پارت 57
دیگه شروع کردم بهش خیلی خیلی بیشتر محبت کردم، همیشه هم خیلی به خودم میرسیدم انقدر از خونه بابام لباس و وسایل داشتم و اورده بودم که با اینکه نمیتونستم بخاطر شرایط مالی خرید کنم ولی همیشه شیک پوش و خوش پوش بودم، تو فامیلای شوهرم معروف بودم به اینکه همیشه موهام رو یه مدل میبندم همیشه لباسای شیک میپوشم و خوش سلیقه هستم ، دیگه خیلی خیلی با سهیل کنار میومدم که دعوا نکنیم خیلی زیاد نازو نوازشش میکردم با اینکه اصلا دوستش نداشتم ولی شروع کردم به گفتن اینکه بعد از عروسیمون دیگه دوستت دارم و هر راهی که فکرش رو بکنید شروع کردم انجام دادن تا بتونم سهیل رو اروم نگه دارم و بیشتر بکشم سمت خودم، مثل اینکه یه پسربچه 4، 5 ساله دارم که وحشتناک لجباز و نق نقو هست و من مثل یه مادر باید باهاش رفتار کنم، خیلی سخت بود برام چون قلبم خیلی ازش شکسته بود چون دوستش نداشتم ولی میخواستم هرطور شده این زندگی رو حفظ کنم ، وقتی به جدایی فکر میکردم همش آبروی پدر و مادرم اینکه اطرافیان چی میگن و هزارتا جیز دیگه میومد تو ذهنم و با خودم میگفتم خودت خواستی پس باید بمونی و درستش کنی
1403/02/31 11:28