مامان اصن هواستون کجا بوده ؟به ایم دختره پررو میگم اصن جواب نمیده بریم خونه آدمش میکنم تا ی بار سوال پرسیدم جواب بده .

1401/10/22 21:52

#پارت210


-رضا،اینجا جاش نیس ،بس کن پسرم


-مامان شما داری لوسش میکنی این دختره انگار خانم خونس ،منم کارگرش!


-رضا اعصابمو خورد نکن،بس کن!


نگاه به رضاکردم و به فرانک خانم گفتم:


- اگه مشکلی داره میتونه طلاقم بده !


رضا خیلی عصبی شد ،اومد که بیاد طرفم ،که دکتر اومد و گفت :


-من آزمایش و معاینه شمارو کردم ،الحمدا...مشکلی نبود ،چندتا خراش کوچیک روصورتتونه !


رضا گفت:
-کی مرخص میشه؟


-فقط شما بیاکارا بیمارستان رو انجام بدید مرخص میشن



-باشه ،حتما الان میام!

با دکتر رفت بیرون ،من پیش فرانک خانم موندم ،میترسیدم از رضا نکنه بلایی سرم بیاره باز.


-آرزو؟

-.............


-آرزو دخترم ؟


-...........

زدرومیزی که کنارش بود که یهو از تو خیالات پریدم!

1401/10/22 21:53

#پارت211

-جانم فرانک خانم ،کارم دارین؟


-حواست کجاس دخترم ؟تو فکر بودی؟چیزی شده؟


سرمو پایین کردم ،
چیزی نگفتم!


-فرانک دخترم؟
چیزی شده ،رضا چیزیت گفته؟


اخم کردو سرمو انداختم پایین وچیزی نگفتم.

-میدونم با اون رضا چیکار کنم صبر کن مرخص شم آدمش میکنم !


-فرانک خانم من کارش نداشتم خودش اذیتم میکنه ،بی محلی میکنم،دوری میکنم اما بازم اذیتم میکنه !



باشه دخترم من با رضا صبحت میکنم!بببینم ،دردش چیه؟


-‌ممنون فرانک خانم ،شما خیلی لطف بهم کردید!از دست رضا نجاتم دادید!


-این حرفها چیه دخترم ،وظیفمه!

1401/10/22 21:56