#پارت212
رضا اومد و گفت:
-کارا مرخص شدنت رو کردم ،میتونیم بریم الان
فرانک خانم محلی نداد ،و نذاشت بلندش کنه ،یه دفعه فرانک خانم گفت :
-دخترم کمکم میکنی بلندشم!
-اره چشم،حتما!
رضارو دیدم که ناراحت شه ،حقشه باید مامانش آدمش کنه دلم خنک شد
از اتاق رفت بیرون
روبه فرانک خانم کردم :
-رضا ناراحت شد فرانک خانم!
-باید اینکارو باهاش کنم ،تا بفهمه دنیا دست کیه"!
کمکش کردم بیاد از تخت پایین
کفشاشو پوشید و کم کم راه رفت
منم وسایلشو جمع کردم رفتیم از اتاق بیمارستان بیرون.
وقتی از اتاق رفتیم بیرون، رضا پشت در وایستاده بود و تو فکر بود
فرانک خانم بی اهمیت از کنار رضا رفت
1401/10/22 21:57