#پارت379
_ سینا رو زدم .
با تعجب و نگرانی تو صدام،گفتم:
_ چی؟!!!
_این سری دیگه با دلیل بود،تازه زودتر از اینا باید این کارو انجام می دادم،ولی حالا هم زیاد دیر نشده بود.
خیلی کثیف تر از اون چیزیه که حتی فکرشو می کردم، اگه جلومو نمی گرفتن می کشتمش؛
جونشو مدیونه عماد هست،اون فرناز خاله زنک هم حالمو بهم می زنه،همیشه دوستیش،دوستیه خاله خرسس؛
قبلا هم به مامان گفته بودم ولی باور نمی کرد منم اهمیتی ندادم و بیخیال شدم.
گیج گفتم:
_ چی می گی رضا؟! یه کلمه از حرفاتو متوجه نشدم .
چرا تو بیمارستان بَلبَشو به پا کردی ؟ اون پسره سینا رو چرا زدی؟
_ فرناز زنگ زده بود به مامان کلی داد و بی داد کرده بود.
به من انگ بی غیرتی زده بود که بلد نیستم زنمو کنترل کنم،تو فاسدی ونشستی زیر پای پسرش و از این مزخرفات .
به مامان گفته بود اگه عروستونو جمع نکنید قید دوستی چندین ساله رو می زنم و میام در خونتون هرچی لایقتونه بارتون می کنم.
مامان بیچاره از شوک حرفای چرت و تهمت های سنگین فرناز سکته می کنه و از پله هاسُر می خوره.
مسبب حال الان من و تو و مامانم اون پسره ی اشغال و مادرشه.
1401/10/25 10:20