#پارت331
رضا که از سکوت چیزی نمیگفت ..ستاره کلی چیزیش گفت ولی انگار نه انگار .....
فرانکـ خانم سریع رفت پیش رضا وبهش گفت:
+رضا بریم ...موندنت اینجا خوب نیس!!!
رضا که تو حال نبود و نفهمید مادرش چی گفت وهمینطوری خیره به ستاره شده بود ...
سینا رفت زد به شونه رضا ...وگفت:
-چشماتو از روی خواهرم بکش .مرتیکه هیز .....
رضا به خودش اومد و گفت:
+مواظب باشه ها .جلوـخواهرت ومادرت چیزی نمیگم !!!!
ورفت سوار ماشین شد وحرکت کردن"
رضا از تو آیینه نگاهم کرد وگفت:
-همه اینا تقصیر توه میدونم باهات چیکار کنم!!!
باسرعت تند حرکت کرد..خیلی ترسیدم اروم نگاهی به گوشیم کردم دیدم روشنه خاطرم جمع شد و اروم نشستم که دیدم نزدیک خانه فرانک خانم شدیم
خیلی میترسیدم که باز نکنه کاریم کنه !!!!ولی نمیخواستم تابلو بشه جلوی رضا روی خودم نیاوردم!
نگهبان درو باز کرد دیدم رضا علامت داد به نگهبان اما متوجه نشدم ...
رفت داخل و پیاده شد دررو برای فرانک خانم باز کرد با پیاده شدن فرانک خانم رفتم دررو باز کنم باز نشد ونگاهی به رضا کردم ..
فرانک خانم پیاده شد و رضا سریع ماشین رو در ها قفل کرد و سوار شد دنده عقب رفت .
باااینکارش خیلی ترسیدم رفتم سمت رضا و کیفمو میزدم تو صورتتش که برگشت و یکی زد تو صورتم
ضربه محکمی وارد سرم شد.
نفهمیدم چم شد ...سرم گیج میرفت !که دیدم رضا نگاهم کردو گفت:
-زدم تا دیگه دست درازی بهم نکنی !
1401/10/23 16:21