[پارت33] تا اینکه درد کمر من به حدی رسید که راه رفتن برام مشکل شده بود و اگه میخاستم از جام بلند بشم باید به کمک در و دیوار بلند میشدم
بخاطر بیحسی شدید پاهام موقع راه رفتن لنگ میزدم و حال بدم ب وضوح مشخص بود...
موقع ناراحتی و عصبانیت درد کمر و بیحسی پاهام شدیدتر میشد طوری ک دیگع اصلا نمیتونستم راه برم و اگر موقع سرپا ایستادن این اتفاق میفتاد زمین میخوردم
افت فشار گرفته بودم و فشارخونم از 8 بالاتر نمیرفت...
بالاخره دل سنگِ مادرشوهرم به رحم اومد و باهم به متخصص نورولوژی مراجعه کردیم و اونجا بود که عمق فاجعه رو درک کردم...
با معاینه و ام آر آی کمر و نوار عصب و عضله و تشخیص دکتر متوجه شدم ک هم دیسک کمر و هم تنگی کانال نخاعی دارم...
نارسایی عصب پاهام هم به اونا اضافه شده بود و درنهایت دکتر گفت که همه اینا از اعصاب ضعیفت نشات میگیره...
با تجویز دکتر شروع کردم به مصرف قرص اعصاب...
حالم بهتر بود
همسرم بیشتر هوامو داشت و مهربون شده بود
اما درپایانِ همه این اتفاقات من هنوز با مادرشوهرو پدرشوهرم زندگی میکردم و این موضوع خیلی عذابم میداد....
تا اینکه توی یکی از روزهای بهمن 1402 همسرم با یک تصمیم یهویی بهم گفت که میخاد به بندرعباس بره و خونه اجاره کنه و برای یکسال باهم به اونجا بریم برای زندگی و از همونجا بدون اینکه کسی از فانیل یا خانواده ها بفهمن به تهران مرکز مام بریم برای آی وی اف مجدد.....
میدونستم راضی کردن پدر و مادرش کار سختی خواهد بود
اما ته دلم روشن بود و امیدوار بودم که بالاخره از این جهنم نجات پیدا میکنم......
همین اتفاق هم افتاد
روز سوم اسفندماه 1402 همسرم توی بندرعباس خونه اجاره کرد دنبال من اومد و بعد از جمع کردن چند تکه وسیله کوچیک و یک چمدون لباس درحالی که از شدت خوشحالی و شادی توی پوست خودم نمیگنجیدم به بندرعباس اومدیم...
و بالاخره بعد از 7 سال تحمل رنج و سختی حالا 3 ماهه که توی بهترین حال و خوشبخت ترین حالت ممکن درحالی که عاشقانه همسرمو دوست دارم از خونه ای ک شروع مجدد عشق و زندگی من و همسرم هست براتون مینویسم.......
1403/02/12 00:53