The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان سرا

118 عضو

ارسال شده از

#مسابقه شماره 10 کانال ❦ دلبرانه ❦
?????????
@iran ???دلبرانه
@dastansara ??? رمان سرا
???????????

با ذکر صلواتی برای سلامتی آقا صاحب زمان
در این مسابقه شرکت کنید
???
?جهت اعلام حضور و شرکت در مسابقه
کلمه ( یا علی ) را به پی وی ارسال ‌کنید?
???
? جوایز ؛

? 22 تا شارژ 5 هزار تومانی


? ?? با تبریک میلاد حضرت علی ( ع ) و روز مرد و پدر ? ??

?? امیدواریم در کنار خانواده هاتون شاد و خرم باشید??


??????
به هر پاسخ دهنده یک شماره از 1 الی 100 اختصاص داده میشود ( جهت قرعه کشی)

1401/11/15 08:23

پاسخ به

#عشق_خودساخته♥️ #پارت_1 لپ تاپمو بستمو زیر پتو خزیدم. ن تمام چیزایی که خوندموتو سرم مرورکردم شخصیت م...

#عشق_خودساخته
#پارت_1
?????????

1401/11/15 08:25

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

یکی بیاید به دنیا بفهماند
زنگ ساعت‌
جای صبح بخیر با صدای یار را
پُر نمی‌کند که نمی‌کند.

#صبح_بعشق✨?

1401/11/15 08:35

پاسخ به

#مسابقه شماره 10 کانال ❦ دلبرانه ❦ ????????? @iran ???دلبرانه @dastansara ??? رمان سر...

نتیجه قرعه کشی روز پدر
?????
تعداد شرکت‌کنندگان 23 نفر
?????
تمامی کسانی که زحمت کشیدند و شرکت کردند جهت دریافت نوع پین کد شارژ مراجعه بکنند به پی وی
?????

1401/11/15 19:24

از تمامِ دوست داشتن فقط اونجاش كه ميگه ميشه ببينمـت؟ ميپرسى براچى؟
ميگه براى دلم...!

1401/11/16 17:20

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_166

- هولم داد تو اتاقم خوردم به میز
مهرداد نفسشو با حرص بیرون داد و گفت
- درکت نمیکنم دیبا... باید بریم پزشک قانونی. باید ثابت کنی پدرت بهت آسیب زده
- میشه بگی بعدش چی؟
نگاهم کردو گفت
- بعد پدرت تحت درمان قرار بگیره. تو تحت حمایت
اینبار پوزخند نزدم
رو به سقف دراز کشیدم و گفتم
- اینا وقتی خوبه که من مجبور نباشم تو خونه پدرم زندگی کنم وگرنه حسابی تلافی می‌کنه. تازه مگه فقط بابامه؟ مامانم چی؟ عموم چی که آتیش این اتفاقات از گور اونه؟
مهرداد چیزی نگفت
اما مشخص بود به اینا فکر نکرده
کنارم دراز کشیدو گفت
- بزار امروز با بابات حرف میزنم خودم مشخص میکنم تا چه حد اوضاع خرابه
دوست داشتم بگم کاش تو بیای صوری خواستگاری من و منو بگیری. اما میدونستم نه این راه چاره است نه مهرداد اینو قبول می‌کنه
تا همینجام برام سوال بود چرا خودشو درگیر مشکلات من کرده
اون که فقط دنبال رابطه بودو رک اینو گفت
دست مهرداد رو سینه ام نشست و نوازش وارد حول نوک سینه ام دستشو به حرکت در آورد و گفت
- من خیلی اندام خوش فرم تر از تو دیدم دیبا
سوالی و کمی شوکه نگاهش کردم. سرشو بلند کرد. زبونشو به نوک سینم کشید
باعث شد چشم هامو ببندم و گفت
- دخترایی دیدم که انقدر حرفه ای هستن حتی با لخت شدنشون میتونن آدمو ارضا کنن
از لای چشمام نگاهش کردم که مک داغی به سینه ام زد
دوباره ناخداگاه چشم هامو بستم و مهرداد گفت

1401/11/16 17:23

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_167

- اما یه چیزی این وسط اونا ندارن... اگه گفتی چیه؟
خواستم بگم نمیدونم اما دست دیگه اش رفت بین پام
فقط نالیدمو چشم هامو فشار دادم
دست داغ مهرداد و بدن بی تاب من دیگه قدرت فکر کردن بهم نمی‌داد
درست تو همین لحظه که حرکت دست مهرداد بی تحملم میکرد حس عذاب وجدان داشتم
عذابی که از وجودم بود
وجودی که عادی نبود
چرا
چرا باید من انقدر بنده امیالم باشم
مهرداد سرشو عقب برد
اما دستش به کارش ادامه داد و گفت
- نگفتی چی...
خمار نگاهش کردمو لب زدم
- تو بگو چرا؟
ابرویی بالا داد و گفت
- چی چرا؟
- چرا من اینجوریم؟ چرا انقدر بدنم تحریک شده و آماده است؟ چرا انقدر لذت میبرم؟ چرا بدنم، خودم، رفتارم طبیعی نیست؟
حالا ابروهاش بالاتر رفت
فکر کردم دستشو برمیداره
اما انگشت وسطشو فشار داد
خم شد کنار گوشم و گفت
- کی تعیین می‌کنه چی طبیعیه؟
زیر گوشمو بوسید
انگشتشو عقب و جلو کردو من نالیدم گونه ام رو بوسیدو گفت
- این طبیعت منو توئه، بهتره باهاش کنار بیایم
مکی به گردنم زدو گفت
- ازش لذت ببریم...
نالیدم

1401/11/16 17:24

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_168

- عذاب وجدان دارم
حرکت دستشو تندتر کردو گفت
- یکم خودخواه باش دیبا... اونوقت دیگه عذاب وجدان نداری
با این حرف از رو من بلند شد
پاهامو کامل باز کردو نشست بین پام
زبونشو بین پام کشیدو هم زمان مشغول بازی با پشتم شد
نالیدم
- پشتم هنوز درد داره
بدون توجه به من به کارش ادامه داد
نمی‌دونستم به گرمای زبونش و لذتی که بهم میداد توجه کنم یا دردی که از فشار انگشتش حس میکردم
مک محکمی به بین پام زدو بدنم غرق لذت شد
کل بدنم شروع به نبض زدن کردو تو همین لحظه اوج مهرداد خودشو با فشار واردم کرد
آهم بلند شد
خوشحال بودم وارد واژنم کرد
اما مهرداد خودشو بیرون کشیدو رو پشتم تنظیم کرد
نیم خیز شدم تا بگم نه...
اما حرکت محکم و بدون مکثش جیغمو بلند کردو تو تخت فرو رفتم
مهرداد عصبانی دستشو رو لبم و گفت
- هیس... ساختمونو خبر کردی
اشکم از درد در اومد
مهرداد اخم کرد
چشم هامو بستم و اون حرکاتشو شروع کرد
روم پامو محکم گرفتو هم زمان بین پامو دست میکشید
انقدر ادامه داد که شک نداشتم پشتم خون اومده
وقتی بالاخره ارضا شد من سه بار به اوج رسیده بودم

1401/11/16 17:26

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_169

مهرداد خودشو بیرون کشیدو نگاهم کرد
چند برگ دستمال کاغذی برداشتو گفت
- یکم خون اومده. پشت کن ببینم
با درد چرخیدم
نای مخالفت و حرفی نداشتم. مهرداد پشتمو پاک کردو از پشت بغلم کرد
باسنمو دست کشیدو گفت
- اگه تنبیهت نمی‌کردم آروم نمی‌شدم
حرفی نزدم
گردنمو بوسیدو گفت
- نرو رو اعصابم دیبا. از جلو خیلی حال میدی دوست ندارم هی از عقب بکنمت
بازم چیزی نگفتم
مهرداد باز دستشو برد بین پام
ساعت رو دیوار نشون میداد زیاد وقت نداریم
خسته بودمو دوست داشتم تا فردا همینجا بخوابم
دست مهرداد گرفتم و گفتم
- باید بریم وگرنه به جلسه ساعت 2 نمیرسی
مهرداد پوفی کردو بلند شد
بی حوصله گفت
- باید با من زندگی کنی. این رفتو آمدا گند میزنه به حالمون
با درد بلند شدم و گفتم
- من از خدامه اما خودت میدونی نمیشه
کلافه صورتشو دست کشید
نگاهم کردو گفت
- تو کیفت نوار بهداشتی نداری؟
- دارم چطور؟
- بهتره بزاری... آبم کم کم از پشتت میاد بیرون
آهم بلند شد و گفتم
نوار بهداشتی پر از آب من کجای خونه بچپونم
مهرداد بی‌خیال حاضر شدو گفت
- قبل رفتن تو دانشگاه بندازش بیرون
یهو برگشت سمتم و گفت
- راستی نری خونه ها من میام با پدرت حرف بزنم
با درد لباس پوشیدمو گفتم

1401/11/16 17:28

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_170

- شک ندارم جواب نمیده اما باشه
از این جوابم مهرداد محکم کوبید به باسنم و گفت
- بازم تنبیه میخوای ها
باسنمو دست کشیدمو گفتم
- مهرداد خیلی درد دارم چرا مراعات منو نمیکنی؟
برگشتم بهش نگاه کنم
اما یهو پرت شدم رو تخت
مهرداد اومد رومو خیلی عصبانی و جدی گفت
- میخوای یه دست دیگه بکنمت تا بفهمی الان چقدر مراعاتت رو کردم
جا خورده بودم
با شوک و نگرانی سر تکون دادم نه
مهرداد سر شونه ام رو بوسید
اما آروم بلند شد
انگار یه لحظه جنون آنی بهش دست میداد
برگشت سمت لباس هاش تا اونا رو بپوشه که گفتم
- برای اینکه منو بترسونی یهو اینجوری قاطی میکنی؟
مهرداد خشک شد
خیلی آروم برگشت سمت من
اما چشم هاش آروم نبود
اومد نزدیک تر
دستشو گذاشت رو سینه ام و هولم داد رو تخت
شورتمو خواست از پام بکشه بیرون که دستم رو گذاشتم رو دستش
با همون نگاه که حالا کاملا عصبانی بود آروم زد رو دستم
نگاهش طوری بود که ناخداگاه دستمو برداشتم
مهرداد شورتمو پائین کشید
لب زد
- از من نترس...
کمر شلوارشو باز کرد

1401/11/16 17:29

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_171

آلتش آماده بود
چشم هام گرد شد
چطور بعد این رابطه بدون هیچ چیزی انقدر تحریک شده بود
یعنی عصبانیت هم مهردادو تحریک میکرد؟!
انگار مسخ شده بودم
نمیتونستم تکون بخورم
مهرداد لب های واژنمو باز کردو گفت
- از من نترس اما منو عصبانی نکن دیبا... چون ممکنه کاری کنم که آسیب ببینی...
خواستم بگم چی
اما خودشو فشار داد
نالیدم نه
چنگ زد به کمرم
حرکاتشو با حرص شروع کرد
لب زدم
- مهرداد من از قصد نگفتم
خم شد
کنار گوشم گفت
- اما من از قصد میخوام درد بکشی
خواستم بگم الان که دارم لذت میبرم
اما نگفتم
نگفتم چون تمام این لذت ده دقیقه بعد دیگه نبود
واژنم درد گرفته بود
از ارضای پی در پی بین پام درد گرفته بود
واژنم انگار خشک شده بودو این اصطکاک داشت پوستمو‌ میکشید
ضربات مهرداد انقدر محکم بود که مثانه ام هم درد داشت
دیگه هیچ لذتی نداشت فقط درد داشتو حس بد
چنگ زدم به بازو مهرداد و گفتم
- توروخدا بسه
لبخند زد
محکم تر منو نگه داشت و تندتر ادامه داد
مشت زدم به دستش
- بسه بسه توروخدا

1401/11/16 17:31

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_172

جیغ زدم
- توروخدا
اما بی فایده بود اشکم راه افتاد
تقلا کردم
کوبیدم به دست و سینه اس
چنگ زدم
اما تموم نکرد
تموم نکردو درد نفس گیر شد
از دردو تلاش بی حال شده بودم
یهو انگار یه جریان داغ درونم پر کرد
مهرداد نفس عمیقشو با فشار از ریه هاش بیرون داد و از رو من بلند شد خودشو یهو کشیده بود بیرون و با این حرکتم کل جونم سوخت نگاهم کرد
نا نداشتم تکون بخورم
خم شد اشک هامو پاک کرد و گفت
- درس هاتو یاد بگیر دیبا چرا من باید هی تکرارش کنم تا بفهمی زبونت بی مورد نچرخه
خواستم بگم از درد کشیدنم لذت بردی؟
اما جلو زبونمو گرفتم
چشمامو فقط بستم
مهرداد خودش بین پامو تمیز کرد
لباس زیرم رو کمک کرد بپوشم
لباس هامو تنم کرد آروم و با محبت
انگار نه انگار کسی که منو پاره کرده خودش بوده
یه نوار بهداشتی از تو کیفم بهم داد بزارم بین پام و گفت
- عجله کن جلسه ام نیم ساعت دیگه است
داشتم ضعف میرفتم
اما من فقط ساکت بودم
تا خود دانشگاه هم حرف نزدم
مهرداد پیاده ام کردو گفت
- نرو خونه تا بیام

1401/11/16 17:32

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_173

- اگه بابا اومد چی؟
- بهش بگو مشاورم میخواد باهات صحبت کنه نرو تا بیام
سر تکون دادم و رفتم داخل
تو دستشویی مانتوم رو عوض کردم
نوار بهداشتی رو عوض کردم که پر بود از آب
درد داشتم افتضاح
چه پشت چه جلو
رفتم نمازخونه و خوابیدم
با صدای پیجر دانشگاه از خواب پریدم که داشت منو پیج میکرد
سردرگم بودم
حال بدی داشتم
بی هدف فقط از نمازخونه زدم بیرون
نمیدونستم از کجا دارن منو پیج میکنن
درد بین پام بهتر شده بود
اما درد روحم نه
بابا به یه دلیل کتکم زد تا درد بکشم
مهرداد به یه دلیل تنبیهم کرد تا درد بکشم
روح و جسمم زخمی بود
خودمو رسوندم به نگهبانی
اما قبل اینکه برم داخل بابا رو دیدم
عصبانی برگشت سمتم و گفت
- کجا بودی یه ساعته دنبالتم
- کلاس بودم خب
- کدوم گوری بود کلاست کل دانشکده ات رو گشتم
- تو کتابخونه مرکزی بودم کلاس حل تمرین داشتم
بابا با حرص نگاهم کرد و نگهبان گفت
- موبایلتو چک میکردی حداقل دختر جان پدرت از عصبانیت سکته کرد
پوزخند زدم و گفتم
- من که موبایل ندارم

1401/11/16 17:33

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_174

بابا انگار تازه یادش افتاد گوشیمو گرفته
اما زود اخم کردو گفت
- بیا بریم
پشت سرش راه افتادم
از در دانشگاه رفتیم بیرون یهو یاد مهرداد افتادم و گفتم
- وایسا بابا مشاورم میخواد باهات حرف بزنه
بابا با غضب نگاهم کردو گفت
- بیخود ، مشاور نداشتی تو
- داریم تو دانشگاه
عصبانی گفت
- زنه یا مرده؟
خواستم بگم مرده
اما مهرداد از پشت سرم گفت
- منم!
نگاه بابا رفت سمت مهرداد و ابروهاش بالا پرید
آروم برگشتم سمتش
مهرداد دستشو برد سمت بابا و گفت
- مهرداد احمدی هستم، مشاور دخترتون
بابا با اکراه با مهرداد دست دادو گفت
- مشاور تحصیلی هستین؟
- خیر ، من روانشناسم...
اخم بابا تو هم رفت
قلبم از استرس نمی‌زد
مهرداد به من نگاه کرد
خیلی آروم بود
ریلکس گفت
- در مورد صورت دخترتون... باید باهاتون صحبت کنم
بابا دستشو زد به سینه و گفت
- کسی از شما نخواسته دخالت کنید
مهرداد به دروغ گفت

1401/11/16 17:34

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_175

طبق پروتوکول دانشگاه من باید پیگیری کنم و قضیه رو گزارش بدم. باید دلیل این خشونت مشخص شه.
بابا سرخ شد
با صدای بلند گفت
- بچمه خطا کرد بهش درس دادم. به شما چه
بازومو گرفتو کشید
با ترس به مهرداد نگاه کردم که گفت
- جناب ادیب... بهتره با هم صحبت کنیم
بابا منو کشید و گفت
- دیبا دیگه دانشگاه نمیاد برید به هر کی میخواید گزارش کنید
در ماشینو باز کرد
تقریبا هولم داد داخل ماشین
با اشک به مهرداد نگاه کردم
آروم اما با چشم های پر از نفرت به بابام نگاه میکرد
بابا سوار شد
ماشینو روشن کردو داد زد
- گور خودتو کندی دیبا... من تا آخر ماه شوهرت ندم پدرت نیستم. لیاقت درس خوندن نداشتی
گاز دادو از جلو مهرداد رد شدیم
یه لحظه با هم چشم تو چشم شدیم
دلم میخواست در ماشینو باز میکردم و فرار میکردم
بابا کوبید به فرمون و گفت
- بهت رو دادم... جنبشو نداشتی... خاک بر سر مادرت که یه دختر نتونست تربیت کنه
چشممو بستم
حرفای بابا تمومی نداشت
مثل پتک انگار کوبیده میشد به سرم
یهو عصبی شدم
جیغ زدم
- بسه. بسه. بسه چرا نمی‌کشی تا راحتم کنی
سرمو محکم کوبیدم به داشبرد
انقدر محکم که حس کردم دندونام تکون خوردو دنیا سیاه شد
اما راحت شده بودم

1401/11/16 17:36

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_176

راحت
بدون داد و دعوا بابا
بدون غم درون قلبم
وقتی چشممو باز کردم بابا و مامان بالا سرم بودن
هر دو نگران و رنگ پریده
مامان با دیدن چشم هام ذوق کردو بغلم کرد با گریه گفت
- برگشته برگشته
فقط تونستم بگم آخ
درد داشتم و از درد نفس نمیشد بکشم
بابا اشک ریخت و رفت بیرون پرستار رو صدا کرد
لب زدم
- چی شده؟
مامان گفت
- تو سرت لخته خون درست شده بود خدا بهمون نظر کرد تو برگشتی
به بابا که شرمنده عقب تر ایستاده بود نگاه کردو گفت
- باید گوسفند قربونی کنی
بابا گفت
- انشالله...
چشم هامو بستم
دوست نداشتم به بابا نگاه کنم
دوست داشتم میمردم و تموم میشد
گوشی بابا زنگ خورد
مامان پرسید
- کیه؟
بابا گفت
- همون مشاور آرام!
چشم هام ناخداگاه باز شد
- مهرداد؟
بابا رفت بیرون

1401/11/16 17:37

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_177

مامان گفت
- خیلی بد شد... بابات قاطی می‌کنه دیوونه میشه...
چرا انقدر عصبانیش کردی؟
دلم میخواست داد بزنم کردم که کردم
شما چرا انقدر منو بیمار و پر از عقده و درد بزرگ کردین
اما میدونستم چرا
چون پدر و مادرم تو یه خانواده سالم بزرگ نشدن
سوادشم نداشتن برن دنبال درمان تودشون
برای همین بچه هاشونم داغون کردن
اگر روزی ازدواج کنم
قبل بچه دار شدن خودمو درمان میکنم
جای خریدن وسایل اتاقش و کلاس فلان میرم دوتا کلاس تربیت بچه، دوتا کتاب میخونم
نه اینکه بچه رو ول کنم به امون خدا
خشممو هر وقت خواستم سرش خالی کنم
بهش سرکوفت بزنم و بترسونمش
اشکم از این افکارم راه افتاد
مامان شوکه گفت
- وای خدا درد داری؟
نگاهش کردم و سر تکون دادم
با نگرانی گفت
- سرته
با تکون سر گفتم نه و لب زدم
- قلبمه
مامان سریع از اتاق خواست بره بیرون
اما دکتر و دوتا پرستار تو قاب در پیدا شدن
مامان نگران گفت
- آقای دکتر دخترم قلبش درد می‌کنه
دکتر سری تکون داد و گفت
- بفرمائید بیرون ما چک می‌کنیم
مامان رفت بیرون
پرستار در رو بست و دکتر اومد بالا سرم
چشم هامو چک کرد
دستگاه وصل شده بهمو نگاه کردو گفت
- خانم... دیبا... ادیب... هم... تو پرونده چی نوشته؟

1401/11/16 17:38

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_178

یکی از پرستارها گفت
- ضربه به سر که به گفته پدر ایشون سرش به داشبرد خورده اما آسیب بدنی قدیمی ، کبودی صورت و همینطور بدن ایشون مشاهده شده
دکتر به پرستار نگاه کردو گفت
- چک آزار جنسی شده؟
تنم یخ شد
اگه واژن و مقعدمو چک میکردن تابلو میشد یه رابطه خشن با مهرداد داشتم
پرستار پرونده ام رو نگاه و کردو گفت
- اجازه خواسته شد از پدرش ایشون رد کردن
دکتر اخمی کرد
به من نگاه کردو گفت
- خب خودت بگو دخترم چیشده؟
چی میگفتم؟
حوصله حرف زدن نداشتم و گفتم
صورتم پدرم زده
پهلوم خورده به میز
سرمو خوردم کوبیدم به داشبرد
دکتر ابروهاش بالا پرید و گفت
- میخوای بگم روانشناس بیمارستان بیاد
لب زدم
- من تحت نظر روانشناس هستم. دکتر مهرداد احمدی ، اگه خود ایشون بیاد راحت ترم
دکتر سری تکون دادو گفت
- شماره تماس مطب ایشونو بدید
اسم مرکز مشاورا رو گفتم شماره مطب حفظ نبودم
شماره همراه مهرداد رو دادم
دکتر وضعیتمو چک کرد گفت همه چی خوبه
پرسید درد قلبم چطوریه گفتم گذری بود و رد شد
دکتر هم رفت قرار شد با مشاورم تماس بگیرن

1401/11/16 17:39

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_179

به یه پرستار سپرد پدرمو ازم دور کنه و فقط مادرم بالای سرم باشه
مامان و بابا رفتن با دکتر حرف بزنن و من به سقف خیره شدم
عاقبتم چی میشه واقعا؟
مامان برگشت داخل و گفت بابا رو فرستادن بیرون
نگران گفت
- به دکتر چی گفتی؟ میگه باید مشاورتو ببینه
- هیچی نگفتم. خواست مشاوره بیمارستان بفرسته برام گفتم مشاور دارم
- مشاور چرا؟
به مامان نگاه کردم و گفتم
- چون شوهرت زده نصف صورتمو ترکونده ، تنم کبوده! سرمو از حرص حرفاش کوبیدم به داشبرد! واقعا اینارو نمی‌بینی یا خودتو زدی به اون راه
مامان ابروهاش بالا پرید
زود اخم کردو گفت
- رفتار خودتو نمیبینی؟! اون پدرته! دوتا بزنه در گوشتم حق داره! تو چی؟ حرمتشو نگه داشتی؟
حالم بد بود
عصبی گفتم
- اون موقع که دوتا بچه وسط پذیرایی داشتین در اتاقو میبستید آه و نالتون بلند میشد باید به فکر حرمتتون می‌بودید!
چشم مامان گرد شد
زیر لب گفت
- دریده
از اتاق رفت بیرون
چشممو بستم
خسته بودم
خسته از زندگی
تو خواب و بیداری بودم که دستش صورتمو نوازش کرد

1401/11/16 17:41

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_180

فکر کردم مامانه
خواستم سرمو عقب بکشم
اما عطر آشنایی مشامم رو پر کردو چشم هامو باز کردم
مهرداد بالای سرم بود
با چشم های غمگین و البته... عصبانی...
پلک زدم و مهرداد گفت
- چه بلایی سرت آوردن؟
لب زدم
- میشه نجاتم بدی؟
مهرداد با تأسف سر تکون دادو گفت
- من چیکار میتونم بکنم دیبا... من اصلا موقعیت ازدواج ندارم... نمیتونم بیام باهات ازدواج کنم از پدرت جدات کنم... از راه دیگه هم خودت گفتی راهی نیست
قلبم فشرده شد
یعنی امیدم بیخود بود
من میدونستم مهرداد قصدش ازدواج نیست
اما فکر میکردم شاید بتونه با یه ازدواج صوری یا یه نامزدی صوری منو نجات بده
اما مهرداد خودشو رک عقب کشید
بغض راه گلومو بسته بود
مهرداد گفت
- بیرون با پدرت صحبت کردم. از ترس این اتفاق یکم نرم شده. تو هم سر به سرش نذار. قرار شد بیاد جلسه مشاوره. اوضاع آروم میکنیم نگران نباش
به زور لبخند زدم
من که میدونستم اینا همش حرفه
اما سعی کردم دلمو به این حرفا خوش کنم
مهرداد صورتمو نوازش کردو گفت
- من نمیتونم نجاتت بدم اما میتونم رنجتو کم کنم
لبخند تلخی زدمو لب زدم

1401/11/16 17:42

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_181

- مرسی
خم شد لبمو نرم بوسید
با لبخند سرشو عقب بردو گفت
- باید برم ساعت 4 جلسه مشاوره دارم
سر تکون دادم و ازم دور شد
چشم هامو بستم و رفتنش رو نگاه نکردم
به واقعیت خوش اومدی دیبا...
قرار نیست مثل قضیه محمد! مهرداد از راه برسه تورو از بابات جدا کنه!
اونم شانسی بود
توهم رویا برت داشت
با صدای مامان چشم هامو باز کردم
تو نگاهش می‌دیدم ازم ناراحته
منم ازش ناراحت بودم
اومد بالای سرمو گفت
- دردت بهتره؟
سر تکون دادم بله
به در نگاه کردو گفت
- نمی‌زارن بابات بیاد تو. تو حرفی زدی؟
- نه... کسی با من حرف نزد
مامان آهی کشیدو رفت بیرون
میدونستم دل نداره بابارو تنها بزاره
همش می‌ترسه سر و گوش بابا بجنبه
سه روز تو بیمارستان بودم تا مرخص بشم
روز دوم بابا موبایلمو پس داد
با مهرداد چت میکردم حالم بهتر بود
شب آخر بیمارستان مامان نموندو رفت خونه
منم با مهرداد سک‌س چت کردم اما حالم بهتر نشد
تو خونه هم رفتار مامان و بابا بهتر بود
کبودی صورتم خوب شده بود
جو آروم بود
منو مهرداد فقط چت میکردیم
اونم وقتی بابا نبود
نمی‌خواستم حساسش کنم دوباره
مهرداد هم تاکید داشت باباتو عصبی نکن
بالاخره شنبه رسیدو بابا گفت بیا برسونمت دانشگاه

1401/11/16 17:43

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_182

مهرداد گفته بود اگه میری دانشگاه خبر بده
زود به مهرداد خبر دادم
انتظار نداشتم بیاد ببینمش
تو این مدت یکم ازم فاصله میگرفت
زیاد میگفت جلسه مشاوره دارم و بحث رو ادامه نمیداد
منم صبح ده کلاس داشتم
اما بابا منو 7 رسوند دانشگاه
نشستم تو حیاط و برای مهرداد نوشتم
- من رسیدم دانشگاه
پیام فرستادم که سریع نوشت
- کلاست ده بود دیگه؟
- آره... تو جلسه ات کیه؟
- منم ده!
خواستم بگم کاش بیای ببینمت اما ننوشتم
عاشق و معشوق نبودیم که. ما فقط سک‌س داشتیم
چند دقیقه بعد مهرداد نوشت
- بیا جلو در... رسیدم
هنگ به پیامش نگاه کردم
اما سریع برگشتم جلو در دانشگاه
واقعا مهرداد بود
سریع سوار شدم و مهرداد دقیق نگاهم کرد
لبخند زدو گفت
- خوبی؟
- آره فقط گاهی سرگیجه دارم
- هممم... به نظرت میتونی سک‌س داشته باشی؟
یکم جا خوردم
انقدر سریع رفت سر اصل مطلب
نفس عمیقی کشیدمو گفتم
- نمیدونم! بستگی داره تو بخوای چقدر سنگین کار کنی
مهرداد خندیدو گفت

1401/11/16 17:45

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_183

- سبکه... یه هفته ارضا نشدم آبم زود میاد
- یه هفته؟ ما که سک‌س چت داشتیم
- اونا برا تو بود... من از این مدلی ارضا شدن بدم میاد
- اوه... پس اذیت شدی
- نه... مهم نیست... الان جبران میکنی
نگران نگاهش کردم
نیم ساعت طول کشید تا برسیم خونه مهرداد
هر دو انگار عجله داشتیم
سریع رفتیم بالا
وارد خونه شدم و مهرداد گفت
- اتاق خواب... زود لخت شو... زیر پتو هم نرو بشین تا بیام
خندیدم. شبیه معلم ها بود که داشت دستور میداد
رفتم اتاق و لخت شدم
موهای بین پام یکم بلند شده بود
فکر نمی‌کردم مهرداد بیاد دنبالم
مهرداد با یه سس شکلاتی پمپی اومد تو اتاق و گفت
- آفرین چه زود لخت شدی
نگاهش افتاد بین پامو گفت
- ای بابا... چرا تمیز نیست
- کمه!
- من از کم هم خوشم نمیاد
سس شکلاتو داد دست من و گفت
- دفعه بعد من برات با شکلات میخورم اینبار تو بخور
با این حرف شروع کرد به لخت شدن
انتظار نداشتم اول با خوردن آلتش شروع بشه
اما مهرداد با شهوت زد به باسنم
نشست لبه تخت و گفت
رو زانوهات بشین پائین
نگاهش کردم
اخمی کردو این همون فرمان مورد نیاز من بود
بین پای مهرداد نشستم

1401/11/16 17:46

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_184

پاهاشو باز کرد و آلتشو متعلقات زیرشو برام آماده کرد و گفت
- کلش دیبا... همشو انقدر میخوری تا ارضا شم. ببینم چیکار می‌کنی
سر تکون دادم
نفس عمیق کشیدم
سس شکلات باز کردمو رو آلت مهرداد و دورش ریختم و شروع کردم به لیس زدن و مکیدن شکلات ها کم کم دست مهرداد رو سرم نشستو جهت حرکت سرم رو تنظیم کرد
آهی گفتو انگار بی تحمل شد
سرمو بلند کرد رو آلتش گذاشتو قسمت سخت کار شروع شد
اول آروم اما بعد بی تحمل شد
حرکت سرمو تندتر کردو حس کردم الانه بالا بیارم
مهرداد تو دهنم ارضا شدو رهام کرد
به سرفه افتادم و رو زمین خم شدم
آب مهرداد از لب و دهنم می‌چکید
حس حقارت بدی بهم دست داده بود
مهرداد دو برگ دستمال بهم دادو گفت
- چرا یاد نمیگیری دیبا دوست نداری یاد بگیری؟
بهش توجه نکردم
مهرداد بازومو گرفت
بلندم کردو گفت
- یاد بگیر بدون دستای من بتونی ارضام کنی تا هم خودت حال کنی هم من
کمک کرد رو تخت دراز بکشم
پاهامو باز کردو گفت
- هممم... خوب شدی حسابی ها... حالا دمر شو
نگاهش کردم
واقعا مهرداد هم منو مثل یه کالا میدید
یه کلا سک‌سی
خودم خواستم وارد رابطه بشم
اینجوری جسمم ارضا شه و روحمم به کسی گره نخوره

1401/11/16 17:48

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_185

اما داشتم کم میاوردم
نمیتونستم دیگه حال کنم
فقط رابطه سک‌سی برام کافی نبود بیشتر میخواستم
دمر شدم و مهرداد دوتا بالشت گذاشت زیر دلم
مقعدم رو چک کردم گفت
- نه این هنوز متورمه...
خوشحال شدم چون متورمه بیخیال میشه
اما سرمای چیزی شبیه ژل پشتم حس کردم
برگشتم سمت مهرداد
چشمک زدو گفت
- نباید آمادگی این چند وقتت از دست بره
با این حرف انگشتشو فشار داد داخل
بدنم از درد شروع کرد به لرزیدن و آهم بلند شد
مهرداد اما تو گلو خندید و انگشتشو عقب جلو کرد
نالیدم
- میشه بزاری برا بعد
جواب نداد و انگشت دومش رو فشار داد
چنگ زدم به رو تختی و نالیدم
- مهرداد... خیلی درد دارم
- چون توش زخمه بزار نرمش کنم
با التماس گفتم
- بسه... توروخدا
مهرداد دستشو بیرون کشید
نفس عمیق و راحتی کشیدم که اینبار پاره شدم
مهرداد آلتشو یه ضرب داد داخل
جیغ زدم
از درد نفس نداشتم

1401/11/16 17:50