♥️✨♥️✨♥️✨
#برزخ_ارباب
#پارت_536
به سمت انتهایی ترین مبل داخل سالن رفتم و نشستم؛ بهراد هم کیفش رو از روی زمین برداشت و گفت:
_ من میرم داخل اتاقم اما اینو بدون که این خونه دوربین داره و من از داخل دوربین چک میکنمت و زیر نظر دارمت
سرم رو به نشونه ی فهمیدن تکون دادم تا گورش رو گم کنه و بره.
وقتی که رفت، با دستام صورتم رو گرفتم و به اشکام اجازه ی پایین ریختن دادم.
میدونستم که قطعا انتخابم اون شیخ های عرب حال به هم زن نبود و مجبور بودم بهراد رو انتخاب کنم اما...اما چی میشد که یه راه بهتر جلو پام قرار داده میشد؟
چی میشد اگه میتونستم فرار کنم و برگردم پیش خونوادم!
دلم برای مامان، بابا، خاله، مینا و حتی...حتی دلم برای میلاد هم تنگ شده بود.
چی میشد اگه یبار دیگه میلاد رو میدیدم یا از اینکه حالش خوبه و مشکلی نداره مطمئن میشدم!
کاش از مامان بابا هم یه خبری میگرفتم و متوجه میشدم که دارن چیکار میکنن و تو چه وضعیتی ان...
کاش، کاش، کاش و هزار کاش دیگه، میدونستم که اینجا نشستن و حسرت خوردن هیچ فایده ای واسم نداشت!
اینم میدونستم که حتی نمیتونم فرار کنم و برگردم پیش خونوادم چون قبل از اینکه بهشون برسم، بهراد یه بلایی سرشون میاورد و اینطوری من نابود میشدم...
از روی مبل پاشدم و با اعصاب خوردی مشغول راه رفتن شدم.
خدایا خودت یه راهی جلوی پام بذار، خودت کمکم کن تا از زندگی نکبتی نجات پیدا کنم.
_ خب؟ تنها موندی؟ فکراتو کردی؟ به نتیجه رسیدی؟
با شنیدن صدای بهراد از فکر بیرون اومدم و به سمتش برگشتم و گفتم:
_ قرار نبود تصمیمی بگیرم که بخوام به نتیجه ای برسم
|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨
#برزخ_ارباب
#پارت_537
سینی قهوه ای که تو دستش بود رو روی میز گذاشت و گفت:
_ چرا دیگه، قرار شد بین بدتر و بدترین یکی رو انتخاب کنی
سرم رو پایین انداختم و آروم گفتم:
_ بدتر
_ خوبه، پس منو ترجیح دادی
_ انتخاب دیگه ای دارم؟
_ انتخاب عاقلانه نه ولی احمقانه چرا
پوفی کشیدم و چیزی نگفتم که سینی رو به سمتم هول داد و گفت:
_ قهوه بخور
یکی از فنجون ها رو از داخل سینی برداشتم، یکم ازش خوردم.
بهراد هم مثل همیشه قهوه ی داغ و تلخش رو یه نفس خورد و گفت:
_ خب بریم سراغ بحث بعدی
_ چه بحثی؟
_ ازدواج داخل ایرانمون که به لطف تو نابود شد و نیمه کاره موند
فنجون رو روی میز گذاشتم و با اخم گفتم:
_ چرا به لطف من؟
_ چون تو به پلیسا خبر دادی
پوفی کشیدم و زیرلب گفتم:
_ انگار اون همه تو گوش خر یاسین خوندم
_ چی گفتی؟
_ گفتم من پلیسارو خبر نکردم
_ اما یه چیز دیگه شنیدم
_ اشتباه شنیدی
چشم غره ی وحشتناکی رفت و گفت:
_ شنیدم، درست هم
1401/12/15 23:11