The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

داستان زندگی شما

413 عضو

خب بعد 15روز عقد کردیم پدشورم یه مراسم کوچکی با هزینه خودش توخونش گرفت.اینم بگم موقع خرید مافقط یه شلوار با پیراهن یه کفشی برا علی خریدیم دیگه هچی.اونا سرویس طلا وحلقه با پسند خودم برام برداشتن.6ماه عقد بودیم ما تو عقد هیچکار از لحاظ رابطه نکردیم چون میترسیدم حاملع شم.مادرم میکشتتم.کل 6ماه همراه شوهرم بودم خونه مادرم یه چند ساعت تو هفته میرفتیم زودی برمیگشتیم.مادرم ناراحت بود دختر عقد کرده نباید همش خونه مادرشور باشه میگف خار میکنی خودتو.هفته اول عقد فهمیدم دهنش بو سیگار میداد به روش نیوردم تا یه شب تویه مهمونی رفته بود بیرون کشیده بود تمام جونش بو گرفته بود مادرش اومد گفت علی واقعا ازت توقع نداستم گریه شد رفت منم رفتم تودسشویب جلو آیینه گریه میکردم ای خدا این معتاده بدبخت شدم با چشم قرمز اومدم بیرون همه گفتن چطوری گفتم هیچی شبم اوجا دوتا قاشق غذا خوردم.سریع زودتر از مادرشورم اومدیم خونه ایقد خودمو زدم گریع کردم چرا ایکار کردی این کارا خوب نیست من دوست ندارم.قسم میخورد دیگه ایکار نمیکنم شب رفتم توهال کنار مادرشورم خابیدم اون تو اتاق تاصبح باصدای بلند گریه میکرد.

1403/02/16 19:54

ولی بعد چند روز باز کارشو تکرار کرد ادامس میخورد من نفهمم یا مسواک میزد عطر میزد فایدع نداشت بواز دهنش میومد بیرون من تواین جور چیزا تیز بودم.حس بویایی قوی دارم.اهل رفیق بازی دروغ بود.دیگه گفتم کار گچ کاری تموم کن نمیخام بری هرچی هست مال کاره میری کار ازاین کارا بکنی.بهش مشکوک شدم این کارا دبگه هم میکنه رفتم در کمدشو باز کردم بزور نمیزاشت اخه.دیدم ناس توکمدشه. برداشتم دادم پدر شورم هرچی التماس کرد مال قبلع نده .ولی دادم.از پدرش خیلی میترسه.پدرشم تهدیدش کرد.دیگع قرار شد کارش تحویل بده بربم یه استان دیگه زندگی کنیم هم بخاطر کارش هم بخاطر رفیقا بدش.اومدیم استانی که خالش بود 4ماه خونشون بودیم بالاخرع پدرشورم یه اپارتمان کوچکی برامون گرف.دوران کرونا بود عروسی نگرفتیم.راستی من موقعی خونه مادر شورم بودم رفتم کنکور دادم 3ماه اخری نخونده بودم یادم رفتع بود ولی بازم قبول شدم بازم خداروشکر کرونا بودمجازی توخونه میخوندم.اومدیم خونه. خودمون گفتم علی هرکار کنی نمیتونی بوی دهنت قایم کنی من میفهمم دیگه سیگار گذاشت کنار بعد چند وقت متوجه شدم که دهنش اینبار بوی تریاک میده وای چقدبخاطر کاراش گریه میکردم


1403/02/16 19:54

ولی بعد چند روز باز کارشو تکرار کرد ادامس میخورد من نفهمم یا مسواک میزد عطر میزد فایدع نداشت بواز دهنش میومد بیرون من تواین جور چیزا تیز بودم.حس بویایی قوی دارم.اهل رفیق بازی دروغ بود.دیگه گفتم کار گچ کاری تموم کن نمیخام بری هرچی هست مال کاره میری کار ازاین کارا بکنی.بهش مشکوک شدم این کارا دبگه هم میکنه رفتم در کمدشو باز کردم بزور نمیزاشت اخه.دیدم ناس توکمدشه. برداشتم دادم پدر شورم هرچی التماس کرد مال قبلع نده .ولی دادم.از پدرش خیلی میترسه.پدرشم تهدیدش کرد.دیگع قرار شد کارش تحویل بده بربم یه استان دیگه زندگی کنیم هم بخاطر کارش هم بخاطر رفیقا بدش.اومدیم استانی که خالش بود 4ماه خونشون بودیم بالاخرع پدرشورم یه اپارتمان کوچکی برامون گرف.دوران کرونا بود عروسی نگرفتیم.راستی من موقعی خونه مادر شورم بودم رفتم کنکور دادم 3ماه اخری نخونده بودم یادم رفتع بود ولی بازم قبول شدم بازم خداروشکر کرونا بودمجازی توخونه میخوندم.اومدیم خونه. خودمون گفتم علی هرکار کنی نمیتونی بوی دهنت قایم کنی من میفهمم دیگه سیگار گذاشت کنار بعد چند وقت متوجه شدم که دهنش اینبار بوی تریاک میده وای چقدبخاطر کاراش گریه میکردم


1403/02/16 19:55

خب.راجب جهازم یه توضیحی بدم.یه‌چیزایی مادرم دوران راهنمایی بودم تکه ها کوچیک گرفته بود.50میلیون وام ازدواجم مبل یخچال فریزر تخت هود میز تلویزیون گرفتم .بقیشم خدا خیری به ادمای خیر بده کمک کردن .زمانی اینا اومدن خاستگاری من ما 3تا اتاق داستیم دسشویی حموم تو حیاط.خونموم کوچک بود.یه اشتباه خیلی بزرگ که کردم دوران عقد به مادرشورم گفتم وسیلام میارم خونه شما که بزرگه جا دارین.قبول کرد.یه سری چیزا وسایلا برقی عمم داد واونایی که خیرا کمک میکردن همه رفتن خونه مادر شورم .مثلا دوتا لباسشویی دوقلو هایر داده بودن که مادر شورم فروخت ویه پولی گذاستیم روش لباسشویی اتوماتیک گرفتیم.یا مثلا عمم یه اتو داده بود یه خانم دیگه ای یه اتو دیگه.دوتا اتو مادرشورم میرف دم مغازه ها میداد یه خوبشو میگرف.همیجور دم مغازه ها میرف جابجایی انجام میداد تا کاملش کرد به قول خودش.که خدا خیرش بده.اشتباهی ما کردیم نباید میزاشتم خانواده شوهرم خبر دار شن سیاست نداشتیم توکارامون همش سادگی به خرج دادن خانوادم.که الان خیلی جاها مادرشورم نشسته سرکوفت زده

1403/02/16 19:57

که این هچی نداشته همه وسیلاش ما خریدم.مادر شوهرم توانباری خیلی ازوسیلایی که به اسم من بودم یادگار عمم هست یایه وقتایی خالم مجردیام اصلاح میکردم مثلا هردفعه یه چیزب برام میورد مثل نمک دون.عمم کرونا گرفت مرد.من این یادگاریا به اسم من هستن مادرشورم تو انباریش تودوتا کمد قایم کرده.نمیدونم روچه حساب برداشته .زبونم ندارم بگم فقط گفتم خدا.چون یه ادم سیاست دار تو دار زیرک زرنگ بداخلاقی هست.من تازه متوجه شدم اخلاق شوهرم به مادرش رفته.مادر من بابت همین چیزا ناراحته چرا باید وسیلا منو قایم کنه.یبار یادمه گفتمش گفت میخای چکار کنی تو زیادی هم وسیله داری.من دادم به یه کسی که نیاز داشته.دروغ میگف یبار پنهونی رفتم نگاه کردم دیدم تو کمد هستن.بعد اگع میخای به کسی بدی باید من راضی باشم چون به اسم من دادن.بعد یه چیزایی من توخونه مادرشورم میدیدم تعجب میکردم.مادر شور من دختر نداره 4تا پسر داره.مثلا برادر شوهر سومیم میرفت یه پیاله ماست برداره جیغ میزد پدشوهرمو صدا میکرد حسین بدو قابلمه رو خالی کرد.با این همه دارن.خیلی ادم ننگیه.ولی ما که نداشتیم اگه غریبه ازدرمون میومد تو قابلمه ماست که هچی مادرم چکارمیکنه

1403/02/16 19:57

من ایجور چیزارو میدیدم خیلی برام تعجب بود.الانم تو خونشون دسشویی میرم میگه چقد اب میریزی قبض اب زیاد میاد.بگذریم
من موقعی اومدم خونه خودم نزدیکی داشتم توعقد اصلا.من پردم خون نیومد نمیدونم چرا ولی دردم اومد. من بعد3سال حامله شدم ازهمون اولم جلوگیری نداشتم.یبار3ماه دور کردم بی بی چک میزاشتم منفی میشد.گفتم برم سونو بشم شاید حامله باشم ولی نبودم دکتر گفت تخمدونات ضعیفه. کلی قرص داد من یکی دوروز خوردم بقیش انداختم بیرون گفتم خدا بخاد بهم میده یخورده بد قرص دارو هم هسم.
من تواین شهر غریب فقط خاله شوهرم هست.دیگه کسی نیست.3ساعت تا شهرخودموم فاصلیه.خاله شوهرم با یکی ازدهمسایه ما که دوستش بود منو آشنا کرد وشروع به اومد رفت کردیم.من خودم چون خاطره بدی از دوست رفیق داشتم دیگه به کسی اعتماد نداشتم.این زنه روکه اسمش افسانه بود خاله شوهرم پاش به خونه ما باز کرد.من گواهی نامه رانندگی گرفتم.علی ماشین میبرد سرکار .یه موقعه هایی که ماشین بود همسایه میگف بریم مسجد.منم قبول کردم.میگفتم افسانه خانم مسجد نزدیک خونمون هست چرا بریم مسجد راه دور.میگف من اون مسجد بیشتر دوست دارم.

1403/02/16 19:57

بااین وجود هنوز کارای خلاف شوهرم اذیت کردناش رفیق بازیاش بداخلاقی دست بزن گه گاهی داشت.من همش کارم گریه بود.همش باخوبی برخورد میکردم که میتونم درسش کنم بهش محبت میکردم.فکر میکردم کمبود محبت داره.من برای هیچکس نمیتونستم اینارو تعریف کنم فقط به مادرشورم میگفتم میگف باید قلقش بیاد دستت دلبری کن .خوب میشه حالا .ازاین حرفا.که هیچ فایده ای نداشت از پدرش میترسید بع پدرشورم‌گفتم میگف ماشین اززیر پاش میکشم بنظرتون این شد راه حل.به خانواده خودم هچی نمیگفتم چون میدونسم بگم فایده نداره ابرو شوهرم میرم خودم درسش میکنم همش میگفتم.واااای چقد صبور بودم.
چون اگه بع مادرم میگفتم ادم سادیه میرفت میشینه کل روستا خبر میکنه .یا به فکر طلاق ایجور چیزا.من تمام درد دلام با این همسایه افسانه میکردم اونم ناراحت میشد.تااینکه یبار میرفتیم مسجد توراه بهش گفتم من 2ماهی هست پریود نشدم میدونم حامله نیسم.گفت نه حامله ای .رفت برام بی بی چک خرید گفت دستم خوبع بزار ایشالله هسی.فرداش ساعت 6صبح گذاشتم دیدم دوتا خطش قرمز شد زدم زیر گریه باورم نمیشد.زنگ زدم افسانه بیا ببین این درسته.اومد گفت اره مبارکه.

1403/02/16 19:58

بعد دوران بارداری خیلی سختی داستم 8ماه زایمان زودرس گرفتم دهانه رحمم 2سانت بغز سده بودبیمارستان بستری شدم.چون شوهرم اذیتم میکرد منم با خودم لج میکردم مثلا خودمو مینداختم روشکمم زیر کابینتت تمیز میکردم .بااینکه زایمان زودرس گرفتم مادرم دوباره بعد بیمارستان بخاطر من اومد کارام بکنه من استراحت کنم.مادرمم بااین افسانه همسایه اشنا شد میرف خونشون میومد.اون زنه خبر میبرد برا مادرشورم که مادر فاطمه کاراش نمیکنه میا پیش من محفل میکنه.به شوهرم گفتم برام ماماخصوصی بگیر قبول کرد لحظه اخر مادر شورن گفت پول الکیه نده دردا باید خودش بکشه منصرفش کرد.منم 20شهریور همراه مادر وعلی رفتم ببینم بچم به سر هست پیش دکتر .که دکتر دستکاریم کرد افتادم سر خون ریزی گفت دهانه رحمت 4سانته زاییدنی هسی برو بیمارستان.39هفته بودم.هیچ دردی نداشت رفتم بیمارستان ساعت 1ظهر.بستریم کردن امپول فشار دردم شروع نشد کیسه ابمو پاره کرده ساعت 12شب ولی ساعت4صبح 10سانت کامل بودم بچم نمی اومد همش امامارو صدا میزدم کمکم کنید.پرستار میگف مارو صدا نکن بروسر دسشویی زور بزن کله بچه اومد بیرون صدام بزن.خیلی اذیتم کردن بیمارستان خوبی نبود.

1403/02/16 19:58

ساعت 12ظهر 21شهریور 1402دیدن ضربان قلب بچه نمیزنهمن فشارم رو 18رفته بودن دست پاچه شددن گفتن اورژانسی .زنگ زدن دکتر اومد رفت رو تخت با دستگاه وکیوم بچمو کشید بیرون.پشت سرش ضربه خورد برن ان آیسیو بخیه زده بودن پشت کلشو.اکسیژن نداشت اولش تو دستگاه بود.من بااون حال بدم 26تا بخیه خورده بودم پارگی زیاد وخونریری زیاد از پاهام میریخت خون توکفشام خومدمو میکشوندم تا ان آیسیو شیر میدوشیدم باسرنگ از گوشه لبش میدادم.نوار مغز ازش گرفتن دکتر گفت خداروشکر نرماله.دوباره گفتن تو خونن عفونت بوده بچتم توخونش عفونته زردی هم داشت.5روز تنها من تو بیمارستان کنار بچم بودم.سینمو نمیگرف.هشکی نمیزاشتن پادرار بیاد .حالا توبیمارستان این غصه ها داشتم .خدا خدا میکردم مادرم علی دعواشون نشه.ولی خیلی دعوا کرده بودن بابت اینکه چرا برا من ماما نگرفته چرا بیمارستان خوبی پول نداده ببره.
بعد 5روز مرخص شدیم اومدیم خونه میاس دعوا ها مادرم وعلی ببینم خودمو میزدم از هوش میرفتم.مادر منم یه جاهایی تقصیر داشت میبایس بخاطر حال من تحمل کنه هچی نگه.ولی رفت تو اتاق علی رو زد.ای خدا .دیگه بنظرتون نباید افسردگی میگرفتم با این وجود.


1403/02/16 19:59

من دوران بارداری با خودم میگفتم که بعد اینکه زاییدم طلاق میگیرم چون توبارداری خیلی اذیتم کرد الکی الکی.من تو زندگیم هیچ زمانی تقصیر کار نبودم صبور بودم ولی اون همش دنبال بهونه.تا اینکه نذر کردم بچم خوب شد ببرم مشهد.فکنم بچم 3ماه داشت پدرم گفت میای بریم مشهد .منم به علی گفتم گفت باش برو.رفتیم اوجا مادرم اوجا دیگه علی نبود منو خیلی اذیت کرد که چرا اینو اوردی من خیلی ناراحت شدم.پتو بچمو تو حرم گم کرد هوا سرد بود.از اعصبانیت زد فلاکس بچه رو صحن انقلاب جلو مردم شکوند گفت وسیلات دست خودت باشه.راحتیت میخای پتو دادی دستم کیف بچه دستم منم بچه کیف بغل زدم با گریه رفتم سمت مسافرخونه.دیگه پدرم دید ناراحتم رفت برام پتویی خرید.پدرم خیلی منو دوست داره.دستا منو ماچ میکنه میگه تو عزیز منی.بعد اومدیم خونه.همسایمون دوران بارداری یه وقتایی برام غذا درست میکرد حالم بد بود.بعد زاییدنم بچمو حموم میبرد.دیگه بهش اعتماد داشتم بنظرم زن خوبی میومد.

1403/02/16 19:59

منو همسایه که مسحد میرفتیم یه خانمی بود از خیرین مسجد ,2تا پسر بزرگ مجرد داشت.اولی 40سال دومی 37.که همسایه بااین خانواده اومد رفت داشت.بگو که من بعدا فهمیدم بخاطر پسر بزرگی این میخاسته بره این مسجد.
اسم این پسر بزرگی محسن بود.یه شب همسایه بعد اینکه از مشهد اومدم ،اومد پیشم علی شبکار بود.یه وقتایی شبا میومد تا نصف شب محفل میکرد.بعد این همسایه گفت فاطمه یه چی بگم گفتم بگو گفت علی شبکاره بیا این محسن بیاریم خونت اوجاس دست بزنیم ببینیم مردی داره یانه که 40سالشع ازدواج نمیکنه.البته این خاستشو یبار دیگه تو پیام فرستاده بود که گوشی کنار خودم بود سریع خوندم پاک کردم ازعلی دیده بود میکشتتم.دیگه نمیدونست هچی نیسته فکر بد میکرد.بعد تو خونه اینو مطرح کرد.من ایقد بهش اعتماد داشتم فک میکردم داره شوخی میکنه یا میخاد منو امتحان کنه.منم رو خنده گفتم زنگ بزن حرف بزنیم باهاش.گفت من که شمارش ندارم ازتو گوشی شوهرم باید پیدا بنظرم دروغ میگف داشت.من گفتم همسایه میاد ایجا یه بلایی سرمون میده میکنتمون.گف نه بابا من میشناسمش این بی عرضه تراز این حرفاست.اگه بزنیشم سرش بالا نمیاره.بعدگف ایقدنترس هچی نمیشه

1403/02/17 00:31

بعد هعی میگف من گفتم نه نمیشه یبار علی میاد میبینه میگف هچی نمیشه نیم ساعت میاد زود میره.خودش دید داره خیلی اصرار میکنه ومن قبول نمیکنم یدفعه گفت فاطمه یه چی بگمت قول میدی به علی نگی گفتم باشه گفت قسم بخور قسم خوردم.گفت توکه رفته بودی مشهد 3تا کفش مردونه پشت درخونت بوده من برای علی آش برده بودم دیدم دارن مواد مخدر میکشن تمام خونه دود بود.من شروع کردم گریه کردن خودمو زدن گفتم حیف این بچه به این عزیزی برای این پدر.همسایمون همش میگف حیف تو برای این علی تو خشگلی اگه تو شهر ما بودی چه کسایی میگرفتمت اصلا نگاه به خانواده هم نمیکنن.فردا شبش میشد شب یلدا من قرار شدوسیلام جمع کنم زنگ زدم پدرم علی اضافه کاره بیاد دنبالم شبی.پدرم ماشین نداشت با شوهر خالم اومدن دنبالم.تمام مدارکا جمع کردم سند خونه لب تاب سرویس طلا.لباسا بچه خودم.که برم طلاق بگیرم.یه نامه براش نوشتم به علت رفیق بازی معتاد دست بزن بی نمازی دروغگویی.دارم میرم خیلی پات صبر کردم که همه چی بین خودمون باشه خودمون درسش کنیم همه راهی امتحان کردم ولی توخوب نشدی همش قسم الکی خوردی باز به کارات ادامه دادی.نامه گذاشتم رو اوپن.رفتم روستا

1403/02/17 00:31

نه دیگه من درخواست همسایه قبول نکردم رفتم روستا.حدود چند ماه قبلش من خاب این همسایه رو دیده بودم.که سوار ماشین بودیم باهم میخاسیم بیاییم خونه هعی میگف ازاین ور برو ازاون ور برو تااینکه به بیابونی رسیدیم من زدم توصورتم دیدی گم شدیم حالا چکار کنیم از کجا بریم.اونم میخندید میگف اشکالی نداره راهمونم که گم کردیم پیدا میکنیم اینو خاب دیدم.حتی یبار ازم پرسید یه زن شوهرداری پسر مجردی روهم دوست داره میشه شرعیش کرد من گفتم نه نمیشه برای شوهرش حرام میشه.گفت تو بلد نیسی گفتم میخای از خالم بپرسی گفت باشه.شماره خالمو گرفتم براش اونم گفت نمیشه حرام میشه برا شوهرش.بعدا که اون نبود خابمو برای خالم تعریف کردم.گفت فاطمه این ادم درستی نیست خدا تو خابت اورده میبرت راه بد بعدم میگه اشکالی نداره.
من برم بچم حالش بده شوهرمم الان میاد
دیگه خیلی. نمونده بعدا میگم

1403/02/17 00:32

دیگه هر اتفاقی میوفتاد همسایه بهم خبر میداد.فرداش مادرشور وپدرشورم رفتن خونه ما به علی یاد داده بودن برو شکایت کن خونه رو ترک کرده نفقه بهش تعلق نگیره عدم تمکین گرفته بود.من نمیخاستم شکایت کنم وقتی همسایه گفت رفتن شکایت توهم یه حرکتی بزن.منم رفتم دفتر خؤنه عقدمون مهریمو گذاشتم اجرا.نفقه خودمو بچمو از طریق دادگاه گذاشتم اجرا .تو فررمانداری پلیی +10رفتم یارانه خودمو وبچمو جدا کردم.مادرم گف مانداریم بدیمت .من یع انگشتری داشتم فروختم 5میلیون باهاش این کارا انجام دادم ماشین نداشتم همش پول تاکسی میاس بدم.
بعد زایبدنم شوهرم عذاب وجدان داشت که که پول ماما نداده.بخاطر همین گفت دندونات ارتودنسی میکنم هزینش 55میلیون شد که چک داده بود ورفته گوشی برای خودش خریده بود باز چک داده بود.من تمام حساباش مسدود کردم.چکاش برگه شد.همراه پدرم دوباره مجبور بودم هرماه بخاطر درمان دندونام بیام 3ساعت راه خیلی سختم بود بچم کوچک پیش مادرم.این روزا بچم اصلا مادری نمیدید.چشام مثه روانیا شده بود از غصه.تا 3یا 4روز اول برام مهم نبود.بعدش منتظر منت کشی زنگ پیام علی بودم که خبری نمیشد.مادرش قشنگ پشتش بود.


1403/02/17 00:32

من نمیدونم واقعا این دلش برا بچش تنگ نمیشد.علی رفته بود دوربینا مجتمع رو‌چک کرده بود برده بود دادگاه از دست شوهر خالم وپدرم شکایت کرده بود که اومدن منو بردن.خالم بهم گفت فاطمه چجور بااین سرعت چک کردن فهمیدن احتمالا کار همسایه هست خبرکشی میکنه.یه خورده شک کردم.ولی بعدا دیدم تمام فیلما حیاط مجتمع اون ساعت توگوشی علی بود واقعا چک کرده بود20روز گذشت خبری نشد زنگ زدم داییم گفتم میخام باهات حرف بزنم.گفت بیا خونه ننجان.من رفتم بهش گفتم دایی،همسایه راجب علی ایجور گفتع که بارفیقا داشته مواد میکشیده.بعد به داییم گفتم من تواین 3سال نیمی تواین خونه بودم همسایه آش نپخته برام بیاره حالا من نبودم آش پخته برا علی ببره احتمالا داره دروغ میگه.بعد داستان این پسره محسن مسجدی که همسایه بهم چی گفته براش گغتم.داییم گف وااای چرا اینا زودتر نگفتی.بگو که این اومده دروغ گفته راجب علی که نظر منو تغییر بده ومن متنفر بشم بااون همکاری کنم.خدا ایقد دوسم داشت که میخاست من بااین قهر این زنه رو بشناسم دیگه داییم گفت جوابش نده ادم درستی نیست.منم دیگه جواب ندادم.روز 21قهرمون داییم زنگ زد که برادر شوهرت به من زنگ زده

1403/02/17 00:33

زنگ زده بیا آشتیشون بدیم اینا بچه دارن حیفه زندگیشون ازاین حرفا.داییم زنگ زد به من چکار کنم.میخای بیای حرفاتون بزنی ببینی چی میگن.من گفتم باشه امشب خونتون قرار بزار تنها بیاد مادر پدرش نیان دخالت کنن.گفت باشع.من یخورده خوشحال شدم.خانما من اولش علی اومد خاستگاریم دوسش نداشتم.ولی بعد 3سال زندگی وابستس شده بودم دوسش داشتم زندگیم دوست داشتم نمیخاستم خراب شه.من خیلی ازش قول گرفته بودم خیلی بهش فرصت داده بودم ولی رو قولاش نمی موند.
دیگه شب شد کیف بچم‌اماده کردم دایم اومد دنبالم رفتم خونشون.راستی پدرمم تادر ماشین داییم اومد که باهام بیاد.داییم گفت مجید من قول دادم پدر مادرا نباشن.شما نیا.بعد پدرم‌ به داییم گفت یعنی نمیخای من بیام خونت دفعه اولش بود میخاست بیاد اوجا.داییم گف منزل خودته.دیگه از پدرم قول گرفت که هچی اوجا نگه.ما خونه داییم منتظرشون بودیم دیدم علی بادایش وبرادرش وزن برادرش که جاری منه ازتو دوربین دیدمشون من گفتم اوه چقد برداشتن اوردن مگه میخان بیان دعوا.علی فهمید پدر منم اومده نمی اومد داخل میگف دایی پدر مادر منم میخاسن بیان نذاشتم ولی شما زدی زیر قولت.داییم راضیش کرد اومد تو


1403/02/17 00:33

بعد من تو اتاق بودم علی ودایی من ودایی علی اومدن تو اتاق .در حضور دوتا دایی حرف میزدیم.من گفتم این حالت عادی نداره سریع از کوره در میره بخاطر تریاک کشیدنش اومده بود خونه که من فهمیدم درصورتی هاشا میکردم الکی میگی بنظرت میا من کاری نکردم.عصبانی شد گوشیم زده تودیوار شکست.این تعادل نداره.بعدش دوباره برام یه گوشی دیگه خرید.من حواسمم نبود گوشیم رو کناره نزدیک علی بود چشمش خورد بهش برداشت گذاشت جیبش گفت دلم میخاست شکستم اینم خودم پول دادم برمیدارم.اصلا خوب نشده بود که هچی قلدور شده بود.من باز میگفتم این اهل رفیق بازیه دروغ میگه نماز نمیخونه اهل مواد مخدره.توکمدش تو عقد ناس پیدا کردم.بعد گفتم احتمالا بنگ سیگاری میزنه ایجوری حالت عادی نداره.دیگه تمام کاراش ریختم وسط.بعد علی گفت از چوب تو گذشته خودت بزنی بوش بلند میشه.من تعجب کردم اب دهنمو قورت دادم بهش اخم کردم دیگه هچی نگفتم.دوباره دوتا دایی ها شروع کردن حرف زدن اینا.پدر من بزور میخاست بیاد تو اتاق که نذاشتن علی داد میزد بروووو تو وزنت زندگی منو خراب کردین.منم میگفتم سر پدر من داد نزن.علی یدفعه بچه بغلش کرد گفت میخای بیای زندگی کنی بلند شو


1403/02/17 00:34

بلند شو وسیلات جمع کن بریم.اگه نمیخای من رفتم با بچه.اومد که از در حال بره بیرون ،پریدم‌جلوش کلید تو در بود در قفل کردم کلید گذاشتم تو جیبم گفتم کسی حق نداره از اینجا بره .به داییم گفتم بیا اتاق کارت دارم.گفتم دایی من الان مغزم کار نمیکنه بنظرت چکار کنم.گفت دایی من چی بگم.تو باید باهاش زندگی کنی .چند بار بردمش تو اتاق دایمو باز همین جواب داد.رفتم تو اتاق تنهایی بااینکه اون شب اصلا مغزم کار نمیکرد با خودم گفتم این گوشیم گرفته دیگه نمیده بخامم شبی بگیرمش خونه داییم میا جنگ کنیم زشته در همسایع ابرو دارن.اخلاق علی تو دسم بود تاحدودی که این الان داغه یکم بگذره اروم میشه .تصمیم گرفتم وسیلام جمع کنم برم.البته وسیلا اصلی خونه پدرم بود مدارکا.به همه گفتم ببینید جلو شماها دارم میگم من یبار دیگه بهش فرصت میدم ولی بقران این فرصت اخره دیگه خودش میدونه.من زندگیم بچم وعلی دوست دارم نمیخام خراب شه.دیگه به دایی علی گفتم اگه کوچک ترین بویی فهمیدم نصف شبم باشه باید بیای اینو ببری ازمایش.قسم جون بچه هاش خورد گفت باشه.پدرم گفت علی اگه فاطمه اذیت کنی میام میبرمش‌ علی برگشت پدرموبزنه داییم جلوش گرفت.


1403/02/17 00:34

با تندی علی میگف باز میگی میای میبری کارت به زندگی من نباشه دخالت نکنید زندگی من خراب نکنید.من وسیلام جمع کردم.باز رفتم همراه دایی علی ازخونه پدرمم همه رو برداشتم.رفتم خونه پدر شورم.که همه کم مهلم کردن .علی گفت من میرم خونه کار دارم دادگاه تو فردا همرا برادر من میری تمام شکایت پس میگیری.حسابام از مسدودی در میاری گفتم باشه.فردا تمام این کارا انجام دادیم تاظهر.دوروز بعدش پدرشور مادرشورم اوردنم خونم.ازاون موقعه علی دنبال مواد نرفته.نمازشم میخونه.فقط خونه مادرش شهرستان میرییم اوجا یکی دوتا رفیق داره میره سری بهشون میزنه دیگه نمیدونم منحرفی دامن اینم میگیره یانه.اخلاقشم کمی تغییر کرده.داییم بهش گفته بود اعصبانیتت کنترل کن.دور همسایه هم ازهمون موقع خط کشیدم خودش دیگه فهمید دیگه نیومد زنگم نزد.الانم بااین شرایط دارم زندگی میکنم .علی با پدر مادرم خوب نی فقط یه روز منو میبره دیدنی کنم روز بعدش میاد دنبالم میبرم خونه پدر خودش.دیگه اوجا هم راحت نیسم بی احترامی بهم میشه مثلا مادرشورم میگه ساعت چنده میگم چشمم نمیبینه میگه کوری.پدرشورم یبار بهم گفت لولی.هیچ وقت نمیبخشمشون.دعاکنیدعلی سمت خلاف نره


1403/02/17 00:34

همگی بادلای پاکتون دعا کنید شوهر فاطمه خانم سربه راه بشه و دنبال مواد نره

1403/02/17 00:35

مرسی از شما که داستان فاطمه جونو به اشتراک گذاشتین برا ما 🙏🙏🙏😘

1403/02/17 00:49

خواهش می کنم ❤

1403/02/17 02:01

سلام دخترا شبتون بخیر .....
داستان جدیدی می‌خوام بزارم که سرگذشت یکی از دوستان بلاگه....ولی از اونجایی که تمایل داشتن ناشناس گذاشته بشه برا من فرستادن من براتون میزارم .....
بدور از قضاوت داستانشونو می‌خونیم 🙏

1403/02/17 23:20

پارت 1
سلام
من‌دختر دهه هشتادی هستم
اهل البرز
امیدوارم که قضاوت نشم ❤️
بهمن سال 96 بود
روز 22بهمن‌بود یکی زنگ زد به مادرم که منو خاستگاری کنه
مادرم گفت نه اصلا.خیلی سنش کمه و نمیشه
28اسفند باززنگ زدن.پدرم‌گفت اشنان زشت میشه بزار بیان ی چای شیرینی بخورن و میگیم سنش کمه و تموم
3اسفندبود داشتم بارلم حسین صحبت میکردم که مادرم‌اومد تو اتاق گوشیو‌گذاشتم‌کنار.گفت که فردا خاستگار میاد
گفتم باشه
برام مهم نبود
چون 1سال بود با حسین بودم‌و قصدمون ازدواج بود اونم بد 3سال نه الان
حسین 2بار اومده بود خاستگاری و 18 ساله بود
4اسفند فرا رسید.ظهر ناهار خوردیم جمع کردیم خونه رو‌مرتب کردیم
یهو بارون زد 🥺خیلی قشنگ میبارید
ساعت 3 اومدن خاستگارا
زنگو‌زدن بابام و مامانبزرگم و مامانم رفتن دم در
درو که باز کردن داشتم از پنجره‌نگاه میکردم‌ببینم پسره چطوره
دیدم ی پسرخووووشگل و خوش اندام.وووی دلم قنج رفت
اومدن داخل خوش امد‌گویی کردیم من‌داشتم باچشام میخوردم پسره رو
ولی اون سرب زیر بود اصن نگا نمیکرد
خیلی جذاب بود بنظرم خیلی🥲🥺وای که عاشقش شدم.رفتیم اتاق صحبت‌کنیم
گفت متولد چندی گفت 83.ی سوت ارومی زدگفت اوووووو من‌72😆😆
ادامه....

1403/02/17 23:21

پارت2
خلاصه که پسندشد و رفتن
2روز بعدش صیغه محرمیت خونده شد.کل اون دوروزو بادوستام درمورد این پسره حرف میزدم دوستداشتم بیادببینمش تو یه نگاه انگار عاشق شده بودم
دوروز بعد اومدن ساعت 5 غروب بود که صیغه محرمیت خوندن.شهرشون با شهرما ی ساعت فاصله داشت گفتن شام بریم خونه ما
دعوت کردن و رفتیم
رسیدیم .مادرش .پدرش.برادرش.زن داداشش.خواهرش.شوهرخواهرش بودن
ی پسره بود حدود 20.19 ساله.که این اصن بامن احوال پرسی نکرد و خوش امدگویی نکرد.شاهین گفت داداش کوچیکمه
اسمش شهرام بود.خوشگل بود ولی اصلااا شبیه شاهین نبود
قرار شد بابامینا برن خونه بابابزرگ بابام بخوابن
ولی نامزدم شاهین بمن‌گفت توبمون نرو
رفتیم بیرون ی گوشی برام‌گرفت
انگشتر نشونم بزرگ بود دادیم کوچیک کرد
اومدیم
بابامینا رفتن
ماهم رفتیم‌خونه‌ خواهر شاهین باخواهرشینا
توحیاط نشستیم
نازم میکرد
بوسم میکرد.همش میگفت خانومم
پسرمهربونی بنظرمیومد.
بعدشم رفتیم تواتاق باهم یکم صحبت کردیم
اونشب حس غریبی داشتم‌خوابم‌نمیبرد
صبح رفتیم ازمایش .برکشتنی مادرم و خواهرشو برد گذاشت خونه مادرش
ماهم رفتیم خونه خواهرش
گفت یه لیوان‌ اب میاری.بردم بالا سرش گوشیو قایم کرد ی سیلی محکم‌زدم😐😂گفتم چرا گوشیتو قایم کردی رفتم‌اتاق درم بستم گفت بخدا دوستم بود
منم قبول نمیکردم
اومد بغلم کرد گفت‌دوستم بود بخدا بد برداشت کردی
همش بوسم میکرد که یهو لب گرفت منم‌همکاری کردم
حسابی داشت منومیمالید خودشو میمالید بهم
ولی من‌حتی مانتومو درنیاوردم
گردنم کلا کبود بود
2ساعت بعدش پاشدیم رفتیم خونه مادرش ناهار
ازچهره مادرش معلوم‌بود‌اخلاق درستوحسابی ندارع یجوری بود شبیه ننه فولاد زره نگام میکرد بدم میومد‌حتی از نگاهش
ادامه.....

1403/02/17 23:21