#کوه_غرور 32
و لرز به سمت اتاقش رفتم.خیلی ازش میترسیدم جذبه ای که تو چشماش داشت هر کسی رو میترسوند...وقتی باهام حرف میزد از تو قبض روح میشدم...تقه ای به در اتاقش زدم که صداش بلند شد:وقت ندارم نعیمه خانوم آروم گفتم:ببخشید آقای بازرگان بعد مزاحم میشم بلند گفت:وایستا مات سر جام ایستادم چندلحظه بعد از اتاقش اومد بیرون.هم زمان با خروجش امواجی از عطر تلخش به مشامم رسید...من اینجور عطرارو دوست داشتم...حس خوبی بهم میداد سربه زیر سلام کردم.طبق معمول جواب نداد.با صدایی که خودمم به زور میشنیدم گفتم:میتونم باهاتون حرف بزنم جدی نگام کرد وگفت:فکرمیکنم حرفامونو زدیم! لبمو گزیدم...نمیدونم چرا وقتی جلوی این مجسمه ی ابوالهول وایمیستادم حرفام یادم میرفت...بس که مغرور و خشک بود!آب دهنمو قورت دادم وگفتم:دررابطه با آرمیتاس در اتاقشو بست و از اتاق خارج شد وگفت:دنبالم بیا متعجب دنبالش راه افتادم...خب چرا نذاشت برم تو اتاقش باهاش حرف بزنم!؟
از پله ها پایین رفت و روی نزدیک ترین مبل نشست.منم با کمی فاصله نشستم طبق معمول پاهاشو رو هم انداخت وگفت:میشنوم...
لبه ی دامنمو تو مشتم گرفتم و چلوندم...نمیدونم چرا روم نمیشد تو چشماش نگاه کنم...نگاهمو به رو به رو دوختم وگفتم:میشه ازخانواده ی آرمیتا برام بگید؟ زیر چشمی نگاش کردم یه تای ابروشو داد بالا وگفت:چرا؟ آب دهنمو قورت دادم وگفتم:چون...چون...میخوام کمکش کنم. خودمم میدونستم چرت گفتم ولی در جواب سوال اون چیز دیگه ای نمیتونستم بگم دستاشو روی پاش گذاشت وگفت:حاج صادق پدر آرمیتا زندانه...به جرم قتل عمد...همین روزا اعدام میشه چون خانواده ی مقتول رضایت ندادن.
-چرا قتل کردن!؟
البته اگه فوضولی نباشه ها! پوزخندی زد وگفت:فوضولی که هست! خجالت کشیدم وگفتم:اگه دوست دارین نگین اشکلای نداره من بیش از حد کنجکاوی کردم عذر میخوام بعد از جام بلند شدم که گفت:بشین دختر جون دوباره سرجام نشستم که زیرلبی گفت:چه زودم بهش برمیخوره...
متعجب سرمو بلند کردم فکرنمیکرد بشنوم لبخند محوی زد وگفت:یه روز حاج صادق خسته و کوفته از کارخونه برمیگرده خونه...کلید میندازه و وارد میشه...دنبال زنش میره تو اتاق خواب که با یه صحنه ی وحشتناک رو به رو میشه...اونقدر عصبی میشه که میزنه طرفو میکشه و میفته زندان...زنشم غیابی طلاق میده...خیلی سخته که یفهمی زنت یه هرزه بوده و بهت خیانت کرده خیلی سخت...آرمیتا رو میبرن بهزیستی...چون هیچ *** نب
1401/10/27 21:17