The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمـانکـده نقطـه ی آغـازِعشـق🥹🍃

82 عضو

بلاگ ساخته شد.

''بِسمِ الله الرَحمنِ الرحیم'' 💚

1403/06/05 16:53

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

''به نام خدا''
شروع رمان هیجانییِ∶  رئیس شوهرم🌸🍃🫧

وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِين🌚💕

رمان دارای صحنه های عاشقانه میباشد..
ژانر∶ #عاشقانه  #غمگین #هیجانی

nini.plus/romanstan

1403/06/05 16:55

#رمان رئـیـس شـوهـرم
به بلاگ رمانمون خوش اومدین
پارتگذاری به صورت روزانه😍❤️‍🩹
لینکو بدین دوستانتون اعضای بلاگمون بره بالا♥😎🤞
nini.plus/romanstan

1403/06/05 17:22

شخصیت های باحالی داریما🥰😃

1403/06/05 17:48

هوول بدین عضو برسه به 59 پارتگذاری انجام میشه😃😉

1403/06/05 17:49

چیـزی نمونده به 59 برسهـااا😄🍓

1403/06/05 17:50

تشـریف ببـریم سمتِ پــارت?? 🥲🌸 . .

1403/06/05 18:05

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_5


پیاده راه رفتم
مقابل یه برج بلند که طبقه اخرش شرکت این یارو قرار داشت رسیدم

من فوبیای اسانسور داشتم
باید 70طبقه رو از پله ها میرفتم

رفتم تو
خواستم برم سمت راه پله ها که نگهبانی جلومو کرفت

+کجا میرین خانم

سعی کردم حق به جانب باشم
گفتم
_آقای مهندس منو دعوت کردن!بفهمن جلوی مهمونشو گرفتی ناراحت میشنا!

مردد نگاهم کرد
یه نگاهی به ظاهرم انداخت

ظاهرم مرتب نبود
حق میدادم بهش
بلاخره به حرف در اومد∶ باشه میتونین برین

از جلوی راهم رد شد

منم از پله ها شروع کردم به بالا رفتن

تا برسم به پله ی آخر گریم در اومد
نفسم نمی اومد

نشستم روی پله
تا نفسی تازه کنم

1403/06/05 18:09

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_4

#رهـا

کل شب و بیدار موندم
نمیتونستم بخوابم، فکر و خیال نمیراشت

عقربه های ساعت، هفت و نشون میداد

اروم از جام بلند شدم

دو روز شد، دو روز وقت داشتم
تو تمام این ماه انقدر التماس کرده بودم نتیجه نداده بود که نا امید بودم

نهایتش سهیلم اعدام میشد!

حتی فکرشم وحشتناک بود
یه قطره اشک از چشمم چکید

اگه سهیل اعدام میشد منم میمیرم باهاش

نمیتونستم بدون سهیل زندگی کنم..
کسیو نداشتم

در یخچال و باز کردم
چیزی جز نون داخلش نبود

یه تیکه نون برداشتم و گذاشتم دهنم
صدای شکمم خیر از گشنگیم میداد

لباس تو تنم چروک شده بود
ولی حوصله اتو کردنش رو نداشتم

باید راه میوفتادم
تا شرکتش پیاده یه ساعت بعد میرسیدم
ساعت هشت
دعا دعا میکردم اونجا بشه

از خونه زدم بیرون

1403/06/05 18:09

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_3


#سپنتا ‹رئیس شرکت›

وقتی اونطوری به پام افتاد دلم ضعف رفت براش

میخواستم بلندش کنم
بغلش کنم
بهش بگم عـشـقم تا من زندم نباید اینطوری به پای کسی بیوفتی

ولی مجبور بودم فعلا به نقش بازی کردن ادامه بدم

من عاشق زن منشیِ خودم شده بودم..
عاشق زن قاتل برادرم

خم میشم جلو
چشمامو تنگ میکنم و پوزخندی میزنم!

باید یه کاری میکردم از شوهرش طلاق بگیره و بشه زن من...
البته زن فعلا زیادیه براش
تا خیال برش نداره

درسته!

قبل از اینکه شوهرش بره پای چوب دار باید طلاقشو بگیره..

هرچند بعد اعدام شوهرش هم،  میشه به دستش آورد
ولی به دست آوردنش سخت تره

نقشه هایی براش داشتم...
وقتی قبول کرد که میشه عقد موقت من

مجبورش میکنم لباساش رو در፤ره و ازش عکس و فیلم میگیرم که نتونه بزنه زیرش 

پیکو سر کشیدم و قهقه ای زدم

1403/06/05 18:09

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_2


از جام بلند شدم
نه، نمیزاشتم....
فردا باز میومدم و التماسش میکردم

بارون نم نم داشت میبارید
من و سهیل عاشق هم بودیم
من خانواده ای نداشتم تو تصادف از دست داده بودم ، با خالم زندگی میکردم

سهیل به زور خانوادشو راضی کرده بود که بیان خواستگاریم
بعد کلی بالا پایین بلاخره قبول کردن که بدون گرفتن مجلس بریم سر خونمون

یه خونه اجاره کردیم

تاره عروس بودم من..

با فکر به اینا گریم شدید تر شد
چقدر عذاب کشیدیم به هم برسیم

سهیل تو یه شرکت بزرگ و معروف منشی بود
یه روز  برادر صاحب شرکتو نمیشناسه و دعواش میشه

از شانس بدمون هم تو اون دعوا ، مرده رو وقتی هل میده سرش به سنگ میخوره و درجا تموم میکنه

مادرشوهر و خواهر شوهرم میگن به خاطر پای من بود

میگن من نحسم، بدشگونم!

آهی کشیدم

نمیدونم چند دیقه یا ساعت بود که داشتم راه میرفتم زیر بارون ولی بلاخره به خونه رسیدم

کلید و انداختم تو در و بازش کردم
خواستم برم تو که صاحب خونه رو جلوی در دیدم

+خانم رحیمی

سلام کردم و بعدش گفتم∶ بفرمایید چیزی شده

+دوهفته از وقت تصفیه اجاره خونتون میگذره، لطفا تا دو روز دیگه تو حسابم باشه!

اینو گفت و رفت

1403/06/05 18:09

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_1

با گریه به پاش افتادم
_التماست میکنم رضایت بدی؛اون قتل عمدی نبود... شوهر من برای دفاع از خودش برادرتون و هل داد

یه ماه بود هر روز التماسش میکردم
ولی اون سرسخت تر از دیروز میشد...

خواست بره که پاشو محکم تر چسبیدم
_توروخدا آقا رضایت بدین، من بدون اون کسی رو ندارم...

مکث کرد..وایساد

پاشو گذاشت زیر فکم و سرمو با پاش بالا آورد!
از اون بالا با تحقیر نگاهم کرد

هیچ اثری از ناراحتی اینکه برادرش مرده تو چشماش نبود..

بلاخره بعد یه نگاه تحقیر امیز نشست روی زانوهاش

خیره شد به چشمام و دم گوشم پچ زد 
+شوهرت یه قاتله!
رضایت نمیدم باید بمیره

ناباور بهش نگاه کردم که بدون توجه به چشمای اشکیم ، با پاش هلم داد و سمت ماشینش راه افتاد

افتادم رو زمین
دستم به سنگ خورده بود و زخمی شده بود

از گریه ی زیاد نفسم نمی اومد

سه روز، فقط سه روز وقت داشتم
بعدش سهیل اعدام میشد

1403/06/05 18:09

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_6

وقت حالم خوب شد بلند شدم

صدای بحث چند نفر میومد
یه گوشه وایسادم تا رد بشن

وقتی از کنارم گذشتن رفتم داخل

منشی به جا سهیل من ، یه دختر به شدت جلف با آرایش غلیظ و لباس چسبنده و کوتاه بود رو اورده بودن

با دیدن من گفت∶
+عزیزم اینجا صدقه نمیدن، کی اجازه داد بیاین تو ..بفرمایید بیرون

دندونام و رو هم فشار دادم
اگه دست و بالم باز بود پ.ارش میکردم
حیف کارم گیر بود

باید الکی میگفتم با مهندس هماهنگ کردم تا اجازه بده

با صدایی که جدی بود گفتم∶ با مهندس کار دارم! خودشون هماهنگ کردن...

چپ چپ نگاه کرد
تلفن و برداشت و چند ثانیه بعد شروع کرد به حرف زدن

+سپنتا جون
_.....
+یکی اومده میگه وقت ملاقات داره..
_...

نگاهی بهم کرد
خانم اسمت چیه؟!

چی میگفتم
مردد نگته کردم که با جیغ گفت ∶ زود باش دیگه

1403/06/05 18:11

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_7

+رها شایگان

پشت چشمی نازک کرد و فت
_سپنتا جان رها شایگانه اسمش
ردش کنم بره؟!

+.....

حوصلم سر رفت

اینام سه ساعت قرار بود با هم لس بزنن

لیاقتش همین بود

از حق نگذریم جذاب بود
ولی به من چه.؟!

حالم بد بود

یه تیکه نون خورده بودم فقط

بلاخره حرف زدنش تموم شد

باشه ای گفت و گوشی رو قطع کرد

_میتونی بری داخل

از جام بلند شدم

رفتم سمت اتاقش
در زدم

کف دستام عرق کرده بود
میترسیدم رضایت نده

با بفرماییدش در و باز کردم

1403/06/05 18:11

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_8

رفتم داخل

دیدم دستاشو گذاشته رو در و داره با چشمای ریز شده داره نگاهم میکنه!

به تته پته افتادم
_س..سلام

سری تکون داد
+اینجا چیکار میکنی؟!

با اشک نگاهش کردم
_اومدم باز التماس کن..کنم
رضایت بدین

خندید
+برادرمو کشتین رضایتم میخواین؟!
خنده داره!

هقی زدم
_از عمد نبود، به خدا عمی نبود
سهیل زورش به یه مورچه ام نمیرسه چه برسه به یه ادم..

تکیشو از میز گرفت و صاف وایساد
+به هرحال شوهر شما یه آدم و کشیده خانم
منم کسی نیستم که لطف بقیه رو بی جبران بزارم
رضایت نمیدم...
باید بالای چوب دار ببینمش

افتادم زمین
با زجه نالیدم∶ تو رو خدا

چند لحظه سکوت کرد
بعدش گفت
+به یه شرط رضایت میدم...

قلبم وایساد
با خوشحالی سرمو اوردم بالا
با دستایی که میلرزید اشکامو پاک کردم و گفتم

_چه شرطی؟هرچی باشه قبوله

مرموز نگام کرد
+خانم کوچولو بهتره وقتی نمیدونی شرط چیه زود قبول نکنی

با گفتن شرطش ناباور بهش نگاه کردم

1403/06/05 18:11

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_9
ناباور گفتم
_چی؟!

نیشخندی زد
+باید از شوهرت جدا بشی!

با حیرت لب زدن
_چی میگی لعنتی ؟؟؟؟
برا چی باید از شوهرم جداشم تا رضایت بدی

خنده ای کرد
+چون من از تیپ و ه.کل.ت خوشم میاد

تو یه لحظه خشم همه وجودمو گرفت

من شوهر داشتم و ابن با چشم ناپاک بهم نگاه میکرد

با قدمای بلند سمتش رفتم

تعجب کرد
ابروهاشو داد بالا

روبه روش وایسادم

قدش از من بلند تر بود

دستم بالا اومد و رو صورتش فرود اومد

سرش کج شد
خودمم دستم میلرزید

ولی بهترین کاری بود که تو اون لحظه میتونستم بکنم

از من چی میخواست؟!؟!؟!
لعنتی

نیشخندی زد
+اون خانم کوچولوی شجاع؛

1403/06/05 18:11

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_10

به صورتش نگاه کردم

با حرص گفتم

+خیا بو نی خودتی عوضی

با حرص برگشتم

سمت در تند تند قدم برمیداشتم که صداش اومد

_از این در بری بیرون باید با سهیل خدافظی کی

یه قطره اشک از چشمام ریخت

چی میخواست از من؟!

دستم رو دستگیره خشک شده بود

برگشتم

به کاناپه اشاره زد

+بشین.!

نشستم
انگار یه عروسک بودم تو دستاش

چشمام تر شده بود

اماده ی ریختن بود

+میخوای چیکار کنم؟؟
برا چی از شوهرم جدا شم
ها؟!

اینو با صدایی که به شدت لرز داشت گفتم

هیچ تلاشی برا پنهون کردن لرزش صدام نکردم

1403/06/05 18:12

19 پارت تقدیم شما😄😘🙌

1403/06/05 18:12

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

نام اثر:
وقتی تو بغلت نفس می‌کشم 🫁

1403/06/05 20:43

تق و تق در زدم دست پر اومدم😍🥰

1403/06/05 21:15

5 پارت هدیه واس شما قشنگام🥲🥰

1403/06/05 21:15

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_11


بی پروا گفت∶
_تا یه مدت عقد من بشی

تنم لرزید

میخواست بشم عروسک توی دستاش

خم شد طرفم
با نیشخند گفت
خانم کوچولو من بعد اعدام شوهرتم میتونم به دست بیارم ولی میگم دلتو نشکنم

لبامو جمع کردم

+طلاقم نمیده

اون عوضی خندید

چشمکی زد

_چرا عزیزم چرا، تو بخوای میده...

اشکام ریختن

گفتم
+خب عوضی مشکل اینجاست
من نمیخوام
طلاق نمیخوام

شونه ای بالا انداخت

_اوکی بیب؛ شوهرت اعدام میشه بعد به دستت میارم

اینو گفت و بلند شد

منم بلند شدم
به در اشاره کرد

_میتونی بری بیبی

1403/06/05 21:17

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_12


گفته بود اگه از این در برم بیرون دیگه رضایت نمیده؛

اگه سهیل میمرد دیگه کسیو نداشتم
اگه ام نمیمرد بازم از دستش میدادم

ولی اون ارزوهای قشنگی داشت ، دوست داشت دختر دار بشه پسر دار بشه
مادرش گناه داشت
با این که این مدت همش بهم تیکه انداخت که نحسی

هرچند شایدم نحسم
از کجا معلوم؟!
غیر از اینکه نیومده شوهرم زندانی شد

سهیل باید ازاد میشد
حتی شده به قیمت خراب شدن زندگیم

سرمو پایین انداختم
با بغض گفتم
+باشه ازش جدا میشم

تک خنده ای کرد
_ایجان!

+کی رضایت میدی بیاد بیرون؟!

چند قدم به سمتم برداشت
_هرموقع طلاقت بده

سری تکون داده
اماده رفتن شدم که گفت

+خوشگله باید مدرک پیش من بزاری که زیر حرفت نزنی!

دندونامو فشردم
_باشه چک و سفته هاتو بیار امضا میکنم

اب از سرم گذشته بود
چه یه وجب
چه صد وجب

+نه عزیزم ، باید بیای بغلم یه عکس بندازیم

چشمام گرد شد

1403/06/05 21:17

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_13
بغض کردم
من میترسیدم
از بلایی که قرار بود سرم بیاد

برگشتم گفتم
+بخد..بخدا من..فرار نمیکنم

نچی کرد

_حوصلمو داری سر میبری!
یه ماهه وقت منو گرفتی
مگه وقت از سر راه اوردم؟!

پاشد
اخم کرد و کتشو تنش کرد

خواست بره که از استینش گرفتم

با صدایی که به زور میشنیدم گفتم
+باشه...

منتظر وایساد!
_منتظرم...

اروم رفتم سمتش

دوستشو دور کمرم انداخت

منو به سی.نش فشرد

خجالت میکشیدم

سرمو انداختم پایین

گوشیشو دراورد
با یه دستشم صورتم اورد بالا

_لبخند بزن

لرزون به دوربین نگاه کردم و لبخندی زدم

1403/06/05 21:18