♥️✨♥️✨♥️✨
#برزخ_ارباب
#پارت_528
_ من بی غیرت نیستم
_ هستی
_ سزای یه دختر فراری همینه، باید قبل از اینکه بخاطر یه پسر خونوادت رو ول کنی به این چیزاش فکر میکردی!
با اینکه همه جا تاریک بود و بهراد نمیتونست چشمام رو واضح ببینه اما من تمام نفرتم رو تو چشمام ریختم و گفتم
_ حالم ازت به هم میخوره کثافط
_ نه بابا؟
_ خودت بخاطر یه دختری که دقیقا اونم فراری بود و تو رو به خونوادش ترجیح داد، با پدرمادرت قطع رابطه! بعد اینجا وایسادی واسه من سخنرانی میکنی؟!
با حرص ضربه ای تو پیشونیم زدم و گفتم:
_ آره من فرار کردم اما غلط کردم، بسه دیگه، چقدر باید واسه اون کارم تاوان پس بدم؟ چرا تموم نمیشه؟
بهراد خواست چیزی بگه اما انگار یه چیزی از اطراف شنید چون دستم رو گرفتم و من رو به سمت خودش کشید، بعد هم دستش رو روی دهنم گذاشت و کنار گوشم گفت:
_ صدای نفس کشیدنتم حتی نشنوم، خب؟
سرم رو تند تند به نشونه ی باشه تکون دادم که دستش رو از روی دهنم برداشت و سریع بی صدا اسلحه اش رو از داخل جیبش درآورد و با دقت به اطراف نگاه کرد.
حرکات بهراد باعث شد که منم استرس بگیرم و با ترس به اطراف خیره بشم اما خب هیچی پیدا نبود و این ترس من رو بیشتر میکرد!
بهراد؟
|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨
#برزخ_ارباب
#پارت_529
تنه ی محکمی بهم زد و با زیرلب با خشم گفت:
_ مگه نگفتم صدا نفس کشیدنتم نیاد؟
_ کسی اینجا نیست، توهم زدی
_ تو ساکت شو، من یه صدایی شنیدم
پوفی کشیدم و ساکت شدم که همون لحظه از پشت سرمون صدای سلام کردن اومد و باعث شد جفتموم از جا بپریم و با ترس به عقب برگردیم.
دستم رو روی قلبم گذاشتم و با استرس به جلو خیره شدم، بهراد هم اسلحه اش رو بالا گرفت و گفت:
_ چرا خودتو نشون نمیدی!
یه چند لحظه که گذشت، دوتا مَرد چراغ قهوه بدست بهمون نزدیک شدن که بهراد با دیدنشون اسلحه اش رو پایین گرفت و نفس راحتی کشید و گفت:
_ هوف شمایید
_ آقا بهراد چرا اینجا ایستادید؟ قرار ما پونصد متر اونطرف تر بود، کلی دنبالتون گشتیم
_ من نمیدونم، جواد گفت همینجا منتظر بمونیم تا بیایید
_ خیلی خب اشکال نداره، زودتر بریم که خیلی دیر شد
_ چقدر از اینجا راهه؟
_ حدود یک ساعت
_ باشه بریم
اون دونفر جلوتر شروع به حرکت کردن، ما هم پشت سرشون راه افتادیم.
وقتی فکر این رو میکردم که بهراد گفت اگه شرطی که میخواد رو انجام ندم، قراره من رو به ادمای... بفروشه، تمام سلول های بدنم از ترس میلرزید!
حتی فکر کردن بهش هم وحشتناک بود چه برسه به اتفاق افتادنش...
من ترجیح میدادم تا آخر عمرم پیش بهراد بمونم اما یه شب، فقط یه شب رو کنار اونا نباشم!
|?|
1401/12/07 00:06