The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان کده

136 عضو

فصل اول

1401/11/10 12:03

پاسخ به

این پسرای رمان ها هم ک فقط منتظرن ترتیب طرف رو بدن

? ? ها

1401/11/10 12:13

پاسخ به

این پسرای رمان ها هم ک فقط منتظرن ترتیب طرف رو بدن

???

1401/11/10 15:35

پاسخ به

این پسرای رمان ها هم ک فقط منتظرن ترتیب طرف رو بدن

دقیقا مث تو واقعیت?

1401/11/10 16:24

پاسخ به

دقیقا مث تو واقعیت?

خیلی ?

1401/11/10 16:45

پاسخ به

دقیقا مث تو واقعیت?

کووووووو

1401/11/10 17:58

پاسخ به

دقیقا مث تو واقعیت?

کی کجا من ندیدم

1401/11/10 19:24

??

1401/11/10 20:58

♥️✨♥️✨♥️✨

#برزخ_ارباب
#پارت_487

_مامان،بابا

نمیتونستم باور کنم اون نفری که گوشه ی اتاق با طناب به صندلی بسته شده بودن، مامان بابام بودن!

پس...پس اون جنازه هایی که دفن شده و اون قبرهایی که به نام پدر مادرمه، مال کیه؟
همش میترسیدم این یه خواب باشه و الان از خواب بپرم و داغون تر از قبل بشم
پاشدم و خواستم به سمتشون و بیدارشون کنم که صدای بهراد متوفقم کرد.

_ تلاش الکی نکن
با ترس به سمتش برگشتم، اشکام رو پاک کردم و گفتم:
_ نکنه، نکنه...
_ نترس، زنده ان
_ پس چرا میگی تلاش نکن؟
_ چون بیهوشن و نمیتونی بیدارشون کنی
نفس راحتی کشیدم و زیرلب گفتم:
_ خدایا شکرت

به سمتشون رفتم و با هق هق بغلشون کردم، تند تند سر و صورتشون رو بوس میکردم و زیر لب خداروشکر میکردم.

انقدر تو بغلشون گریه کردم و زجه زدم که بهراد اومد به زور ازشون جدام کرد و به سمت تختی که گوشه ی اتاق بود، بُردم.

_ بسه سپیده

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」

1401/11/11 10:55

خداروشکر زنده بودن آنقدر گریه کردیم ??

1401/11/11 11:25

پاسخ به

عزیزم

?

1401/11/12 09:23

چرا دست از سرش برنمیداره این بهراد رذل عوضی?

1401/11/12 14:23

مریضه

1401/11/12 14:34

پاسخ به

مریضه

اره واقعا?

1401/11/12 23:37

♥️✨♥️✨♥️✨

#برزخ_ارباب
#پارت_492

یه نگاه به من که پاش رو محکم گرفته بودم کرد و گفت:
_ دیگه دیره
_ دارم میگم میام چی دیره؟
_ از کجا معلوم باز ده دقیقه دیگه هار نشی دبه نکنی؟
_ قسم میخورم، به جون پدر و مادرم میام

اسلحه اش رو پایین آورد و پاش رو عقب کشید تا دستم ازش جدا بشه و گفت:
_ تا ده دقیقه وقت داری باهاشون خداحافظی کنی و بعد میریم...

_ تا ده دقیقه دیگه به هوش میان مگه؟
_ لازم نیست به هوش بیان
اشکم رو از روی گونه ام پاک کردم و گفتم:
_ یعنی چی؟ مگه نمیگی باهاش خداحافظی کنم؟
_ لازم نیست اونا از تو خداحافظی کنن!
_ تو رو خدا، بذار اونا هم من رو ببینن، یک ساله ازم خبر ندارن، بذار بفهمن حالم خوبه
به سمت در رفت و بدون اینکه بهم نگاه کنه، گفت:
_ ده دقیقه دیگه میام دنبالت
و بعدش سریع از اتاق بیرون رفت و در رو بست!

دیگه کنترل کردن اشکام دست خودم نبود، انقدر تند تند پایین میریختن که نمیتونستم جلوم رو ببینم...
به سمت مامان بابام برگشتم و با حسرت نگاهشون کردم.

دست جفتشون رو تو دستام گرفتم و با هق هق گفتم:
_ دلم براتون تنگ شده بود
بوسه ای روی گونه بابا و بعدش روی گونه مامان زدم و گفتم:
_ میخواستم برگردم پیشتون، میخواستم نبودنم رو براتون جبران کنم اما نشد...

سرم رو روی پای مامانم گذاشتم و زجه زدم، گریه کردم و اشک ریختم.

چقدر دلم میخواست الان بیدار بود و دستش رو روی سرم میکشید و مثل همیشه با حرفاش آرومم میکرد...

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」

1401/11/13 14:08

تورو خدا پارت های بیشتری بزار ،ببینم این بهراد ذلیل مرده چرا دست از سر این دختر بیچاره برنمیداره؟یوخولموش??

1401/11/13 14:15

?

1401/11/13 14:15

پاسخ به

تورو خدا پارت های بیشتری بزار ،ببینم این بهراد ذلیل مرده چرا دست از سر این دختر بیچاره برنمیداره؟یوخ...

اخه کانالش کم میفرسته گلم

1401/11/13 14:20

پاسخ به

اخه کانالش کم میفرسته گلم

پس هیچی دیگه
جزه جیگر بزنه بهراد
?

1401/11/13 14:25

پاسخ به

پس هیچی دیگه جزه جیگر بزنه بهراد ?

??

1401/11/13 14:25

پاسخ به

پس هیچی دیگه جزه جیگر بزنه بهراد ?

? ?

1401/11/13 15:43

???

1401/11/13 16:20

♥️✨♥️✨♥️✨

#برزخ_ارباب
#پارت_493

_ مامانم کاش حسم میکردی، کاش میفهمیدی الان اینجام تا یکم از دلتنگیت رفع میشد؛ قربونت برم الهی ببخشید، ببخشید که اذیتتون کردم، ببخشید که باعث شدم ناراحت بشید، فقط منو ببخشید...

اینبار سرم رو روی پای بابام گذاشتم و با گریه گفتم:
_ قشنگترین بابای دنیا، دختر احمقت رو ببخش، ببخشم که خام حرفای یه کثافط شدم و تویی که میتونستی بهترین سرپناهم باشی رو ول کردم...

صورتشون و دستاشون رو بوسه بارون کردم و با بغض و دلتنگی ازشون جدا شدم.

دم در ایستادم و بهشون زل زدم و گفتم:
_ من دارم میرم، نمیدونم کجا، نمیدونم چه سرنوشتی جلو راهمه فقط میدونم که دیگه نمیبینمتون...
همون لحظه در اتاق باز شد و چون من بهش تکیه دادم بودم، به سمت جلو پرت شدم اما روی زمین نیفتادم.

_ چخبرته؟ درست در رو باز کن
_ خداحافظیت تموم شد؟
مغموم و پر از بغض سرم رو پایین انداختم و گفتم:
_ آره
_ پس بریم
_ پدر و مادرم رو کی از اینجا میبره؟
_ هست آدمی که ببرتشون
_ از کجا مطمئن بشم که به محض اینکه ما از اینجا رفتیم یکی نیاد بلایی سرشون بیاره؟
پوزخندی زد و گفت:
_ من مثل تو از پشت خنجر نمیزنم، رو حرفم می ایستم
_ از کجا مطمئن بشم؟
_ تماس میگیری باهاشون، صداشون رو میشنوی، خیالت راحت میشه
برای بار آخر به صورت قشنگشون نگاه کردم و بعد جلوتر از بهراد از اتاق بیرون رفتم.

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨

#برزخ_ارباب
#پارت_494

اونم اومد بیرون و بعد از اینکه در رو قفل کرد، دستم رو محکم گرفت و گفت:
_ سپیده از همین الان دارم بهت میگما، اگه بخوای زیرآبی بری یا بخوای غلط اضافه کنی، فقط با یه تلفن به آدمام خبر میدم تا مغز سوراخ شده ی پدرمادرت رو برام بیارن
با اعصاب خوردی نگاهش کردم و چیزی نگفتم که بازوم رو فشار داد و گفت:
_ فهمیدی یا نه؟
_ فهمیدم
_ حواست رو جمع کن، این دفعه دیگه دوتا جنازه ی قلابی رو به اسم پدرمادرت بهت تحویل نمیدم و خودشونو میکشم
دستام رو بالا گرفتم و با حرص گفتم:
_ باشه بسه، انقدر تکرار نکن
_ تکرار میکنم تا دیگه *** بازی درنیاری
_ گفتم که کاری نمیکنم
پوزخندی زدم و ادامه دادم:
_ دیگه کاملاً به حیوون بودنت پی بردم و میدونم که هرکاری ازت برمیاد
دستم رو دوباره محکم گرفت و با عصبانیت گفت:
_ چی گفتی؟
_ هرحرفی رو یه بار میزنم من
_ جرئت تکرارش رو نداری
دستم رو از دستش بیرون کشیدم و با حرص گفتم:
_ جرئتش رو دارم اما دلیلی نمیبینم که بخوام تکرارش کنم
یقه ی لباسم رو گرفت و به سمت بالا کشید و گفت:
_ هنوز از خونه ای که پدرمادرت داخلشن و اسلحه ی منم پُره، بیرون نرفتیما
_ حق نداری بهشون

1401/11/15 07:07

دست بزنی یا آسیبی برسونی، من دارم باهات میام که اونا چیزیشون نشه
پوزخندی زد و با لحنی که واقعا ازش ترسیدم، گفت:
_ اگه بری رو مخم شاید بزنم زیر حرفم
_ تو، تو حق نداری اینکار رو بکنی
_ این حق رو خودت با زبون درازیت و حرفات بهم میدی
_ تو بهم قول دادی و باید روش وایسی

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」

1401/11/15 07:07

??

1401/11/15 09:55