جرات نداشته از ترس شوهرش بیاد خونه مامانم فوری زنگ میزنه به آبجی دومیم و بهش میگه اینطوری شده اونم تاکسی میگیره میاد خونه مامانم وقتی اومد جریان و برا مامانم تعریف کرد و منو مردانه وار کتک زدن درحدی که گوشواره هام از گوشم در اومده بود و یادمه تا سه روز نه حق داشتم از خونه برم بیرون نه حق داشتم با کسی صحبت کنم حتی نمیزاشتن مریم بیاد پیشم وای که چقدر گریه کردم سه روز غذا نخوردم بعد سه روز آبجیم گفت تو آبرومونو بردی همه تو روستا دارن از تو میگن محمد رفته بود به همه جوونایه روستا گفته بود که ما رابطه داشتیم و حالا تو روستا من یه دختر خراب بودم درصورتی که من هیچ وقت حتی دست محمد و نگرفته بودم اما دیگه همون صحبت کردن شده بود گناه کبیره من داغون بودم افتضاح با خودم میگفتم چی شد که یه شبه این همه بلا سر من اومد دیگه خانوادم گفتن باید بیخیالش بشی و بشین دعا کن که به گوش امیر و رضا حرفایه مردم نرسه وگرنه بد بختی و میدونستم که اگه برسه منو سر میبرن نشستم دست به دعا شدم که حرفایه پشت سرم تموم بشه
پارت 29
دیگه یه جوری شده بود هرکی خاستگاری میکرد تحقیق که میرفتن منصرف میشدن و باز منت های مامانم و بقیه که تو خودت به بخت خودت لگد زدی مدرسه منو عوض کردن که با دوستایه قبلیم در ارتباط نباشم که مبادا درباره محمد صحبت کنم تلفن خونه رو قطع کردن برا گوشی مامانمم رمز گذاشتن و حالا من کلاس نهم بودم وارد یه مدرسه ای شده بودم که هیچ دوستی نداشتم این مدرسه خصوصی بود و من با هیچ کدوم از بچه ها کنار نمیومدم همه گوشی داشتن و منکه نداشتم به نظر اونا امل بودم تو این مدرسه با مریم و رها دختر عموم بودیم اما اونا هر کدوم تو یه کلاس بودن من کلاس نهم رها هشتم و مریم هفتم بود مجبور بودم تحمل کنم اون زمان محرم فک کنم برج 7یا 8 بود نمیدونم دقیق شب عاشورا بود تلفن خونه رو تازه وصل کرده بودن تلفن زنگ خورد من جواب دادم یه مرد پشت خط بود گفت منزل آقای مرادی گفتم اشتباه گرفتین ولی اون صدارو من شناخته بودم میدونستم این صدا صدایه کیه صدایه یه آدم نامرد که حالا میخواست جبران کنه و راهیی برای جبران نداشت من هنوز هم با شنیدن صداش ضربان قلبم اوج میگرفت هنوز هم تشنه یه حرف زدن باهاش بودم اما کنار همه اینا قلبم پر از کینه از محمد بود محمد وقتی من گفتم اشتباه گرفتی گفت بله رها خانوم دنبال بهانه بودم باتو صحبت کنم منم گفتم اقا اشتباه گرفتی نمیشناسم گفت انقدر غریبه شدم گفتم حتی غریبه تر از یه غریبه و گوشی رو قط کردم آبجیام همه خونه ما بودن چون قرار بود روز بعد خونه ما روضه باشه و الان مشغول شوله زرد درست
1403/03/20 09:03