رمان سرا

118 عضو

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_39

حرفش تو سرم تکرار شد
مستر وارد... من میدونم چی میخوای... برگرد به من...
حالم واقعا بد بود
اون شب تا صبح بیدارم بودم
صبح در اتاقو قفل کردمو به مامان گفتم پریود شدم.
دانشگاه نرفتمو از زور خستگی خوابیدم
دم عصر بیدار شدم
تمام مدت اون صحنه ها از سرم میگذشتو حرف مهرداد تکرار میشد
یعنی واقعا من نیاز به یه مستر دارم؟
یعنی برای همین انقدر حالم بده؟
واقعا مهرداد میدونه دردم چیه؟
بعدش آروم میشد؟
اما تهش چی؟
منکه نمیتونم وارد یه رابطه بدون ته بشم
من باید دنبال یه مستر مناسب باشم تا باهاش ازدواج کنم
نه اینکه اینجوری رابطه رو شروع کنم و بی سر و ته بعد بشم دختر هر جایی.
گوشیمو چک کردم دیدم مهرداد پیام داده
- دلیل نداره هیچ کسی بفهمه بین ما چه خبره.
ما میتونیم با هم آروم شیم مثل یه راز
لعنتی.
اون واقعا روانشناس بود

1401/11/06 23:55

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_40

چون میدونست من الان به چه افکاری رسیدم
براش نوشتم
- نمیتونم به حرفات اعتماد کنم.
- باشه ... برو هر کاری دوست داری بکن. اما من میدونم تهش برمیگردی به من
پوزخندی بهش زدمو جواب نداده خارج شدم
باید بلاکش میکردم
اما اون حس هیجان احمقانه درونم نمیذاشت
تو اینترنت سرچ کردم
یه کلینیک روانشناسی نزدیک پیدا کردم
زنگ زدم برای فردا عصر نوبت گرفتم
اینبار نگفتم مشکلم چیه.
دیگه نمیخواستم اشتباه قبلو تکرار کنمو گیر یه آدم روانی مثل مهرداد بیفتم
صبح دانشگاهمو رفتمو بعدش رفتم اونجا برای مشاوره.
کل پول تو جیبیه این ماهمو برای این جلسات داده بودمو این شانس آخرم بود.
وارد شدمو با دیدن خانم مشاور نفس راحت کشیدم
حداقل اینبار به یه زن قرار بود مشکلمو بگم.
فقط امیدوارم اون تمایل به همجنس نداشته باشه!

1401/11/06 23:56

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_41

به این فکر خودم خندیدم
اما واقعا این نگرانیم بود
نشستمو دکتر خودشو معرفی کرد
- سلام... خانم... دیبا ادیب درسته؟
به برگه ام نگاه کرد
تایید کردمو گفتم بله من چیزی از مشکلم نگفتم چون دوست داشتم حضوری حرف بزنم
لبخندی زد و بیخیال برگه شد
نگاهم کرد و گفت
- من محسنی هستم میشنوم عزیزم
تشکر کردمو اینبار رک تر و واضح تر از قبل گفتم
- من مشکل خودارضایی دارم. البته داشتم الان تا حدودی تونستم کنترلش کنم. اما آروم قرار جنسی ندارم. دلم رابطه میخواد. دلم مردی رو میخواد که بهم جذب نمیشه و افرادی که میان سمتمو نمیپسندم
دکتر محسنی لبخندی زد و گفت
- خب اینکه دلیلش اینه جای مناسبی دنبال مردت نمیگردی
از حرفش یخ شدم
این دقیقا حرف مهردادم بود
با تردید نگاهش کردم که گفت
- ویژگی های مردی که میخوای رو بهم بگو.

1401/11/06 23:59

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_64

لذت لحظه ها انقدر زیاد بود که نمیخواستم تموم شه.
حریص بودم
با اینکه چندبار به اوج رسیده بودم اما همچنان دوست نداشتم تموم شه و فقط میخواستم ادامه پیدا کنه
مهرداد سینه هامو رها کرد
پاهامو جمع کرد تو دلمو سرعتشو بیشتر کرد
دوباره رسیدم به اوج
دیگه نا نداشتم ناله کنم
مهرداد منو چرخوند رو بالشتو لای باسنمو باز کرد
نالیدم از عقب نه
اما بدون توجه به من خیسی جلومو مالید به پشتمو خودشو تنظیم کرد
محکم زد رو باسنمو گفت
- شل کن دیبا
با این حرف خودشو فشار داد
جیغ زدم که باعث شد مهرداد سرمو تو بالشت فشار بده و بگه
- هیس چه خبرته همسایه دارم اینجا
دوباره خودشو فشار داد
اما حتی سرش هم وارد نشدو بدنم از درد میلرزید
بالاخره بیخیال شد تو همون حالت وارد جلوم کرد و بدنشو انداخت رو بدنم

1401/11/08 20:59

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_65

تو گوشم گفت
- بد پلمپه... سر فرصت بازش میکنم برات
با این حرف منو محکم تو بغلش گرفتو پشت سر هم ضرباتشو کوبید
دوباره به اوج رسیدم که حس کردم آلت مهرداد هم نبض میزنه
چندتا ضربه زدو دستاش دورم شل شد
وزنش سنگین تر شد تو بدنمو تو گوشم گفت
- فکر نمیکردم انقدر حال بدی
هیچ حسی نداشتم جز لذت
زیر وزن مهرداد تو کسری از ثانیه خوابم برد
شایدم از حال رفتم. از فرط لذت...
بیدار شدم زیر پتو بودمو مهرداد از پشت بغلم کرده بود
همه اتفاقات تو سرم مرور شد و بین پام نبض زد
مهرداد نفسش میخورد به کتفمو مشخص بود خوابه
آلتش دقیقا رو باسنم بودو نیمه آماده...
خواستم تکون بخورم اما دست و پای مهرداد دورم محکم تر شد
تو گوشم گفت
- یکم بخواب... بازم باهات کار دارم

1401/11/08 21:00

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_66

باهام کار داره؟
بازم؟
دستشو رو شکمم کشیدو بین پام برد
آروم و خمار تو گوشم گفت
- درد که نداری؟
- نه... به اون صورت...
- خوبه... بدنت خیلی آماده بود
جواب ندادم
بدنم سالها بود آماده و منتظر بود.
چشم هامو بستم
بعد مدت ها به آرامش رسیده بودم
تو همون حال دوباره خوابم برد
با صدای موبایلم بیدار شدم
اصلا نمیدونستم کجام و چی شده.
ذهنم خالی بود
صدای مهرداد و شنیدم که گفت
- نوشته خونه
با شوک نشستم رو تخت
مهرداد گوشیو به سمتم گرفته بود
به صفحه نگاه کردمو با دیدن ساعت هنگ کردم
ساعت 1 ظهر بود
گلومو صاف کردمو جواب دادم
- بله مامان؟
- دیبا... نهار میای؟

1401/11/08 21:01

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_67

صدای مامانو مهرداد هم شنید
با تکون سر گفت بگو نه
منم جواب دادم
- نه من نهار خوردم ... تا عصر کلاس دارم
- باشه مواظب باش
چشمی گفتمو قطع کردم
از جوابم مهرداد لبخندی زدو گفت
- آفرین... راضیم ازت
سوالی نگاهش کردم که هولم داد تا دراز بکشم
اومد روم و گوشیو از دستم گرفت گذاشت رو پاتختی
از تماس بدنش با بدنم دوباره بین پام نبض بدی زد
نمیفهمیدم چرا بدن من باید انقدر زود و سریع دائم التحریک باشه
مهرداد آلتشو بین پام قرار داد
بدنشو رو بدنم کشید
گوشه لبمو بوسیدو گفت
- میخواستم اینبار از عقب بکنیم. اما از بس داغ و خیسی که آدم نمیتونه بگذره
با این حرف خودشو دوباره واردم کرد
آهم بلند شدو لب زدم
- مگه جلسه نداشتی
نفسشو داغ تو کتفم خالی کرد.
کتفمو بوسیدو گفت

1401/11/08 21:12

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_68

کدوم احمقی تورو ول میکنه میره جلسه؟
با این حرف دستشو برد زیر کمرمو یه سمت باسنمو تو دستش فشار داد
تو گوشم گفت
- بچرخیم... میخوام تو رو من باشی
بدون جدا شدن از من رو تخت چرخیدیم و اینبار من بالا بودم
آروم صاف نشستم
مهرداد نگاهش رو سینه هام ثابت شد
لبخندی زدو گفت
- چرا تو همه تنت اونجوری که من دوست دارم؟
دست هاش قاب شد به سینه ام و من لب گزیدم
سرگرم سینه هام شدو گفت
- آروم خودتو تکون بده... عجله نداریم... میخوام آروم هر دو ارضا شیم
به حرفش گوش دادم
اما یکم که گذشت دیگه نمیتونستم آروم باشم
انقدر خیس شده بودم که تن مهرداد هم خیس شده بود
نا نداشتم دیگه خودمو تکون بدم
خم شدم رو مهرداد
اونم باسنمو دستش کشید و انگشتشو با خیسی بین پام به پشتم فشار داد
نالیدم دردم میاد

1401/11/08 21:13

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_69

اما توجه نکرد
باسنمو تو دستاش گرفت
سرعت ضربه هاشو بیشتر کردو همزمان انگشتش هم پشتم فشار داد
یه کاری میکرد مغزم جواب نمیداد
اینبار که ارضا شدم مهرداد یه بند انگشتشو واردم کردو جیغ و آه بلندی کشیدم
سریع با دست دیگه جلو دهنمو گرفت و گفت
- آروم دیبا... همسایه دارم اینجا چه خبرته
بدنم از درد نبض میزد
لب زدم درش بیار
اما لبخند رو لبش نشستو انگشتشو بیشتر فشار داد
لبمو گاز گرفتم و جیغمم تو گلو خفه شد
یهو مهرداد از من کشید بیرون و منو دمر خوابوند
پشتم قرار گرفت و گفت
- لعنتی... انقدر تنگی نمیشه ازت گذشت...
با این حرف خودشو فشار داد
جیغمو تا بالشت خفه کردم
مهرداد باز فشار داد
حس کردم الان از درد بیهوش میشم
که خودشو کشید بیرون و گفت

1401/11/08 21:14

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_70

- آروم بابا تازه سرش رفته بود
با این حرف شروع به ماساژ پشتم کردو برگشتم سمتش
- بسه مهرداد... نمیتونم تحمل کنم
خم شد از رو پاتختی یه چیزی شبیه اس پری گرفتو لای باسنمو باز کرد
اسپری رو به باسنم زدو بدنم از سرماش یخ زد
بدون نگاه کردن به من باسنمو تو دستش نوازش کردو فشار داد
بالاخره نگاهم کردو گفت
- این هم بی حسی داره هم روون کننده.
الان دردت میره
خواستم بگم دردش الان بره اما با بلایی که میخوای سرم بیاری مسلما بدنم نابود میشه
اما دوباره فشار دادو سر آلتش رفت تو
سرمو تو بالشت بردمو جیغ زدم
مهرداد زد دو طرف باسنم
- شل کن... داره میره...
بعد کلی تلاش که حس میکردم پاره شدم مهرداد بالاخره کشید بیرون
میدونستم کامل نتونست واردم کنه
کاندوم رو عوض کردو تو همون پوزیشن از جلو واردم کرد

1401/11/08 21:15

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_71

ضرباتشو تندتر کردو تو یه لحظه که کل بدنم از نبض میلرزید بدن اونم حس کردم نبض زد
خودشو رها کرد رومو وزنشو کامل رو تنم انداخت
بازم زیر وزنش خوابم برد
اینبار عمیق تر از قبل
با نوازش باسنم و شکمم بیدار شدم
نور سرخ غروب پیدا بود
با شوک نشستم رو تخت که اینبار درد واقعا نفسمو برد
آهم بلند شد
مهرداد خندیدو گفت
- تا چند روز یادت نمیره منو
با درد جا به جا شدم
حالا زیر دلمو بین پامم درد میکرد
از فشار ضربه های مهرداد
اما درد اصلی پشتم بود
نمیتونستم رو باسنم بشینم
مهرداد دوباره اسپری بی حسیو گرفت
دمرم کردو پشتم زد
چشمکی زدو گفت
- برای اینکه تا خونه بتونی رو صندلی بشینی
سریع گفتم
- باید برم دیر شد
- بریم دوش بگیریم برو

1401/11/08 21:17

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_72

- نه... دیر میشه...
- دیر شده اگه دوش نگیری با این بوی عرق و آب من رو تنت سریع لو میری کجا بودی
از تو کیفم دستمال مرطوب بیرون آوردمو گفتم
- با این تمیز میکنم خودمو. باید برم دیر شد
سه تا دستمال مرطوب عطری از تو بسته بیرون کشیدمو افتادم به جون تنم
سریع خودمو تمیز کردمو همه تنمو کشیدم
مهرداد فقط داشت نگاهم میکرد
اومدم بلند شم که خشک شدم
رو تختی تخت خونی بود
با شوک به مهرداد نگاه کردم و گفتم
- تو که گفتی حلقویه...
سری تکون داد. رو تختی رو کشید تا جمع کنه و گفت
- پرده ات حلقویه! اما چرا خون ریزی داری رو نمیدونم.
برگشت از تو کشو کنج اتاق یه بسته شبیه پد بهداشتی بیرون آورد
گرفت به سمتمو گفت
- برو سرویس ببین چه خبره. اگه پریود شدی که هیچی. اگر نه... بریم دکتر.
هنگ نگاهش کردم
چرا انقدر ریلکس بود؟
به جعبه پد بهداشتی تو دستش نگاه کردم
ببین تو خونش چی داره
از بس دختر میاره همه تجهیزاتو داره
یهو به خودم اومدم.
افکارمو پس زدمو بلند شدم.
چته دیبا معشوقت که نیست
یه پسره بُکُنه که اومدی پیشش ارضات کنه!

1401/11/08 21:18

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_73

به تو چه که تو کشو خونه اش پد داره یا چندتا دوست دختر داره.
با این فکر بلند شدمو رفتم سرویس
نزدیک پریودم بود
اما نه انقدر زود
خودمو تمیز کردمو واژنمو چک کردم
خون از درون بود
آروم انگشتمو بردم داخل
هین آرومی گفتم که مهرداد از پشت در گفت
- هی... خودتو نمالی... لازم داری بیا خودم برات بکنم
حرصم گرفت از این رفتارش
اما چیزی نگفتم
پد گذاشتمو برگشتم بیرون
مهرداد پشت در بود
چشمکی بهم زدو گفت
- پریود شدی؟
- فکر کنم نمیدونم
خندیدو گفت
- واژنت شوکه شد از رابطه واقعی پریود شدی
خودش خندیدو گفت
- خیلی باحالی. بدنت با بقیه فرق داره
خواستم جوابشو بدم
اما با زنگ گوشیم پشیمون شدم
مامان بود
جواب نداده لباس پوشیدمو مهرداد گفت
- پریودات چطوریه؟ طولانیه؟
- معمولا... یه هفته همیشه طول میکشه
- دردم داری؟
- افتضاح
- هممممم خواستی دردتو کم کنی من در خدمتم برا کمک
سوالی نگاهش کردم. که تیشرتی پوشیدو گفت
- بریم تا سر خیابون خونتون میرسونمت
- لازم نیست خودم میرم
مهرداد اخمی تحویلم دادو گفت

1401/11/08 21:20

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_74

- بیخود... خودم میرسونمت.
سوئیچ برداشت
لباسمو مرتب کردمو پشت سرش رفتم
خواستم از خونه برم بیرون که دستمو گرفتو کشید داخل
بازوهامو گرفتو خیلی خشن لبمو بوسید
از لبم جدا شد
هنوز بازوهام تو دستش بود
ولم نکردو خیلی جدی گفت
- حواست باشه هفته دیگه همین موقع میای اینجا دیبا!
بدون فکر گفتم
- ببینم چی میشه
اخمش تو هم رفتو خودم گفتم
- شاید تا اون موقع دلم سکـس نخواست
اخمش محو شد
پوزخندی زدو گفت
- شاید...
با هم از خونه خارج شدیمو مهرداد گفت
- شاید هم زودتر دلت خواست
چیزی نگفتم
حوصله بحث نداشتم
بدنم بالاخره آروم شده بود
مهرداد حواسش بهم بود
مخصوصا تو ماشین چندبار نگاهم کرد
اما حرفی نزد
قبل کوچمون ایستادو گفت
- میدونستی ارضا شدن درد پریودو کم میکنه؟
- رابطه تو پریودی خطرناکه!
- من نگفتم رابطه! گفتم ارضا شدن فقط!
اطلاعات بیشتری خواستی بهم زنگ بزن

1401/11/08 21:21

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_75

سر تکون دادمو پیاده شدم.
مهرداد گفت
- دیبا...
نگاهش کردم که چشمکی زدو گفت
- امشب باید با هم امروز مرور کنیم
قبل اینکه بپرسم منظورش چیه گاز داد رفت
راه افتادم سمت خونه
حس بدی داشتم
وقتی پیش مهرداد بودم از رابطه باهاش راضی بودم
اما الان که داشتم میومدم خونه عذاب وجدان داشتم
حس یه دختر هرزه هرجایی بهم دست داده بود
رفتم بالا هیچکس هیچی نگفت
مامان گفت زود بیا شام
لباس عوض کردمو رفتم پائین
دوست داشتم یکم حرف بزنیم
اما طبق معمول تو سکوت شام خوردیم و هر کسی رفت پی کار خودش
منم برگشتم رو تختم خیره به سقف دراز کشیدمو امروز مرور کردم
با وجود پریودیم اما با فکر بهش تنم گر گرفت
درد پریودمم شروع شده بود
گوشیو چک کردم دیدم مهرداد پیام داده میخوام برات یه ویدئو بفرستم
از حرفش یخ شدم
ویدئو
چه ویدئویی
نکنه از من فیلم گرفت
از من و خودش موقع رابطه
اون وقت میخواد تهدیدم کنه

1401/11/08 21:22

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_76

چه خری دیبا
چرا اون موقع خونه رو چک نکردی
تو این افکار ضد و نقیض بودم که ویدئو رسید
زدم دانلود و پلی شد
ویدئو از بدن منو خودش بود.
صورتمون پیدا نبود مهرداد با گوشی گرفته بود و تصویر آلت خودش که تو واژنم میکرد بود
هیچ حرف و صدایی نبود
با دیدن کلیپ با وجود پریود بودن بین پام تیر کشید
مهرداد برام نوشت
- اینو ببین تا شبا دلت برام تنگ شه
هنگ بودم
نوشتم
- چرا فیلم گرفتی
زود جواب داد
- میخواستم مطمئن باشم بعد پریودت زود میای پیش من
چقدر عوضی بود
به زور با تحریک بدنم میخواست منو سمت خودش بکشه
هر چند خودمم میخواستم ولی نه اینجوری و انقدر سریع
با یادآوری رابطمون باز واژنم خیس شد
اونم وسط پریود
خواستم گوشیو پرت کنم کنار که دیدم مهرداد نوشته
- قبل تموم شدن پریودت اگه کمک خواستی هم بهم بگو
چشمکی فرستادو نوشت
- ارضا کردن زنای پریود خیلی حال میده. بی تعارف هر وقت خواستی بیا
هنگ بودم
من با زندگیم چه کردم؟

1401/11/08 21:24

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_77

سریع چت خودم و مهرداد رو پاک کردم
سیمکارتمو از گوشی بیرون آوردم و عوض کردم
تلگراممو هم با یه خط دیگه وصل کردم
می خواستم قبل اینکه پشیمون بشم کار درستو انجام بدم
سیم کارتو گذاشتم تو کشو لباس هام و شماره مهرداد و کامل پاک کردم
حس عجیبی بود
پشیمونی
اضطراب
ترس
حتی دلتنگی
اما میدونستم این کار درستیه
مهرداد خطرناک بود
یه مرد زن باز
یه بار رفتی حال کردی بسه اما بیشتر نباید درگیرش بشی دیبا
اون روز گذشت
دو روز بعد هم خبری از مهرداد نبودو نشد
شنبه رفتم دانشگاه
برگشتنی ماشین مهردادو سرکوچه دیدم
اما قبل اینکه کسی از ماشین پیاده شه دوئیدم تو خونه
روز بعد صبح با بابا رفتم تا دانشگاه
برگشت هم با تاکسی تلفنی برگشتم
روز سوم بازم با تاکسی برگشتم اما دیگه خبری از مهرداد نبود
پنج شنبه شده بود
پریودم تموم شد و من تو بدترین حالت از نظر جسمی بودم
بدنم بدون هیچ لمسی تحریک شده بود و دلم هوای مهردادو داشت
پشیمون بودم چرا فیلمو پاک کردم
دودل بودم دوباره سیمکارتو برگردونم
اما بیخیال شدم

1401/11/08 21:25

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_78

رفتم تو تلگرام و دنبال رمان سک‌سی گشتم.
تو این گشتنم به یه گروه در مورد *** رسیدم.
ساعت دو شب بودو بحث گروه حسابی سک‌سی من فقط خواننده بودم. داشتن از روابطی که داشتن میگفتن
منم با خوندنو پیام ها حسابی خیس شدمو خودمو ارضا کردم با دستم
خوابم برد تو این حالو از شب بعد برنامه من همین بود
گشتن تو گروه و خوندن حرف مسترها و برده ها.
ارضا شدن و خوابیدن
اما روز به روز کلافه تر میشدم
حرف ها و تجسمات برام کافی نبود
مخصوصا که یه بار مزه اش رفته بود زیر زبونم
تجربه اش کرده بودم
یه شب بالاخره دلو زدم به دریا
به یکی از دخترهای گروه که زیاد چت میکرد پیام دادمو گفتم
- من دنبال یه مستر سالم میگردم.
شما چطور یه مستر پیدا میکنین؟
باورم نمی شد این منم که دارم این پیامو میدم
مستر! من ؟
ته دلم میگفت برو پیش مهرداد
حداقل میدونی بلده خوب ارضات کنه
اما ازش میترسیدم
اون زیادی خوب منو شناخته بود
اسم دختری که بهش پیام داده بودم نفس بود
نمیدونستم نفس اسم واقعیشه یا مستعار
هرچی منتظر موندم جواب نداد
خوابیدم
روز بعد هم خبری از جواب نشد
پشیمون شدم چرا پیام دادم

1401/11/08 21:26

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_79

چتو پاک کردمو از گروه لفت دادم
سعی کردم راه مشاور دوم رو پیش بگیرم
رمان های تخیلی رو شروع کردم
رمان های پلیسی جنایی
درسته کلافه بودم و هنوز بدنم آروم نشده بود
اما تونسته بودم خودارضائیم رو کم کنم
فکر میکردم از پس همه چی بر اومدم و تونستم زندگیمو مدیریت کنم
اما همه اینا فقط خیال بود
چون چهارشنبه صبح با پیام نفس همه این روتین ها نظم و تلاشم بهم خورد
نفس نوشته بود
- سلام عزیزم. پنج شنبه شب یه مهمونیه میتونی اونجا یه مستر خوب پیدا کنی!
صد دور پیامو خوندم
ماهی شده بودم
دهن باز میکردم
حرف نزده دهنمو میبستم
اون اضطراب پر هیجان برگشته بود
بین پام باز تیر میکشید
یه مستر خوب
همه چی واقعیه پس
تو این افکار بودم که به خودم اومدم
خل شدی دیبا
میخوای بری پارتی چه نمیشناسی ؟
سریع قبل اینکه خل بشم برای نفس نوشتم
- مرسی اما من مهمونی که نمی شناسم نمیرم
- بیا آشنا میشی. تا نیای مستر پیدا نمی کنی .
بازم خیره شدم به جوابش
نفس لینک گروه فرستادو گفت
- بیا تو گروه اکثرا دارن میان مهمونی. خیلیا مثل تو اولین باره دارن میرن پارتی
نفسمو با آه بیرون دادم
وارد گروه شدم
با دیدن عکس هایی که میفرستادن جا خوردم

1401/11/08 21:28

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_80

با لباس های سک‌سی و خیلی لختی هر دختری داشت عکس میفرستاد
یکی از مسترها گروه گفت
- گویا یه عضو جدید داریم. خانم دیبا خودتو معرفی کن. تمایلاتت رو بگو و یه عکس باکیفیت از بدنت بده
اولین بار بود تو گروه یکی مستقیم با من داشت حرف میزد
با اینکه پشت گوشی بود اما بدنم گر گرفته بود.
هیچی نگفتم و لفت دادم از گروه
ترسیده بودم بد
نفس بهم بصورت خصوصی پیام داد
- چرا رفتی؟
- من نمیتونم. میترسم.
- فقط اولشه بعد عادت میکنی
جوابشو ندادم و گوشیمو گذاشتم کنار
نه. من نمیتونم. برم پارتی!
با یه عده مرد و زن که فقط دنبال رابطه هستن!
نه.
باز مهرداد بی خطرتر بود.
هم منو ارضا میکرد هم یه نفر بود
برم پارتی چند نفر بریزن روم چی؟!
گوشیو برداشتم به مهرداد پیام بدم که دیدم نفس کلی پیام داده
عکس هم فرستاده
کنجکاو شدم
پیامشو باز کردم
دیدم نوشته
- محمد ازت خوشش اومده. اینم عکسشه. اینم ایدی محمده. دوست داری بهش پیام بده. در حد سک‌س چت میتونه آرومت کنه. لازمم نیست بری جایی ببینیش و بترسی

1401/11/08 21:29

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_81

خوشحال شدم
سک‌س چت خوب بود
تشکر کردمو زدم عکس لود شه
با دیدن عکس محمد بین پام تیر کشید
لعنتی باید انقدر خوشتیپ میبود
چهارشونه
اندام نسبتا ورزیده
صورتش خوب بود اما بیشتر از صورتش اندامش خیلی خوب بود
اندامی که مشخص بود تو رابطه خیلی به کار میاد
درست مثل مهرداد
سرمو تکون دادم فکر مهرداد بره بیرون
مهرداد نه
فقط سک‌س چت
به محمد پیام دادم
- سلام من دیبا هستم. نفس ایدی شمارو بهم داده
سلام کرد
شماره اش رو فرستادو گفت
- سلام دیبا. چرا از گروه رفتی؟
- ترسیدم... من تا حالا چنین تجربه ای نداشتم!
علامت تعجب فرستادو پرسید
- جدا! پس چطور فهمیدی *** دوست داری؟
- مطمئن نیستم. یه مشاور بهم گفت تمایلات اینجوری دارم.
محمد علامت لبخند فرستادو گفت
- عالیه... برای منم مشاور گفت. من کامل علاقه مند به رابطه *** نیستم. اما دوست دارم وسطش اینارو تجربه کنم.
بحثمون ادامه پیدا کرد
انقدر حرف زدیم که ساعت شد دو
حرف سک‌سی نزدیم بیشتر حرف هامون جنبه آشنایی داشت حتی از دانشگاهم و علایقم پرسید
برای همدیگه ویس فرستادیمو منم از زیر پتو آروم حرف می زدم
براش نوشتم
- بهتره برم. ساعت 2 شد

1401/11/08 21:30

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_82

یه عکس فرستادو زیرش نوشت
- کجا. با اون صدات اینو بیدار کردی حالا بری
عکس رو زدم لود شه و دوباره آتیش گرفتم
محمد عکس آلت آماده اش رو برام فرستاده بود
تو دستش گرفته بود و نسبت به سایز دستش آلتش حسابی بزرگ بود
قلبم تو گوش هام میزد و نفس کشیدنم عمیق شده بود
محمد سکوت منو که دید گفت
- دیبا! رفتی؟
- نه
- خب پس یه عکس از بهشت خیست بده
به پیامش نگاه کردم
اون که صورت منو ندیده بود
هیچ وقت هم قرار نبود ببینه
پس بزار بفرستم
شورتمو پایین دادم
فلاش دوربینو روشن کردمو از بین پام عکس گرفتم فرستادم
محمد یه عکس دیگه از آلتش فرستادو به عکس من ریپلای کرد
- اوف این خوردن داره. خیس خیس.
دیگه هیچی دست خودم نبود
محمد گفت لب های واژنتو باز کنو عکس بگیر
منم گرفتم و فرستادم
گفت یه انگشتتو فرو کن و عکس بگیر
بازم فرستادم
گفت از سینه هات عکس بگیر
بازم گرفتمو فرستادم
بینش حرف های سک‌سیو قربون صدقه رفتن بود
تعریف از اینکه میخواد باهام چیکار کنه
اگه خونه بابام نبودم ناله هام هم بلند شده بود
میگفت ویس بده

1401/11/08 21:32

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_83

ویس میداد
صداهامون داغون و خمار بود
هر دو تو حال خودمون نبودیم
بهم گفت بمالو خودشم شروع کرد به دست کشیدن آلتش
ارضا شدمو فقط براش نوشتم مرسی خیلی حال داد
تو همون حال بیهوش شدم از خستگی
دم صبح بیدار شدم
زود زیر پتو لباسمو مرتب کردم
خواستم چتو بپاکم دیدم محمد نوشته
- دمت گرم خیلی حال دادی فردا شبم آنلاین شو
درسته بازم حس خوبی نداشتم
اما از خودارضایی تنهایی بهتر بود
برای همین متن پیام هارو پاک کردم اما ایدی محمدو نگه داشتم
تا شب ذهنم پیشش بود
شب منتظر موندم پیام بده
اما پیام نداد
تو گروه هم دیگه نبودم
از نفس هم روم نمیشد پیگیر شم
اون شب کلی گریه کردم تا بخوابم
نه بخاطر اینکه محمد جواب نداد
بلکه بخاطر اینکه بدنم منو انقدر نیازمند دیگران کرده بود
اون شب و دو شب بعد گذشت
ایدی محمد پاک نکرده بودم
هر شب منتظر میموندم تا پیام بده اما خبری نمیشد
بالاخره اون شب پیام داد
با ذوق پیامشو باز کردم
اما با خوندن متن پیام وا رفتم
نوشته بود

1401/11/08 21:33

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_84

- سلام دیبا! دیشب کلی تو مهمونی یادت کردیم. کاش میومدی.
واقعا دوست داشتم جای اون دختره زیرم تو باشی.
حالم یجور عجیبی گرفته شد
من دوست نداشتم اون مهمونی برم
یا دوست نداشتم واقعا زیر محمد باشم
اما...
اما پس چرا حالم گرفته شده بود
ایدی محمد رو کلا پاک کردم
به پیامش جواب هم ندادم
حس میکردم بهم خیانت شده
بدنم دیوونه شده بود
اون شب با دوبار خودارضایی آخر خوابم برد
اما تا صبح خواب چرند دیدم
چند روزی گذشت
خیلی ناامید و عصبی بودم
سعی میکردم با رمان خوندن خودمو سرگرم کنم
اما موفق نبودم
مامان بهم شک کرده بود
مدام سوال پیچم میکردو عصبی ترم میکرد
دیگه تحمل سوال هاشو نداشتم
ساعت 11 شب بود
داشتم رمان میخوندم که یه پیام اومد
قلبم افتاد رو دور تندو نگاه کردم
محمد بود
پیام داده بود پایه سک‌س چت هستی؟
زده بالا اما حس *** کردن نیست
اخمم رفت تو هم
براش نوشتم
- مگه من خرابم هر بار بزنه بالا بیای سراغم
برام نوشت
- اوه حالا قهر نکن. من گفتم حس *** کردن نیست! حس کردنه توئه! پس من گفتم تو *** نیستی
هنگ به صفحه گوشی نگاه کردم
چه راحت حرف میزد

1401/11/08 21:34

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_85

دوست داشتم بگم آره بیا بکنیم.
براش عکس بدم از شورت خیس و سینه های سفت کرده ام.
اما غرورم نمیذاشت
براش نوشتم
- من الان حسشو ندارم برو سراغ یه نفر دیگه
پیامو براش فرستادم
اما قلبم داشت داد میزد نرو نرو
محمد یه تیکه کلیپ فرستاد
هندزفری گذاشتمو کلیپ لود کردم
پلی که شد ناخداگاه لبخند زدم
محمد از خودش فیلم گرفته بود
داشت آلتشو نوازش میکردو میگفت
- نگاهش کن دیبا... دلش برا تو تنگ شده. هرچی صبر کرد تو پیام بدی پیام ندادی. بیا دیگه با تو یه جور دیگه حال میده
دست و دلم میلرزید
نمیدونستم چکار درسته
محمد ویس فرستاد
پلی کردم. صداش خمار تر از قبل بودو گفت
- دیبا... شاید باورت نشه اما سک‌س چت باهات خیلی حال میده
میدونستم داره خرم میکنه
اما من اون لحظه دوست داشتم خر شم
براش ویس فرستادم
- آره مشخصه برا همین منو یادت رفت تا بزنه بالا
محمد ویس فرستاد
- منتظر تو بودم. باور کن. معمولا دخترا راضی باشن باز پیام میدن
- من مثل بقیه نیستم

1401/11/08 21:35