The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان سرا

118 عضو

#پارت212


رضا اومد و گفت:

-کارا مرخص شدنت رو کردم ،میتونیم بریم الان

فرانک خانم محلی نداد ،و نذاشت بلندش کنه ،یه دفعه فرانک خانم گفت :


-دخترم کمکم میکنی بلندشم!


-اره چشم،حتما!

رضارو دیدم که ناراحت شه ،حقشه باید مامانش آدمش کنه دلم خنک شد
از اتاق رفت بیرون
روبه فرانک خانم کردم :


-رضا ناراحت شد فرانک خانم!


-باید اینکارو باهاش کنم ،تا بفهمه دنیا دست کیه"!

کمکش کردم بیاد از تخت پایین
کفشاشو پوشید و کم کم راه رفت
منم وسایلشو جمع کردم رفتیم از اتاق بیمارستان بیرون.
وقتی از اتاق رفتیم بیرون، رضا پشت در وایستاده بود و تو فکر بود


فرانک خانم بی اهمیت از کنار رضا رفت

1401/10/22 21:57

#پارت213

رضا به من نگاه کرد و فهمید من حرفی از رضا به فرانک خانم گفتم

از بیمارستان خارج شدیم ،وقتی سوار ماشین بودیم
فرانک خانم به رضا گفت:


-از امشب آرزو پیش من و تو اتاق من میخوابه،!


-اون ناسلامتی زنمه ،از امشبم آرزو پیش خودم میخوابه !


-همینی که من گفتم ،رضا حرف دیگه ای نباشه!


رضا چیزی نگفت و ارآیینه ماشین منو نگاه کرد و سرشو تکون دادو تند رفت

نزذیک خونه شدیم ،فرانک خانم بهم گفت:


-فرانک دخترم،رسیدیم به گلی بگو وسایل هاتو جمع کنه بیاره اتاق من


-چشم فرانک خانم


رسیدیم خونه ،فرانک و سمیرا منتظر رسیدن ما بودن ،وقتی نزدیک شدن بهمون ،گلی گریه کرد و گغت:


-چراااینطوری شد خانم !؟



-این یه قسمتی بود خداروشکر چیزیمون نشده ، پس نگرانی نداره که
یه کم زخمی شدم همین !

1401/10/22 21:57

#پارت214

-ایشالا از چشم بد حفظ بشید ،خیلی نگران شدم وقتی فهمیدم خداروشکربهترید و چیزی نشده



-گلی جان اجازه بده داخل بیام اینجا جاش نیست !


-چشم ،خانم ببخشید!



گلی نگاهم کرد و نمیتونست حالمو بپرسه سریع گفت:


-باشه آرزو خانم


فرانک خانم و گلی رفتن منم وسایل رو برداشتم که برم ،رضا اومد گفت:


-تو به مامانم چیزی گفتی؟؟؟


-...........



-جواب این کاراتو میدم صبر کن به وقتش!

خیالم راحته ،چون پیش فرانک خانم هستم،دیگه نمیتونه کاریم و اذیتم کنه
بی اهمیت رفتم و جوابی بهش ندادم.


وقتی وارد خونه شدیم به سمیرا گفتم؛


-وسایل منو بببر اتاق فرانک خانم

1401/10/22 21:58

#پارت215


-چشم،آرزو خانم


رضا تعجب کرد ،و روبه من کرد گفت:


-چرا اتاق مامانم میخوای بری؟؟؟


-...............


-دیگه تو خیلی پررو شدی !


پسره اشغال ،ازت متنفرم! خداروشکر فرانک خانم هست به دادم برسه!
اگه نبود الان مرده بودم


رفتم اتاقم که بببینم گلی چیزی جا نذاره
سمیرا تو اتاقم بود و داشت با تلفن حرف میزد و بلند بلند میخندید رفتم جلوتر و یه سرفه کردم که بگم من داخل اتاقم
این دختره معلوم نیست مخ کی رو زده



تا سرفه امو شنید گفت :


-بعدا زنگ میزنم و سریع گوشیرو قطع کردو گفت:


-ببخشید خانم نفهمیدم اومدید،!


جوابشو ندادم و یکم خودمو گرفتم رفتم از اتاق داشتم میرفتم بیرون
که فهمیدم گلی داره میگه:


-این دختره چقدر خودشو میگیره حالا فکر میکنه چه خبرش هست !

1401/10/22 21:59

#پارت216


برگشتم و نگاهش کردم گفتم که من خود شیرین هستم اره؟


-نه....نه خانم اشتباه فک میکنید


-من اشتباه میکنم /؟؟؟


-....................


خیلی داری پاتو از گریمت درازتر میکنی،حواست به خودت باشه!



-چشم خانم ،ببخشید


که یه دفعه رضا اومد داخل و گفت:


-چیشده/؟؟؟؟؟اینجا چه خبره؟



-...............


-آرزو خانمم اینجا چه خبره؟
اومد کنارم وخواست دستشو بیار دور کمرم که سریع گفتم؛


-گلی خیلی داره پاشو از گریمش دراز کرده!


-چی گفته؟؟؟؟


-به من گفته دختره خودشیرین !



-غلط کرده ،دفعه آخرت باشه با آرزو خانم اینطوری صبحت میکنیا!



-چشم ،ببخشید بخدا!


از اتاق رفتم بیرون ،
دختره رو باید آدمش کنم ،تا دیگه اینطوری بامن صبحت نکنه

1401/10/22 22:01

#پارت217


بعد از رفتن من رضا چرا نیومد بیرون حتما باز این دختره عوضی تصرفش کرده ،اصن به من ربطی نداره چرا باید نگران این موضوع باشم ،که توپذیرایی نشسته بودم که فرانک خانم اومد وگفت:



-دخترم ،گلی وسایل هاتو اورد وهمه چیو جا به جا کرد برو بببین دوست داری!؟



-چشم فرانک خانم،شمارو هم اذیت کردم


-نه بابا تا تکیلفتون روشن نشه نمیذارم اذیتت کنه رضا !


-تا وقتی شما هستید نگرانیم کمتره!



خواستم پرستار رو بهش بگم ،دیگه خوب شدم پرستار میخوام چیکار ؟
اره اون دیگه خیلی پررو شده باید بفرستمش از این خونه بیرون'


خیلی خسته شده بودم،گلی روصدا زدم که قهوه درست کنه برام
منم روزنامه ای که رو میز بود رو خوندم تا گلی قهوه رو برام بیاره که یه دفعه یادم اومد،رضا کجاس؟خبری ازش نیست چرا؟


بلندشدم که برم بالا به سمت اتاق خواب
گلی صدام زد:


-خانم قهوه اتونو اوردم میل نمیکنید؟


-ممنون گلی خانم

1401/10/22 22:02

#پارت218


نشستم و تلویزیون رو روشن کردم و قهوه امو خوردم که رضا پیداش شد و از پله ها داشت میومد پایین ومیگفت:


-خوب به خودت میرسی خانم خانما؛نکنه خبریه کهـ من ازش خبر ندارم


اومد کنارمن رو مبل نشست نگاهش کردم و بلند شدم که برم بالا تو اتاق فرانک خانم وقتی از کنارش میخواستم رد بشم دستمو گرفت وگفت:


-میموندی حالا یکمم پیش ما"


یه دفعه نگاهش کردم نگاهم به جای رژلب اون زن عوضی خورد

پس بگو دلیل دیر اومدنش این بود باید بیاد فرانک خانم بببینه پسرش کیه!!!!


سریع رفتم بالا داشتم میرفتم اتاق فرانک خانم که نگاهم به اتاقم افتاد دراتاق باز بود رفتم آروم بببینم کسی داخلش هست یا نه

دیدم سمیرا دکمه لباسشو میینده ،نگاه به رنگ رژی که زده بود کردم درست همون رنگی بود که رو لباس رضا بود


رفتم تو اتاق فرانک خانم ،وسایلمو نگاه کردم یه دفعه یاد امیر کردم وگریه ام گرفت
رفتم رو تخت نشستم و گریه کردم،

فرانک خانم اومد تو اتاق و ترسسید که من گریه میکنم فوری اومد پیشم وگفت‌:


- آرزو دخترم چیزی شده باز؟؟؟بازم رضا کاری کرده؟؟؟



-..............


داشتم گریه میکردم و نمیخواستم با کسی حرف بزنم که بلند فرانک خانم داد زدو گفت:


-ای بابا آرزووووووو بــــگو گفتم چی شده؟

1401/10/22 22:03

#پارت219


-دلم برا امیر تنگ شده ///ولی اون انگار نه انگار خواهری داره!


-الهیی دخترم ،ایشالا امروز فردا زنگ بزنه از دل تنگی در بیایی!


-فرانک خانم هم دلم براش تنگ میشه هم نمیخوام جواب زنگ امیر رو بدم


که یه دفعه رضا اومد و فهمید و گفت:

-مگه رضا زنگ زده؟؟؟؟؟اره مامان؟؟؟


-...............


-مامان باتوام ؟میگم اون عوضی لاشی زنگ زده به این خونه؟؟؟؟؟


-حواست باشه چی میگیا اون داداش منه ،پس زیادی حرف نزن ،


-تو چی میگی؟؟؟؟تنت میخاره؟؟؟؟



-با برادرمن درست صبحت کن ،هرچی باشه از تو لاشی تر نیست .


تا اینو گفتم اومدسمتم دستشو بالا برد که بزنه توصورتم ،فرانک خانم نذاشت
و گفت :


-که چی ؟زنگ زده که زده ؟صداتو واس من بلند نکنا الان سریع تو اتاق



الان کاری میکنم که دیگه نتونه زنگتون بزنه ،دیدیم که رفت سیم های تلفن رو از برق درآورد

1401/10/22 22:04

#پارت220


-رضا چرا اینکارا رو میکنی؟؟؟؟
همین الان بس کن اه ،سریع برو تو اتاقت


-من نمیخوام زنگ بزننن ،بیان تکلیفشونو معلوم کنن ،خواهرمو ازش پس میگیرم!


-آرزو ،سریع کاراتو کن از این خونه میریم ،همین الان!


-آرزو هیچ جا نمیاد،اون دوتا عاشق هم بودن باهم خواستن ازدواج کنن ،تو هیچ غلطی نمیتونی کنی !


-اون زن منه ،باید اطاعت کنه از فرمان من ،!


-آرزو باتوام ها ،وسایلتو جمع کن بریم!


-من باتو عوضی جایی نمیام میخوای بری خودت برو!


رفتم از ترس تو اتاق فرانک خانم ،و درو قفل کردم!
اومد و در زد و بلند میگفت:


-یه کاری نکن درو بشکنم ،خودت با پا خودت بیا بیرون !


-رضا پسرم،زده به سرت بسه دیگه



-تا این پسره عوضی خواهرمو ول نکنه این خونه همینطوری هست


-دختر خودمه ،دوس داشتم باامیر ازدواج کنه تو کی هستی!/؟

1401/10/22 22:05

#پارت221


-من مرد این خونه هستم ،نفس حالا که اینکارو کرده باید تکلیفش معلوم شه ،


فرانک خانم رفت تو پذیرایی و به حرفهای رضا گوش نمیداد و تلویزیون رو روشن کرد ،
وقتی دید که فرانک خانم بهش اهمیت نمیده ،سریع کتشو برداشت و رفت بیرون از خونه ،فرانک خانم بعد رفتنش رفت در اتاق رو زد وگفت:


-آرزو دخترم،بیا بیرون رضا رفت!


-نه فرانک خانم من نمیام الان سروکله اش پیدا میشه !


-نترس بیا بیرون ،من اینجا هستم .



خدایا نمیخوام باز بااین لاشی رو دررو شم ایشالا دیگ بر نگرده،اصن نیاد خونه دیگه بره بمیره،در اتاق رو باز کردم و اومدم بیرون و به فرانک خانم گفتم:


-یعنی رضا رفت بیرون؟


-آره دخترم بیا تترس ،بیا بریم ناهار بخوریم


-باشه بریم فرانک خانم!

1401/10/22 22:06

#پارت222


رفتیم سر میز ناهار و شروع به خوردن کردنیم که فرانک خانم گفت :


-اون دفعه که میخواستیم بریم بیرون نشد،این بار با راننده بریم یه هوایی عوض کنیم ،تولد دوستمم هست یه کادویی براش بخریم !



-واقعا؟چه خوب ؟خیلی وقت بود مهمونی و شادی برام تموم شده بود،



-اره دخترم ،تولد فرناز دوستمه همسن منه ،درسته سنی ازمون گذشته اما بچه هاش براش تولد گرفتن ومارو هم دعوت کردن .




-خیلی خوشحال شدم .این تولد خیلی برا دوتامون خوبه فرانک خانم !



-بهتره یکم از غم بیایممم بیرون ،من با رضا هم صبحت میکنم ،



-در مورد من حرف میزنید؟؟؟؟



-باز تشریف کثافتشو اورد ،بلند شدم وبه فرانک خانم گفتم ،ببخشید من میرم تو اتاق باااجازه !



-باشه دخترم ،!



-رضا کارت دارم ،بیا بشین اینجا


-من با آرزو کار دارم بعدا میام


-رضا گفتم بیا اینجا بشین ،اینقدر این دختره بیچاره رو اذیت نکن!


-این دختره رو باید اینطوری آدم کنم،


-پسرم این کارت درست نیست ،آرزو گناه داره"
میخواستم در مورد یه موضوعی باهات صبحت کنم !

1401/10/22 22:08

#پارت223


-راجب چیه مامان؟


-تولد دوستم فرناز است میخوام تو و آرزو هم بیاید ،فردا با آرزو میریم کادو اینا رو میخریم



-آرزو موافقت کرد؟


-اره پسرم و تازه خیلی هم خوشحال شد"


-باشه په منم میام .


رفتم تو اتاق و در کمد رو باز کردم یه عالمه مانتو های زیاد و قشنگ رنگارنگی بود ،از یکیشون خیلی خوشم اومد ،
رنگش کرمی بود و پایینش پراز پروانه های مشکی ،از کمد برداشتم که به فرانک خانم نشون بدم از اتاق اومدم بیرون ،
از بالا راه پله نگاه به پایین کردم و دیدم رضا نشسته و سمیرا پیشش بود داشت کمرشو ماساژ میداد ،باید این رابطه رو تموم کنم این دختره خیلی دیگه عوضی شده سرفه کردم و از پله ها اومدم پایین ،رضا واسش مهم نبود اما سمیرا از اومدن من خودشو کشید عقب،
رفتم جلو روبه رو سمیرا و گفتم:


-اینجا چه خبره؟؟
تو فقط پرستار منی ،اینجا چیکار میکنی؟اونم ماساژ دادن رضا/!


-چیشده آرزو ،چقدر برات مهم شدم؟من صداش کردم ،فکر نکنم مشکلی باشه پس!


-هه،تو که برات فرقی نداره بلدی با هم لاس بزنی/به پرستار خونه هم رحم نمیکنی؟


-اینجا همه ماله منن ،تو مخت رفت حالا؟

1401/10/22 22:09

#پارت224


-لاشی به تمام معنایی فقط همین!


-از داداشت کمتر نیستم که ،خواهرش هم مال منه !



بعداز این حرفش رفتم تو اتاق و فهمیدم که رضا بعداز دیدنم ناراحت و عصبی شد وبه سمیرا چیزی گفت بلند بلند که منم میفهمیدم :


-دختره عوضی معلوم هست سر ظهری از من چی میخوای؟



-رضااااا من فقط تورو میخوام،تو نیومدی سراغم من خودم اومدم!



-گمشو برو،تا وقتی که من نگفتم سمتمم نیا!


نمیدونم چه مرگم شده که اینقدر رو رضا حساس شدم ،دوست ندارم دخترای دیگه نزدیکش شن ولی اون برعکس با دختراس،
منم مثل خودش میشم ،باید حرصشو دربیارم و بفهمونمم بهش منم مثل خودش میتونم با خیلیا باشم !


کارامو میکردم آروم آروم ،تا با فرانک خانم برم کادو برا فرناز خانم بگیریم


رفتم تو حموم و لباس هامو عوض کردم که رضا اومده بود تو اتاقم و بعدش دید من نیستم سمیرا اومد و داشتن باهم حرف میزنن
کمی درو باز کردم که بببینم موضوع چیه


-صددفعه بهت گفتم تو پذیرایی و سالن نیا پیش من آرزو شک میکنه


داشتم نگاه میکردم که سمیرا حرفی نزد و دستاشو دور کمر رضا حلقه کرده بودو میگفت:


-دلم برات خب تنگ شده بود!

1401/10/22 22:10

#پارت225


-از من فاصله بگیر پیش مامانم و آرزو


-خب تو نمیایی نزدیکم ،منم دلم برات تنگ شده بود !


از حموم اومدم بیرون ،رضا با دیدن من حالش خیلی دیدنی بود ،رنگش مثل گچ شده بود ،
ولی اون دختره پررو ،عین خیالش هم نبود و اصن از رضا فاصله هم نگرفت


اومدم وگفتم:


-اینجا چه خبره؟چیشده؟



رضا چیزی نگفت، به طرف سمیرا شدم واز اونم پرسیدم:


-اینجا چه خبره؟


-چیزه،آقا رضا از من حال شما رو میپرسید!


-رضا زبون نداره ،از خودم بپرسه ،شما فضول منی؟


سمیرا دیگه چیزی نگفت ،دیدم رضا سرفه ای کرد و گفت:


-آرزو حالا واست مهم شدم؟اگر میدونستم زودتراز اینا با پرستارت صبحت میکردم که تو ناراحت شی !


-فکر نمیکنم در مورد من میحرفیدید!


-کیو ترسوندی؟اصلا داشتیم باهم عشق بازی میکردیم به تو چه ربطی داره؟


فرانک خانم صدام میزد و دید که جوابی ندادم اومد تو اتاق و گفت :

1401/10/22 22:11

#پارت 226


-اینجا چی شده باز؟رضااینجا چیکار میکنی؟



-فرانک خانم،سمیرا زبون منه ،پسرتون میخواسته حال منو از سمیرا بپرسه



-عه وا دخترم این چه حرفیه!رضا هروقت بخواد از خودت میپرسه دیگه برا چی از سمیرا بپرسه؟



-اینو باید از پسرتون بپرسی،اونم تو این اتاق که من هستم ،باید از سمیرا بپرسه ،جالبه"!




-رضا پسرم ،چرا باید حال آرزو رو از سمیرا بپرسی؟


-مامان من اومدم تو اتاق ولی آرزو نبود ،سمیرا اومد من از اون پرسیدم ،سمیرارو که نخوردمش !



پسره از خودراضی ،به من ی چی میگه به مامان خودش یه چی دیگه ،لاشی به تمام معناس!


-آرزو کاراتو کردی؟بریم خرید !؟



-آره فرانک خانم بریم ،حاضرم/



-مامان منم میام


-باشه پسرم ما جلو در منتظر میمونیم تا بیایی ،سریع بیا پایین



-باشه برید منم کتمو بیارم



-رضا کجا میخواد با ما بیاد فرانک خانم بیشتر باعث میشه اعصابمون خورد شه


-اشکالی نداره دخترم ،بذار بیاد بهتره !


-این پسرتون میاد منو بیشتراذیت میکنه میدونید خودتون که ،من میخوام ازش دوری کنم ولی این همش دنبال من میاد و اذیتشو میکنه



-میدونم ولی گذشت کن .این روزا سختم تموم میشه!"



-باشه فرانک خانم

1401/10/22 22:12

#پارت227


و وقتی رفتم فهمیدم رضا نیومد ،یکم نگاه کردم عقبو ودیدم که رضا نبود ،شاید رفته داخل عروسک فروشی
نه بابا رضا این احساسو نداره اون یه ظالم به تمام معناست رفتم پیش فرانک خانم باهم رفتیم یه جواهر فروشی که آشنا فرانک خانم بود گفت:



-سلام،ست های زیبا هاتون رو میخواستم بببینم



-سلام خوش اومدید ،حتما براتون میارم ،ایشالا مورد پسندتون باشه


‌ست های خیلی خوشگلی بود ،ی ست سنگین که شکوفه شکوفه بود خیلی ازش خوشم اومده تمام حواسم به این سرویس بود



فرانک خانم یه ست پسندید و گفت :


-دخترم این چطوره؟
دخترم حواست کجاس ؟‌آرزو ؟



-جانم فرانک خانم/؟



-این ست رو دوستداری؟



-اره ،خیلی خوبه ،شما چی داشتید میگفتید؟


-این سرویس برا فرناز خانم خوبه؟



-اره خیلی شیک و خوبه!


رضا اومد و یه خرس بزرگ قهوه ای گرفته بود و دستش بود فرانک خانم نگاهش کرد وگفت:


-پسرم مگه بچه ای ؟این چیه دستت؟خرس به این بزرگی چرا گرفتی؟



-گرفتم شبا بغلش کنم ،ایا مشکلیه؟نکنه این خرسم میخوای مثل آرزو ببری اتاق خودت؟



همه تو اون مغازه خندیدن ،وفرانک خانم گفت؛


-زشته سن وسالی ازت گذشته


این پسره دیونس عقل نداره ، خرس گرفته که بغلش بخوابه،سمیرا روداره کمش نیس خرس هم گرفته


خب مامان منو بیخیال،چی پسندی؟


-اهان اره پسرم حواس نمیذارید که یه چی انتخاب کردم ،بببینید خوبه !

1401/10/22 22:15

#پارت228


-اره مامان ،محشره برا فرناز جون



آرزو دخترم تو چی نظرت چیه؟خوبه؟



-آره فرانک خانم خیلی خوشگله و قشنگ


سرویس رو فرانک خانم برداشت و فرانک خانم گفت بهم:


-دخترم تو چیزی نمیخوای برای خودت؟چیزی چشمتو نگرفته؟



دلم اون ست خوشگل رو میخواست اما به فرانک خانم گفتم :


-نه ممنون !


اومدیم از مغازه بیرون و به فرانک خانم گفتم منم پول میدم ،اینطوری سنگین تره ،فرانک خانم موافقت کرد داشتیم از پاساژ میومدیم بیرون ،یه مغازه مانتو فروشی و لباس های شیکی داشت به فرانک خانم گفتم:


-میشه بریم لباس ها و مانتو هاشو بببینم ؟



-باشه دخترم ،بریم



منو فرانک خانم اومدیم داخل مغازه ،ولی رضا وقتی دید نمیتونه بیاد بیرون از مغازه ،منتظرم ما موند و از بیرون حواسش به ما بود


وقتی که داخل مغازه شدیم ،چندتا پسرمغازه رو اداره میکردن ،یکیشون اومد و بهم گفت:


-چیزی رو پسند کردید؟



-فعلا داریم میبینیم !



-باشه ،اگه چیزی پسند کردید بهم بگید بهتون بدم!



-باشه!

1401/10/22 22:15

#پارت229


داشتم لباس هارو میدیدم از دوتا لباس خوشم اومد و گفتم همه رو بببینم بعد اون دوتا رو تن کنم بببینم بهم میاد!


فرانک خانم صدام زد :


-آرزو دخترم،بیا اینجا کارت دارم


ورفتم پیشش ،و بهم گفت:


-این لباس واس امشب خوبه ؟



-اره فرانک خانم ،برو تن بزن بببین بهتون میاد!



-باشه ،صداش بزن بیاد اندازه من بده این طرح رو



-باشه شما برو منم بهشون میگم و براتون میارم



فرانک خانم رفت ،و منم به اون پسر گفتم که این طرح لباس رو سایز اون خانم میخواستم ،و بهم داد!



نگاهم کرد و گفت :


-بهتون نمیخوره دخترشون باشی"
شما خوشگلتر از مامانتون هستید!



حرفی نزدم ،چون میندونستم رضا حواسش به منه،فقط یه لبخندی زدم و رفتم پیش فرانک خانم و لباس رو بهش دادم



منم رفتم ادامه لباس های مجلسی شیک رو بببینم ،که این پسره دنبالم اومد و گفت:


-مادرتون تن زدن؟اندازه اشون بود؟



-بهشون دادم ،اندازه اشون بوده که چیزی نگفتن!



-این لباس خیلی بهتون میاد ،میخواید برید بپوشید؟
این لباس خوشگلترتون میکنه!


یه لباس آبی روشن و پراز نگین بود ،خودمم خوشم اومده بود،بهش گفتم:


-میشه سایز منو بدید؟


-اره حتما!
این لباس به فردی مثل شما خیلی میاد چشمایی زیبایی هم دارید ماشالا !



این دختره معلوم نیست باااین پسره چه صبحتی داره"بذارم برم داخل آدمش کنم

رضا اومد داخل مغازه و به پسره گفت:


-مرتیکه،معلوم هست اینجا چه خبره؟



-جنابالی؟؟؟به شما چه ربطی داره؟


که رضا یه دفعه یقه اشو گرفتو و باهم دعوا میکردن که بلند دادزدم :


- فرانک خانم ،فرانککک خااااااانم

1401/10/22 22:17

#پارت230


فرانک خانم،که فهمید من صداش میکنم سریع از اتاق پررو اومد بیرون ،و دید که رضا دعوا میکنه ،اومد وگفتو:


-رضا بس کن ،این پسر چه تقصیری داره؟که اومدی یقه اشو میگیره ؟
سریع هم دیگرو ول کنید


-با آرزو خوش بش میکنه ،طوری نیس؟
چه حقی داره ایشون؟



-گفتم بسه ،رضا برو بیرون،تا ما بیایم!





-باشه ،بعدا حساب توام میرسم به وقتش"


-حرفی نزدم و برگشتم به ادامه دیدن لباس ها بیشترر حرصش گرفت.


حقش بود این پسره یه کم رضا رو کتک میزد تا آدم شه ،بایدم بترسه و جداشه از این پسره ،تا تقی به توقی میخوره میخاد یه کاریم کنه مرتیکه عوضی،کی میشه از دستش راحت شم


فرانک خانم لباسی که رفت پررو کردو صدام زد و گفت :


-بیا بببین دخترم خوبه؟


من رفتم و دیدم وبهش گفتم :


-اره قشنگه،منم یه لیاس رو پسندیدم ،اما دیگه پررو نمیکنم ،



-باشه دخترم ،بهش بگو سایز لباسی که میخوای رو !


-تا شما اومدی من برم بگم ،


رفتم و همون لباسی که پسره بهم گفت رو پسندیدم و بهش گفتم اینو سایز من میخوام ،بهم داد
فرانک خانم اومد از پررو بیرون و رفتیم حساب کردیم ،وبعداومدیم بیرون

1401/10/22 22:19

#پارت231


-رضا زده به سرت ،چراابااون پسر دعوا کردی؟


-مامان شما ندیدی که چطور بااین دختره خوش بش میکردن!


-اینطوری آدم تصمیم نمیگیره ،تو باید مثل یه مرد خوب واقا میومدی و میگفتی چیزی شده اینجا!نه اینکه بری یقه اون پسررو بگیری!



-فرانک خانم اصن نباید باهامون میومد این ،همش باعث دردسره!


یه دفعه وایستاد و گفت الان همین جا بهت میفهومم کی باعث دردسره وقتی آبروتو ببرم"بااون پسره اینقدری که لاس زدی الان روت زیاد شده



-اصن عشقم کشید لاس بزنم ،به شما چه


بس کنید اینجا جا دعوا نیست ها!


-مامان منو آرزو نمیایم تولد ،شما با راننده برو


-فرانک خانم من اختیارم دست خودمه و هرجا بخوام میام ،من باهاتون میام !



-شما غلط کردید که بدون اجازه من بری"


-آرزو دخترم،تو بس کن ،باشه با من بیا


-مامان ....



-رضا هیچی نگو فهمیدی؟؟؟


من میرم و با رضا هم کاری ندارم ،سوار ماشین شدیم ،و به سمت خونه رفتیم ، موبایل رضا زنگ خورد ،


-سلام بله؟


-...........


-باشه منتظر بمون


-........


شک کردم که سمیرا زنگش زده ،ولی نفهمیدم چی گفت!فرانک خانم ازش پرسید :


-رضا پسرم ،کی بود؟


-یکی از دوستام


به فرانک خانم هم جوابی نداد ،شکاک شدم ،و نگاه به خیابون کردم و حرفی نزدم

1401/10/22 22:20

#پارت232


رسیدم خونه ،و گلی دم در منتظرمون بود ،ماشین جلو درب نگه داشت و گلی خانم درو باز کرد،دیدم رضا بدون هیچ صبحتی رفت داخل
نگاهی به اطراف کردم دیدم که سمیرا پرستارم نبود ،

رفتم بالا تو اتاقمو ببینم اونجام نبود ، لباس هامو عوض کردم و سریع رفتم پایین و گلی رو صدا زدم ؛


-گلی...



-بله،خانم کاری داشتین؟


-اره،پرستار کجاس؟


-من هم ندیدمشون از وقتی که شما رفتید خرید


-باشه،وسایل رو از ماشین اوردید پایین؟


-اره ،میارم تو اتاقتون میذارم وسایل رو



میخواستم به هربهونه ای برم تو اتاق رضا و بفهمم تو اتاقش چه خبر بود که با عجله رفت بالا ،کمی نگاه اطراف کردم که گلی خرسی که رضا برا خودش خریده بود دستش یودسریع بهش گفتم:


-گلی اون خرس رو بیار خودم میبرم بالا

گلی خرس رو اورد وگفت:


-چیزی میل دارید؟


-برام شربت بیارر


-باشه چشم


روی مبلی که تو پذیرایی بود نشستم وتلویزیون روشن کردم

1401/10/22 22:21

#پارت233


گلی شربت پرتقال برام اورد ، لیوان رو ازش گرفتم تا رفتم بخورم شربتو صدای از اتاق رضا اومد



فرانک خانم فهمید و زودتر در اتاق رضا رو زد


-رضااااا حالت خوبه؟
چیزی شده؟این چه صدای بود ؟


در و باز کرد که در قفل بود رضا درو چرا قفل کردی؟



-مامان من خوبم گلدون رو میزم دستم خورد شکست


مامانشو میتونه گول بزنه ولی منو عمرا ،الان معلوم شد برام که سمیرا تو اتاق رضاس ،این دختره چقدر نچسب هست وهمش دنبال مردا وپسراس
باید به فرانک خانم بگم دیگه ،



بلند شدم و از پله ها رفتم بالا ،از اتاق رضا داشتم رد میشدم ،که صدای رضا رو شنیدم که بلند بلند میگفت:


-لعنتی من چقدر بهت بگم تا وقتی خودم نگفتم ،هیچ غلطی نکن ،الان بهت میفهوممم با کی طرفی


خواستم بببینم رضا با کی صبحت میکنه نگاه به اطراف کردم و دیدم کسی نیست ،نزدیک در اتاق شدم وسرمو گذاشتم به در اتاق رضا کهـ فهمیدم:


-رضا من مال توام ،تو چرا اینقدر از من دوری میکنی خب؟


-الان بهت میگم ،که دیگه بی اجازه من کاری نکنی


-آخ..............



دیگه صدای نشنیدم ، دیدم صدای فرانک خانم میومد سریع از اتاق رضا رد شدم فرانک خانم پرسید:



-دخترم ناهار نمیایی؟

1401/10/22 22:23

#پارت234


- چرا الان میام ،برم یه کاری داشتم تو اتاق انجام بدم و بیام


-باشه دخترم زود بیاید


فرانک خانم رفت و میخواستم یه دوش اب سرد بگیرم خیلی خسته شده بودم
که یادم اومد فرانک خانم گفته بود بیام ناهار لباسمو عوض کردم و از اتاق اومدم بیرون


تا وقتی از اتاق اومدم بیرون ،سمیرا از اتاق رضا اومد بیرون
نگاهش کردم اونم منو دید و سریع رفت
باید تکلیفمو روشن کنم
خرس رو برداشتم و رفتم تو اتاق رضا



-این چه وضعیه؟؟؟تکلیف منو مشخص کن !بااین دختره عوضی چه کاری میتونی داشته باشی؟



-به تو هیچ ربطی نداره ،میفهمی ،دلم میخواد با همه بچرخم!



-طلاقمو بده ،من دوس ندارم بامردی که با همه زنا هست باشم


-بببین آرزو خفه میشی یا خفه ات کنم؟


-من از تو اصن نمیترسم ،هرکاری میخوای کنی کن!


اومد سمتم و میخواست بزنه توگوشم ،که دستشو گرفتم تا الان خیلی ازت چیزی شنیدم اما از الان نمیتونی میفهمی لعنتی؟حلقه رو انداختم تو اتاقش



اومدم از اتاق بیرون ،واز پله ها اومدم پایین سر میز فرانک خانم نشسته بود


بهش گفتم من از رضا میخوام طلاق بگیرم !!!!!دیگه نمیتونم با پسرتون باشم ،


-چیشد دخترم؟


-پسرتوت حتی با پرستار هم ارتباط برقرار میکنه ،من با همچین پسری نمیخوام باشم !


-رضا کجایی؟این چه غلطیه که کردی ؟
سمیرابیا بببینم سریع


سمیرا اومد و رنگ روش از ترس عوض شده بود مثل گچ شده بود ،حقشه باید میگفتم
تا نزدیک شده فرانک خانم بلند شد
و به سمیرا گفت :


-تو چه کاری میتونی داشته باشی با رضا ؟؟؟؟؟در حد رضا نیستی !!!



-این دوسه باره با رضا ارتباط برقرار کرده هی نخواستم بهتون بگم!



رضا اومد و گفت :


-من با هردختری بخوام ارتباط برقرار میکنم،ربطی به آرزو نداره!


فرانک خانم یه دفعه زد تو گوش سمیرا وگفت تو غلط کردی با رضا ارتباط برقرار کردی!



-مامان برا چی به این میزنی ،این گناهی نداره من خودم ازش خواستم


-حساب تورو هم میرسم صبر کن به موقع اش!
سمیرا تو دیگه اینجا جایی نداری'وسایلتو جمع کن برو از این خونه !


-توروخدا فرانک خانم ،دیگه به رضا
کاری ندارم!


-برو ،گفتم حرفی هم نباشه"باید فکر الان رو میکردی!،

1401/10/22 22:26

#پارت235


دلم خنک شد ،باید زودتر میگفتم ،به فرانک خانم گفتم:


-فرانک خانم تا الان فقط بخاطر شما بوده ،چون در حقم خیلی خوبی کردی !


-دخترم ایندفعه هم بخاطرم کوتاه بیا !
این رضا رو آدم میکنم !


فرانک خانم من دیگه نمیتونم بااین رضا زندگی کنم،این هرشب بایکیه،تکلیف منو روشن کنید ،اون از نفس و امیر که برا خودشون کیفو حال میکنن ،خسته شدم از این زندگی لعنتی!



اینو گفتم ورفتم تو اتاقم ،باید به خودم برسم برا امروز تولد باید بهترین باشم باید این رضارو آدم کنم
فقط خودش نیست که میتونه باهمه باشم ،منم میتونم با همه باشم !



رضا پسرم ،این کار اصن درست نبود که با یه پرستار رابطه برقرار کنی"نمیخوام امروز بیایی تولد فرناز،دوست ندارم اتفاقی بیوفته میفهمی که!



-سمیرا خودش اومد ،و اون اول میخواست این رابطه باشه،من هم چیزیش گفتم ولی اون بازم کار خودشو کرد !



-اصن نباید با همیچین زنی دهن به دهن شی ،برو تو اتاقت و اصن دیگه با آرزو فعلا صبحتی نداشته باش!



من کارامو کردم لباسمورو تخت گذاشتم و رفتم حموم، که فرانک خانم اومدو گفت:


-دخترم خوبی که؟نگران نباشم؟


-آره فرانک خانم الان اومدم سریع میام بیرون ،نگران نباشید



-باشه دخترم،زود حاضر شید ،بالاخره توام عروس منی باید بین همه خوشگل کنی!


-باشه فرانک خانم،!


شماهم اگه بهم نمیگفتید ،خودم خوشگل اینا میکردم،سریع کارامو کردم .وحوله رو برداشتم و اومدم بیرون و سریع لباسمو پوشیدم


و نشستم رو صندلی که اول آرایشمو کنم بعد موهامو درست کنم ،نمیخواستم ارایش زیاد کنم، آرایش ملایمی کردم و یه سایه آبی کم رنگ وقتی که آرایشمو تموم شد با اتو فری که داشت فرانک خانم موهامو میخواستم فر کنم فر بیشتر به لباس و صورتم میاد، اول موهای جلومو گرفتم و فر کردم خیلی برام سخت بود که موهای عقبمو فر کنم گلی رو صدا زدم :



-گلی ......



-.............



جواب نداد،شاید نشنیده ،بلندتر صدا کردم!



-گلییییییییییییییییییییییییے ؟



-بله خانم ،کاری داشتین؟



-گلی موهای عقبمو نمیتونم فر کنم ،برام فر میکنی؟



-چشم خانم ،




-ییا این اتو رو بگیر .و موهایی که فر نکردم رو برام فر کن



-باشه ،چشم خانم



از گلی خوشم میومد ،زن خوبی به نظرمیرسه ،اخلاقش هم خوبه !


موهامو داشت فر میکرد که دیدم رنگ رژلبم خوب نیست ،رژ لبمو پررنگتر کردمـ،اینطوری عالی شد ،گلی تند تند فر میکرد و منم کاری نداشتم دیگه


که فرانک خانم اومد و گفت:



-ماشالا دخترم ،چقدر خوشگل شدی!


-مرسی فرانک خانم !



-مثل ماه شدی عزیزم ،این رضا قدرتو نمیدونه !!!!!!



پوفی کردمـ و چیزی نگفتم !از گلی پرسیدم ؛


-تموم شد گلی

1401/10/22 22:28

؟



-اره خانم موهای عقبتون فر شد!


-دستت درد نکنه!



بلند شدم و میخواستم لباسی که خریده بودم رو پوشیدم، گلی گفت :

-میخای کمکتون کنم؟

-اره


کمکم کرد که لباسو یپوشم ،و پوشیدم که گلی گفت :


-ماشالا خانم ،برم اسفند دود کنم براتون ،ماشالا خیلی خوشگل و خانومید!



-ممنون گلی جون

فرانک خانم هم کاراشو کرده بود و اومد تو اتاق و گفت :

-ای جان ،عروسم چقدر خوشگل شده!حاضری بریم دخترم؟


-اره بریم

-یه لحظه ،دخترم یه چی کم داری !!!


-چی کم دارم فرانک خانم؟

1401/10/22 22:28