پارت 3
3روز بعداین ماجرا باز من رفتم خونه نامزدم .برادرش شهرام بالاخره روش بازشد یه سلام داد بمن منم سلام دادم
سیم کارتم بالا نمیاورد گفتم درست میگنی گفت باشه شمارمو گرفت .بعد که رفتمخونمون دیدم یکی زنگ زد اولش فک کردم رل مجردیم حسینع ترسیدم بعد دیدم شهرامه احوال پرسی کرد و قطع کرد.منم شمارشو داداش سیو کردم
خوب
ازمایش ما جوردرنیومد میگفتن که جفتتونمینورید بچه دومینور ماژور میشه ونمیشه
ولی مانمیدونستیم یعنی چی
شاهین گفت سحر به کسی نگیم امضا بدیم بده جوابو.همین کاروکردیم و 26 اسفند بالاخره جواب ازمایشوگرفتیم
4فروردیین 1397 عقد شدیم.نامزدی جالبی نداشتیم.مادرش و خواهرش ذات خرابی داشتن اذیتم میکردن من 14ساله بودم ی چای ریختنم بلدنبودم اونا ولی عروس حمال میخواستن
30فروردین تولد14سالگیم بود🥲شاهینگفت سحر پاشو بریم اون یدونه النگوت نه نازکتره رو عوض کنیم مثل این 4تا بگیریم
ما خواستیم ادامه شیم مادرش اومد گفت کجا منگفتم النگو عوض کنیم
گفت مگه خونه بابات النگودیدی که برای ایننازمیکنی و میخوای عوض کنی حدخودتوبدون
من باگریه رفتم اوناتاق و شاهین باهاش بحث کرد
شب شاهین کیک گرفته بود.میوع .ساعت
اون النگوم عوض کرده بودیم
شهرام ی عینک خوشگل گرفتع بود
خواهرش ی شومیز ناز
برادر بزرگش هیجوقت یادمنمیرع 15هزارگذاشته بودن توپاکت😂😂
مادرش ی دامنگلگلی نارنجی گرفتع بود ک همونجا گفتم خوشم نمیاد گفت مث ادم هرکی هرچی کادو داد بگو خوشم مباد و مصرف کن
زبون مادرش خیلی نیش داشت
این خاطره تولد شد بدترین خاطرم💔هرسال یادم میوفته حالم گرفتع میشه
1403/02/17 23:21