♥️✨♥️✨♥️✨
#برزخ_ارباب
#پارت_497
با ناباوری سرم رو تکون دادم و گفتم:
_ تو؟! تویی که نفرین هزاران هزار خونواده پشت سرته؟ تویی که اون همه جوون رو به خاک سیاه نشوندی و نابود کردی!
با دستش به سینه اش زد و گفت:
_ آره من
کامل به سمتم برگشت و با لبخندی که از صدتا گریه هم بدتر بود، گفت:
_ من زندگیم نابود شد، من داغون شدم، من خورد شدم، من مُردم؛ کی دید؟ کی کمکم کرد؟ کی حتی دلش برام سوخت؟!
سعی کردم بغضم رو قورت بدم اما فایده نداشت؛ داشتم خفه میشدم!
_ اگه زندگیت نابود شد، چطور دلت اومد زندگی بقیه رو نابود کنی؟
_ کار درست رو کردم، حتی اگه به عقب برگردم هم اینکار رو میکنم
_ چرا؟
_ چون بقیه هم باید مثل من طعم نابودی رو میچشیدن
با تاسف سرم رو تکون دادم و گفتم:
_ تو روانی!
_ آره روانیم اما میبینی که این روانی چطور یه کشور رو به هم ریخته!
بحث کردن با یه حیوون نفهمی مثل بهراد کاملاً اشتباه بود پس سرم رو به سمت پنجره چرخوندم و دیگه چیزی نگفتم...
نمیدونم چندساعت بود که تو راه بودیم فقط میدونم خیلی از تهران دور شده بودیم!
_ ما کجا میریم؟
_ کردستان
چشمام از تعجب بیرون زد و گفتم:
_ کردستان چرا؟
_ از طریق مرز اونجا قراره قاچاقی از کشور خارج بشیم
_ اگه نزدیک مرز دستگیرمون کردن و کشته شدیم چی؟
_ نترس، کشته نمیشیم
با حرص سرم رو گرفتم و فشار دادم که گفت:
_ البته قبلش یه جایی یه کار کوچولو داریم که انجام میدیم و میریم
_ چه کاری؟
_ حالا میبینی
|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
1401/11/16 12:15