خاطرات بارداری (نور الهی)
نور الهی
چهار سال بود، برای اینکه صاحب فرزند شوم تحت معالجه بودم اما بی ثمر بود و دو حاملگی منجر به سقط داشتم. همیشه به درگاه قادر مطلق دعا می کردم که صاحب فرزندی شوم
قطع امید کرده بودم و به این نتیجه رسیده بودم که شاید استحقاق مادر شدن را ندارم برای همین خداوند به من فرزندی نمی دهد. با این وجود همیشه نیرویی مرا به سمت ادامه معالجاتم سوق می داد و بی اراده ادامه می دادم، تا اینکه مرداد ماه امسال خواب عجیبی دیدم که دختر کوچولویی داشتم و از طرفی علایمی داشتم که مرا به شک انداخته بود، بنابراین آزمایش خون دادم و وقتی برای گرفتن جواب به آزمایشگاه رفتم در کمال ناباوری فهمیدم باردارم. اما! بارداری که با تهدید و خطر سقط همراه بود. پس از مراجعه به پزشک تصمیم گرفتم تا خودم و بچه ام را به خدا بسپارم، دکتر هم به من گفته بود که به بارداریم دل نبندم. روزها گذشت و من تحت نظر و درمان پزشک بودم و روز به روز به فرشته کوچولوم، دخترم نزدیکتر می شدم، آری در هفته هجدهم بارداری صدای قلبش، این آوای هستی و معجزه الهی را شنیدم، هیچ حسی زیباتر از مادر شدن نیست زیباترین و شگفت انگیزترین اتفاق زندگیم تو هستی برای در آغوش کشیدنت و دیدنت لحظه شماری می کنم. از خداوند می خواهم که قلب و روحت را سرشار از عشق و نور الهی کند چرا که هر چه داریم از اوست.
نوشین اردویی