میکشنا، خودتو اذیت نکن
چشمام رو بستم، یه قطره اشک از چشمام افتاد پایین و گفتم:
_ اونا خیلی وقته دارن عذاب میکشن
بطری آب معدنی رو از داخل داشبورت برداشت و گفت:
_ بیا بخور گلوت تر بشه
بطری رو گرفتم که در ماشین رو بست و رفت سمت راننده سوار شد و گفت:
_ بریم خونه
سرم رو تکون دادم و چیزی نگفتم که ماشین رو روشن کرد و با سرعت شروع به حرکت کرد...
|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨
#برزخ_ارباب
#پارت_414
بعد از حدود بیست دقیقه به خونه ی خاله و اون کوچه ی کذایی رسیدیم.
بغض تو گلوم رو با آب دهنم قورت دادم و گفتم:
_ کاش میتونستم برم خونمون
کمربندش رو باز کرد و گفت:
_ قربونت برم منم برای همین میگم بیا برو حقت رو از اون خونواده ی ظالمت بگیر
_ الان حالِ دلم خوب نیست
_ درکت میکنم، هرموقع حالت خوب شد برو
همینطور به روبروم زل زدم و چیزی نگفتم که دستش رو روی بازوم گذاشت و گفت:
_ اینا حاصل زحمت پدر و مادرت تو چندین ساله، دلت میاد؟ حیف نیست؟
_ حیف مامان و بابام بودن که دیگه نیستن
شونه ام رو فشار داد و آروم گفت:
_ نمیدونی چقدر دلم تنگ شده برای مادرت، نمیدونی چقدر سخته وقتی میبینم یه خونواده ی دیگه تو اون خونه زندگی میکنن!
حرفاش حالم رو بهتر که هیچ، بدتر کرد و اشکام دوباره روی صورتم سرازیر شد...
_ خوشبحالت خاله پروین، حداقل تو تا آخرین لحظه ها هم پیشش بودی!
آه پر از دردی کشیدم و گفتم:
_ نمیدونی چقدر دلم میسوزه از اینکه چرا اون کار احمقانه رو کردم!
_ هنوز نمیخوای حرف بزنی از اون یه سال؟
|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨
#برزخ_ارباب
#پارت_415
چی میگفتم آخه؟ از حماقتم؟ از نابود کردن خودم و خونواده ام؟ از بیچارگیم؟!
از چی حرف میزدم براش، از کجا میگفتم...
اصلا مگه حرف زدن دردی ازم دوا میکرد که بخوام چیزی بگم!
_ بیا بریم داخل بعد حرف میزنیم
از ماشین پیاده شدم و پشت سر خاله به سمت در رفتم.
در رو که باز کرد با خستگی رفتم داخل، کفشام رو درآوردم و وارد سالن شدم!
_ عزیزم تو برو استراحت کن من موقع شام صدات میزنم
به سمتش برگشتم و همینطور که به پایین نگاه میکردم، گفتم:
_ اگه...اگه مزاحمتونم، توروخدا بی رودربایسی بگید من یه جایی رو پیدا...
حرفم رو قطع کرد و با اخم گفت:
_ این حرفا چیه؟
_ جدی میگم
_ یادگارِ بهترین دوست و همدم من، تو خونه ی من مزاحم نیست، مراحمه!
دهنم رو کِشیدم تا حداقل یه لبخند به این همه مهربونیش بزنم اما انگار نتونستم پس آروم گفتم:
_ ممنونم
_ ممنون واسه چی؟ اینجا خونه ی خودته
خواستم چیزی بگم که دستش رو جلوی صورتم گرفت و گفت:
_ عزیزم برو استراحت کن، الان
1401/10/23 20:35