رمـانکـده نقطـه ی آغـازِعشـق🥹🍃

76 عضو

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_91

ازش حامله بود؟

یعنی تا اون حد پیش رفته بودن که حامله بود؟!

جوشش اشک و حس میکردم

اروم با انگشتم اشک گوشه ی چشممو پاک کردم.

نباید ضعیف باشم
من بد تر از اینم دیدم...

من همونی ام که روز بعد عروسیم شوهرم به جرم قتل افتاد زندان

چای و بردم تو
گذاشتم جلوش

یا تعجب نگاهم کرد
مرموز لبخند زدم

+نوش جونت

_مهربون شدی خبریه؟

نیشخند زدم
+از اول مهربون بودم.

اوهومی گفت
لیوان و برداشت.

چای و سر کشید ، با لذت نگاهش کردم

یهو چهرش توهم رفت
به زور قورت داد

وقتی تموم شد سرفه کرد

عصبی غرید
+این چه کوفتی بود؟؟؟؟

1403/06/06 14:39

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_92

شونمو بالا انداختم
لبمو آویزون کردم و گفتم
+مخلوط چایی و نمک و فلفل با یکم چاشنی شیطنت.

تو دلم اضافه کردم
البته حقت بود باید خیلی بیشتر از اینا سرت بیارم.
کاری میکنم که از گرفتن من پشیمون بشی.

+خیله خب تکرار نشه، لباتم اونطوری نکن..

بعد زیر لب زمزمه کرد
+لعنتی، حواسمو پرت میکنه نمیزاره به کارم برسم.

ابرو بالا انداختم
_من حوصلم سر رفت.

+خب چیکار کنم؟برو شرکت و بگرد.

میرفتم که باز یه آدمی مثل اون منشی عوضیش ببینم؟
نچی کردم

+من میرم بیرون کارت تموم شد بیا.

با اخم سرشو از تو اون پوشه ها اورد بیرون.
_لازم نکرده.

+من اینجا نمیمونم.

_میمونی!

+نمیمونم!

عصبی غرید
_وقتی میگم میمونی یعنی میمونی.!رو حرفم حرف نزن.

بغ کرده نشستم سرجام

دستی به ته ریشش کشید
عصبی گفت
+هوف

رومو برگردوندم ، اشک تو چشمام جمع شده بود
دیگه برای امروز ظرفیت نداشتم.

+رها؟

جواب ندادم
صدای کلافش بلند شد
_تول.

قبل از اینکه کامل کنه حرفشو گفتم
+خودتی.

نیشخند زد
_خوبه پس زبونتو داری هنوز.

+به تو ربطی نداره.

_یکم وایسا این پرونده تموم بشه بعد میریم خب؟

سرمو انداختم بالا
+نمیخوام

پرونده رو با حرص بست.
_من موندم زن گرفتنم برای چی بود؟اونم زنی که بچس.

+خون بس گرفتی!

عصبی بلند شد و  تقریبا داد زد
_من کجای رفتارم با تو عین خ و ن بستاس؟

کم نیاوردم

+دیگه میخوای چیکار کنی؟ کتـ.کم که میزنی؛ زندانیمم کردی ، بدون اجازه منم همه کار میکنی ..تازه رفیقتم فرستادی خونه تا ..

داد زد
_احمق حرف دهنتو بفهم.هرچی باشم بی غیرت نیستم

1403/06/06 14:39

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_93

چند قدم سمتم اومد
دستمو گرفت و عصبی جلو هلم داد
_رو اعصاب من راه نرو دختر خوب!باشه؟

با ترس نگاهش کردم
انگار واقعا خیلی عصبی شده بود.

بهتر بود تمومش کنم
کتشو‌ چنگ زد و برداشت از روی مبل

راه افتادم جلو
اونم پشت سرم اومد...

منشی با دیدن سروش پاشد
_سپنت نه ببخشید یعنی رئیس دارین تشریف میبرین؟

پوزخند رو لبم بود
سپنتا سر تکون داد

+بله چطور؟

با خودشیرینی و صدایی که سر کرده بود خیلی با ناز و کرشمه باشه گفت

_هیچی همینطوری.

اوکی گفت
دستمو گرفت
حرکت کرد
تا از شرکت رفتیم بیرون با دیدن آسانسور با ترس از حرکت وایسادم.

با وایسادنم اونم وایساد
نگاه لرزونمو که دید هوفی کشید

دکمه ی آسانسور و زد

+من دیگه 20 طبقه رو با پله ها نمیام
سر تکون دادم
با استرس گفتم
_باشه تو نیا من تنها میرم

خواستم برم که دستمو کشید
+نه دیگه عزیزم...نمیشه من هرجا برم توام باید بری

با چشمای گرد گفتم
_به چه دلیل؟

با نیشخند زیر گوشم گفت
+به دلیل شوهرت بودن

بعد کشیدتم تو آسانسور که جیغ زدم
ولی سریع دستشو گذاشت جلوی دهنم

1403/06/06 14:39

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_94

سریع بغلم کرد
قلبم تند میزد

پشتمو نوازش کرد
+جان؟جان دلم خانومم آروم باش من اینجام.

نفس عمیق کشیدم
تو دلم گفتم
میخوام تو نباشی احمق...

سرم گیج می‌رفت
همش یاد اون موقع ها میوفتادم

پیرمرد ، آسانسور، من..
بوی سوختگی
جیغ
ترس
قطع شدن برق

یهو با کشیده شدنم بیرون به خودم اومدم،

نگران صورتمو گرفته بود
+رها؟

نمیتونستم رو پام وایسام
خواستم بشینم

ولی نذاشت

دست انداخت زیر پام

تو بغلش گرفتتم.
سرمو تو سینش مخفی کردن،

نمی‌دونستم کی از سرم دست برمیداره
این کابوسهای لعنتی،

همش تصویر اون شب میومد تو ذهنم،
دارم شکنجه میشم

گذاشتتم  تو ماشین
خودش پست رول نشست

سه نگاه به عرقای صورتم کرد و گفت
+باید یه روانشناس ببرمت

حالم بود
همش تقصیر اون بود

با صدای بلند گفتم

_روانی خودتی،

1403/06/06 14:39

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_94
یه دستشو برد بالا
+باشه عزیزم آروم باش؛ چیزی نگفتم که.

صورتمو برگردوندم سمت پنجره
سرم و گذاشتم رو شیشه

این ترس لعنتی آخرش منو میکشه.
من خوابمم نمیومد بخوابم.

یهو ماشین و پارک کرد
با تعجب برگشتم سمتش
بدون اینکه توجهی به من کنه پیاده شد

از پشت دنبالش کردم
رفت داخل یه کافه

منو اینجا کاشته بود بره کافه؟

اومدم روکو برگردونم که یهو با یه سینی که توش دو تا آیس پک بود اومد

در ماشین و باز کرد
داد دستم
_بیا

حیف ایس پک دوس داشتم وگرنه باهاش حرف نمی‌زنم
بی حرف یکیشو برداشتم برای خودم.

نگاه خیرش اذیتم میکرد.
ولی چیزی نگفتم

+امروز خیلی بد بود

نیشخند زدم
خواستم بگم بد؟؟؟
تو بد دیدی؟؟

تو دختر و دیدی که از ترس بی جا موندن التماس کنه؟
شب تو کارتون بین یه مشت معتاد بخوابه؟
بخوان بهش دست بزنن؟
روز بعد عروسیش شوهرش قاتل بشه؟

هوم دیدی؟

نه عزیزم
وقتی که ما این سختی‌ها رو می‌کشیدیم تو بغل مامان جونت خواب بودی

1403/06/06 14:40

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_95
تو این یه چند روز زندگیم واقعا دگرگون شده بود..

ولی الان از همه بدتر وضعیتم بود
کلافه بودم واقعا.

+سپنتا؟

خیلی کم صداش میزدم
برای همین با لبخند جوابمو میداد
_جانم

ولی تعجب میکردم،

برای سپنتا دخترا سر و دست میشکوندن
لعنتی
جذاب بود به شدت!

تعجبم از این بود که چرا اومد سمت من؟
مگه من و خون بس نگرفت؟
حالا چرا بهم محبت میکنه؟

چرا نمیزاره اذیت بشم...

+میشه بریم خونه؟

اوهومی گفت
ماشین و روشن کرد

ولی خب خودم جواب خودمو پیدا کردم
اون حتی به منشیشم رحم نکرده بود

اونم در اختیارش داشت
حتی حاملش کرده بود

حالا بیاد به من فکر کنه؟
نچ

منم دلش و میزدم
اون موقع منو مینداخت بیرون

منم که بیکس باز آواره ی کوچه و خیابون میشدم،

بهم دست بزنه ام دیگه قبولم نمیکنه سهیل
باید با سهیل حرف بزنم
باید ازش کمک بخوام

کمکم کنه از این خونه کوفتیش از چنگش بیام بیرون..

1403/06/06 14:40

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_96

در خونه رو باز کردم و واردش شدم.
سریع رفتم اتاق
در کمد و باز کردم و لباسمو با یه پیراهن و شلوار عوض کردم .

یه کش مو ام نیاز داشتم..
دو سه تا کشوی کوچیکی که بود
یکی یکی باز کردم

نبود..
کشوی آخر و که باز کردم با دیدن چیزی که اون تو بود چشمام گرد شد.
وسیله پیشگیری از بارداری و تست بارداری ..

سریع در کشور رو بستم که یهو با صدای سپنتا هل شده به سرفه افتادم

+توت فرنگی شو دوست داری؟

سرخ شده با چشمای گشاد نگاهش کردم.
چشمکی زد
آب دهنمو قورت دادم...

+چیزه، من داشتم دنبال کش میگشتم موهامو چیز کنم آها ببندم

نیشخند زد
یه نگاه به لباسای توی تنم کرد و گفت
_این همه لباس اینجاست بعد خودتو بقچه پیچ‌کردی؟

جلو اومد
آروم و نامحسوس عقب رفتم...
فکر کنم حرکتمو دید
که گوشه لبش با تمسخر بالا اومد

یکی از کشو ها رو باز کرد
یه بسته کش و شونه بیرون آورد
من کور بودم؟

چرا اینو ندیدم
اومدم از دستش بگیرم که نزاشت

+بشین.
ناخداگاه به حرفش گوش کردم

رو صندلی نشستم
پشتم قرار گرفت

شروع کرد شونه کردن موهام.
آروم بافتشون ، خیلی قشنگ می‌بافت ...

همزمان حرف زد
+بهت گفتم چند روز بهت زمان میدم!

_زمان چی؟

با صدای بمش گفت
+آماده کردن خودت ، دختر کوچولو تو‌ به عنوان زن من یه وظایفی داری..

1403/06/06 14:40

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_97
تموم شد کارش ، کنار کشید...چیزی نگفتم که خودش گفت
+رهـا شنیدی چی گفتم؟

سرمو پایین انداختم .

+بهتره الان تمرین کنیم نه؟ چطوره..

نزاشتم حرفش رو کامل کنه.
چون میدونستم میخواد چی بگه

برای همین پیش دستی کردم
گفتم
_نه ، من نمیتونم ... من با میل ‌و اراده ی خودم زنت نشدم که هرچی بخوای انجام بدم...

از اون حالت آروم بودنش در اومد..
نیشخندی‌زد
عصبی گفت
_جدی؟ انگار خیلی بهت پر و بال دادم..
فکر کردی کی هستی! وظیفته زنمی ازم اطاعت کنی

ضربان قلبم تند شده بود
دستمو گرفت

تا به خودم بیام انداختم روی تخت..
خودشم اومد

اشک تو چشمام حلقه زد
یا اون پیرمرد افتادم

منو انداخت رو زمین ، بچه بودم دیگه گردنم درد گرفت ...
بچگی نکردم فقط درد کشیدم

خنده های کریهش وحشتناک بود

اخـه بچه ی ده سالـه اینارو از کجا میدونه؟
بچه ی ده سال باید به فکر بازیش باشه..

نفس کشیدن یادم رفته بود
مثل همون موقع ها

حس میکردم صورتم کبوده..

سپنتا و دیدم نگران بهم نگاه میکرد و یه چیزی می‌گفت
ولی نمیشنیدم...

یهو سیلی محکمی به صورتم خورد
راه تنفسی باز شد
نفس عمیق کشیدم

سریع بغلم کرد
روی موهامو بوسه زد ...

+جانم، بـبخشید عزیزم..
فکمو‌گرفت آورد بالا
+چت شد تو ؟

نمیتونستم توضیح بدم ، فقط اشک از چشمم میومد..

+با یه روان شناس صحبت میکنم

خواستم چیزی بگم که نزاشت
اخم کرد
با جدیت غرید
+ساکت باش..!!

1403/06/06 14:41

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_98

منو تو بغلش گرفت ...
بغض کرده بودم. حس میکردم خیلی دارم خودمو لوس میکنم...
ولی لوس کردن نبود.

حالم به شدت بد بود
سرم رو سینش بود و اون داشت موهامو آروم نوازش میکرد
+آروم باش خوشگلم..

یکم که اوکی شدم منو از خودش جدا کرد.
کلافه بهم نگاه کرد

سوالی پرسیدم
_چیه؟

پچ‌زد
_ از کارم موندم ،نه میتونم با خودم ببرمت ..نه بزار اینجا بمونی!

دلخور نگاهش کردم
اگه عرضه نداشت زنشو نگه داره چرا زن گرفته بود؟

بهتر بود بهش میگفتم همینو
_وقتی عرضه نداری زن نگهداری چرا منو گرفتی؟

چشماش گرد شد
نگاهم کرد بعد نیشخند زد
+زبونتم که خیلی دراز شده...

خیره به چشمام با لحن تحقیر آمیزی ادامه داد
+وقتی میومدی التماس میکردی که رضایت بدم از این حرفا خبری نبود خوشگلم..

وقتی جوابی ازم ندید گفت
+زبونتو کوتاه کن رهـا .. دفعه های بعد اخطار نمیدم کاری میکنم که دیگه نتونی زبون درازی کنی...
التماس کردی رضایت بدم.
منم در ازای عروس خون شدن رضایت دادم

+تو هیچ ارزشی برا من نداری! تکرار میکنم هیچی...تو فقط یه زنی که برای انتقام از شوهرت عقد موقت کردمت..

حس کردم قلبم صد تیکه شد

1403/06/06 14:41

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_99

+از این به بعد مثل یه زن شوهر دار رفتار میکنی اوکـی؟..

چیزی نگفتم ، صداشو برد بالا
+با توام؟؟.؟؟؟

تغییر مود تو ده دقیقه.

آروم سرمو تکون دادم و گفتم
+باشه.

با همون تن صدای بلندش گفت.
_نشنیدم چشمتو..

چشم آرومی گفتم که گفت
+خوبه!

یکم گذشت ، بغض گلوم گرفته بود
دلم میخواست ببارم

داشت نم نم بارون میومد...
یاد آهنگ بکتاش افتادم

بارون یعنـی یکی برات دلتنگه
با زندگـی میجنگه..!!

تو مثل چتر و یارم...
اره بارون ، یه وقـتا بی انـصافه..
کی موهاتـو میبافه؟
بگو شکستی یا نه...

دلم برا سهیلم تنگ شده بود
از آوارگی نجاتم داد

نزاشت دست کسی به من بیکس و تنها برسه...
من کمبود محبت داشتم..

اره کمبود محبت!

من دلم یه پدر میخواست،
مثل کوه پشتم باشه..یه برادر، که تو سختی‌ها هوامو داشته باشه..

یه مادر ،که دست نوازششو بکشه رو سرم..

چشمامو بسته بودم
می‌سوخت ولی نمی‌خواستم گریه کنم...

نمی‌خواستم کم بیارم...

1403/06/06 14:41

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_100

+بلند شو غذاتو آماده کن
ولی من که غذا پختن بلد نبودم..

مگه من مثل بقیه دخترا بودم؟
مگه من خونه داشتم؟
من از خیریه میگرفتم غذاهامو ...

+بلد نیستم ..
یه گوشی داد دستم ..

گوشی خودش نبود

_برو نت داره ببین یاد بگیر

با اکراه از دستش گرفتم .
پچ‌زد
+درست حسابی بزاری وگرنه من میدونم و تو

چشم ازش گرفتم
خواستم برم

دستمو گرفت

متعجب نگاهش کردم

وقتی نگاه سوالیمو دید چشم تنگ کرد
گفت
+چشم نگفتی

دندونامو فشار دادم

میخواست منو اذیت کنه؟؟؟
بس نبود اون همه تحقیر

آروم گفتم
_چشم

نیشخندی زد

ول کرد
+میتونی بری...

1403/06/06 14:41

من غــش🥺🤤♥

1403/06/06 14:43

شونه کردم موتو با هر گره که وا شد🌚✨

1403/06/06 18:39

پیش روی من یه راه تازه پیدا شد🥲🐇

1403/06/06 18:39

مگه این روزارو بی تو میشه تکرار کرد؟🥹🌱

1403/06/06 18:39

تو یه خوابی که ازش نمیشه بیدار شد🫠🫀

1403/06/06 18:40

شاید یه شب بارون💧

1403/06/06 18:40

شاید یه شب دریا💦

1403/06/06 18:40

دست منو بزاره تو دستات🫰🩷

1403/06/06 18:40

شاید همین فردا ببینمت آروم بگیرم باز:)))

1403/06/06 18:40

پارت بخونیم؟؟😋🍃

1403/06/06 18:40

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_101

بلند شدم که همون موقع گوشیش زنگ خورد
گوشیشو در اورد

با دیدن شماره اخماشو رفت تو هم
جواب داد
+بله..
-...
+الان؟
نمیدونم پشت خط چی گفتن که کلافه شد

_باشه مامان جان بیاین..
خداحافظی کرد و گوشی رو قطع کرد

بهم نگاه کرد
اخم کرد و لب زد
+مامانم اینا میخوان بیان....

با بغض گفتم
_چیکار کنم؟

+میتونی دو سه ساعت با یکی از محافظا بیرون بگردی؟

داشت از خونـش بیرونم میکرد؟
اره

دستی به ریشش کشید
+یا مامانم تو رو ندیده، میتونی نقش خدمتکار و بازی کنی...

چشمای بغض کردمو که دید هوفی کشید
_لعنتی من با تو چیکار کنم..

آروم گفتم
+نقش خدمتکارتو‌ بازی میکنم.

سر تکون داد
_خوبه!

نیشخـند زد
+ به خدمتـکارام میخوری اتفاقا، خب کارتو با غذا پختن شروع کن..

بعد یهو انگار یه چیز یادش افتاده باشه
گفت
+نه نمیخـواد، حتی از خدمتکارم کمتری...نمیتونی یه غذا درست کنی...غذا رو از بیرون سفارش میدم

دلم شکست...
ولی یه روزی تاوان همه ی اینا رو میگرفتم
اون روز دور نبود...

1403/06/06 18:42

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_102

مادرش اومد تو..
همراه یه دختر بود ...

دیدم با دیدن اون دختره اخماش رفت تو هم
ولی چیزی نگفت

سلام و خوش آمد گویی کرد
منم باهاشون سلام کردم..

مادرش معنی دار گفت
+معرفی نمیکنی؟

سپنتا دستی به موهاش کشید و گفت
_خدمتکار خونه، اومده بود خونه رو مرتب کنه...

مادرش از سر تا پامو‌ نگاه کرد

نیشخند زد
+بهش میخوره خدمتکار باشه..

بعد بهم گفت
_چهرت اشناس ، خونه منم اومده بودی؟

بهم برخورد

_خیر!

سریع تکون داد، به نگاهی به خونه انداخت
دختر کنارش که عملی بود گفت
+خونه مرتبه، انگار کارشو بلده...خونه منم بیا مرتب کن.

خدا لعنتت کنه سپنتا
بغض کردم

انگار فهمید

که گفت
_مامان جلو در وایسادی ، بیا تو

1403/06/06 18:42

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_103

مادرش داخل شد
رفتم تو آشپزخونه ...

نشستم کف زمین، توی دید نبود
نمی‌دونستم چه گیری دادن به من...

دختری که فهمیده بودم دختر خالشه از بازوش آویزون بود
+اینو‌ نگا کن سپنتا...اینجا خوشگل شدم نه؟ این لباسا بهم میاد.

سپنتا اوهوم گفت.

یهو صدای دختره اومد
+این کلفتت نمی‌فهمه باید پذیرایی کنه؟

یه دقیقه بعد صدای سپنتا اومد
_خانم رحیمی؟

بغضم قورت دادم و‌‌ سعی کردم صدام نلرزه
گفتم
+الان میام..

شربت و‌‌ ریختم و بردم پذیرایی جلوی مادرش گرفتم

تو فکر بود
سمتش خم شدم ..

یکم نگاهم کرد و گفت
+یادم اومد کجا دیدمت..

یا ترس نگاهش کردم، که خیره بهم گفت
_تو‌ زندان، بغل اون پسره اشک میریختی..فکر کنم شوهرت بود

مات شدم

_همون پسری که قاتل بود، قاتل پسر شوهرم.

خواستم چیزی بگم که زد زیر سینی
سینی افتاد زمین و لیوانا شکست

هینی کشیدم
عقب وایسادم...

با صدای بلند رو به سپنتا که خونسرد و دست به سینه نشسته بود گفت

+این تو خونه ی پسر من چیکار میکنه؟ این دختره ی گدا

1403/06/06 18:42

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_104

بی احترامی بس‌ بود نه؟

با حرص لب زدم
+خانوم چه طرز حرف زدنه؟ درست صحبت کن .

اخماش‌رفت تو هم
_اومدی اینجا خوردی خوابیدی زبونتم دراز شده؟به گدا جماعت رو‌ بدی همین میشه دیگه ...

دندونامو رو هم فشار دادم
سپنتا خواست چیزی بگه که قبلش لب زدم ..
+من نه گدا ام نه خدمتکار ... الان همسر پسرتونم ..

اوهو ، همسر پسرتون؟
الان سپنتا با یه کلمه میتونست نابودم کنه

ولی در کمال تعجب آروم میوشو میخورد
از این خونسردیش دندونامو رو هم فشار دادم

من داشتم اینجا حرص می‌خوردم

بعد اون داشت میوه پوست میکند؟؟؟

مادرش دست رو قلبش گذاشت
+چی میگه این سپنتا چی میگه مادر؟

دختره با حالت بدی نگاهم میکرد.

سپنتا شونه ای بالا انداخت
_راس میگه مامان

مامانش با صدای بلند گفت

+یعنی چی؟

سپنتام خونسردیشو از دست داد
_یعنی زنـمه! عقدش کردم..

ناباور نگاهمون کرد؟
عصبی گفت
+ داری چرت میگی...این شوهر داشت
همونی که قاتله...

1403/06/06 18:42