The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان سرا

118 عضو

#پارت236


-این ست قشنگـ کم داشتی الان کامل کامل شدی !!!!


-ماشالا خانم عروسیتون هم مثل خودتون خوشگله !!


-مرسی گلی !


الان منو رضا بببینه چی میشه ،چه حالی میکنم رضا منو اینطوری بببینه ،بدبخت عقده ای لیاقتش همون سمیراس


که فرانک حانم گفت:


-بریم دختر خوشگلم؟


-اره بریم !



فرانک خانم اول رفت از اتاق بیرون که صدای رضا اومد یکم خودمو گرفتم و از اتاق اومدم بیرون،که فرانک خانم بهش میگفت:


-حاضر شدی رضا؟


-...........


خیلی خنده ام گرفته بود ،رضا به من خیره شده بود و نفهمید فرانک خانم گفت ؛
که فرانک خانم زد زیر خنده و گفت:


-رضاااااااااا، چیه تعجب کردی؟چرا اینطوری آرزو رو نگاه میکنی؟


-این دختره این همه به خودش رسیده چه خبره،؟مگه عروسی عمه اش میخواد بره؟



برگشتم و تو چشماش خیره شدم و گفتم:


-به شما ربطی نداره ،از الان من باشما هیچ نسبتی ندارم ،فقطم امروز به خاطر فرانک خانم میام !



-رضا اینقدر به سروکله آرزو نپر یه امروز رو بذار بدون غصه باشیم



-باشه ،مامان چشم!


اووووم رضا هم خوشتیپ کرده بوده ،یه کت شلوار مشکی پوشیده بود و یه کروات آبی زده بود،نمیدونم چم شده وقتی میبینمش قبلم تند تند میزنه،!


از پله ها اومدیم پایین و راننده منتظرمون بود رفتیم تو ماشین نشستیم تا رضا بیاد/


-رررررررضـــــا !
بیا دیگه پسرم،


اومد و کنار من نشست ،من یکم خودمو کشیدم سمت فرانک خانم"
رضا دستشو کرد تو جیب کتش که گوشیش رو در بیاره کتش به نگین لباسم گیر کرد و نمیخواست با من حرف بزنه و نمیتونست این نگین رو جدا کنه"
منم تا دیدم گفتم:



-اوووووف ،الان واجبه دستتو کنی تو جیبت تا اون ماسماسک رو در بیاری؟؟؟



-آره که واجبهـ،لباست اینقدری هم واجب نیستـ،پاره شد که شد !



-همین جا لباست میکردمـ،اگه نگینش جدا میشد !!!!!



که صدای خنده فرانک خانم اومد

-وااای شما دوتا خیلی باحالید ،از دست این کاراتون آدم خنده اش میگیره!



نگاهی به رضا کردم ونگاهمو ازش گرفتم !


-جا دخترم نفس خالیه،فرناز خیلی نفس رو دوست داره!


-حرفی ازشون نزن که دلم خونه!!!!
اون دوتا الان کیف حال میکنن ،
من بااین اژدها سپری میکنم!!!



که رضا با آرنج دستش زد به شکمم خیلی اعصبانی شدم گفتم:


-چته حیون ؟؟؟؟؟؟کاری نکن امروز آبروتو ببرم ها ،



-دیگه تیکه کلمه در موردم حرف بزنی الان پیشمی قشنگ حالیت میکنما!!!!

1401/10/22 22:31

#پارت237


من از اعصبانی به راننده گفتم :


-اینجا نگه دار من پیاده میشم،!

-چشم ،خانم



-بیخود ،نگه ندار ها!و اصن به حرفش گوش نکن،هرچی من گفتم انجام بده



-ای بابا رضا پسرم ،بچه بازی باز در آوردی؟
داری اون رو منو بالا میاری ها امروز حسابی از دستت ناراحت شدما



-مامان ،شما این دختر رو خیلی رو دادی بهش ،اینم مثل داداشت بی ادب ،و ..........



-بببین پسره ،داداش من هرچی هست به خواهرت آسیبی نمیزنه ،میفهمی؟؟؟



-آرزو نذار الان ک پیشمی چنان بزنم تو صورتت که یادگاری باشه ها!


که فرانک خانم گفت:


-اه میگم بسه ،کوتاه بیاید دیگه راانننده نگه دار ،!



راننده نگه داشت و به رضا گفت پیاده شو ،رضا تعجب کرد که دید فرانک خانم به آرزو گفت:


-دخترم من وسطتتون میشینم !!!


رضا هم چیزی نگفت دیگه وسوار ماشین شدیم رفتیم


میخواستم لج رضا رو در بیارم رژلبمو پر رنگ تر کردم ،وقتی رژلبمواز کیفم در اوردم فهمید و آروم به فرانک خانم چیزی میگفت من نشنیدم


رسیدم خونه فرناز خانم،اول رضا زودتر پیاده از ماشین شد و به وایستاد به من نگاه کرد اومد جلوم وگفت نذار جلو کسی ضایع ات کنم ،خودت اون رژلبو کم کن،



-فرناز خانم،به رضا پسرتون چیزی یگید ،اینقدراطراف من نباشه ،وگرنه......



-وگرنه چی؟دختره ، بزنم تو دهنت خون بالا بیاری اره؟



-رضا توروخدا اینجا دیگه زشته !



فرانک خانم چ من رفتیم داخل خونه فرناز خانم ، خونه بزرگی داشت ،پراز گل های رز قرمز بود،با بادکنک های قرمز ،خیلی خوشگل شده بود ،فرناز سنی ازش گذشته بود اما پسر و دخترای جوانی بودن تو مراسم تولد فرناز خانم پیش خودم گفتم :


-اوووم چه حالی میده ،لج رضا رو اینجا در بیارم !!!!!



فرناز خانم اومد استقبالمون و گفت:



-سلام خووووش اومدید،خیلی خوشحالم کردید!وبا فرانک خانم روبوسی کردن
این خونه رو روشن کردید




-مرسی ،فرناز خانم ،این پسرمم و این عروس گلم"


فرناز خانم هم خوبه،مثل فرانک خانم میمونه ماشالا

-سلام خوبید؟ خوشحال شدم از دیدنتون،!تولدتون رو تبریک میگم ایشالا هزار ساله باشید//


-مرسی ،عروس!!!!

فرناز خانم به فرانک خانم ماشالا چه عروس خوشگلی ،بهم میان !!!


-بله دیگه ،پسرم مثل باباشه ، خوش سلیقه !!!



-سلام رضا جون خوبی؟خوش اومدی این طرفا!!!



-سلام فرناز جون ،بازم مثل همیشه خوووشگل ،تولدت مبارک خوشگل خانم


ایش این پسره چه خود شیرینی میکنه ،عوضی اشغال


تعارفمون کرد داخل و ماهم رفتیم داخل پذیرایی که تزییین شده بود ،همه چی تمام بود ،
موزیک ملایم ،...........

1401/10/22 22:33

#پارت 238


فرتاز خانم ،میزی برا ما تدارک دیده بود و بهمون گفت خوش بگذره ،فرانک خانم رو خانم رو صدا زد وگفت:



-فرانک خانم این دوتا عاشق رو نمیخوای تنها بذاری؟بیا بریم این دوتا عاشق شاد باشن



- إ اینطوری نگو من کاری ندارمم باااینا که ،اینا بدون منم شاد ترن ،ولی باشه فرناز جون میام



فرانک خانم اومد و پیشم گفت:


- دخترم فرناز خانم رو که دیدی بهم گفت بیا بریم ،منم میریم ولی تو مواظب باش چیزی نشه دوباره .



-باشه فرانک خانم ،حواسم هست اما ،این پسرتون هم بگید



-باشه ،



-رضا پسرم ،توام اینحا دیگه لطفا دعوا نکنید خاطرم جمع باشه



-مامان من که مهم نمیدونم الان بااین دخترا من میرم ،اینو ادم حسابمم نمیکنم
شما برو خوش باش



هه این پسره،پسر شاه نیست که فک کرده بره من چیزیم میشه ،نه باو بره راحت ترم نشستم رو صندلی و نگاه کردم به بقیه،رضا هم نشست اولش به گوشیش نگاه کرد و بعد دیدم به دخترا نگاه میکنه!


موزیک ملایمی بود و خیلی خوب بود اهنگش ، با ریتم اهنگش سرمو و پامو تکون دادم

دیدم رضا بلند شد و یه پسره اومد پیش رضا نمیشناختمش بعد باهم صبحت کردن و بعد با هم رفتن به سمت در ورودی



منم تنها نشسته بودم که سینی شربت و شراب بود من شربت روبرداشتم
ونگاه به اطراف کردم ،رضا رو دیدم که با اون پسره صبحت میکزد و حواسش به من بود و منم اصن نگاهش نکردم ،و نگاهمو طرف دیگه کردم ،اهنگ عوض شد و یه اهنگ ترکی رمانتیک بود که یه پسره اومد و بهم گفت :


-افتخار رقصیدن رو میدید؟



من اولش ترسیدم که الان رضا میاد و چیزی میگه به این پسره و از طرف دیگه این بود که دلم میخواست لجشو در بیارم
ولی قول فرانک خانم یادم نرفته بود و به پسره گفتم:



-نه .ممنون !!!



پسره رفت و دیدم که رضا با دیدن این پسر اومد سمت من ،منم خودمو گرفتم و ریلکس نشستم !


اومد و نشست پیشم و گفت:


-این پسره چی گفت؟؟؟


-بت ربطی نداره !!!


-خیلی خوب تو نگو الان میفهمم چیکار داره!!!


-رضا میگم،اینجا دیگه دردسر درست نکن ،قول دادی به فرانک خانم


-پس بگو چیشده اون چیکار داشت ؟



-اومد وگفت:

-در خواست رقصیدن داد ومن گفتم نه .اونم رفت تموم شد رفت

-همین؟


-آره



که فرناز خانم اومدو گفت:


-بهتون خوش میگذره؟چیزی میل کردید؟

1401/10/22 22:35

#پارت238



-اره فرنازجون ،شماهم یه چند دقیقه پبش ما باش



-باشه رضا جون ،یکمم پیش شماهم میشینیم


فرنار خانم اومد پیش ما نشست ،وباهم صبحت کرد و گفت:


-زن این پسر ما شدی زندگی چطوره؟خوبه یا نه؟
دوستش داری؟


میخواستم بگم خیلی این پسرتون رضا که از نامردم بدتره ،هرشب هرروزش نفرین میکنمش !!!!!


که تو عالم خودم بودم که فرنار خانم گفت:


-اوووووه انگاری خیلی دوستتتت داره، ها رضا !!!! تا حرفتو زدم رفت تو خیال


-آرزو جانم !


- بله بله ،ببخشید حواسم رفت !


-خودم فهمیدم دیگه نیازی نیست که دیگه بهم بگی !!!



خوب شد دیگه ،باید به دروغ میگفتم !


که اهنگ شاد و قشنگی بود که رضا با این اهنگ رقصش گرفت ،و به فرناز خانم گفت :


-افتخار رقصیدن میدی؟


-که فرناز خانم گفت :


-إإ با من؟؟؟؟با تو خوشتیپ ؟


-اره فرناز خانم!چه اشکالی داره ؟ماشالا هم خوشگلی


فرناز خانم موافقت کردن و باهم رقصیدن و منم نگاهشون کردم
رقصشون خیلی قشنگ بود و تماشا میکردم که شوهر فرناز خانم بادیدن فرناز خانم با رضا نگاهی به من کرد واومد و گفت:


-با من افتخار رقصیدن میدی خوشگل خانم؟


-بله ،با کمال میل !!!!



و بلند شدم و با شوهر فرناز خانم رقصیدم ،رضابا دیدن تعجب کرد
وکمی باهم رقصیدیم

که کمی باهم رقصیدیم ،بعد رف فرناز خانم رضا رو فرستاد تا با من برقصه و منم اصلن دوس نداشتم باااین عوضی برقصم ولی مجبوری باهاش رقصیدم و سریع از رضا جدا شدم


و رفتم نشستم و آبمیوه امو خوردم که دیدم رضا با یه دختره میرقصه
اصن نگاهشون نکردم!


و وایستادم و برا خودم میرقصیدم
که یه پسره مست اومد و از عقب منو گرفتو گفت:


-چیشده خوشگله اینجا میرقصی اونم تنهاااا


-ولم کن ،گمشو برو تا بیشتراز این چیزی نشنیدی!!!و بلا سرت نیومد



ولم کرد و گفت پس باهم برقصیم نظرت چیه؟



-گمشو حیون عوضی


که رضا فهیمید مزاحم شده اومد سمتم و روبه پسره کردو گفت :


-اینجا چه خبره؟

1401/10/22 22:38

#پارت239



-به شما مربوط نیست حالام بذار به کارم برسم هررری!


که رضا یه دفعه زد تو صورت پسره و پسره رو زمین افتاد و وقتی پسره افتاد بلند شد سریع و به رضا پرید و فوشی نبود که نده


همه خیره و ترسیدن ،فرانک خانم اومد و گفت:


- اینجا چه خبر شده؟؟؟


-من گریه ام گرفت و گفتم بببخشید


که فرانک خانم عصبی شد و داد زد گفت :


-ول کنید همو!!!رضاااااا ولش کن



-مامان اون چیکار به زن من داره؟گوه خورده اومده دست دور کمر آرزو میندازه!الان حالیش میکنم تا یادش بمونه!



-هووی پسره،زنته که زنته فعلن که میخواست با من برقصه


که باااین حرف پسره عوضی ،رضایقه اشو ول کرد و جلو همه اومد سمت من وگفت :


-میخواستی باااین لاشی برقصی؟؟؟؟آره؟؟؟؟؟؟؟؟جواب بده



-نــه ،من اصن باااین اقا کاری نداشتم بخدا ،خودش اومد دست دور کمر من انداخت !



رفت و گلو پسره رو گرفت وهمه تلاش کردن ول کنه گلوشو اما رضا ول نمیکرد و بیشتر گلوشو فشار میداد
که من دیدم رنگ پسره مثل گچ شد و فورا رفتم و دست رضا رو گرفتم و گفتم:


-رضا توروخدا ، ولش کن تو که حالیش کردی،لطفا توروخدا



-آرزو برو،این پسره باید تقاص کاری که کرده رو پس بده!



-توروخدا رضا،بخاطر من ولش کن



که رضا گلو پسره رو ول کرد و تا وقتی ول کرد فرار کرد و رفت
نمیخواستیم جشن فرناز خانم رو خراب کنیم ،که بلند گفتم:



-من از همتون عذر میخوام ،لطفااااا به شادیمون برسیم و تولد فرناز خانم رو ادامه بدیم ،
فرانک خانم گفت؛


-آره بریم به ادامه رقص و شادیمون برسیم و اهنگ شاد گذاشتن و همه دست زدن و دونفره رفتن وسط و رقصیدن ،طوری که انگار هیچی نشده بود
نگاه به رضا کردم کنار گوشه لبش دیدم خون میاد و متوجه نمیشد


سریع روسریمو بالا کنار لبش بردم که نگاهم کرد و دستمو گرفت که گفتم:



-دیونه داره خون میاد بذار پاک کنم برات!


-لازم نکرده ،نمیخوام برام پاک کنی"



-باشه اصن به من چه
من بدبخت اومدم خوبی کنم کباب شدم

1401/10/22 22:39

#پارت240


-میخواستی نمیکردی ،به دست پات نیوفتادم که!


از پیشش رفتم و صندلی نشستم ،و در خوردن میوه بودم که رضا اومد وگفت:


-ی خیار هم برا من پوست بکن


-به من چه ،خودت بیا پوست بکن



-خیلی خوب ،باشه!


نگاهمو طرف دیگری کردم و رفتم میوه بعدیمو بخورم ،بشقابم نبود نگاه کردم به رضا که داشت میوهـامو تند تند میخورد تو بشقاب انگاری افتاده بود
چشم تو چشم شدیم و گفتم:



- خوشمزس؟


-اره خیلی


پسره خودخواه دارم برات .یک حالی بگیرم ازت که خدا بدونه !


بشقاب خالی رو بهم داد وـگفت:


- عالی بود نمره 20بهت میدم براااین پوست کندن میوه ات !



-مسخره کن تا بهت بگم ،این روزامم میگذره اره!!!!



که فرانک خانم اومد وگفت:


-آرزو دخترم بیا دوستام میخوان بببینتنت


که رضا گفت:


- مگه این دختر شاه کهـ میخوان بببینشش؟


-‌ای بابا پسرم،خب آرزو رو ندیدن میخوان بببیننشش


نیش خنده ای زدم که رضا بهم گفت:


-نیشتو ببند هیچی هی نمیگم .و به مامانش گفت :


-دوماد رو نمیخوان ببینن؟


-نه پسرم،چقدر الان حرف و سوال میپرسی!


منم یکم تو آیینه که تو کیفم بود صورت و لبمو دیدم که خوب باشم که رضا بهم گفت:


-اون آیینه رو بده به منم خودمو بببینم ،صبرم داشت تموم میشد که گفتم:


-چیزه دیگه نمیخوای؟بگو رودرواسی نکن


آیینه رو بهش دادم و نگاه به صورتش کرد و به مامانش گفت:


-اون پمادی که به لبت میزدی وقتی خشک میشپ رو اوردی؟


منم خیلی میخواستم جلو جمع ضایع اش کنم منتظر شنیدن صدای نه از دهن فرانک خانم بودم ،اوووم الان یه کاررری کنم که مرغاااا آسمون هم به حال رضا بخندن


-نه مادر نیاوردم !



-من اوردم ،میخوای؟



-چه عجب !!!اسفند برم دود کنم !



الان اسفند رو حالیت میکنم،یه رژلب24ساعته داشتم ،اما اول رنگ نمیگرفت اولش مثل یه روغن بود بعد کم کم رنگ صورتی پررنگ رو میگیره
چه حالی بده وقتی رضا بزنه !!!تا باشه بشقاب منو کش نره

1401/10/22 22:44

#پارت241


-بده به من که میخام برم باااون دخترا خوشگل و خوشتیپ برقصم !!



-هه ،بگیر دیرت نشه یه موقع!"


رژلب رو بهش دادم ، و منتظر این بودم که بزنه تا جیگرم حال بیاد خیره شدم بهش که نگاهم کرد یه دفعه وگفت:



-چیه خوشگل ندیدی؟



-عه ،خوشگل؟؟؟؟خندیدم ،الانه که سقف بیاد پایین از بس اعتماد به نفس داری


خوب شد نفهمید ،رژلب رو زد و گفت :


-این روغن لب خیلی بهتره از مامان هست بعدا اسمشو بگو برم بخرم !
بگیر "


-ممنون هم که زبونت بلد نیست بگه!



آیینه و رژلب رو داد بهم ، رژلب کم کم داشت اثر خودشو نشون میداد ،وای خیلی دیدنی بود رضا ،من که مرده بودم از خنده که فرانک خانم اومد و گفت:



-دخترم ،چیشده اینقدر میخندی؟؟؟



-هیچی فرانک خانم!


فرانک خانم هم رفت پیش رضا،و تا نگاهش کرد گفت:



-رضا چرا رژلب زدی پسرم اونم این رنگ صورتی پرررنگ ؟؟؟



-مامان روغن زدم ،نه رژلب!



-پسرم بیاااین آیینه ،بببین بعد بگو روغن زدی!زشته اینکارا چیه"برو پاک کن


-تقصیر اون دختره پروره ،میگم چرا وقتی رفتم پیش این دخترا بهم خندیدن و رفتن!!!!دارم براش


رضا رو دیدم که داشت میومد سمت من خودمو جمع جور کردم اومد و با حالتی بهم گفت:


-که منو ضایع میخوای کنی؟باشه تلافیشو سرت در میارممم خانم /



-باااین رژ چقدر خوشگل شدی"!!
هههه .


-بببند دهنتو تا جلو جمع چیزیت نگفتم"

دستمالو برداشت و لبشو پاک کرد دید رو دستمال کاغذی هیچ اثررری از رژ نیست و گفت :



-این چه اشغالی بود دادی بهم!!

1401/10/22 22:46

#پارت242


-خندیدم و گفتم؛
تلاش نکن پاک نمیشه!!!!!!اتفاقا ایتطوری پیش دخترااا جذاب تری!!!برو حالا باهاشون برقص



-دارم واست .صبر کن !!!



که لامپ ها خاموش شدن و اهنگ تولد گذاشته بودن و یه میزی که کیک روش بود اوردن به سمت فرناز خانم،


همه به همراه آوردن میز کیک دست زدن .و رضا مشغول پاک کردن رژلبش بود


خیلی خنده دار شده بود،
از این مهم تر که پاک نمیشدش خنده دار تر بود


که رضا اومد سرمیوهـو با میوه خوردن
میخواس اثر رژلب رو ببره ،اما هرکااررری کردددد نشدد .


میدونم چه بلایی سراین آرزو بیارم،دارم براش صبرررکن ،خندیدن منم شروع میشه!
یه فکری بهـ سرمم زد ، آرزو کفش پاشنه دار پوشیده اخ که چه حالی میده .....


موزی رو پوست میکنم و جلوی پای این دختره عوضی میندازم تا بفهمه .پوست رو نزدیک میز کیک انداختم و رفتم پشت سر آرزو وایستادم


که آرزو از اینکه من پشتش وایستادم بعدش اومد و با عصبانیت رفت جلو که پاش به موزی گذاشت که لیز خورد .........و با صورت رفت تو کیک



وقتی که رفت توکیک همه نگاهش کردن و زدن زیر خنده ،آرزو با دیدن این اتفاق برگشت روبهـ من با صورتی پراز کیک گفت :

-این کاره توه اره؟؟؟؟؟؟


زدم زیر خنده و هیچی نگفتم



که با عصبانیت رفتم از پیش رضا که فرانکـ خانم صدام زد:


-آرزو دخترم ،،؟؟



-.............


- وایستا دخترممم کارت دارم!


جوابی ندادم و فورا به دسشویی رفتم ودرو بستم !

1401/10/22 22:48

#پارت243


-دخترم،آرزو درو باز کن!!!


-..............



همه داشتن اون بیرون میخندیدن ،صدای خندشون اذیتم میکرد ،صورتمو آبی زدم ،و گوشامو گرفتم نمیخواستم صدای هیچکسی روبشنوم !!!!



فرانک خانم همینطور در میزد و صدام میکرد خسته شده بودم از این زندگیم!!!!

بعداز چند لحظه که دیدم فرانک خانم دست بردار نیست رفتم درو باز کردم
و با عصبانیت گفتم:


-اه ،خسته شدم از این زندگی!!!


-اینطور نگو دخترم !توهمه زندگیا هم سختی هست هم راحتی!



-میشه بریم از اینجا!بی اندازه برا فرناز خانم ناراحتی درست کردیم !



-باشه من برم به رضا و فرناز جون بگم


که خود فرناز خانم داشت میومد طرف ما !!!!و من خودمو جمع و جور کردم ،دیدم داره میخنده و طرفمون میاد
و گفت:


-آرزو جان ناراحتی؟


-بخاطر این که امشب تولد شمارو خراب کردیم!!!ببخشید



-اینطوری نگو ،اتفاقی بود که افتاد ،الانم چیزی نشده ،به پسرم گفتم بره یه کیک دیگه بگیره ناراحتیم نداره دخترم




-واقعا؟؟؟؟باااین کارتون خیلی راحت شدم ،گفتم من باعث خراب شدن تولدتون شدم!


-نه دخترم این حرفا چیه!!!!!



-بیاید زشته جلو مهمونا !فرانک خانم بریم؟



-اره بریم آرزو بیا بریم!



-نه من برم یکم به صورتم برسم میام شماها برید!



-باشه زود بیا!

1401/10/22 22:49

#پارت244


رفتم سرویس دسشویی ،خیلی خیالم راحت شد از فرناز خانم ،مثل فرناز خانم زن خوبیه !خدا ایشالا هزار ساله اش کنه!!!!!!



که صدای در اومد ،اولش نگفتم چیزی"!


-آرزو خانمم!میخام با دوستم آشنات کنم!


-..................


جواب نمیدم،تا حالیش بشه باکی طرفه!


که دیگه صدای رضا نیومد موهامو و صورتم درست کردم ،و بعداز چند دقیقه بعداز در زدن رضا رفتم بیرون


که فرانک خانم رو دیدم با یه پسر خوشتیپ و خوشگل حرف میزنن و میخندن رفتم پیششون که فرانک خانم بهم گفت :



-دخترم بیا اینجا ،باااااپسره فرناز خانم آشنات کنم


اومممم این پسره خوشتیپ و خوشگل پس پسر فرانک خانمه!!!!!



بالبخند رفتم پیششون که پسره فرناز خانم رو به من کرد و گفت:



-عه پس این خوشگل خانم ،عروس شماس؟


-آره پسرم ،این زن رضاس


دست بهم دراز کرد و گفت:


-سینا هستم خوشبختم از آشناییتون!


دست دادم و گفتم :


-منم فک کنم فرانک خانم گفته باشه منم خوشبختم از دیدار باشما !!!



-از اون چیزی که فرانک خانم گفته بود زیبا تری !!!!


‌-ممنون !!!


که فرناز خانم کنار کیک بود .وهمه براشـ از سن تولدش تا 1خوندن و وقتی تموم شد همه دست زدن و به همراهش اهنگ ملایم گذاشتن .


اهنگ رمانیتکی بود .جون میداد برقصی باهاش

1401/10/22 22:50

#پارت245

که فرانک خانم نگاه کرد و گفت:


-آرزو چرا این کنار برا خودت میرقصی بیا بریم وسط برقصیم


-ایول فرانک خانم،این موزیک عالیه بریم برقصیم !!!

منو فرانک خانم باهم وسط رفتیم و رقصیدیم ،اوممم فرانک خانم خیلی باحال میرقصید

همچین سینه هاشو وکمرشو قر میداد و میلرزوند که من نتونستم جلوی خنده امو بگیرم وبلند خندیدم


که سینا اومد و گفت:


-این دوتا خوشگلا رو بببین این وسط دارن قر میدن

که فرانک خانم گفت:


- بیا برقص باما این اهنگ خیلی قشنگه


که سینا به اون کارگری که پذیرایی میکرد دست تکون داد واومد پیشش دیدم
دوتا لیوان مشروب کرد و به فرانک خانم گفت:


-موافقید با ااین بریم تو فضا؟


و دیدم فرانک خانم هم یه لیوان برداشت
و گفت:


- به سلامتی

و لیوان هارو بهم زدن وخوردن من برنداشتم که سینا گفت:


-چیه ازاینا خوشت نمیاد؟یا کلاست به ما نمیخوره؟

-........


منم ی لیوان برداشتم و بدون هیچی تا آخرشو خوردم


سرمم گیج میرفت اولش ولی بعد کم کم سنگین شدم و به حالت خودم برگشتم احساس شادی داشتم


آزاد کردم خودمو وبیشتر رقصیدم باسینا

1401/10/22 22:51

#پارت246


که رضا اومد وگفت:

- اووووه اینجاااارو مامانم و زنم با سینا میرقصن جووون من فقط کم بودم
وسینا جوابشو داد وگفت؛

-‌ای جان داداش، توکه سالارمایی


که وقتی رضا اومد پیش ما برقصه اهنگ عوض و لامپ ها خاموش
یه اهنگ عاشقونه و خیلی رمانتیک


دیدم رضا به فرانک خانم رفتن وسط و رقصیدن
اینبار رفتم و کت سیناروگرفتم وگفتم:


-خووشتیپ با ما نمیرقصی؟نکنه بهـ کلاست نمیخورم


که یه دفعه اومد کمرم رو گرفت و دستمو و باهم بهترین رقص رومیکردیم


که آروم سینا در گوشم زمزمه کرد:


-تو خیلی زیبایی .......



گوشمو عقب کشیدم


کهـ نگاهی به چشمام کرد وگفت:


-‌واقعا همه چی تموم هستی !!!چشمات خیلی زیباس آرزو



چشم توچشمـ بودیم ونفهمیدیم اهنگ تموم شده که فرنازخانم اومد و به سر سینا زد و گفت:


-پسرررره دیونه اهنگ تموم شده ها


که یه دفعه به خودمون اومدیم

و از هم جدا شدیم ، که برامون کیک اوردن ومن رفتم سمت صندلی و نشستم ،خیلی خوب بود با سینا رقصیدم
که رضا بهم گفت:


-بخورید کیک روزود بریم که کلافه شدم !


فرانک خانم بهش گفت:


-کادو هامونو بدیم بریم که بهم گفت :

-آرزو کادوتو بده ،من میدم شماها برید


-کادو بدم ؟عمرا ،دوتا بوسش میکنم تمومه بیابریم

خودم باید انگاری بردارم تو بااااین حالت گیجی"!!


کادو ها و برداشتم ،و به رضا گفتم :


-رضا تو آرزو برید منم میام


و رضا رفت آرزو رو دیدم تا خواست بره سرش گیج رفت و افتاد .خیلی حالش خنده دار بود !!!!!

1401/10/22 22:53

#پارت247



فرنازجون تولدت مبارک دوست عزیزم،ایشالا هزار ساله شی کنار خانواده ات ،امشبم خیلی خوب و خوش گذشت...!


- ای بابا اینکارا چیه ،از تو دیگه عید بود ،بمونید شام پیش ما فرانک جون ،


-نه بابا تا الانم زحمت دادم برات ببخشید بابت کیک آرزو لیز خورد


-نه بابا این حرفا چیه!!!!اتفاقی بوده که افتاده


-پس من رفع زحمت کنم،!!


خدافظی کردم و از فرناز جون جدا شدم رفتم به سمت در و رضا آرزو دست گردن هم جلو در بودن باااین حالشون خیلی خنده ام گرفت بود
رفتم پیششون وگفتم:



-رضا اینجا چیکار میکنید ؟مگه من نگفتم برید تو ماشین



-أأأأممم ،هوا خوب بود خواستم باهم تو این هوا دونفره باشیم !!!


خندیدم وگفتم:


-بیاید بریم دیونه ها ....


و رفتم ـرضا و آرزو هم دنبالم اومدن
نشستیم تو ماشین ،رضا و ارزو باهم شوخی میکردن فهمیدم که چقدر رضا ارزو رو دوست داره!!!!


-اوووم پسره ،تو چقدر دیونه ای!!!!


-دیوانه چو دیوانه بببیند خوشش آید



ایندفعه جلو خودمو نتونستم بگیرم و بلند خندیدم جلوشون


که رسیدم خونه ،و اومدیم بیرون از ماشین

1401/10/22 22:55

#پارت248


نگاهی به رضا کردم که دیدم دست آرزو رو گرفته و با ناز میاردتش پایین نمیخواستم بمونم پیششون و سریع رفتم داخل خونه .وچیزی نگفتم


و رضا ارزو بعداز اومدن من ،به رضا گفتم :


- برو یه دوش بگیر حالت جا بیاد!


-چشم مامان خانم!


بعد ارزو رو اوردم تو اتاق و صدای گلی زدم ؛

-گلی ...../


-بله خانم کاری داشتین؟؟؟؟


-کمک به آرزو کن لباساشو در بیاره ،بعد کمکش کن بره حموم ،مست کرده


-باشه خانم



که دیدم ارزو داره برا خودش حرف میزنه و میگه؛


-اوووم این سینا چه خوب بود ،خوووشم اومد ازش ،!!!


نمیخواستم بقیه حرف آرزو رو بقهمم و اومدم بیرون از اتاق و یه سر به اتاق رضا زدم که لباساشو در اورده بود و رفته بود حموم!!!!


رفتم تو اشپزخونه و یه چایی برا خودم ریختم ،خیلی خسته شده بودم!!!باااون کفش های پاشنه بلندددد.رفتم تو پذیرایی و رو مبل نشستم که بعداز چند لحظه بعد دیدم رضا داد میزنه

بلند شدم برم بالا که بببینم چه خبر شده باز

1401/10/22 22:56

#پارت249

از پله ها رفتم بالا ، و دیدم که رضاتو اتاق آرزو داد و بیداد میکنه


رفتم تو اتاق و گفتم:


-باز چیشده؟؟؟


-بببین یه بار گذاشتم آزاد باشه ،حالا اومده ،برا خودش میرقصه اونم با اسم سینا
زدم تو صورتش تا بفهمه!


-‌تو پسره هیچکاری نمیتونی کنی اره ،


رضا رفت سمتش که بزنتش ،نذاشتم ایندفعه بزنه و گفتم:


-رضا مادر توکه حالیته،آرزو الان نمیفهمه چیکار میکنه !!!بروتو اتاقت من ارزو رو با گلی میبرم حموم .



-دیگه هیچ جایی حق نداره بره این دختره فهمیدی مامان؟



-اره ،برو تو اتاقت ،دیگم چیزی نگوبه اندازه کافی سرم درد میکنه!


گلی رو صدا زدم و گفتم:


-گلی بیا اررزو رو بببریم حموم ،مست کرده نمیفهمه چیکار میکنه!!!!


-باشه خانم!



کمکش کردیم و بردیمش زیردوش اب سرددد و گذاشتیم زیر دوش سرد باشه
و دیدیم که حالت تهوع گرفته اومدیم بیرون که بتونه راحت باشه !


-گلی توقهوه برا رضا آماده کن ،براش خوبه!!!


-چشم خانم



روتخت دراز کشیدم که ارزو بیاد بیزون و حواسم بهش باشه !


دلم برا نفس دخترم خیلی تنگ شده بود از وقتی رفته انگار یه چیزی گم کرده دارم،،،

که صدای آرزو رو میفهیدم کع حالت تهوع داره .رفتم زذم به در حموم و گفتم:


-آرزو بهتری؟


-اره



خداروشکر حالش جا اومده بود،بهش گفتم:


-زود بیا بیرون شام بخور


-نه من میل ندارم ،شماها بخورید!

1401/10/22 22:58

#پارت250

-باشه دخترم پس من رفتم!


نمیدونم چم شده ،سرحال بودم و انگاری یه چیزی قوت قلب بهم میداد ولی هرچی فکر کردم چیزی یادم نمیومد،حوله رو دورم گرفتم و اومدم بیرون


و نشستم روی تخت .و خسته شده بودم از این وضع زندگی مزخرف .و لباسمو پوشیدم و برم پیش فرانک خانم

لباس راحتی پوشیدم تو اون لباس داشتم خفه میشدم ،
و موهامو بافتم ،سرم گیج میرفت نمیدونم چرا ، بازم اراده کردم که برم پایین


و از اتاق اومدم بیرون رضا هم زمان با من فهمید انگاری حالم خوب نیس و من نمیخواستم اون بهم کمک کنه
زودتر از اون رفتم از پله ها پاایین که سومین پله رو رفتم بیوفتم
که دیدم تو بغل رضام


نگاهی بهش کردم ودیدم لباس تنش نیس و شلوارک تنشهـ چه بدنی داره .سفید و عضله ای .


نگاهمو ازش گرفتم وگفتم:


-منو بذار پایین نمیخوام تو منو ببری پایین



-منم نمیخوام ببرمت
ولی حوصله دست و پا شکستی تو یکی رو ندارم



کهـ منو اورد پایین و فرانک خانم گفت :


-اینجارو نه وقتی که دعوا میکنید نه به الان


رضا هیچ حرفی نزد و رفت سراغ میز شام


و منم رفتم پیش فرانک خانم و بهش گفتم:


-من چم شده بوده؟؟؟؟

-یکم مست بودی ،،،،نمیفهمیدی چی میگفتی!!!


-واقعا؟؟؟اصن خودم نفهمیدم


-تو حتی با سینا پسر فرناز هم رقصیدی دخترم ؛؛؛/

1401/10/22 22:58

#پارت251

-اصلا این حالمو نفهمیدم ،حالمم دست خودم نبود



‌که فرانک خانم خندیدوگفت:


-دختر اینقدر ک مست بودی ،حتی اومده بودی خونه با اسم سینا میرقصیدی که رضا دیدو عصبانی شد


-اووه .واقعا نمیدونم اینطوری چرا شده بودم ،


-ااشکالیی نداره،از مستی زیاده بوده همه همینطورین


-واقعا ببخشیداااا


که رضا اومد گفت‌:


-چیو ببخشه؟؟‌چرا با سینا رقصیدی‌؟؟؟
اونم جلو اون جمعیت؟


-اول اینکه حالیم نبوده .دوم اینکه ،رقصیدم که رقصیدم ادم نخوردم که،...



-اینقدر واسه من بلبل زبونی نکن،جلو مامانم میام لهت میکنما!!!


که صدای زنگ تلفن اومد و فرانک خانم رفت
رضا هم صبحتشو قطع کرد و به خوردن شامش ادامه داد

-باشه سینا پسرم الان میام


-...........


-مواظب مامانت باش اومدم زود خودمو میرسونم


و تلفن رو قطع کرد و گلی رو صدا زد؛


-گلیییییییییییی؟



-بله خانم



-به راننده بگو ماشین رو بذاره بیرون میخام برم خونه فرناز خانم



-باشه چشم



رفت که از پله ها بره بالا آرزو جلوشو گرفت و گفت:


-چیشده فرناز خانم چیشده؟


-سینا گفت از پله ها افتاده باید سریع برم .سینا تنهاس نمیدونه چیکار کنه !



-باشه لطفا بهم خبر بدید



فرانک خانم سریع کاراشو کرد و رفت
و منو رضا تنها خونه بودیم ،
ومن دوست نداشتم وقتی فرانک خانم نیست دهن به دهن رضا شم ،و سریع به اتاق رفتم و در هم بستم



کتاب های زیادی تو قفسه کتاب فرانک خانم بود

1401/10/22 23:00

#پارت252

کتابی دختران آفتاب انگاری قشنگ به نظر میرسیدبرداشتم و گذاشتم رو تخت
و لباس راحتی خواب رو پوشیدم خیلی کوتاه بودم اما خیلی راحت بودم


لباسمو عوض کردم و خواستم بببینم رضا رفته تو اتاقش یا هنوز اون پایینه
از اتاق اومدم بیرون و از بالا پایین رو دیدم که رضا یه فیلم مییبنه و بازم مشروب میخوره


انگاری کاری به من نداره رفتم تو اتاق و رو تخت خوابیدم و کتاب رو برداشتم که بخونم


رمان رو خوندم چند صفحه اشو که دیدم که احساس کردم چشمام درد گرفته
سرمو گذاشتم رو بالشت که خوابم برد


اینقدری گیج خواب بودم که تا سرمو کذاشتم خوابم برد

................

باااز این دختره چه غلطی میکنه!!دراتاق یه کمی باز بود
کهـ دیدم آرزو خوابیده وـپتویی روش نبود

برم تو اتاق وـیه چیزی بندازم روش حوصله ندارم مریضیشو تحمل کنم دخترع نکبتو


و آروم پتو رو گرفتم .که یه دفعه کتاب افتاد زمین وآرزو بلند شد ونشست
و گفت:


-توـاینجااااا چیکار میکنی ؟؟؟؟؟چرا اومدی؟
گمشو برو بیرون عوضی !



- بهـ کی میگی عوضی ،الان مامان همـ نیست حالیت میکنم ،تا بفهمی حدتو !

1401/10/22 23:02

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

- هیچ کجا،?
خانه یِ آدم نمی شود!

حرف از آغوشِ توست..??
♥️

1401/10/22 23:05

#پارت253


-رضا ازم دور شو .میفهمی ؟؟



-تو نمیتونی بگی چیکار کنم چیکار نکنم میفهمی؟؟؟


-لعنتی تو مستی ،هیچی نمیفهمی .برو از اتاق بیرون ،


-من باید بهت بفهمونم که دیگه حاضر جوابی نکنی ،دختره پرورو!!!!!



بلند شدم از تخت و میخواستم برم به سمت در که دستمو گرفت گفت:


-کجا؟؟؟؟؟حالا حالا باهات کار دارم ،

دیدم که رفت سمت در و قفل کرد و اومد سمتم که داد زدم :


-کمک ،!کمک!!!!



-کسی نیست بیخودی داد و بیداد نکن ، امممممم چه باااین لباس خوب شدی ،



-گمشو عوضی ،!!!!و بلند تر کردم صدامو و ایندفعه جیغ زدم

گلیییییییییی،!گلیییییییییی!



-اونم صداتو نمیفهمه . بیخودی تلاش نکن خب؟صداتو بیار پایین!


-نمیخوام،برو بیرون ،دیگه دوست ندارم باتو باشم !!!گمشو الان بیرون



-الان میغهمونمم بهت ک میخوای با نه!

1401/10/23 14:42

#پارت254


اومد طرفم و منو اتداخت رو تخت که ایندفعه گلدونی که رو میز کنار تخت بود انداختو داد زدم!



-کمک،کسی هست کمکم کنه!!!توروخدا



رضااوم د رو پاهام نشست و با یه دست جلوی دهنمو گرفت و دکمه های پیراهنمو یاز میکرد



که تا اومد لبمو بوس کنه
یکی میزد به در اولش فک کردم گلی هست!

وتلاش کردم که دست رضا رو از دهنم بردارم!و دستشو دندون گرفتم که دستشو برداشت
و منم وقت تلف نکردم و داد زدم!



-گلی منو از دست رضا نجات بده توروخدا!!!!!!



صدای لگد گلی نبود این لگد زدن به در مثل مرد بود لگد های محکمی که با دومین لگد در باز شد


که سینا پسر فرناز خانم بود و انقدری عصبانی شده بود که اومد و رضا رو از روم کشید و میخواست بزنه به صورتش که فرانک خانم گفت:



-نه سینا ،پسرم اینکارو نکن!!!!!!



رضا هولش داد و گفت:



-تو به چه جرعتی اومدی این جا ؟؟؟



فرانک خانم اومد داخل اتاق و گفت:


-رضا منو فرناز خانم و پسرش رو اوردم و من فرناز رو نمیتونستم ول کنم بیام بالا و بببینم چه خبره "من سیناروفرستادم که بیاد ببببینه اینجا چه خبره!!!!

1401/10/23 14:43

#پارت255


که یه دفعه رضا به سینا گفت:



-تو به چه حقی و چه جرعتی داری که میایی ،مامانمم بگه نباید تو میومدی!!!!



ارزو از ترس رضا تن و بدنش میلرزید که سینا از این ماجرا اذیت داشت میشد و جلو خودشو دیگه نگرفت گفت:


-بببین رضا ،خیلی داری بی احترامی میکنی!این زن چه بدی حق تو کرده که باهاش به زور میخوای س...ک ...س داشته باشی؟؟؟؟



-به تو هیچ ربطی نداره ،دخالت نکن ها .الانم به سلامت


-خیلی ربط داره الان،،این دخترحیفه تو حروم زادس!!!!!!


که یه دفعه رضا یقه لباس سینا رو گرفت و گفت :


-تمومش میکنی !یا تمومت کنم؟



که سینا رضا رو هول داد افتاد سمت در و ارزو داد زد وگفت :


-توروخدا بس کنید اه .خسته شدم


فرانک خانم نمیخواست فرناز خانم و سینا بفهمه پسرش بازور با ارزو ازدواج کرده و سریع به ارزو گغت:


-دخترم تو برو لباس بپوش و بیا باما یه چی بخور اینجا هم خبری دیگه نباشه ،رضا توام فورا تو اتاقت و رضا درضمن من سینا و فرناز خانم رو دعوت کردم!!!


که رضا رفت از اتاق بیرون ،و فرانک خانم هم به همراهش ،سینا نگاهم کرد و گفت:


-بهت اسیب زد؟؟؟اذیتت کرد؟؟


باناراحتی و بدون هیچ حرف زدنی رفتم به سمت حموم !!!

1401/10/23 14:44

#پارت256

ورفتم داخل حموم و اب سرد رو باز کردم و گریه کردم زیر اب سردوگفتم:


-چرا تموم نمیشه این دردای لعنتی!!!


که صدای گلی اومد که میکفت:


-آرزو خانم،فرانک خانم تو حیاط منتطرتون هستن گفتن بیام بهتون بگم !


-باشه گلی جان !!!



به خودم اومدم و گفتمم:


-خداروشکر سینا به دادم رسید!!!نمیخواستم بازم حمله رضا قرار بگیرم!موهاموشستم و لباس رو تو حموم پوشیدم
و موهامو بافتم اومدن بیرون!!


به محض بیرون اومدن من فرانک خانم اومد تواتاق و گفت:


-دخترم خوبی؟؟؟چیزیت که نشد؟؟؟


-فرانک خانم شما که ایتقدر خوب و گلی !چرا پسرتون مثل این وحشیاش!!!!!


-رضا هم خوبه،اما نمیدونم چرا بعضی وقتا دیونه میشه"دخترم قبول دارم داری اذیت میشی!من که بهت گفته بودم تا من هستم نمیذارم وقتی حال فرناز خانم رو دیدم هول شدم و تورویادم رفت !!!مقصر من بودم 'بببخشید دخترم!!!



-نه بابا شما کاری نکردین ،منم با رضا کاری نداشتم یه دفعه اومد تو اتاق و منم متوجه نشدم !!!باید بببریدش تیمارستان ///


که فرانک خانم باااین گفتن من خندید وگفت:


-ای بابا!!!بیا حالا بریم که سینا و فرناز منتظرماهستن/


با فرانک خانم رفتیم تو حیاط ،که سینا نشسته بود و گیتار دستش اهنگ میخوند برا مادرش،خیلی قشنگ میخوند
تمام حواسم به سینا بود

-چه صدایی آرامی . و اهنگ زیبایی !!!!باخوندش احساس آرامش میکردم

1401/10/23 14:45

جمله ای زیبا از حضرت علی(ع)

حرف حساب روز:
نه سفیدی بیانگر زیبایی است..
و نه سیاهی نشانه زشتی.. ..
کفن سفید اما ترساننده است
و کعبه سیاه اما دوست داشنتی است..
انسان به اخلاقش هست نه به مظهرش....
قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشته هات را به پیش خدا گلایه کنی.. ...
نظری به پایین بینداز و داشته هات را شاکر باش

انسان بزرگ نمیشود ، جز به وسیله ی فكرش ،
شریف نمیشود ، جز به واسطه ی رفتارش ،
و قابل احترام نمیگردد ، جز به سبب اعمال نیكش......❤️❤️❤️

تقدیم به همه دوستان عزیزم?

1401/10/23 14:46

#پارت257

انقدر قشنگ میخوندی که حواسم به خودم نبود لبه ی باغچه نشسته بودم
که فرانک خانم صدام زد:


-آرزو دخترم ،حواست کجاس؟؟؟


که ب خودم اومدم و یه دفعه گفتم:


-جانم .جانم.


-دخترم لبه ی باغچه نشستی گلی داری میشی متوجه هستی؟؟؟


- ببخشید حواسم رفت به این اهنگ زیبا .



که صدای فرناز خانم اومد که بلندبلند خندید


باتعجب نگاهش کردم و فرانک خانم باتعجب پرسید:


-چیشد فرناز جون؟



-فرانک خانم عروس باحالی داریا .



و فرانک خانم از این جمله فرناز خانم حرفی نزد ونگاهم کرد .


سینا اهنگش تموم شده بود وداشت به گوشی ور میرفت .نگاهش کردم اون چقدر پسر خوشگل و غیرتیه ..


که تو این فکر بودم رضا اومد وزد روشونه سینا وـگفت:



-عالی بود پسررررر !!یکی دیگه برامون بخون

1401/10/23 14:47