سِفّيـــد بَـــرّفــے اَرّبـاݕ🕊🌿
-----------------------------------
#پارت_362
امشب برو کلبه شکار
چند روز اونجا بمون آبا که از آسیاب افتاد برو...
هنوز حرفم تموم نشده بود که صدای خسرو توی سرداب
پیچید:
فکر میکردم اینجا پیدات کنم!
از ترس بیاختیار به لرزه افتاده بودم و قطعا از نگاه تیز
بین خسرو دور نموند اما نمیخواستم ترسو به نظر برسم.
نگاه نافذش رو روی اعضای صورتم چرخوند و پوزخند
زد.
روی سیاهی چشماش تمرکز کردم و نذاشتم که بفهمه
وحشت زده م.
هیبتش دو برابر من بود و ترس تو دلم می انداخت.
چطور یادم رفته بود این همون اربابیه که چندین پارچه
روستا از اسمش هم وحشت میکنن؟
╭┈┈┈⋆┈┈─────
╰┈➤ @SEFID_BARFI_IR
1403/08/15 19:23