خاطرات بارداری (شیرین ترین هدیه زندگی ما)
شیرین ترین هدیه زندگی ما
تاریخ 26/10/92 بود که بابا جمشید به ماموریت رفت و من هم طبق معمول رفتم خونه مامانم .خیلی بی قرار شده بودم حتی دیگر شب ها خوابم نمی برد. از روز اولی که بابات رفت تپش قلب داشتم و حرارت بدنم بالا بود. به تنها چیزی که فکر نمی کردم تو بودی عزیزم چون دو روز قبلش رفته بودیم دکتر، آزمایش و سونوگرافی و هیچ خبری از تو نبود خیلی از نظر روحی به هم ریخته بودم نمی دونستم چه اتفاقی برای من افتاده آن قدر این چند روز تا صبح بیدار بودم که شب سوم مامانم که فکر می کرد دارم بهانه جمشید را می گیرم به من گفت حالا که نمی تونی تنهایی رو تحمل کنی هر جا که جمشید رفت باهاش برو. آخه مامانم از بی خوابی های من تحملش تموم شده بود(هر وقت خوابم نمی برد نمی گذاشتم مامانم هم بخوابه). خلاصه روز بعدش رفتم باشگاه و برای دوستانم از حال و روز خرابم گفتم که آنها به من پیشنهاد - baby check را دادند.
من هم بعد از باشگاه به داروخانه رفتم ، وقتی که رسیدم به خانه دیدم که بله! این بی قرار بودن من بی مورد نبوده نگو یک مسافر کوچولوی مامانی و دوست داشتنی وارد زندگی ما شده. فوری به مامانم گفتم و کلی ذوق کرد و من را در آغوش گرفت و سریع زنگ زدم به جمشید...خلاصه بعد از حدس زدنهایش به او تبریک گفتم و کلی ذوق کرد و برای من و پسرمون سوغاتی آورد. الان که نزدیک به 5 ماه از این موضوع می گذرد من و بابا جمشید بی صبرانه منتظر دیدن روی ماهت هستیم پسر گلم.
تقدیم به سپهر عزیزم از طرف مامان الهام